آرش کمانگير؛ مژده آور باران
مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی مشهد (علمی-پژوهشی) شمارهی147- زمستان 1383
آرش اکبری مفاخر
دانشگاه فردوسی مشهد
چکيده
مقــــــدمه
اسطورهی آغازين
- اوستا
- يشتها؛ تيريشت
- ريگودا
- دينــکرد
- بندهش
- مينوي خرد
- گزيدههاي زادسپرم
- روان گاو و روان انسان
- تاريخ بلعمي
- شاهنامهي فردوسي
- آثارالباقيه
- تن آرش
- شاهنامهي ثعالبي
- قطعهي نوباراني
دريافت
يادداشتها
کتابنامه
چکيده
ريشهى اسطورهاى حماسهى آرش، گاو معجزهآميزى بوده، كه مرز بين ايران وتوران را نمايان مىكرده و پس از مرگ، روان او از تنش بيرون آمده و به بارگاه اهورايى راه برده است. آرمان آرش از پرتاب تير، مرزنمايي براي بارش باران پس از خشكسالى ديرسال است. پس از آنکه افراسياب، ديو خشکسالي به ايران ميتازد، مرزهاي ايران و توران را درهم مينوردد، چشمهها را ويران و رودخانهها را خشک ميکند، دشمني آسمان و زمين برانگيخته ميگردد و فرجام آن خشکسالي است. براى بارش باران، بايستى بين ايران و توران با پرتاب تيرى مرزنمايى شود. براى اين كار سخت، آرش، اندازندهى تيراست، او روان خود را در تير مىنهد وتن آرش ياريــگر روان او، براى رساندن تير به سرِ مرزِ نخستين است، تيربا پرتابى شگفت، با ياري اهورا و فرشتگان به مرز ايران و توران مىرسد، اين مرزنمايى، آشتى آسمان و زمين را در پى دارد و پس ازآن باران مىبارد. با ياد آرش و به شکرانهي اين مرزنمايي و بارش باران، هر سال در اين روز جشن تيرگان برگزار ميگردد.
کليدواژگان
آرش کمانگير، مرزنمايي، بارش باران، روان آرش، تن آرش.
مقدمه اســطورهي آرش، ازاهــورامزدا آغاز ميگردد و به شيوههاي گوناگون و پرداختهاي ديگرگونه، دگرگوني مييابد که خود به دو اسطورهي «آرش کمانگير» و «نــوباراني» شناخته ميگردد. تا آنجا که درشاهنامهي ثعالبي و آخرين روايت پهلوي آن، اسطورهي آرش و نوباراني يکي ميگردند.
در اوستا، آرش در متن اسطورهي «تـــير و اپوش»، فرشتهي باران و ديو خــشکسالي، تنها معرفي ميگردد. در ريگودا با «ايــندره» فـرشـتـهي بــــاران و «رودراي کماندار»، در دينــکرد با دو اسطورهي «گاو معجزهآميز مرزنما» و «زو گشايندهي ابرهاي باران» و در بنــدهش با اسطورهي آغازين «مرز نمايي» بهدست اهــورامزدا و دگرگوني اسطورهي فرشتهي باران و ديو خشکسالي از آسمان به زمين و ميان انسانها و واژهگزيني «نــوباراني» روبهرو هستيم. در گزيدههاي زادسپرم اسطورهي «گاو بزرگ مرزنما» و قطعهي مبــهم «نو باراني» را ميبينيم.
اسطــورهي آرش از ادبــيات اوســتايي و پـهلوي به ادبيات فارسي و عربي راه مييابد. بلـعمي اسطورهي مرزنمايي را با نام «آرش کمانگير» و همچنين اسطورهي «نوباراني» را بيان میکند. بلعمي آرش را از تاريخ طبـــــري نقل ميکند. از روزگار اوستا تا دوران طبري و بلعمي دوران درازآهنگي گذشته است و در اين فاصله نوشتهاي که اسطورهي آرش را بيان کرده باشد در دست نميباشد.
بيروني، اسطورهي آرش را با نقل گفتار از اوستا با پرداختي آرماني، اساطيري و حماسي بيان ميکند. شاهنامه اسطورهي «نو باراني» دوران زو را بيان ميکند و در چند جايي تنها از نام ِآرش، نام ميبرد و ذره اي از روان آرشي را در سياوش ميبينيم.
در شاهنامهي ثعالبي اسطورهي آرش با دو بهرهي «مرزنمايي و بارش باران» با هم آمده است. در قطعهي نوباراني که در سدههاي نزديک به ما، به خط و زبان پهلوي نگاشته شده است، تيرآرش در دست زو گشايندهي ابرهاي باران، قرار ميگيرد و آن را براي دو هدف «مرزنمايي و بارش باران» با هم پرتاب ميکند. نمــــاد برجستهي همگي اين روايتها «بــازسازي جهان درسايهي هميار بودن آفريدگان است.» (گزيده هاي زادسپرم؛ بخش1، بند23 ).
در اين نوشتار آرش و انديشهاي که در روان، هستي دارد و از اهــــورامــــــزدا سرچشمه ميگيرد، به بازسازى جهان پيوند مىخورد و ايــنکه اين روان در هــر دوره در آفــرينشي از آفرينشهاي اهــورايي جلوهگري نموده است، بررسي ميگردد و پايههاي شناخت روان و کاوش در راز و رمزهاي آرماني، اساطيري و حماسي آن با نگرش بر متون اوستايي، ودايي، پهلوي، فارسي و عربي بيان ميگردد.
گرزمان (فروغ بيپايان)
اهـــورامزدا
امشاسپندان و ايزدان
فرشتهي مهر، فرشتهي آب، سپندارمذ
فرشتهي باد، فرشتهي گنج
فرشتهي گياه
روان گاو
روان انسان
مــرزنمايي بارش باران
فــرشکـــرد (بازسازي جهان)
اسطورهى آغازين
در آغاز كه اهـــورامزدا در روشنايى بيكران در بالا بود و اهريمن در تاريكى بيكران ، در زير بود. اهريمن از هستى هرمزد آگاهى نداشت و از آن ژرفپايه به «مــرز» روشنان آمد. روشنى را از خــود برتر يافت، به جــهان تاريكى برگشت و ديوانى را آفــريد. آنگاه «هرمزد با دانستن چگونگى فرجام، به پذيرهى اهرمن «آشتى» برداشت.» (بندهش، ص34). اما اهريمن نپذيرفت. ديگرباره اهــورامزدا پيشنهاد كرد كه مدت نبرد نـُههزار سال باشد، چون مىدانست كه سرانجام اهريمن و ديوان، نابود خواهند شد و «اهريمن به سبب ناديدن فرجام كار بدان پيمان همداستان شد.» (همان، ص35) و اين نخستين مرزنمايي در اساطير ايراني است.
اوستـــــــا
ديــرينهترين نوشتهاى كه از آرش، در آن سخن بهميـان آمده است، تيــــريشت اوستا مىباشد. در تيريشت سخن از نبرد «تيــر»؛ فرشتهى باران و «اَپوش» ؛ ديو خشكسالى است، كه در هنگام گفتوگو از اين نبرد، سخن از آرش كمانگير بهميان مىآيد كه خود، بيانگر پيوند تير آرش با باران است.
تيريشت، با ستايش اهــورامزدا و فرشتهى تيــر آغاز مىگردد، در بندهاى نخست سرود، از تازش ستارهى تير كه همانند تيــر پران ِآرش، تيرانداز ايرانى است، سخن گفته مىشود،
اما چرا آرش اين تير را انداخته و چهگونه؟! ناگفته مانده است. آنگاه حماسهى تيــر و اپوش به گفتار مىآيد:
در نبرد نخست، تير شكست مىخورد و اپوش هزار گام به درون مرز اهــورايى راه مىبرد و با خود بىبارانى و خشكسالى مىآورد. تير، با يارى اهــورامزدا در نبردى ديگر اپوش را شكست مىدهد و او را هـــزار گام به پس مىراند، يعنى سرجاى «مرز نخستين» و در اين هنگام، «باد چالاك مزدا آفريده، باران و ابر و تگرگ را به سوى كشت زار و منزلگاهان و هفت كشور رساند.» (يشتها؛ تيريشت، بند 33). نبرد تير و اپوش، با بارانهاى پرشتاب به پايان مىرسد و حماسهى آرش، به تمامى آنچه كه در اوستا آمده است، سروده مىگردد:
يشتها؛ تيريشت:
«تشتر، ستارهى رايومندِ فرهمند را میستاييم.
كه شتابان بدان سوى پرواز كند،
تند، به سوى درياى فراخكرت تازد
مانند آن تيرِ در هــوا پران،
كه آرش ِ تير انداز، بهترين تيراندازِ آريايى،
از كوه ائيريوخشوث، به سوى كوه خوانونت انداخت. (بند 37).
[آن گاه آفريدگار اهــــورامـزدا، به او (به تير) نفخهاى بدميد.
آنگاه آب و گياه1
و مهــر دارندهى دشتهاى فراخ،
از براى او، گرداگرد راهى مهيا ساخت.(بند7)]
آنگاه اهـــــورامزدا، به او (به تير) نفخهاى بدميد،
(و امشاسپندان) و مهرِ دارندهى دشتهاى فراخ
هر دو، از براى او راه را مهيا ساختند.
از پى آن تير، اشي2 نيك و بزگوار
و پارند2سوارگردونه، سبك و چست، روان شدند.
تا مدتى كه آن (تير) پران،
به كوه خوانونت فرود آمد.
در خوانونت، آن به زمين رسيد.(بند 38).»
امشاسپندان و فرشتگان، دست در دست هم دادهاند و تير آرش را مىپايند، زيرا آنان با روان آرش، همسخنى دارند و مىدانند كه روان آرش، زنده به تير و در اين تير است، آنان روان آرش را مىپايند.
ميان تير و روان آدمى، پيوندى نهفته است. در يادگار زريران، در هنگامهاى كه گشتاسپ شاه، بستور نوجوان را براى رزم، بر زين اسب مىنشاند، و از تركش خود تيرى به او مىدهد، دعا كنان مىگويد:
«اينك تير
از من به سوى كه مىروى،
بودا كه پيروز بازآيى،
در هر جنگ و ستيز پيروزى يابى
شكوه و نام با خود آورى
جاودانه بر دشمن مرگ آورى.»(بند 92).
و پس از آن، در سختترين لحظهى جنگ، روان زرير به يارى بستور مىآيد و از اومىخواهد كه در جنگ با دشمن از تير بهره برگيرد:
«پس روان زرير بانگ كرد: اين زوبين از دست بيفكن و از تركش خويش تيرى ستان و اين بدكيش را پاسخ ده.
بستور زوبين از دست بيفكند و از تركش خويش تيرى ستاند و ويدرفش را با آن چنان به دل بزد كه از پشتش بگذشت و به زمين فرود آمد.
بستور درود به روان زرير داد.» (بند 106- 104).
گويى روان زرير، تير را مىبرد و بر سينهى ويدرفشِ جادو مىزند، همانگونه كه فرشتگان، تيرآرش را مىبرند. بستور به پاس اين پيروزى بزرگ كه در پى راهنمايى روان زرير به دست آورده است، بر روان زرير درود مىفرستد.
ريگودا
ادبيات و سرودهاى آرمانى، اساطيرى و حماسى هند و ايرانى بازتابى از زندگى آنها در هزارههاى نخستين، در سپـيدهدم هستى است. آنان در صـــحرا و بيابان، در كوه و دشت و درچـــادرها زندگى مىكردند و زندگى خود را با جنگجويى اداره و پاسدارى مىنمودند. آنان در آغوش طبيعت به سر مىبرده و با آن دوست بودهاند. از آن شادى برمىگرفتند، اما در عين حال از دشمنى و كينتوزى طبيعت از جمله: بىبارانى و خشكى زمين، در رنج و هراس بودند. نمونهى برجستهى اين ساخت ادبى؛ اسطورهى «تير و اپوش» در اوستــا و «اينـــدره3و رودرا4- وريـتـره5و روهـينه6» در اســاطير هندى و ريگودا مىباشد.
ايندره؛ خداى آسمان نيلگون و فرشته ى باران، وريتره، ديو خشكسالى را با «رعد» (پرداختى ديگر از تير آرش) كه به منزلهى گرز اوست، از بين مىبرد و روهينه، ديوى را كه مانع ريزش باران از ابرها مىشود، پاره پاره مى كند و «هفت رودخانه را آزاد مىسازد.» (ريگودا2؛ 12، 3) 5 «.. و آبها را رهبرى مىكند.» (ريگ ودا2؛ 12،7).6
رودرا؛ خداى طوفان، غرش كننده و نيرومند با ايندره در پيوند و با او همپيمان است. نكتهى مهم و در ارتباط با اسطورهى آرش، در اسطورهى رودرا، داشتن تير و كمان است.
نكتهى ديگر «واج»9، شهبانويى كه واسطهى بين خدايان و انسان، و تجسم گفتار مقدس است و يادآور سپندارمذ10، در جريان اسطورهى آرش و نوبارانى است، مىگويد:
«من كمان رودرا را زه مى كنم، تا با تير خود
دشمن ايمان را بزنم و نابود سازم.»11 (ريگ ودا10؛ 125، 6).
و در سرودى ديگر در ستايش رودرا آمده است:
«با برازندگى، تو تيروكمان خويش را در دست دارى...
با برازندگى، تو هر ديوى را قطعه قطعه مىكنى،
تواناتر از تو كسى نيست، اى رودرا.»12 (ريگودا2؛ 33، 10).
نكتهى بسيار جالب در پايان اين سرود، آن است كه رودرا، با نام؛ «نرگاو حنايى رنگ» ندا زده مىشود كه پيوستگى آن را با «گاو معجزه آميزِ مرزنما»13 در دينكرد و گزيدههاى زادسپرم بيان مىكند:
«باشد كه تيرهاى رودرا از ما دور شود، و ما را واگذارد، و غضب آن فرد توانا از ما بگذرد.
اي خداوند رحيم، كمان قوى خويش را از شاهزادگان (بزرگان) ما بگردان، و با فرزندان و اخلاف ما مهربان باش.
اينگونه كه فطرت خويش را آشكار مىسازى، نه خشمگين شو، و نه ما را اى خداوند هلاك ساز.
اى رودرا، در اينجا دعاهاى ما را بشنو، باشد كه با قهرمانان در انجمن به آواى بلند سخن گوييم.»14 (ريگ ودا2؛ 33، 15- 14).
از آن جايى كه سر چشمهي اسطورههاى هند ى و ايرانى15يكى است، ولى در گذر روزگاران از هم دور افتاده و دگرگون شدهاند. نبرد فر شتهى باران و ديو خشكسالى، در هر دو فرهنگ برجاى مانده است، اما در اسطورهى هندى، با رودراى كمانــدارِ آسمانى روبهرو هستيم كه در اساطير ايرانى، گويا نمونهاى براى آن ديــــده نمىشود، اما تجسم زمينى رودرا در تيريشت آمده، كه همانا آرش كمانگير است، و پس از گذشت روزگارى نقش آسمانى خود، ياريگر فرشتهى باران، براى بارش باران را به خوبى به نمايش مىگذارد.
گويا در اساطير ايرانى، حلقهى ميانى اسطورهى فرشتهى تير و آرش كمانگير كه نمونه و برابرى براى رودراى هندى باشد، گم شده است؟!
دينکرد
در (دينکرد 7 ؛ 2، 66- 62 )16 اسطورهي «گاو معجزهآميز»17 آمده است که نيرويي شگفت از سوي ايزدان به تن و روان گاو رسيده است. اين گاو مرز بين ايرانيان و تورانيان را نمايان ميکند و باعث شکست تورانيان ميشود، چيزي که بيکموکاست در اسطورهي آرش بيان ميگردد.
«درفرمانروايي کاووس گاوي بود که نيروي معجزه آميزي از ايزدان به تنش رسيده بود. هرگاه ايرانيان و تورانيا ن با هم دربارهي مــــرز، پيـکار (= دعـوا) داشتنـد،آن گــاو را ميآوردند و او مـرز ميـان ايـران و تـوران را درست بـاز مينمود. و از آنجا که هرگاه ايرانيان عليه تورانيان دادخواهي ميکردند، تورانيان در پيکاردروغزن ميشدند و پيوسته با آن مــرزنمايي گاو، محکوم ميگشتند و از ايرانيان به آنان آسيب ميرسيد، از آن رو، بر کاووس رشک بردند که چنين چيز شگفتي دارد و بر آن شدند تا آن گاو را بزنند و تباه کنند و به جادوگري و پـريگري18انــديشـهي کــاووس را در بارهي آن گاو آشفته کردند و او جنگجويي به نام سريت19 را فرمود که آن گاو را بکشد. آن مرد براي نابودي آن گاو آمد. در اينجا معجزهي بزرگي پيدا گشت، چنانکه دين20 گويد که : آن گاو به آواي بلند گفت که : «مرا مکش، اي سريت هفتم21، (اگر چنين کني) آن کسي که در جهان بيش از همه خواهان راستي است، کين اين رمهها را خواهد خواست. زردشت برسد و بد کردن تو را در دين اعلام کند و به روان تو دشواري رسد، چنانکه از آنجا22پيداست که: «آن بدکار را ( بدي ) رسد و مرگ براي او ( با آن بدي ) برابر است.». پيداست که آن مرد چون چنين معجزهاي را از گاو ديد، او را نکشت، بلکه به پيش کاووس بازگشت و آنچه ديده بود، گفت. کاووس، از آنجا که ديوان و جادوگران او را سخت فريفته بودند، به آن مرد فرمود که گاو را بکشد. آن مرد بارديگر باز پيش آن گاو رفت و هرچه گاو گفت، گوش نداد و او را کشت.»
در (دينکرد 7؛ سرآغاز، 31 )23 اشارهاي کوتاه به اسطورهي نوباراني شده است. پس از آباداني ايران در روزگار منوچهرشاه، افراسياب به ايران تاخته است و با خود بيباراني و خشکسالي آورده است. در اين دوران نابسامان، زو پسر تهماسپ از خاندان منوچهر به پادشاهي مينشيند و با فرّهی ايزدي، او «گشايندهي ابرهاي باران» است. افراسياب را از مرز ايران دور ميکند و رودها را در ايرانشهر جاري ميسازد:
«با ورجکاري (= اعجاز)، گشاد بر شهرهاي ايران ابر باران را؛ فراز رفت و به اوژدن انيران و راندن و گريزاندن از ايرانشهر و اوژد جادوي زيانگر خشکانندهي ايرانشهر را که پدر آن ديوزادگان همتبار بود، به هراس افکند افراسيابِ تور را و ببالانيد و آبادان کرد ايرانشهر را و از او بود افزودن اندر ايرانشهر بس رودها و روستاها را.»
بندهش
در (بندهش، ص 64 و ص 96- 95) نبرد تير و اپوش که در تيريشت آمده است به گونهاي ديگربازآفريني شده است اما نکتهي بسيارمهم در بندهش آن است که اسطورهي فرشتهي باران با ديو خشکسالي به دنياي انسانها و در بين پادشاهان دگرگون ميشود و با نام ويژهي «نوباراني» شناخته ميگردد:
«چون منوچهر درگذشته بود. ديگر بار افراسياب آمد، بر ايرانشهر بس آشوب و ويراني کرد، باران را از ايرانشهر بازداشت تا زاب تهماسپان آمد، افراسياب را بسپوخت و باران آورد که آن را «نو باراني» خوانند.» (بندهش، ص 139).
در اين روايت افراسياب، ديو خشکسالي از ايران رانده ميشود و با اين مـــرزنمايي، باران ميبارد، اين روايت به درستي در شاهنامه آمده است.
مينوي خرد
در«مينوي خرد؛ پرسش 26، بند 44-41) به پيمان بستن افراسياب و منوچهر و بازستاندن زمين ايرانـــشهر و روانه کردن آب توسط منوچهــــر اشاره شده است بدون اينکه از گاو مــــرزنما يا آرش اشارهاي رفته باشد:
«و از منوچهر اين سودها بود که سلم و تور را به کين ايرج که نيايش بود، بکشت و از آسيب رسانيدن به جهان بازداشت. و از زمين پــِدشخوارگر24 تا بُــنِ ِ گوزگ25 که افراسياب گرفته بود، به پيمان از افراسياب بازستد و ملکيت ايرانشهر آورد و افزودن درياچهي کانسه26 که افراسياب آن را پايمال کرده بود، و آب را از آن روانه ساخت.»
گزيدههاي زاد سـپرم
در(گزيدههاي زادسپرم؛ بخش4)، اسطورهي گاو مــرزنماي دينکرد و نوباراني به شيوهاي نو بازآفريني شده است. دربارهي نوباراني آمده است که؛ درهنگاميکه افراسياب آب را از ايرانشهر بازداشته بود، فرشتهي سپندارمذ، براي بازآوردن آب به پيکردوشيزهاي به خانهي منوچهر پادشاه ايران ميآيد، سپندارمذ جامهي روشني پوشيده است و تا شعاع دو فرسنگي فــروغ ميبخشد و کمربندي زرين در ميان بسته است:
«... درآنگاه بود که افراسياب آب را از ايرانشهر(= کشور ايران) بازداشت. براي بازآوردن آب، سپــندارمذ، کنيزپيکر (= به شکل دوشيزه) درخانهي منوچهر، پادشاه ايرانشهر، که پاسخگوي بيگانگان بــود، همانا پيــداشد. او جامهي روشن پوشيده داشت، که به همه سو به درازاي يک هاسر - که همانا دو فرسنگ است - فــــــروغ ميبخشيد و کُـستي (= کمربند ) زرين برميان بسته داشت ... » (بند 6-4).
نوشتهي زادسپرم، درهمين اندازه است و از سرانجام آمدن سپندارمذ و کار منوچهرو افراسياب و بارانبخشي او سخني به ميان نيامده است. بار اسطورهاي اين نوشته در حضـور سپندارمذ نمايان ميگردد.
سپندارمذ از امشاسپندان و دستياران اهــورامزداست. او «دختر اهــورامزدا» (گاتها45، بند4) است و «او از آفرينش، زمين را به خود پذيرفت.» (بندهش، ص49) و فرشتهي آناهـــــيــتا «مادر آبها» (همان، ص114) از همکاران اوست «که مينوي پاک کنندهي زمين و تخمهي آبهاست.» (همان، ص 49) و خويشکاري سپندارمذ «پــرورش آفريدگان و هر چيزي را کامل بکردن است.» (همان، ص 113) و دستگير او در اين کار «ماراسپند، سخن هــرمزد» (همان، ص115) است.
نکتهي در خور نگرش، دربارهي حضور سپندارمذ در اين روايت آن است که زمين به او تعلق دارد و او نگهــدار و پاسبان مرزهاست. از مـــرزشـکنـي افــراسياب رنجيده خاطر گشته و از اين رو با سخن هــرمزدي، به سوي منوچهــر آمده است تا با مرزنمايي، دوباره آب را به ايرانشهر بازگرداند. چيزي که در قطعهي نوباراني27 به شيوايي و دلانگيزي با پرداختي کامل و رسا به نوشتار آمده است اما در آنجا زو جاي آرش را ميگيرد.
روايت مرز نمايي گزيدههاي زادسپرم (بخش4، بند26-16) همان روايت دينــکرد است اما در پايان اين روايت، گفتوگوي روان گاو با کشندهي خويش آ مده است که رنج رواني سريت پس از کشتن گاو و سرنوشت شوم او در خور انديشيدن است:
«کاووس ... به سختي فرمود که: «برو و او را بکش!» سريت گفت که: «به کشتن گاو توانا نيستم، چه از نالهي او مرا بخشايش (= ترحم ) در دل است.» کاووس گفت که: «بـه بـهمان بــيشه رو! کـه در آن پـريسالاران بسيار مسکن دارند، بخــشـش (= ترحم ) را از دل تو ببرند.» سريت به بيشه رفت. پريان بسيار را ديد که دهان گشاده داشتند و ايشان برخروشيدند که: «بکش! مبخشاي (= رحم نکن)!» بخشش از دل او برفت، به بيشه بازرفت. و با مشت سه جاي پشت گاو را بشکست. گاو زاري و بانگ شگفت برداشت. سريت پس از کشتن گاو، از آن ناله که شنيد، آنگاه او را ناشادي گران بود. به سوي کاووس بازرفت و او را از آن چه روي داد، آگاه کرد. و خواست که کشتن او را فرمان دهد، چه، ديگر او را زندگي بايسته نبود. کاووس گفت که:«من تو را بنکشم، چه از تو گريز (= چاره) ندارم. سريت گفت که: «اگر تو مرا بنکشي، آنگاه من تو را بکشم.» کاووس گفت که: «تو مرا بمکش چه دهـــــبد(= پادشاه) جهانم.» سريت ناخرسندي هميکرد تا کاووس به او فــرمود که: به بهمان بيشه رو که پرياي سگ پيکر(= جادوگري به شکل سگ) در آنجاست و او تو را بکشد.».
سريت بدان بيشه رفت آن پري سگ پيکر را ديد. پس پري را زد پري دو تا شد و آنان را هميزد تا هــزارتا شدند. ايشان سريت را برجاي کشتند و دريدند.»
گاو مرزنما، از ريشههاي اسطورهي آرش مرزنماست اما جز اشارهاي که در تيريشت اوستا به آرش شده است، درادبيات ايران باستان به ويژه ادبيات پهلوي28در جايي سخني از آرش و مرزنمايي او به ميان نيامده است.
- روان گاو و روان انسان
روايتي که در دينکرد و گزيدههاي زادسپرم با نام گاو مرز نما آمده است و اينکه او مــرزبين ايران و توران را نمايان ميکرده و درهنگام مرگ، روان او به سخن درميآيد و ناله سر ميدهد، بنمايهي پيدايي اسطورهي آرش کمانگير است که آرش روان خويش را در تير بنهد و تيــر به ياري اهـــورا، امشاسپندان و ايزدان همانند پرندهاي، راهي درازآهنگ را بسپَــرَد.
تير آرش، همان روان گاومرزنما و روان آرش است، آن چيزي که گاو را به سخن آورده و تير آرش را پران نموده، چيزي نيست جز روان، آن هم روان آرشي که از اورمزد سرچشمه گرفته و به اورمزد ميپيوندد. انديشهاي که در روان گاو جاري بوده است در يک اوجگيري به روان انــساني ميرسد و اين اسطوره، بيانگر اين حقيقت است که در انديشهي ايران باستان و نـــگرش «گاهــاني» همواره روان گاو و روان انسان باهم، و در پيوند با هم هستند. در آغاز آفرينش روان گاو و کيومرث و خود آنها را با هم ميبينيم. روان گاو همانند روان آدمي ميتواند به اوج مينوي خود برسد ودر بارگاه اهــورامزدا با او همسخني و ديدار داشته باشد. اسطورهي آرش نيز بــرآيند انديشهاي است که روان گـاو و روان انـسان و روان تمام آفــريـنش در آن با هم و به يـک چــيـز ميانديشند که همانا بازسازي جهان است.
«در تفکر گاهاني روان29 انساني و روان حيواني از يکديگر منفک نيستند:
... روان من (= زردشت) و روان گاومادهي باردار...(گاتها29، بند5).
اين دوگانه که به ظاهر غريب مينمايد صورتي از دوگانههاي گاهاني است... و از شدت اتصال و ارتباط انسان و حيوان حکايت ميکند:
بدين سان روان گاو و صانع گاو را ميپرستيم،
و روان خويش و روان جانوران اهلي را ميپرستيم،
که مارا به عنوان پناه خود ميجويند،
و ما از آن آنها و آنها از آن ما باشند.
روان جانوران وحشي بي آزار را ميپرستيم
روان صالحان را ميپرستيم. (يسنا 39، بند 2-1)
[اين انديشهي ايران باستان] از آنجاست که ... روان حيواني واجد درجاتي از تجرد تلقي مـيشــده اسـت و لــهذا چندان شريف است که با روان انساني همقرين و همراه شده است.» (بررسي لطايف عرفاني در نصوص عتيق اوستايي، ص 111- 109)
پس از بررسي سرچشمهها و بنمايههاي آرماني، اسطورهاي و رمزي و حماسي آرش؛ مرز نمايي و نوباراني، اين آرمانها و اسطورهها، در ادبيات فارسي و عربي که در لابهلاي آنها يادمان بارانآوري آرش ديده ميشود، بررسي ميگردد زيرا در اين دوران جايگاه حماسي خود را به نيکي باز يافته است.
تاريخ بلعمي
در تاريخ بلعمي، اسطورهي آرش کمانگير و نوباراني هر دو به گونهاي جداگانه بيان شدهاند:
بلعمي (تاريخ بلعمي، ص 41- 240) مينويسد، پس از ده سال جنگ بين منوچهر و افراسياب، قرار بر صلح شد، که بين دو کشور مرزي نمايان گردد و «چنان گفتند که مردي بنگريد به لشکر منوچهراندر، که ازو قويتر کس نباشد و تيري بيندازد، هر کجا تير وي بيفتد آنجا سرحدّ ملکشان بود.» براي اين کار آرش انتخاب ميشود که «ازو تيراندازتر مردي نبود و قويتر» او بر بالاي بلندترين کوه، دماوند ميرود و با تمام نيروي خويش تير مياندازد و تير او از طبرستان، گرگان، نيشابور، سرخس و بيابان مرو ميگذرد و به جيحون ميافتد.
بلعمي (تاريخ بلعمي، ص 66- 365) دربارهي نوباراني مينويسد، در زماني که زو خردسال بود و بر تخت نشست، افراسياب به ايرانشهر «بيامد و ملک بگرفت و بر ايشان جورها کرد و رسمهاي منوچهر همه بگردانيد از عدل و داد، و شهرها همه خراب کرد و آبها همه خشک شد و پنج سال ببود و قحط بر ايشان افتاد وعجم مانده شدند اندر ستم و جور افراسياب و آن قحط دوازده سال بماند.». با بيرون آمدن زو بن تهماسپ و فرمانبرداري وهمراهي سپاه با او و سه بار جنگيدن با افراسياب، او را از زمين ايران بيرون کردند و هر دو به سرحدّ مرز کشور خويش بازگشتند و مردم ايران در اين روز، آبان ِ30آبان ماه از ستم رهايي يافتند، باران باريد، ايران آباد شد و جويهاي آب روان شد.
شاهنامه ي فردوسي
در شاهنامه سخني از اسطورهي آرش کمانگير در بين نيست اما در پادشاهي زو تهماسپ (ج 2، ص 46- 43) اسطورهي نوباراني به گونهي زير به سخن آورده شده است:
پس از بخش کردن زمين به دست فريدون و کشته شدن ايرج و کينستاني منوچهر، پادشاهي بي در و پيکر نـــوذر، فرا ميرسد. پس از کشته شدن او، زو به پادشاهي مينشيند اما روزگار کشور بي سر و سامان و چهرهي آسمان بسيار ناگوار و دلپريشان است. باران نميبارد، زمين خشک، گياه افسرده و پژمرده و از تشنگي دهان گشادهاند:
همان بد که تنگي بـــد اندرجهان شده خشک خاک و گيا را دهـان
نــيامـد هــمي زآسمـان هــيچ نـم هــمي بــرکشــيدنـد نـان بـا درم
(2/ 44/ 21- 20)
در اين روزگار، لشکرايران و توران که در زمان هشت ماه رو درروي هم قرارداشتهاند حتي يک روز هم، با هم نجنگيدهاند، از جنگ به ستوه آمدهاند و به اين نتيجه رسيدهاند که: «از ماست بر ما بد آسمان».
