زبان، زمان، زنان

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

مقدمه

  • پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.
  • «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است.
  • شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.


  • کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند.
  • چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.


گفتار نخست

چیستی زبان

صفحات ۱۰ الی ۱۹

  • درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد.
  • پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
  • چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
نخست: زبان، پدیده ای زیستشناختی- تکاملی
دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است
سوم: زبان نوعی کنش است
چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است


گفتار دوم

توهم زدایی از زبان

صفحات ۱۹ الی ۳۸

  • در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
  • در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
  1. شفافیت
  2. نظم مطلق
  3. عناصر پایه
  4. روابط علّی
  5. تحویل‌ گرایی در زبان
  6. اسطوره ی اصالت
  7. نفی معنا در درون نظام معنایی
  8. اصالت زبان




گفتار سوم:

بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت

صفحات ۳۸ الی ۴۸

بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
زبان در نگاه ارسطو
ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی
نقش قدرت در معنا
معنا در نگاه عصب روان شناسان
فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
آیا معنا، مفهومی هنجاری است؟


گفتار چهارم:

چیزها و رخدادها

صفحات ۴۸ الی ۵۹

دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
شماتیزه کردن به روش لومان
رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟
نقد مدل احیاء شده ارسطویی
زایش معنا محصول کارکرد مناسب
کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
کارکرد هنجارساز زبان


گفتار پنجم

زبان به مثابه ی نظامی انضباطی

صفحات ۶۰ الی ۶۶

رخداد ها به مثابه ماده خام دستگاه های انظباطی
نظام انضباطی و سلسله مراتب فراز
تعویق لذت؛ راهبرد نظام انضباطی
نظام انظباطی چگونه کار می کند؟
زبان؛ یک نظام انظباطی کامل
زبان و منضبط کردن ذهن من


گفتار ششم

فرهنگ، منش، معنا

صفحات ۶۶ الی ۷۰

زبان، نخ تسبیح فراز
نگرش سیستمی-اجتماعی لومان به معنا
تفاوت نظریه زروان با لومان
زمان از نظر لومان


گفتار هفتم

رمزگذاریِ زیستجهان

صفحات ۷۰الی ۷۴

مقایسه فراز زروانی با سه بعد لومانی
بُعد حقیقیِ معنای لومانی= سطح زیستی زروانی
بُعد زمان لومان = سطح روانی زروان
بُعد اجتماعی لومان= سطح اجتماعی زروان
زیستجهان= من ـ دیگری - جهان
زبان، فرادستگاه یکپارچه ساز من




گفتار هشتم

سلطه بر امر شگفت

صفحات ۷۴ الی ۸۴

ذات محافظه کار زبان
نیرنگ زبان
زبان؛ آغازگاه شناخت
زبان، چارچوبی انضباطی
زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز
قطعیت - قاطعیت


جنسیت و درک زمان

صفحات ۸۴ الی ۹۷

زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای
زنان یکجانشین و مردان کوچگرد
دیدگاه زروان در جنسیت
ارتباط من و جهان
ارتباط من و دیگری
مرد نماد ارتباط من و جهان
زن نماد ارتباط من و دیگری
ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان
برداشت زنانه/مردانه از زمان/زبان
آغازگاه تلاش برای بازسازی «من»


گفتار دهم

گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت

شرحی بر خودبیگانی عقل

آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟

زبان چگونه آغاز میشود؟

عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟

عقلانیت ؛ رمز بقای گونه بشر
عقلانیت و حل معمای جبر انتخاب
پرسش از دلیل انتخاب؛ سرچشمه عقلانیت
عقلانیت به مثابه شالوده تفکر
استقلال عقل از زبان
آیا رفتار آدمیان منطقی است؟


تفکیک عقلانیت از منطق زبانی

تفکیک قوانین طبیعی از منطق زبانی
تمایز زبان از عقل
مسخ عقلانیت، بهای خرید اعتماد
حذف تدریجی اندیشیدن بدون زبان
از خودبیگانگیِ اندیشه تا خودبیگانگیِ من


اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟

چنین می اندیشم که چنین راهی هست:

طغیان بر ضد عقلانیت ابزاری شده
ماهیت شهود
عقلانیت؛ محصول اجباری مغز سالم
افسانه ی تفاوت جوهری شهود و عقل
اسطوره خطاناپذیری شهود
محرومیت شهود از سازو کار تصحیحی زبان
شهود؛ تفکر غیر زبانی
چیرگی شهود بر خودکامگی زبانی


جوامع گوناگون، روساخت های زبانی متفاوتی را در دل خود پرورده اند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راه های گوناگونی به سرانجام رسانیده اند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنای شان، نقد زبانشناختی شدنِ عقلانیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقلانیت، همواره در اطراف محورهای دوگانه ی یادشده متمرکز شده اند. در جنبش های فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقلانیتِ زبانی از زاویه ای فلسفی تر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرح شده خاستگاهی زیبایی شناسانه داشتند.

اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقلانیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعه ای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقلانیت پیشینه ای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزه ی آفرینش هنری محدود نمی شود و تمام رویکردهای زیبایی شناسانه به اخلاق و هستی شناسی و فلسفه هم پی رنگی از ستایش شهود را به همراه دارند.

شدیدترین شکل از شهودگراییِ این چنینی، در نگرش های عرفانی دیده می شود که به یک تعبیر، محصول زیبایی شناسانه شدن قلمروی هستی شناسی است. در نگرش های عرفانی مفاهیم هستی شناسانه با باری هنرگرایانه و زیبایی شناسانه مورد بازبینی قرار می گیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کل گرایی، ابهام، وجد و شور، واستفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریه ی زیبایی شناختی بودنِ آن سازگار است.

این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسان واره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیبایی شناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجسته ترین نمودهای این زیبایی مداری درِ عرفان باختری است.

در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیبایی شناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسان واره از هستی و خالق روبه رو نیستیم و به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است.

اگر عرفان را حاصلِ زیبایی شناسانه شدنِ خرد نظری درباره ی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجه ی زیبایی شناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی می شود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونت آمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته می شود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بی آنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز می یابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر می گیرد و از آن فراتر می رود تا این همه را در زمینه ایزیبایی شناسانه بازتعریف کند. از «هاگاکوره» گرفته تا «سمک عیار»، آیین های پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی اخلاقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ خاور دور بازیافت.

با وجود عیان بودنِ رگه ی زیبایی شناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده می شود. در این شاخه از منش ها تجربه ی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار می گیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشته اند.

همه ی ما، عقلانیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط لایه ای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقلانیت ما و قانونمندیِ غنی و زاینده ی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیان های زبانیِ افکارمان کاهش یافته است.

اندیشه ی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیان پذیر است و مورد پذیرش قرار می گیرد، بگنجد و ساخت عقلانیت زبان مندمان در جریان سازش هایش برای چیرگی بر کل پهنه ی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی می آموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمه ی نارسا خلاصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان می دهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومه ای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه می کنیم، و از همین روست که اعصاب حساس به زیبایی مان چنین رخوت زده و منجمد است.

به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازه های ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونه اند. هزار و یک بهانه ی نرم افزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد.

سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداع های زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندی شده در قالب زبان همچون پرده ای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمس کردنِ این خطر همیشگی، غلبه ی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند. منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند. در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«

اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. من ای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـپیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد.

اینک، افکار ماست و خلاقیتمان و دامنه ی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستی مان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست