جفت متضاد معنایی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

تعریف


نمادگذارى

  • جم، کوچکترین واحدِ حامل معنا ست و به تقابل دو چیز یا دو رخداد اشاره میکند.
  • شناسايى نمادها و معنادهى به آنها، در سيستم‏هاى خيلى ساده با ارجاع به محيط ممكن مى‏‌شود. مثلاً باكترى ساده‏‌اى كه در محيطى آبى شنا مى‏‌كند، به تدريج مى‌‏آموزد كه اتصال قند به پروتئينهاى گيرنده‏‌ى قند در غشاء سلولى خود را نمادِ حضور غذا بداند. اين نمادگذارى، در واقع از بطنِ رابطه‏‌ى رخداد و كنش بيرون آمده است. حضور قند در محيط بيرون، نمادِ وجود غذا (يعنى قند) است. بنابراين در ساده‏‌ترين حالت، نماد/معناها به چيزى ارجاع مى‏‌دهند كه در واقع بخشى از خودشان است. در سيستم‏هاى ساده، نماد/معنا بخشى شاخص از فرآيندى است كه نمايندگى‏‌اش مى‏‌كند.


خودارجاع

  • از اينجا يك نكته‏‌ى مهم نتيجه مى‏‌شود و آن هم اين كه نمادها و معانى در ذات خويش، خودارجاع هستند. يعنى خودشان به خودشان اشاره مى‏‌كنند. اين امر، خاصيتى همان‌گويانه به معانى مى‌‏بخشد. گزاره‏‌هايى كه چيزى جز خود را بيان نكنند، همان‌گو ناميده مى‌‏شوند. مثلاً جمله‏‌اى مثلِ "آنچه كه روى ميز است بر روى ميز قرار گرفته است"، گزاره‏‌اى همان‌گوست. نماد/معناها هم به همين ترتيب همان‌گو هستند. يعنى هر كدامشان به چيزى اشاره مى‌‏كنند كه در واقع با خودشان هم‏‌ارز است.
  • اما در سيستم‏هاى پيچيده‏‌تر اوضاع فرق مى‏‌كند. در اين نظام‌ها، نماد/ معنا مى‏‌تواند به طور مستقيم به فرآيندِ مربوط به خود ارجاع ندهد. كلمه‏‌ى ميز، در جريان مجموعه‏‌اى از پردازش‌هاى عصبى در منطقه‌‏ى گيجگاهى نيمكره‌‏ى چپِ قشر مخ پديد مى‏‌آيد و با پردازشهاى عصبىِ ناحيه‌‏ى پس سرى كه ديدنِ ميز را ممكن مى‌‏كنند، ارتباط غيرمستقيم و بغرنجى دارد. بنابراين كلمه‌‏ى ميز، مستقيما به چيزى محسوس اشاره نمى‏‌كند. كلمه‌‏ى ميز، نمادى است كه به نمادى ديگر ارجاع مى‏‌دهد. در مغز، فلان تغيير شيميايى بدون واسطه بر خودش دلالت نمى‏‌كند، بلكه فلان تغيير شيميايى به فلان شليك عصبى و ترشح بهمان ناقل عصبى منتهى مى‏‌شود كه پس از چرخه‏‌ى بازگشتىِ طولانى‏‌اى بار ديگر به خودش باز مى‌‏گردد، و در اين ميان معناى اين مجموعه از نمادها تفسير مى‏‌شود.


  • سيستم‏هاى پيچيده، شبكه‌‏اى خودارجاع از نماد/معناها را در خود پديد مى‏‌آورند كه ارتباطات درونى‏‌شان بسيار انبوه‌‏تر و متراكم‏‌تر از ارجاعاتى است كه به بيرون مى‌‏دهند. اين بدان معناست كه ارجاعات درونىِ اين سيستم‏هاى نمادين-معنايى تفاوتى كيفى با ارجاعات بيرونى‏‌شان پيدا مى‏‌كند.