نمونهي ديگر اين بيباراني و خشکسالي، در پي جنگ و خونريزي و درهم ريخته شدن مرزها در روزگار پادشاهي رستم در توران زمين، به دنبال کين ستاني سياوش روي ميدهد:
هنگامي که رستم به کينخواهي سيــــاوش به توران زمين ميرود، افــراسياب از دست او ميگريزد و رستم خود بر تخت پادشاهي توران زمين مينشيند:
تهمتن نشست از بر تخت اوي به خاک اندر آمد سربخت اوي
( 3/ 191/ 2919 )
دوران پادشاهي رستم در توران بسيار تلخ و سياه است:
همان غارت و کشتن اندرگرفـت هـمه بوم و بردست برسرگرفت
زتوران زمين تابه سقلاب وروم نمانـدنـد يـک مــرز آبـــاد بــوم
هــمي ســر بـريـدنـد بــرنا و پـير زن و کودک خرد کردند اســير
برين گونه فرسنگ بيش از هزار برآمـد ز کشور سـراسـر دمار
(3/ 194/ 75- 2972)
رستم، خاک توران را به توبره ميکشد، و دماراز روزگار تورانيان برميآورد. مـهـتران تــوران زمين، خاک بـر سـر، به درگاه رستم ميآيند از او ميخواهند تا خون بيگناهان را نريزد، به جنگ آسمان و زمين نرود، آب و گياه را نيازارد. رستم از توران راهي ميشود افراسياب ميآيد و ميبيند که او چه کرده است:
همه بـوم زيـر و زبـر کـرده ديـد مـهان کشته و کــهتران برده ديد
نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تـخت نه شاداب در باغ بــرگ درخـت
جــهاني به آتـــش بــرافــروخـته هــمه کـاخهـا کنـده و ســـوخـته
(3/ 197/ 11- 3009)
افراسياب با ديدن اين همه ويراني ميخروشد و:
همي سوخت آباد بوم و درخت به ايرانيان برشد آن کار سخـت
(3/ 197/ 3018)
ويرانگريهاي رستم و افراسياب، سپندارمذ را آزرده خاطر و رنجيده کرده است. آن دو در اين زمان جز سختي و بدبختي و سياهي چيزي براي مردم به بار نياوردهاند زيرا باران نميبارد و زمين خشک است:
ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگـشت حال
شد ازرنج و سختي جهان پرنـياز بـــرآمــد بــريـن روزگـــار دراز
(3/ 198/ 20- 3019)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرستادگاني به سوي زو ميآيند و از او ميخواهند که زمين را بخش کند، او نيز همين کار را انجام ميدهد. زو، در اينجا درست همان نقشي را عهدهدار است که گاوِ مرزنما و آرش به انجام رساندهاند:
بــيـا تـا بـبـخشيـم روي زمــين ســرايـيـم يـک با دگر آفـــرين
سر نامداران تهي شد ز جنگ ز تنگي نـبد روزگــار درنـگ
بر آن برنهادند هر دو ســخـن که در دل ندارنـد کـيـن کــهـن
بـبـخشند گيـتـي بـــرسم و بـداد ز کـــار گــذشته نــيارند يــــاد
(2/ 45/ 34- 30)
زو، تصميم بدين کار ميگيرد، مرزهاي کشورها و سرزمينها را نمايان ميکند و پس از اين مرزنمايي:
پر از غـلغل و رعـد شد کوهــسار زمين شد پرازرنگ و بوي و نگار
جهان چون عروسي رسيده جوان پر از چــشمه و باغ و آب روان
(2/ 45/ 40-39)
در شاهنامه، نشاني از يکي شدن اسطورهي آرش کمانگير (= زو، نمايانگر مرزهاي ايران و توران ) و اسطورهي نــوباراني (بارش باران پس از مرزنمايي) ديده ميشود و اين پيشزمينهاي است تا زو بتواند جاي آرش را در انداختن تير اهــورايي بگيرد يا اين که روان آرشي در او بروز کند.
در داستان سياوش نيز، صلحي بين او و افراسياب روي ميدهد، بدان پيمان که، افراسياب شهرهاي ايران را که در دست دارد بپردازد، به سر مــرز نخستين برگردد، افراسياب زمينهاي ايران را تهي ميکند و آشتي برپاي ميگردد. سياوش در اينجا نمادي از روان آرشي در شاهنامه است.31
آثارالباقيه
روايت بيروني به همراهي روايت فردوسي روي هم، اسطورهي آرش کمانگير و نوباراني را در يک اسطوره بازآفريني نمودهاند که اگر آن دو را پشت سر هم بياوريم همانا روايت ثعالبي و قطعهي نوباراني ميشود.32
بيروني، در (آثارالباقيه، ص35-334)؛ روايت خود را از اوستــــاي دوران خـود بيـــــان میدارد و ميگويد، در روزگاري که افراسياب، در ايران چيرگي يافته و منوچهر را در طبرستان در تنگنا انداخته بود، منوچهر از او ميخواهد به اندازهي «يک تير پرتاب» از ايران را به او باز گرداند. نقش اسطورهاي فرشتهي «اسفندارمذ»33، در اين روايت بسيار پررنگ است و يادآور روايت اوستا و زادسپرم است. اسفندارمذ به منوچهر دستور ميدهد تير و کماني بسازد به اندازهاي ويژه.34 تير و کماني ويژه ساخته ميگردد و آرش، که مرد دينداري است براي پرتاب تير جان بر دست ميشود:
«آرش برپاخاست و برهنه شد وگفت اي پادشاه و اي مردم بدن مرا ببينيد که از هــر زخم وجراحتي وعـلتي سالم است و من يقين دارم که چون با اين کمان، اين تير را بيندازم پـاره پـاره خواهم شد و خود را تلف خواهم کرد ولي من خود را فداي شما کردم، سپس برهنه شد و به قوت و نيرويي که خــــداوند به او داده بـود کـــمان را تا بنا گوش خود کشيد و خود پاره پاره شد و خداوند باد را امر کرد، که تير او از کوه رويان بردارد و به اقصاي خراسان که ميان فرغانه و طبرستان است پرتاب کند و اين تير در موقع فرود آمدن به درخت گردوي بزرگي گرفت که در جهان از بزرگي مانند نداشت و برخي گفتهاند از محل پرتاب تير تا آنجا که افتاد هــزار فرسخ بود و منوچــهر و افراسياب به همين مقدار زمين با هم صلح کردند.»
نکتههاي اسطورهاي نابي که در روايت بيروني ديده مي شود، ياري خداوند از راه باد به آرش، روان وتــير اوست و اينکه آرش پس از پرتاب تير پاره پاره ميگردد، روايت بيروني را به گونهي نابترين پـــرداخـت، از اسطورهي آرش درآورده است وناب بودن روايت بيروني در گرو بهره بردن و انديشيدن در اوستاست. اين نکته بهدرستي بيــانگر پيوند ژرفي است که بين جــان و بـاد وجــــود دارد، « جــان آن کـه بــه باد پـيـوسـته .... و چون مردم ميرند جان به باد پـيونــدد.» (بندهش، ص 48).
آرش جـــان خود را به باد ميدهد، باد زنده ميگردد، روان آرش در باد بروز ميکند و اين روان آرش است که تير را ميبرد:35
«آري، آري، جان خود در تير کرد آرش
کار صدها صد هــزاران تيغهي شمشير کرد آرش.»
(آرش کمانگير؛ کسرايي).
- تن آرش
بيروني مينويسد که «تن آرش، پس از پــرتـاب تـير پاره پاره ميشود.» (آثارالباقيه، ص 335) و نشاني از تن آرش به دست نميآيد که مردم پارههاي تن او را به خاک بسپارند تا زيارتگاهي از آرش، داشته باشند، «زيرا تن آرش به نيروي پرتاب تير دگرگون ميشود.»:36
« شامگاهان،
راهجوياني که ميجستند آرش را به روي قله ها، پيگير
بازگرديدند
بينشان از پيکر آرش
با کمان و ترکشي بيتير.» (آرش کمانگير، کسرايي)
همانگونه که جان به باد ميپيوندد، «تن به زمين پيوندد.» (بندهش، ص48) با پيوستن تن آرش به زمين ، زمين تن او را دگرگون ميکند، با ياري اهـــورامزدا، سپندارمذ و زمين که «از نبردکنندگان بر ضد اهريمن است.» (همان، ص 48) تن آرش به توش و تواني دگرگون ميشود که با ياري روان، جان، فــرَوَهَــر آرش و فرشتهي باد تير او تا اوج آرمان و آماج مردمان ميرود.
