بازنمایی

از ویکی زروان
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ فوریهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۴:۳۳ توسط Keyvan Sarreshteh (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو


بازنمايى (Representation) تصويرى است كه از مهروند در سيستم منعكس مى‏‌شود.

کتاب سیستمهای پیچیده (ص:139-140-141)



سازگارى همتاى بقا است و طبيعى است كه كاركردهاى سيستم در راستاى آن همگرا شوند. سيستمى كه خواستار سازگارى است، بايد بتواند دست كم دو كار را انجام دهد: نخست، تصويرى دقيق از وضعيت موجود در دست داشته باشد، و دوم، تصويرى روشن از وضعيت مطلوب را در خود ايجاد كند. اين بدان معناست كه سيستم براى مقاومت در برابر فشار محيط، بايد بتواند محيط و جايگاه خويش در آن (وضعيت موجود) را به همراهِ موقعيت پايدارترِ قابل‏ دستيابى (وضعيت مطلوب) درك كند. سيستم بايد بتواند جايگاه خويش بر فضاى حالت را بفهمد، و نقاط پيشاروى خود را هم، به همراه جذب كننده‏‌هاى بالقوه شناسايى نمايد.

سيستم براى برآورده كردنِ اين نياز، بايد تصويرى از محيط و خود را در دست داشته باشد. اين تصوير، بازنمايى ناميده مى‌‏شود. بازنمايى، دو تصويرِ جداگانه را در بر مى‏‌گيرد. نخست وضعيت محيط، و دوم وضعيت سيستم بر زمينه‌‏ى آن. اين دو تصوير، ماهيت تنش و راه رها شدن از آن را هم نشان مى‏‌دهند.

سيستم از راه رده‏‌بندى كردنِ شباهت‌ها و تفاوت‌ها -يعنى صورتبندى كردن تقارن‌ها و شكست‌هاى تقارن- عناصر و روابط را رده‏‌بندى كرده و ساده مى‌‏كند. با اين روش، انعكاس تصوير محيطِ آشوبناك در سيستم منظم ممكن مى‏‌شود. به اين شكل، سيستم در درجه‌‏ى اول مرز بين خود و محيط -يعنى مهمترين و حياتى‏‌ترين شكست تقارن از ديد سيستم- را تشخيص مى‏‌دهد و در گام‌هاى بعدى تفكيكِ چيزها را در درون و برون خود ادامه مى‏‌دهد.

تصوير بازنمايى شده از محیط چند ويژگى دارد:

الف) بسيار بسيار ساده‏‌انگارانه است. سيستم تنها در حدى هستى را مى‏‌فهمد به كارش بيايد، يعنى براى تنظيم كاركردهايش در راستاى حفظ بقا سودمند باشد.

ب) زمينه‌‏ى اين تصوير به عناصرى قراردادى تجزيه مى‏‌شود كه بر مبناى شباهت و تفاوت طبقه‏‌بندى شده‏‌اند. سيستم به اين شكل زمينه‌‏ى متقارن محيط را به پديده‏‌ها مى‏‌شكند.

پديده‏‌هايى كه در جريان بازنمايى توليد شده‏‌اند، رمزگذارى مى‌‏شوند. يعنى سيستم به جاى آن كه با خودِ تصويرها سر و كار داشته باشد، از راه پردازش نمادهاى منسوب به آنها تغييرات محيط و خودش را درك و تنظيم مى‏‌كند.

در جريان اين روند است كه ما "مى‌‏فهميم". تصويرى كه هريك از ما از جهان در ذهن داريم، بازنمايى پيچيده‏‌اى است كه از مجموعه‏‌اى از چيزها تشكيل شده است. اين پديده‏‌ها، در جهان بيرون وجود ندارند.

اگر بخواهيم از ديد فيزيك كوانتوم -يعنى دقيق‏‌ترين نگرشى كه فعلا در دست داريم،- به دنياى مادى نگاه كنيم، خواهيم ديد كه مرز مشخصى بين هيچ دو چيزِ مستقلى وجود ندارد. به راستى نمى‏‌توان تعريف كرد كه مرزهاى آن تابلوى روى ديوار كجا پايان مييابد و ديوار از كجا شروع مى‏‌شود. اين حرف حتى در مورد خودمان هم راست است. همه‏‌ى ما، سيستم‏‌هايى هستيم كه مرزهايش با جهان خارج به شكلى قراردادى تعريف شده است. بازنمايى ما از خودمان، معمولاً مرزى مانند پوست بدن يا لباس را به عنوان حد من در نظر مى‏‌گيرد. اما براى يك لحظه فكر كنيد مبناى اين مرزبندى چيست؟ اگر زنده بودنِ بافت‌ها و مواد معيار باشد، بخش مهمى از پوست ما به همراه مو و ناخن و مواد و باکتری ها و لايه‏‌ها داخلى لوله گوارش‌مان بايد جزئی از محيط محسوب شوند، چون از سلول‏هاى مرده یا بیگانه تشكيل‏ يافته‏‌اند. در واقع ده درصد از وزنِ خشکِ بدنِ هر انسان عادی، از سلول‌هایی تشکیل شده که از نظر ژنتیکی ارتباطی با او ندارند، و به گونه‌های انگل و همزیستِ ساده‌تر مربوط می‌شوند. اگر بخواهيم آنها را هم عضو بدن‌مان فرض كنيم، آنگاه چه دليلى داريم كه پوستينى را كه رويش پوشيده‏‌ايم عضو بدنمان ندانيم؟ يا نيمكتى چوبى را كه رويش نشسته‏ايم. مگر نه که آنها هم از بافت‌هاى مرده‌‏اى كه زمانى زنده بوده‏‌اند تشكيل‏ يافته‌‏اند؟

پس بازنمايى تصويرى ساده‏‌انگارانه و نمادگزارى شده است كه در جريان شكست پديده بر مبناى تحولات مهروند در سيستم توليد مى‌‏شود.