سازماندهى پويايى نمادها و معناها

  • سيستمى كه از چنين شبكه‏‌ى نمادين غنى و پيچيده‏‌اى در درون خود برخوردار است، با مشكلى جديد روبرو مى‌‏شود، و آن چگونگى سازماندهى و مديريتِ فرآيندهاى حاكم بر اين مجموعه است. سيستم بايد بتواند پويايى نمادها و معناها را در درون خود سازماندهى كند، و پردازش اطلاعات را در مسيرها و گذرگاه‏هاى خاصى محدود نمايد.
  • راهِ عمومىِ حل اين مشكل، رده‏‌بندىِ نماد/معناهاست. اين عناصر هم مى‌‏توانند مانند ساير چيزها، بر اساس شباهتها و تفاوت‌هایشان طبقه‏‌بندى شوند و در قالب خوشه‏‌هایى منسجم و همبسته به كار گرفته شوند. اين كار، در واقع نوعى تخصصى شدنِ سيستم پردازنده‏‌ى اطلاعات است.
  • ساده‏‌ترين راه براى رده‏‌بندى نمادها، آن است كه بر مبناى موضوع ارجاعشان طبقه‏‌بندى شوند. يعنى نماد‌هایى كه به رخدادها/پديده‏‌هایى يكسان در محيط/سيستم اشاره مى‏‌كنند، در يك رده قرار بگيرند. اين كار، در ابتدايى‌‏ترين سطح، معناها و نماد‌هایى را به هم متصل مى‏‌كند كه بر حضور يا عدم حضور رخداد خاصى دلالت دارند. اين نماد/معنا‌هایى كه به حضور و غياب رخدادها اشاره مى‏‌كنند را جفت متضاد معنايى مى‏‌خوانيم.
  • جفت‌هاى متضاد معنايى، شكستهاى تقارنى معنايى هستند كه رخدادها را به دو وضعيتِ هست/ نيست مى‌‏شكنند. نظام‌هاى شناختى با تعريف كردنِ غياب (كه در واقع وجود ندارد) در برابر حضور (كه تنها دستمايه‏‌ى حواس است)، به تقابل دو نيروى هم‌زور اشاره مى‏‌كنند كه يكى از آنها (نيستى/ غياب/ عدم) در واقع آفريده‏‌ى خودِ سيستم است. سيستم‏هاى نمادين-معنايى، با خلق جفت‌هاى متضاد معنايى، در حاشيه‌ى هستى، زمينه‌‏اى از نيستى ترشح مى‏‌كنند تا در كنار آن هستى مشاهده‏‌پذير شود.


=جم؛ زيرساخت شناخت

  • جفت‌هاى متضاد معنايى زيرساختهاى شناخت ما را تشكيل مى‏‌دهند. همه‏‌ى ما پديده‏‌ها را در زمينه‌‏اى از قطب‌هاى مقابل هم درك مى‏‌كنيم، روز و شب، تاريك و روشن، دير و زود، و شبكه‌‏هاى متداخلِ ديگرى از معانى، از مجراى قالب‏‌بندى شدن در ميانه‏‌ى اين دوگانه‏‌هاى متضاد فهميدنى مى‏‌شوند. جفت‌هاى متضاد معنايى را در حوزه‏‌هاى گوناگونى مى‌‏توان تشخيص داد. بدن جاندارى كه دو وضعيت اصلىِ زنده و مرده را از خود نشان مى‌‏دهد، هويتى روانى كه خواب يا بيدار، شاد يا غمگين، و ابله يا خردمند است، و جامعه‏‌اى كه پويا يا ايستا، نيرومند يا ضعيف و سنتى يا مدرن مى‏‌نمايد، همگى سيستم‏‌هایى هستند كه با شبكه‏‌اى از جفت‌هاى متضاد معنايى خود را بازنمايى و تفسير مى‌‏كنند.
  • كلود لوى اشتراوس، مردم‌‏شناس ساختارگراى مشهور، يكى از كسانى بود كه بر اهميت اين جفت‌هاى متضاد معنايى تأكيد بسيار داشت. او ماهيت دوگانه‏‌ى امور قدسى در اديان گوناگون (خدا در برابر شيطان، اهورامزدا در برابر اهريمن، مردوك در برابر تيامت و...) را نشانه‌‏ى جهانى بودن اين قطب‌ها مى‏‌دانست. او اين جفت‌ها را در زمينه‏‌هایى به ظاهر حيرت‌‏آور تشخيص مى‌‏داد. مثلاً مفهوم پخته و خام را در نظام‌هاى آشپزى متضادِ هم مى‏‌دانست.
  • سخن بسيارى از انديشمندان ديگر را هم مى‏‌توان به كمك اين مفهوم بهتر درك كرد. مثلاً كانت، معتقد بود كه سه حوزه‏‌ى معرفتىِ مستقل و متمايز در آدميان ديده مى‌‏شود كه قابل تحويل به يكديگر نيستند. اين سه قلمرو عبارت بودند از علم، اخلاق، و هنر. از ديد كانت، سه نوع قوه‌‏ى نقدِ شناخت‌‏شناسانه، اخلاقى و زيبايى‏‌شناسانه در همه‏‌ى آدميان وجود دارد.


