گردآفريد يا شهرو
آرش اکبری مفاخر
دانشگاه فردوسی مشهد
1384
چکيده
يکي از بنمايههاي بنيادي در اساطير و حماسههاي ايراني، دوگانگي انسان در پندار، گفتار و کردار است. در اين پژوهش به شخصيت سهراب با عنوان يکي از اين نمونهها پرداخته شده است. سهراب که در شاهنامه در برابر گردآفريد ايراني چهرهاي معصوم و اهورايي دارد، در برابر شهروي توراني در برزونامه شخصيتي ناشايست و اهريمني است. اما ذهن حماسه پرداز ايراني چهرهی سهراب را کمکم بازآرايي ميکند تا آنجا که چهرهی شهروي توراني به گردآفريد ايراني دگرگون ميشود و در پايان، در روايت نقالان به عنوان همسر سهراب معرفي ميگردد.
از نمونههاي ديگر اين نوع بازآرايي، کردار رستم در برابر تهمينه است که در شاهنامه، روايت نقالان و روايت مردم شخصيت او، آنگونه که شايستهی يک پهلوان ايرانیـ آييني است نشان داده ميشود به گونهاي که اين کردار در جهانگيرنامه ويژگي ذاتي رستم ميگردد. در همهی اين بازآراييها سه گزينه: رضايت دختر، آگاهي پدر و حضور نمايندهی آييني به عنوان سه ويژگي ايرانيـ آييني پهلوانان به متن داستانها افزوده شده است.
کليد واژه
دوگانهپنداری، سهراب، گردآفريد، شهرو، تهمينه.
مقـــــــــدمه
دوگانگي پندار، گفتار و کردار انسان در اساطير و حماسههاي ايراني يکي از بنمايههاي بنيادي اين نوع آثار ادبي است، بهويژه در سرزمين ايران که آفرينش تمام موجودات از ساختاري دوگانه برخوردار است و درون مايههاي دوگانهی انسان که در اثر برخورد دو گوهر متضاد(1) فراهم آمدهاست که همواره در کشمکش و تضاد با يکديگر هستند اما دربعضي افراد يکي ازاين دو جنبه در اوج و جنبهی ديگر در فرود است.
اين دوگانگيهاي دروني باعث بهوجودآمدن رفتارهاي بيروني دوگانه از يک فرد واحد ميگردد که سنجش شخصيت او را براي ما مشکل ميکند و ما را در چهارچوبي از دوگانگي قرار ميدهد. زماني که با نکتهبيني در دو رفتار متضاد فرد ميانديشيم فرضيههاي متفاوتي در ذهن ما شکل ميگيرد که به راحتي نميتوان به آنها پاسخ داد. يکي از نمونههاي برجستهی اين دوگانگيها رفتار سهراب در برخورد با دو دختر به نامهاي گردآفريد و شهرو است.
داستان رستم و سهراب داستان مستقلي است که در خداينامهها و به پيروي از آن در شاهنامهی ثعالبي نيامدهاست. سهراب پهلواني است که تنها منبع مطالعه براي روانکاوي شخصيت او شاهنامهی فردوسي و برزونامه است و پيشينهاي براي او در ادبيات ايران باستان و آثار همدورهی فردوسي ديده نميشود.
سهراب در شاهنامه نوجواني پاک و پيراسته و به دور از هرگونه دروغ و اهريمني است، او چهرهاي معصوم و زودباور دارد، هنگام گام نهادن به مرز ايران با دختري ايراني به نام گردآفريد روبهرو ميشود، گردآفريد را به دام مياندازد و عاشق او ميشود اما به او دستدرازي نميکند و در پايان با سادهدلي فريب نيرنگ گردآفريد را ميخورد و گردآفريد در نهايت سلامت و پاکي از دست او ميگريزد.
اما در برزونامه سهراب نوجواني ديگرگونه است. زماني که قصد سفر به ايران را دارد نرسيده به مرز ايران، در شهر شنگان از سرزمين توران با دختري توراني به نام شهرو روبهرو ميگردد. برخورد سهراب با اين دختر درست برخلاف شاهنامه، بسيار ناشايست و به دور از مرام انساني و پهلواني است.
اکنون پرسشهايي پيشروي ماست که تلاش اين پژوهش يافتن پاسخي مناسب براي آنهاست:
1. آيا سهراب با دو دختر روبهرو شدهاست و با آنها رفتاري دوگانه داشتهاست؟
2. آيا يکي از اين دو روايت ساختگي است و سهراب تنها با يک دختر روبه رو شدهاست؟
3. آيا روايت شاهنامه چهرهی سهراب را بازسازي کردهاست؟
شهرو کيست؟
شهرو دختري توراني است که شرح برخورد سهراب با او، با دو روايت متفاوت از زبان پسرش برزو و نيز از زبان خود شهرو آمده است، نکتهی مشترک هردو داستان دستدرازي سهراب با زور به دامن شهرو است.
روايت برزو
برزو ومادرش مدتي است که در سرزمين شنگان همراه با پدر بزرگش زندگي ميکنند و او هيچگاه پدر را به چشم خود نديده است. مادرش شهرو براي او تعريف کرده است که در يک روز بهاري درحالیکه پدرش مشغول شکار شير و کارهاي سخت ميباشد، سواري از دشت شنگان ميگذرد. آن سوار از شهرو که در خانه تنها مانده است آب سرد ميخواهد، شهرو مقداري آب به آن سوار ميدهد.
آن سوار با ديدن شهرو دل از دست ميدهد، در جاي خودش ميماند و مدتي به فکر فروميرود تا اينکه با کمندي از ديوار خانهی شهرو بالا ميرود و دست در گريبان و دامن او ميآويزد، مهر يزدان را از او ميربايد و به راه خودش ادامه ميدهد، شهرو ديگر هيچ وقت آن سوار را نميبيند. حاصل اين ديدار فرزندي است به نام برزو و آن سوار هم کسي جز سهراب نيست.(برزو نامه، ص5)
ز فتراک بگشاد پيچـان کـمند درآورد ديــوار باره به بـــند
به باره برآمد چو مرغي بپَـــر درآويخت با من گو نامـــور
زمن مُهر يزدان به مردي ربود وز آنجاي برگشت برسان دود
نديدم دگر چـهرهي آن سوار ندانم کجا رفت و چون بود کار
به من بارور گشت مادرازوي نبوده جزاو هرگزش هيچ شوي
(همان، ص5، ب 101-97)
روايت شهرو
شهرو در هنگامهی جنگ رستم و برزو، زماني که رستم آمادهی کشتن برزو است، راز خود را بر رستم ميگشايد و ديدار خود را با سهراب چنين شرح ميدهد:
زماني که سهراب در تورانزمين پهلوان سرفرازي شده است گلهی اسبان خود را در منطقهی سکونت شهرو نگهداري مي کند و زمانيکه آهنگ ايرانزمين دارد با سپاهي وارد دشت شهرو ميشود. سهراب درچشمهساري فرود ميآيد. در آن روز پدر شهرو به شکار شير رفته و شهرو در آن چشمهسار تنهاست، سهراب از چادر نگاه ميکند و او را ميبيند و دستور ميدهد تا يکي از چاکران او را به نزد سهراب ببرد. سهراب با نيروي تن، چارهگري، بيشرمي و شيرينزباني شهرو را فريب ميدهدو با حيلهگري پايش را به دام ميآورد و با او درميآويزد، با نيروي مردي کام دل از او بر ميگيرد و پس از اين ديدار شهرو صاحب فرزندي از سهراب ميشود که نام او برزو است. (برزو نامه، ص74).
به افسون گري ديده بيشرم کرد به شيرين زباني مرا نرم کــرد
بدانــسان که آيين مــردان بـود چو ياريگرش حکم يزدان بـود
به حـيله درآورد پـــايم به دام برون کرد شمشير کين از نيـام
به مردانگي کام دل بـــرگرفـت به چاره مرا تنگ دربـرگرفـت
ازو بَر گرفتم شدم بـــــارور به انديشه چندي فروبرده سـر
(همان: ب 81- 1775)
رستم و تهمينه
ديدار سهراب و شهرو با يک اختلاف بسيار مهم يادآور ديدار رستم و تهمينه در شاهنامه است:
هنگاميکه رستم پا به شهر شنگان درسرزمين توران ميگذارد، درپي گم شدن رخش به خانهی شاه سمنگان ميرسد. در نيمههاي شب زماني که رستم در خواب است، تهمينه دختر شاه سمنگان پا به خوابگاه رستم ميگذارد، او با برشمردن ويژگيهايش و بيان عشق خود به رستم خويشتن را به او ميسپارد و آرزوي داشتن فرزندي از رستم دارد.
نکتهی مهمي که در اين بخش از داستان رستم و سهراب وجود دارد اين است که تهمينه با خرسندي و رضايت خاطر خود را به رستم ميسپارد و رستم نيز براي برآورده کردن آرزوي تهمينه در دل نيمههاي شب دو کار مهم انجام ميدهد:
بفرمود تا موبدي پرهــــنر بيايد بخواهد وُرا از پــدر
چوبشنيد شاه اينسخن شادشد به سان يکي سرو آزاد شد
(شاهنامه: 2/176/ 91-90 )
علاوه بر رضايت تهمينه نکتهی مهم اين است که آگاهي پدر تهمينه براي رستم امري مهم و بنيادی بوده است و نکتهی ديگر آنکه حضور موبدي به عنوان نمايندهی ديني و آييني ضروري است تا رستم بتواند با تهمينه پيوند زناشويي ببندد و از آن دو فرزندي پاک و مشروع به دنيا بيايد.
اين سه نکته همان مسايل مورد بحث در اين مقاله است که در داستان سهراب و شهرو درست برخلاف شاهنامه است. در داستان برزونامه سهراب بدون رضايت دختر، بدون آگاهي پدر و بدون حضور نمايندهی ديني و آييني شهرو را صاحب فرزندي ميکند(2).
آنگونه که از متن ناخودآگاه شاهنامه دريافت میشود میتوان گفت که دو نکته ـآگاهی پدر و حضور نمايندهی آيينیـ در متن اصلي داستان يا روايت نبودهاست و توسط گردآورندگان داستان يا خود فردوسي به متن داستان افزوده شدهاست تا سيماي انساني، پهلواني و آييني رستم آلوده نگردد و او به عنوان پهلواني پايبند به مرام ديني و آييني در قلب مردم دوست داشتني باقي بماند.
از آنجايي که ناخودآگاه مردم ايران از نخستين گردآورندگان داستان تا نقالان ديروز و امروز در بازسازي و انساني کردن چهرهی پهلوانان مورد علاقهی خود کوشيدهاند. اين تلاش روايتگران شاهنامه، نقالان و مردم، در داستان رستم وسهراب به خوبي ديده ميشود:
ديدار رستم وتهمينه به روايت نقالان
پس از آنکه تهمينه وارد خوابگاه رستم ميشود و آرزوي خود را بيان ميکند:
«رستم به تهمينه گفت :
- «تو بسيار بيجا کردي که اين وقت شب، در اطاق من آمدي، حال اگر کسي تورا ديده باشد، براي من چه مي ماند؟
تو مي خواستي مطلب خود را نوشته، توسط يکي از محرمان يا غلام بچهاي نزد من بفرستي ...»
و به قدري اورا ملامت کرد که تهمينه غرق در عرق شرم گشته، بر اثر اضطراب باز تمناي خود را تکرار کرد، رستم فرمود :
- «شما فورا از اتاق من خارج شويد تا فردا من تو را خواستگاري کنم.»
تهمينه ميخواست از او قول بگيرد که رستم با خاطر دژم به او تغير نمود، گفت:
- «من به يزدان پاک، از حرکات تو بدم آمده که اگر دير خارج شوي، برادرت را الان صدا زده، حرکات تو را به نظر وي ميرسانم.» (داستان رستم وسهراب، روايت نقالان: ص11) برادر تهمينه که از پشت در اين سخنان را ميشنود ميگويد:
«آفرين به غيرت و مردانگي ايراني»!
روز بعد با وساطت زندهرزم، پدر تهمينه موافقت خود را با ازدواج رستم و تهمينه ابراز ميدارد، (همان: ص12)و پس از آن مراسم عروسي و شب زفاف رستم با حضور مردم سمنگان و زال برگزار ميگردد.(همان: ص23).
ديدار رستم و تهمينه به روايت مردم
«تهمينه بنا ميکند التماس کردن و اظهار عشق کردن به رستم و حاضر ميشود فوري خود را در اختيار رستم بگذارد ولي رستم که مردي تمام عيار بوده ميگويد:
- «دختر من مهمان شما هستم هرگز به ناموس ميزبان خود خيانت نميکنم.»
و تهمينه زياد از حد اصرار ميکند. رستم به او ميگويد:
- «امشب برو و فردا من تورا رسما از پدرت خواستگاري ميکنم»
فرداي آن شب رستم به پدر تهمينه گفت:
- «من ميل دارم با او پيوند همسري ببندم.»
پدر تهمينه وقتي را معين کرد و به رسم آن زمان تهمينه را به همسري رستم درآورد و آنان را دستبهدست داد و وارد حجله کرد.»(مردم وشاهنامه: ص59).
رستم و دلنواز
با اثبات رفتار جنسی رستم در شاهنامه، ويژگیهای تازهی او بهطور ناخودآگاه وارد جهانگيرنامه شدهاست:
پس از آنکه رستم سهراب را ميکشد، سر به کوه و بيابان ميگذارد، تا اينکه روزي به بيشهاي ميرسد و در آن بيشه ماهپيکري ميبيند. رستم با ديدن او اندوه خود را فراموش ميکند و دلش آرام ميگيرد. ماهرو با ديدن پيلتن صورت خود را پنهان ميکند، رستم نيز با ديدن شرم دختر از او روي برميگرداند و در گوشهاي از بيشه فرود ميآيد و به استراحت ميپردازد.
کنيزي که با آن دختر همراه است، رستم را ميبيند و به گفتوگو با او میپردازد، رستم از نام و نشان و جايگاه آنها ميپرسد و درضمن گفتوگو با کنيز درمیيابد که آن ماهرو دختر مسيحای عابد است و دلنواز نام دارد. رستم با کنيز دلنواز به خانهی مسيحاي عابد که در همان بيشه است ميرود و مهمان او میشود. او پس از يک هفته مهماني با ميانجيگري کنيز پيامي براي دلنواز ميفرستد:
زمن سوي آن مهوش دلنــــواز پيامي رسان از طريق نيـــاز
بگو آرزومنــــــد روي توام پريشان تـر از تار موي توام
رخت راچو ديدم درآن بيشهجاي دلم کرد آندم به مهر تو راي
به پيوند من گـر در آري تو سر بهخوبي بخـواهم تو را از پدر
(جهانگيرنامه: ب111-108)
پس از خواستگاري رستم، دلنواز شرط را بر رضايت پدر ميگذارد:
به نزديک رستم بر از من پيام بگويش که اي سرور نيکنام
بود اختيارم به دست پــدر ز فرمان او کي کشم سر به در
برو نزد بابم خريــــدار شو به نزديک اويم خـريدار شو
(همان: ب126-124)
رستم خادم مسيحا را پيش ميخواند و او را به خواستگاري ميفرستد:
برخويشتن خوانـــد آن مرد را بدو گفت کاين ناز پــــــرورد را
طلب¬کن براي من ازپيرخويش به نوعيکه رسم است وآيين و کيش
(همان: ب132-131)
پس از رضايت دختر، آگاهي پدر و حضور نمايندهی ديني:
ببستند عقد مه دلنــــواز به آيين و دين با گو سرفراز
سپردند دختر بدان پهـلوان ازآن شاد شد پهلوان جهـان
سپهبد ورا برد زي خوابگاه بجايي که او را بد آرامـگاه
(همان: ب146-144)
و حاصل اين پيوند فرزندي به نام جهانگير است.