نمونههاي بارز اين دگرگوني تن در زمين و برآورد ديگربارهي آن از زمين، تن گاو نخستين و کيومرث است «از اندامهاي گاو پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گياهِ درماني ميرويد و تخمهي او به ماه برميگردد.» و «با مردن کيومرث نيز از تن او هــفتگونـه فلز پــيدايي ميآيــد واز تخــمهي او که به زمين ميريزد مشي و مشيانه ميرويد.» (همان، ص66) و «تخمهي او به خورشيد برميگردد.» (همان، ص81) ديگر نشاني از تن گاو و کيومرث ديده نميشود و همينگونه رويش گياه از تن و خون سياوش. کيخسرو نيز براي رسيدن به مينو تن خويش را هزينه ميکند:
چـواز کوه خـورشيد سربرکشيد زچـشم مــهان شـاه شد نــاپديد
ببودند زآن جايــگه شاهجوي به ريگ بــيابان نهادند روي
زخـــسرو نديــدند جايي نشان زره بازگـــشتند چون بيهشان
همـــه تنگدل گـــشته و تافــته سپرده زمين، شاه نايافــــته
(شاهنامه؛ 5/ 413/30- 3027)
شاهنامهي ثعالبي
ثعالبي (شاهنامهي ثعالبي، ص 104-102) به زيبايي هرچه تمام، اسطورههاي آرش کمانگير و نوباراني را با شيوهاي منطقي، باهم و در ارتباط با يکديگر، بيان کرده است. گويي ثعالبي به يک متن اوستايي يا پهلوي همانند قطعهي نوباراني دسترسي داشته و آن را در پيش چشم داشته است. نکتههاي اسطورهاي و نمادين آرش او، همانهايي است که در اوستا و روايت بيروني به نقل از اوستا آمده است. پرداخت او از نوباراني، که به پيوستِ پرتاب تير آرش ميآيد، حال و هواي دينکرد، بندهش وشاهنامه را با خود دارد، به هر حال اين کاملترين روايت از روان آرشي، در ادبيات فارسي و عربى است:
افراسياب به ايران ميآيد، نوذر را ميکشد، ايران و مردمانش زير فرمان او درميآيند:
«سرانجام، کشور ايران به کشور ترکان پيوست و همگي زير فرمان افراسياب درآمد. اين کار سبب شد که افراسياب راه خودبزرگبيني و سرکشي و درازدستي و ستمراني در پيش گرفت. مردم در روزگار او دچار گراني و نايابي شدند، آسمان برزمين زفتي کرد و برکت و باران خود را از آن بازگرفت و آبها فرو کشيده شد و درختان بيبار شد؛ دانه در کشتزاران و شير در پستان چارپايان، بگرديد. و تنگدستي و بدبختيهاي بزرگي بر مردم روي آورد وهمگاني شد. تا اينکه نزديک بود، همهي مردمان از تنگدستي روزگار و از ستم افراسياب نابود شوند.» (ص98).
زو پـــور تهماسپ، در بدترين روزگــار سخــتي، خـــشکــسالي، بــيبــارانـي و دلپريشانيهاي مردم، به پادشاهي مينشيند. کمبود آذوقه، وبا و مرگامرگي در ميان مردم و سپاهيـــان رخ داده، مــردمان را به ستوه آورده و مردم ميدانســتند که گرفتـــاري و بيباراني از بدکرداري آنها و خون ريزي بيگناهان و گناهکاري و ستمگري خــودشان ميباشد، پس راه رستـــگاري را در «آشتي» ميديدند. فرستادگاني بين زو و افراسياب، براي آشتي رفت و آمد کردند و سخن از آشتي به ميان آوردند و «تا سرانجام برآن شدند که افراسياب به اندازهي تير پرتابي، که آرش کمانگير بيفکند از ايران واپس برود» زو دستور داد تا چوب، پر، آهن پيکان تير آرش از درخت، عقاب و کان ويژهاي ساخته گردد.
«سرانجام چنين تيري آماده شد و به آرش فرمان داد تا آن را پرتاب کند. او که پيرشده وبه پايان زندگي رسيده بود و[گويي] خداوند او را براي اين آزمون و همين تيراندازي زنده نگه داشته بود؛ به کوهي از مازندران بر آمد و در ديدگاه افراسياب تير را که افراسياب بر آن نشان گذاشته بود، در کمان نهاد و آن را پرتاب کرد و در دم جان سپرد. پرتاب تير هنگام برآمدن آفتاب بود، تيراز مازندران گذشت و به بادغيس رسيد و تا خواست فرود آيد، چنانکه ميگويند به فرمان خداي بزرگ فرشتهاي آن را به پرواز در آورد تا به خُـلّم از سرزمين بلخ رساند. و در هنگام فرورفتن آفـتاب در جايي که به آن «کوزين» ميگويند، فرو افتاد.» (ص 103). پس از دوازده سال، افراسياب تسليم تيراندازي آرش ميگردد. ناگزير سرزمين ايرانيان را ترک ميگويد و به سر مرزِ نخستين، برميگردد، درحاليکه نفرين مردم بدرقهاش ميکرد با رفتن افراسياب و پس ازمرزنمايي با تيراندازي آرش اسطورهي نوباراني رخ ميدهد:
«چون افراسياب از ايران رفت، مردمان مزهي شيرين آسايش را پس از تلخي ترس، چشيدند و پس از درشتي بيداد بر گسترهي نرمِ داد پاي نهادند و به جاي فشارِ ديوِ رانده شده، نرمدلي پادشاهي مهربان يافتند. خداوند، زمين را پس از مردگي زنده کرد و بادهاي مژدهبخش، بخشايش خود را گسيل داشت. درهاي آسمان با بارش بارانهاي پياپي باز شد و زمين زيور يافت. و کشتزارها بارور گرديد و درختان ميوه برآورد و مردم نکوحال گشتند و چارپايان چريدند.» (ص 104).
قطعهي نوباراني
نوباراني، نام قطعهاي است، به خط و زبان پهلوي که در (دستنويس م. او 29، شماره ي 25، ص 370- 351) آمده است. در روزگاري که منوچهر به پادشاهي ميرسد، افراسياب به ايرانشهر آمد و از آنجايي که منوچهر تاب هم نبردي و نيروي هماوردي با افراسياب را نداشت، به کوهستان گريخت، افراسياب پادشاهي ايرانزمين را بهدست گرفت و «از آن روز تا هفت سال باران نباريد» (بند 3). چيرگي افراسياب و مرزشکني ايران و توران، دليل نباريدن باران است، زماني که به منوچهر شاه آگاهي ميرسد با انديشهي نيک، پيش اهــورامزدا نماز ميبرد و سپندارمذ؛ فرشتهي نگهبان زمين و سرزمينها وپاسبان و نگهدار مرزها، پيامي از اهــورا به منوچهر ميآورد:
«... تو فراسياگتور را بگوي که: اي بدکردار و مهرودروجي ورزيدار!37 چرا مردم ايران زمين را رنج ميرساني؟! تو به سرحدّ توران برو تا باران ببارد. چه که تو از فرمودهي نيا، پادشاه فريدون، بيپيمان و متجاوز از عهد شدي؛ چون که شاه فريدون دودهي تو را توران بخش کرده، داده بود و ايـــران به ما داد؛ و تو بيپيمان و متجاوز از عهد شدي. از آن شومي گـــناه تو باران نمي بارد!» (بند 8- 7). از آنجايي که بيم حيلهگري افراسياب ميرود که او خود، مرزي را از نو بنهد، سپندارمذ، از منوچهر ميخواهد که در اين زمان، شرط را بر پرتاب يک تير بگذارد؛ هر جا که تير فرود آمد، آنجا مرز ايران و توران باشد و « آن مردِ مينوي منش و داراي منش ايزدي، زو پسر طهماسپ را فرماي تا تير بزند.» (بند 9). منوچهر با شنيدن اين سخن او را بيم دربرميگيرد و به انديشه فرو ميرود.
«سپندارمذ فرمود که انديشه مدار، که اورمزدخداي، در آنوقت، بادايزد38 را فرموده است و آن تير را به سرحدّ توران، تا جيحون خواهد برد.» (بند 11).
سپندارمذ، به سوي اورمزد بر ميگردد و منوچهر نيز بنا به فرمودهي اهــورامزدا زو را فرا ميخواند و پيش افراسياب ميفرستد و او ميگويد:
«باران از شومي گناه بيپيماني تو نميبارد. تو به سرحدّ توران شو و برو تا باران ببارد! پس از آن تور چون جاي سرحدّ را پرسد، تو اين را گوي که: يک تير را من از شهر ايران پرتاب کنم، درهرجايي که آن تير افتد، از آن جاي، سرحدّ تو باشد!» (بند 14- 13).