مدل سیستمی

  • در مدل ما حرف كانت اينطور تفسير مى‌‏شود كه سه نوع جفت معنايى متضاد اصلى در ميان همه‏‌ى آدميان مشترك است: درست/نادرست كه علم را مى‌‏سازد، خوب/ بد كه مبناى اخلاق است، و زيبا/ زشت كه زيربناى هنر را تشكيل مى‌‏دهد. البته مى‏‌توان جفت‌هاى متضاد معنايى ديگرى رايافت و حوزه‏‌هاى ديگرى از معرفت را بر مبنايشان تشخيص داد. زنده/مرده، مبناى زيست‌‏شناسى، و فرد/جامعه مبناى جامعه‏‌شناسى است. قوى/ ضعيف شالوده‌‏ى علم سياست و مقدس/ نامقدس محور دانش الاهيات را بر مى‌‏سازد.
  • مخالفت نظام‌هاى معنايى با يكديگر، مى‏‌تواند به صورت رقابت سيستم‏هاى شناختى براى تعريفِ جفت‌هاى متضاد معنايىِ مهم فهميده شود. نبرد رويكردهاى سياسىِ چپ و راست، دعواى هواداران دو طرف جفت متضادِ معنايىِ كشمكش/وفاق است. جفتِ آتمن/برهمن زمينه‏‌ى اختلاف هندوها و بوداييها، و اعتقاد به يكى از دو سويه‌‏ى باور/ساختار، دليل صف‌‏بندىِ ساختارگرايان و كاركردگرايان است.
  • تأثير اين جفت‌هاى متضاد معنايى گاه چنان عميق است كه خودِ جفت معنايى از يادها مى‌رود اما صف‏‌بندي‌هاى ناشى از آن در زمينه‌‏ى سيستم‏ها باقى مى‏‌مانند. امروز، كسى نمى‏‌داند جفت متضاد معنايىِ محورى در دعواى نعمتى‏‌ها و حيدرى‏‌ها -دو فرقه‏‌ى صوفيه در اواخر دوران صفوى- چه بوده است، اما هم از دعواهاى حيدرى/ نعمتى چيز‌هایى شنيده‏‌ا‌يم. اين بدان معناست كه گاه جفت‌هاى اوليه از ميان مى‏‌روند، و جاى خود را به جفت‌هاى جديدى مى‏‌دهند كه در ابتدا به صورت حاشيه‏‌ى جفت‌هاى اولى شكل گرفته، و به تدريج بر متن آن چيره مى‏‌شوند.
  • بسيارى از كسانى كه در جبهه‏‌هاى مخالف عقيدتى قرار دارند، از ميان يك زوج معنايى متضاد، گزينه‏‌اى متفاوت با حريفان خود را برگزيده‏‌اند. گهگاه اين انتخاب به معرفى جفت معنايى نوينى مى‌‏انجامد، چنان كه مثلاً زرتشت با معرفى جفت اهورامزدا/اهريمن، رقيبانش را كه به جفتِ اَسورَه/ديو اعتقاد داشتند، از ميدان به در برد. يا داروين كه با جفت متضاد شايسته/ ناشايسته بر دوقطبىِ ذاتى/ اكتسابىِ لامارك چيره شد.

تائو، مخالفت با ماهيتِ جم

  • با اين وجود به ندرت كسى پيدا مى‏‌شود كه خودِ ماهيتِ جفت‌هاى متضاد معنايى را مورد انتقاد قرار دهد. از نخستين كسانى كه چنين كارى را انجام دادند، انديشمندان مكتب تائو در چينِ دو هزار و پانصد سال پيش بودند. لائوتسه كه نقل قول‌هایى از او را در اين نوشتارها آورده‏‌ايم، بنيانگذار اين مكتب محسوب مى‌‏شود و مكتب جديدترِ ذن، -كه در ايران شهرت بيشترى دارد،- ادامه‌‏ى آن است. استادان ذن، اصولاً به بحثِ هوادارى از يكى از اين قطب‌هاى متضاد وارد نمى‏‌شدند و به طور زيربنايى اعتبارِ اين جفت‌هاى متضاد معنايى و ضديت دو سويه‌‏شان را زير سؤال مى‏‌بردند. مشابه اين كار را فمينيست‌ها با ترديد در جفت متضادِ نر/ماده و زن/مرد انجام دادند، و شالوده‏‌شكنانِ جديدترى مانند ژاك دريدا آن را به كل مفاهيم زيربنايى تمدن مدرن تعميم داده‌‏اند.
  • در سيستم‏هاى ساده همه‌‏ى نمادها به رخداد/كنشهايى اشاره مى‏‌كنند كه خودشان بخشى از آن هستند. بنابراين نمادها در ذات خود همان‌گويانه هستند.
  • مجموعه‏‌ى خودارجاع نمادها، در سيستم‏هاى پيچيده شبكه‏‌هايى چنان متراكم را ايجاد مى‌‏كنند كه ارجاعات درونى‏‌شان با اشاره‏‌هاى بيرونى تفاوتى كيفى پيدا مى‌‏كند. نتيجه‏‌ى اين تمايز، شكل‏‌گيرى جفتهاى متضاد معنايى در درون مجموعه‌‏ى نمادهاست. اين امر پردازش اطلاعات و سازماندهى معنا/نماد را ممكن مى‌‏سازد.


  • جفتهاى متضاد معنايى در سطوح اجتماعى گرايشهاى فكرى و عقيدتى متفاوت را از هم تفكيك مى‏‌كند.