سهراب، گردآفريد و شهرو به روايت نقالان:
پس از بررسي موارد مشابهاي که با دوگانگي کردار سهراب در برابر گردآفريد و شهرو همخواني داشت و در آنها چهرهی رستم با توجه به زمان و مکان آراسته شده بود. حال به بررسي چهرهی سهراب در ديدگاه نقالان که بازتاب ناخودآگاه جمعي مردم زمان خود ميباشد ميپردازيم.
در شاهنامه تنها از گردآفريد نام برده ميشود و در برزونامه تنها ازشهرو. اما در داستان رستم و سهراب به روايت نقالان از هردو دختر نام بردهشدهاست که در دو سپهر زماني و مکاني متفاوت با سهراب روبهرو ميگردند. نکتهی مهم آن است که در برخورد سهراب با شهرو بازآرايي چهرهی سهراب به خوبي ديده ميشود:
سهراب و شهره(= شهرو)
...سهراب پس از زخمي شدن به شهر شنگان ميرسد. شهره(= شهرو) دختر پادشاه شنگان او را براي درمان به باغ خود ميبرد و سهراب درپی مراقبتهای شهرو پس از يک شبانه روز بههوش ميآيد. بعداز بهبود سهراب شهره عاشق او ميشود واو نيز عاشق شهره. شهره بساط بزم و عيش و شراب را فراهم ميکند و سهراب:
«با او شرط کرد که تا پايان عمر، جز او شوهري اختيار نکند، سهراب نيز با او همين عهدکرد، پس قرار بر اين شد که نيمهشب آن روز، شهره همراه سهراب برود سمنگان [شنگان] و آنجا عروسي کنند.»(داستان رستم و سهراب...: ص116).
اما شاه از اين تصميم آگاه ميشود، به دستور او سربازان به باغ وارد شده و سهراب را با نيرنگ و خوراندن دارو بيهوش و گرفتار ميکنند، شهره زنداني ميشود و سهراب محکوم به اعدام اما پس از ماجراهايي سهراب و شهرو از بند رهايي مييابند، سهراب به روی سربازان تيغ ميکشد اما کسي جلودار او نيست تا اينکه سرانجام:
«چاره نديدند مگر توسل به شهره، پس پدر و مادر و خويشان او، شهره را به هر نيرنگي بود وادار کردند که مانع جنگ سهراب شود و او چنان کرد به شرط آنکه با او دشمني نکنند و با کمال رضايت، شهره را به نکاح وي درآورند و بعد از عروسي در صورتي که خود شهره مايل باشد، همراه سهراب به سمنگان رود.» و «... گويند شهره را به نکاح سهراب درآوردند و در شب زفاف نطفهی برزو بسته شد.»(همان: ص122).
در اين داستان که درست برخلاف روايت برزونامه است سه گزينهی اصلي:
- رضايت دختر
- آگاهي پدر
- حضور نمايندهی ديني.
براي انساني، ايراني و مردمي کردن چهرهی سهراب بازآرايي شده است.
سهراب و گردآفريد
در روايت نقالان رويدادهاي داستان همان است که در شاهنامه رخ داده، با اين تفاوت که در اين روايت گردآفريد زن هجير است که براي جبران شکست هجير و ننگ اسارت او و همچنين براي نمايش غرور و سرافرازي زن ايراني وارد نبردي پهلوانانه با سهراب ميگردد. در پايان نبرد سهراب که به سختي عاشق گردآفريد شده، سر به کوه و بيابان ميگذارد و به آواز خواندن ميپردازد، تا اينکه سهراب با نصيحتهای پيران از عشق گردآفريد منصرف ميشود و به برنامهريزي براي جنگ ميپردازد.(داستان رستم و سهراب...: ص180-169).
دريافت
اگرچه بنابر روايت شاهنامه و برزونامه سهراب با دو دختر، گردآفريد و شهرو، روبه رو شدهاست اما با توجه به بررسيهاي انجام شده ميتوان گفت:
سهراب تنها با يک دختر روبه رو شده که سپهر مکاني، او را به دو گونه پرداخت کرده است. هنگاميکه او به عنوان دختري انيرانی شناخته ميگردد مورد دست درازيسهراب قرار ميگيرد اما وقتيکه به عنوان يک دختر ايراني شناسانده ميشود، دختري است مبارز همانند يک مرد ايراني. در حقيقت گردآفريد ايرانيشدهی همان شهروي توراني است. حال براي بازآرايي چهرهی سهراب در روايت نقالان اين دو دختر يکبار ديگر در برابر سهراب قرار ميگيرند و به دليل آنکه سهراب به عنوان فرزند رستم و پهلواني ايراني، دستپروردهی ذهن حماسهسرايان ايراني است، اين بار شهرو به عنوان همسر سهراب معرفي ميگردد.