افراسياب گمان ميبرد که مرز نهادن منوچهر، با پرتاب يک تير، از خردسالي و ناداني اوست. در آن ساعت افراسياب پيمان را ميپذيرد و آنگونه که سپندارمذ گفته بود:
«پس زو پسر طهماسپ، بر فرمودهي منوشچهر، نام اورمزد بر زبان آورد و تير را از آن جاي پرتاب کرد. به حکم اورمزدخداي، آن تير در ملک توران، تا سرحدّ جيحون رسيد. پس در دل فراسياگ گواه افتاد و به او الهام شد که اگر باران نمي بارد، از شومي گناه بيپيماني و پيمانشکني من است! پس شرمگين شده، برفت و در سرحدّ توران مقام گرفت. آن روز، روز باد39 و ماه تير بود همان روز، باران بي حدّ باريد. پس از آن به روز تــير40و ماه تـــير، مردمان ايران زمين، جشــن کردن قبول داشتند و پذيرفتند و برگزار کردند.» (بند 22- 18). بـا پـرتـاب تيــر بـه دســت زو پسرتهماسپ، مرز دو کشور نمايان شد و با اين مرزنمايي باران باريد و جشن تيرگان بنياد نهاده شد. در روايت نوباراني «اسطورهي تيراندازي و نوباراني» با هم ديده ميشود. بار اساطيري پيوند «اهــورامزدا، امـشاسپند سپندارمذ، ايزد باد، مــرزنمايي، نـوبــاراني و بازسازي جهان» با گردشي منطقي و استوار، در پي هم آمده است، امّا نکتهي بسيارمهم اين است که چرا در اين روايت زو جاي آرش را ميگيرد، و اندازندهي تير نيز، پس از پرتاب تير زنده ميماند. نکتهاي که در اين متن پهلوي و ادبيات گستردهي پهلوي، ازجمله: دينــکرد، بندهش، گزيدههاي زادسپرم، مينوي خـرد و... مهم است، آن است که چرا نامي از آرش به ميان نيامده است. آيا اين انديشه رنگ ميگيرد که، آرش از پهلوانان دوران اشکاني بوده است و موبدان ساساني او را همانند ساير بزرگان و پهلوانان اشکاني، از نوشتههاي خود به کناري گذاشتهاند. 41 براي اينکه اين نوشته نيز از نام آرش تهي باشد، زو را جانشين او کردهاند و اسطوره را از جانبخشي، بيمايه کردهاند زيرا زو بايستي زنده بماند و به پادشاهي برسد.
دريافت
حماسهي آرش بيانگر ديرينهترين اسطورههاي هند و ايراني است. در ناخودآگاهِ روانِ آرش يادمانهاي نبرد اورمزد و اهريمن، نبرد فرشتهي باران و ديو خشکسالي موج ميزند. پيش از آفرينش آرش، اسطورهي او در روان و تنِ گاوِ مرزنما روايي دارد و گاهي روان او در تن زو پور تهماسپ بروز ميکند. پس از آفرينش تن آرش در زمين، حماسهي او با آب و زمين پيوند ميخورد و از آنجايي که روان آرش آسماني وتن او زميني است، او با پرتاب تيري آشتيگر آسمان و زمين است.
در حماسهي آرش دو آرمان ناب وجود دارد: مرزنمايي بين ايران و توران و ستاندن خاک ايران از تورانيان و ديگر آنکه با مرزنمايي آرش، پس از ساليان سياه خشکسالي و بيباراني، از آسمان باران اهـورايي ميبارد و زمين از خشکي ديوآفريده رهايي مييابد.
آرش روان خود را در تير مينهد و با نيروي تن خود تير را پرتاب ميکند. تير آرشي، روان و تن آرش است که همگي آفرينش نيک اهورايي، اين گوهر ناب انسان را ميپايند تا به والاترين آرمان اهورايي و انساني دست يابد که همانا بازسازي جهان است و انديشهاي که در روان آرش روايي دارد، خوني است که در تمام هستي اهـــورايي، هستي دارد. از اين پس هــرگاه پس از باران، رنگين کمان را ديديم، به روان آرش درود بفرستيم.
يادداشتها
1. منظور فرشتگان آب و گياه است.
2. فرشتگان نگهبان گنج و ثروت و نعمت.
3 .Indra
4.Rudra
5.Vritra
6. Rauhina
7 . Rig Veda2; 12, 3 / گزيده سرودهاي ريگودا، ص279.
8. Rig Veda2: 12, 7 / گزيده سرودهاي ريگودا، ص 281.
9. Vac
10. نك: گزيدههاى زادسپرم و قطعهى نوبارانى.
براي آگاهي از روايتهايي که به ديدار سپندارمذ و ديدار او با منوچهر شاه و همچنين نقش او در تيراندازي آرش کمانگير پرداخته اند، نک:
- تفضلي، احمد: «خواستگاري افراسياب از اسپندارمد...»، ايراننامه، س7، ش 2، ص 202-191.
11. Rig Veda10; 125, 6 / گزيده سرودهاي ريگودا، ص128.
12.Rig Veda2; 33, 10 / گزيده سرودهاي ريگودا، ص 454.
13. نك: دينكرد، گزيدههاى زادسپرم، روان گاو و روان انسان.
14.Rig Veda2; 33, 14-15 / گزيده سرودهاي ريگودا، ص455.
15. بين «ويشنو» در اساطير هند و آرش نيز همسانىهايى وجود دارد:
«واز موارد اساطيرى مشترك هند و ايران يكى هم داستان ويشنو و آرش كمانگير است كه بسيار به هم شباهت دارند.در يكى هنوز خدايى هندو و در ديگرى، بنا به رسم ايرانى،خدايى انسان شده نقش واحدى را ادا مىكنند. يكى سرزمين خدايان را دوباره به دست مىآورد ودر ديگرى، پهلوانى است كه سرزمين ايــران را دوباره از دست تورانيــان رها مىسازد. هر دو خود را ايثـــار مىكنند .» (از اسطوره تا تاريخ ، ص405، 438).
16. اسطورهی زندگي زردشت، ص70-69.
17.در متن: وَرج . ( Warz به معناي معجزه؛ فرهنگ کوچک پهلوي؛ مکنزي )
( Denkard 7; 2, 62 : splendor.) به معناي : شکوه، جــلال وفــرّ.
18. پري درادبيات زردشتي به جادوگر زن اطلاق مي شود.
19. Srit
20.منظور کتاب اوستاست.
21. وي «هفتم» ناميده شده، زيرا کوچکترين برادر از برادران هفتگانهاي بوده است که سريت ناميده ميشدند.
22. در کتاب ديني اوستا.
23. پژوهشي در اساطير ايران، ص 208.
24.مازندران.
25. ناحيهاي ميان گوزگان و جيحون.
26. درياچهي هامون.
27. نک: قطعهي نوباراني.
28. تنها اشارهاي که در ادبيات پهلوي به آرش شده است در «رساله ي ماه فروردين روز خــرداد، بند 22» ميباشد. اين رسـاله در پـايــان دورهي ساساني نوشته شده است. ( نک: ترجمهی ميرزاي ناظر، ابراهيم و ترجمهی عريان، سعيد در متون پهلوي):
«ماه فروردين، روز خـــرداد، منوچهــر و آرش شيواتير، زمين از افراسياب تور بازستدند.»
نام و صفت آرش در اوستا:
تيـــز تيـــر erexsha , xshviwi. ishu ، تيز تيرترين ايرانيان xshviwi. ishvatemo airyanam (يشتها؛ تيريشت، بند 37).
در پهلوي: ( eresh i shibag – tir ( tigr) نک: متن پهلوي رسالهي ماه فــروردين روز خرداد).
فارسي:
تاريخ طبـــري و کاملالتواريخ ابناثير: ايــرش، ارش شباطير.
مجمل التواريخ: آرش شيواتير.
ويس و رامين:
اگر خوانند آرش را کمانگير که از ساري به مرو انداخت يک تير(ص 378، ب39)
براي آگاهي از روايتهايي که به تيراندازي آرش کمانگير پرداخته اند، نک:
- تفضلي، احــمد؛ «آرش» دانشنامهی ايران و اسلام، ج1، ص 79- 77.
- Tafazzoli, A; “Arash” Encyclopedia Iranica, Vol 2. p 266-267.
29. آقاي عاليخاني واژهي «نفس» را به جاي روان بهکار برده است که با رخصت از محضر ايشان، در اين پژوهش همان واژهي روان به کار برده ميشود.