نکتهی ديگر که در بررسي نمونههاي همسان به دست آمد اين است که:
ذهن حماسه پرداز، چهرهی پهلوانان خود را هميشه دربرابر مردم بازسازي کرده است، نمونهی بارز اين چهرهآرايي در ديدار رستم و تهمينه است؛ آنگونه که از لابلاي داستان برميآيد رستم دعوت تهمينه را پذيرا ميگردد اما راويان شفاهي پيش از فردوسي يا خود فردوسي چهرهی رستم را آنگونه که جامعهی ايراني- اسلامي روز ميخواسته است بازآفريني کردهاند و سه گزينهی بنيادي: رضايت دختر، آگاهي پدر و حضور نمايندهی ديني را به متن داستان افزودهاند. اين ويژگيها در متن داستان ازدواج رستم و دلنواز در جهانگيرنامه به طور طبيعي و روزمره به نمايش گذاشته شده است.
يادداشتها
1. دو گوهر متضاد اشارهای است به اين آموزهی گاهانی:
«در آغاز آن دو گوهر همزاد در پندار و گفتار و کردار بهتر و بتر، هويدا شدند، در ميان اين دو، نيک انديشان درست برگزيدند نه بد انديشان.»(گاتها: گاه 30، بند 3/ ص452).
"30, 3: These are the two spirits (existing) in the beginning, twins who have been heard of as the two dreams, the two thoughts, the two words, and the two actions, the better and the evil. Between these two, the munificent discriminate rightly but not those who give bad gifts."( The Heritage of Zarathushtra: 19)
«درگاهان چنين گفته شده است که: « همچنين آن هردو مينو (= سپندمينو و انگره مينو) بههم رسيدند نزد آن که او نخستين آفريده است، يعنی هردو مينو درتن کيومرث آمدند، آن که برای زندگی است، اورمزد، بدان منظور که تا او را زنده دارد، آن که برنابودی است، گنامينو (= اهريمن) که تا او را بکشد. که آن مرگ و زندگی تا پايان جهان همچنين است، يعنی که بر مردم ديگر نيز همانا خواهد رسيد.»(گزيدههای زادسپرم: ص 8).
2. اين کردار در فرهنگ ايران باستان بسيار نکوهيده بوده است:
« شکوه کند ارت نيک بزرگوار:
اين از براي من خشن ترين کاري است
که مردمان ستمگار مي کنند،
از اينکه آنان دختري را از راه به در برده
و مدتي بي زناشويي او را آبستن کنند
با شما چه کارکنم؟
به آسمان بالا روم؟ به زمين فرو روم؟ »
(يشتها؛ ارتيشت، بند 59)
كتابنامه
1- انجوی شيرازی، سيد ابوالقاسم، 1354: مردم و شاهنامه، ج 1، تهران: اميرکبير، چاپ اول.
2- پورداود، ابراهيم،1377: يشتها، تهران: اساطير، چ. اول.
3- ــــــــــــــــــــــ1378 : گاتهاـــــــــــــــــــــــــــــــــ.
4- راشد محصل، محمدتقی، 1366: گزيدههای زادسپرم، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، چ. اول.
5- زريری، مرشد عباس، 1369: داستان رستم و سهراب (روايت نقالان)، به کوشش جليل دوستخواه، تهران: توس، چاپ اول.
6- فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه، چاپ مسکو، سعید حمیدیان، تهران، دفتر نشر داد، چاپ اول 1374.
7- مادح، قاسم، 1380: جهانگيرنامه، به کوشش ضياءالدين سجادی، تهران: موسسه مطالعات اسلامی، چاپ اول.
8- Humbach, H- Ichaporia, P. 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.