« urvan- را به لفظ عربي «نفس» ميتوان ترجمه کرد.» (ص، 109).
30. روز دهم ماه.
31. نک: شاهنامهي فردوسي: 3/ 58-57/883- 865.
شاهنامهي ثعــالبـي: ص131-130.
32. نک: شاهنامهي ثعالبي و قطعهي نوباراني.
33. گونهي ديگري از سپندارمذ.
34. نک: شاهنامهي ثعالبي.
35. روايت مطهربنطاهــر مقدسي در «آفرينش و تاريخ» (ج1، ص504) نيز همانند روايت بيروني است.
36. اين دريافت اسطورهاي از استاد قدمعلي سـرّامي ميباشد.
37. دروغزن و پيمانشکن.
38. فرشتهی باد.
39. روز بيست و دوم ماه.
40. روز سيزدهم ماه.
نک: خرده اوستا، ستايش سيروزه.
41.هرچند که شاپوريکم ساساني دوست دارد خود را آرشي ديگر بشناساند و در کتيبهي حاجيآباد به گونهاي ديگر تيراندازي آرش را به خود ميبندد:
«تغراي (تيــراژه) [تيــراندازي] من ســرور مـزداپرست شــاپور شـاه شـاهـان ايــران و انيـران که چهــر از يزدان دارد پسر سرور مزداپرست اردشير شاه شاهان که چهر از يزدان دارد، نوه سرور بابک شاه. وما وقتي که اين تير را رها کرديم آنگاه ما در پيش چشم شهرياران و شاهزادگان و بزرگان و آزادگان رها کرديم و مــا پاي بر اين دره نهاديم و ما تير وراي آن چينه افکنديم اما آنجاي که تير افکنديم آنجا، جاي آنگونه نبود که اگر چينه چــيده مي شد آنگاه بيرون پيدا بودي پس ما فرموديم که چينه بيرونتر چيدي که دست خوش باشد براي آن کسي که پاي در اين دره نهد و تيـــــر بـه سوي آن چينه رها کند. پس کسي که تير به سوي آن چينه بيافکند دست خوش باد.» (نک: بشاش کنزق، رسول، کتاب نامه).
و همچنين نک: عريان، سعيد؛ راهنماي کتيبههاي ايراني ميانه، کتيبههاي شاپور يکم در حاجيآباد و شاپور يکم در تنگ براق.ص47-31.
کتيبهي تنگ براق همانا کوته نوشتي از کتيبهي حاجيآباد است.
کتابنامه
1- آموزگار، ژاله- تفضلي، احمد؛ اسطورهی زندگي زردشت، تهران، نشر چـــــشمه،آويشن، چاپ سوم 1375.
2 - اسعد گرگاني، فخرالدين؛ ويس و رامين، تصحيح ماگالي تودوا- الکساندر گواخاريا، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349.
3- المقدسي، مطهربنطاهر؛ آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعي کدکني، تهران، نشر آگاه، 1376.
4- بشاش کنزق، رسول؛ «کتيبهی حاجيآباد در عرصهي تاريخ و اسطوره»، از کتاب مجموعه مقالات اولين گردهمايي زبان، کتيبه و متون کهن، ص 56-41، انتشارات سازمان ميراث فرهنگي، چاپ اول1375.
5- بلعمي، ابوعلي؛ تاريخ بلعمي، تصحيح ملکالشعرای بهار، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول1380.
6- بهار، مهرداد؛ از اسطوره تا تاريخ، تهران، نشر چشمه، چاپ سوم 1381.
7- ــــــــــــــــــــ؛ بندهش فرنبغ دادگي، تهران، انتشارات توس، چاپ دوم 1380.
8- ــــــــــــــــــــ؛ پژوهشي دراساطيرايران (پاره اول و دوم)، تهران، نشرآگه، چاپ اول 1375.
9- بيروني، ابوريحان؛ آثارالباقيه، ترجمهی اکبر دانا سرشت، تهران، انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم 1377.
01- پور داود، ابراهيم؛ خــرده اوستا، تهران، انتشارات اساطير، چاپ اول 1380.
11- ــــــــــــــــــــــــــ؛ گاتها، ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ1378.
12- ــــــــــــــــــــــــ؛ يسنا، ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ1380.
13- ـــــــــــــــــــــ؛ يشتها، ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1377.
14- تفضلي، احمد؛ «آرش»، دانشنامهی ايران و اسلام، ج 1، تهران 1354.
15- ــــــــــــــــ ؛ «خواستگاري افراسياب از اسپندارمذ، نمونهاي از بنمايهي اغوا در اساطير ايراني»، ايراننامه؛ سال هفتم، شماره 2، ص 202-191، زمستان 1367 (1989م).
16- ـــــــــــــــــــــــ؛ مينوي خرد، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، انتشارات توس، چاپ سوم 1380.
17- ثعالبي، حسين بن محمد؛ شاهنامهي کهن، پارسي برگردان محمد روحاني، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي، چاپ اول 1372.
18- جلالي نائيني، محمدرضا؛ گزيدهي سرودهاي ريگودا، تهران، نشرنقره، چاپ سوم 1372.
19- راشد محصل، محمد تقي؛ گزيدههاي زادسپرم، تهران، موسسهی مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول 1366.
20- طبري، محمد جرير؛ تاريخ طبري، ج1، ترجمهی ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات اساطير 1362.
21- عاليخاني، بابک؛ بررسي لطايف عرفاني در نصوص عتيق اوستايي، تهران، نشرهرمس، چاپ اول 1379.
22- عريان، سعيد؛ راهنماي کتيبههاي ايراني ميانه (پهلوي- پارتي)، تهران، پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي کشور، چاپ اول 1382.
23- ـــــــــــــــــــــ؛ متون پهلوي، تهران، کتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران، چاپ اول 1371.
24- غيبي، بيژن؛ يادگار زريران، از کتاب پژوهشهاي ايرانشناسي، ناموارهي دکتر محمود افشار، ج12، ص 115- 94، تهران، انتشارات توس 1379.
25- فردوسي، ابوالقاسم؛ شاهنامه، چاپ مسکو، سعيد حميديان، تهران، دفتر نشر داد، چاپ اول 1374.
26- کسرايي، سياوش؛ آرش کمانگير، تهران، کتاب نادر، چاپ ششم 1382.
27- مزداپور، کتايون؛ بررسي دستنويس م. او29، داستان گرشاسب، تهمورس و جمشيد، گِلشاه و متنهاي ديگر، تهران، انتشارات آگه، چاپ اول 1378.
28- مکنزي، ديويد نيل؛ فرهنگ کوچک زبان پهلوي، ترجمهی مهشيد ميرفخرايي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم 1379.
29- ميرزاي ناظر، ابراهيم؛ ماه فروردين روزخرداد، مشهد، انتشارات ترانه، چاپ اول1373.
30- Anklesaria, B. T.; Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay, 1956
31- Griffith. Ralph. T. H.; The Rig Veda. 1898.
32- Tafazzoli. A; “Arash” Encyclopedia Iranica, Vol 2, p 266-267, London-New York, 1987.
33- West, F. W.; Denkard, Book 7, Sacread Book of East, Vol. 5, 1897.
Arash the Archer; The Prognosticator of Rain.
Arash. Akbari Mafakher
Key words:
Arash the Archer, Border determination, Rainfall, Arash’s soul, Arash’s body.
Abstract:
Arash mythical epic roots back to a miraculous cow determining the border between Iran and Turan, whose soul, post-mortem, flies Ahura’s court. Arash’s aim of shooting the arrow, is border determination for a rainfall after the long-lasting draught which had been caused by Afrasiyab, they draught Div, attacking and violating Iran and Turan boarders destroying the spring and drying up all the rivers which in turn caused the hostility of the sky and the earth resulting in a sever draught. To have a rainfall the borders between Iran and Turan should have been determined by an arrow shot. Arash would be the archer for this significant task; He places his soul in the arrow, while his body is at service of his soul to shoot the arrow to the primary border-line. The arrow reaches the border-line of Iran and Turan by means of an incredible shot, boarders the result of which is the reconciliation of the sky and the earth followed by the rainfall. As a memorial of Arash and also thanking God for the boarder determination and the rainfall, Tirgan festival is held .