من؛ محور شکست جهان به درون و بیرون
چنان كه گذشت، مغز آدمى و هويت روانشناختى وى، پيچيده ترين سطح تحليل را در نظام فراز تشكيل مى دهد. آدمى، به عنوان تنها سيستمِ خودآگاهِ شناخته شده، بر مبناي بازنمايى ساختيافت هاي از محيط درونى و بيرونى خويش، كردار خود را ساماندهى مى كند. نخستين گام تمايز يافتن در اين فرآيند پردازش اطلاعات، به تفكيک شدن داده هاى مربوط به درون و برون سيستم يعنى بيرونى خويش، كردار خود را ساماندهى مى كند. نخستين گام تمايز يافتن در اين فرآيند پردازش اطلاعات، به تفكيک شدن داده هاى مربوط به درون و برون سيستم يعنى «من» و محيط پيرامونىِ «من» مربوط مى شود. در مراتب بالاترِ پردازش، فرد تمايز ميان پديدارهاى موجود در محيط را هم بهتر درک مى كند و درمى يابد كه پديدارهاى برسازنده ى جهان خود بر دو نوعند؛ آنهايى كه مانند «من» رفتارى پيچيده و به ظاهر خودآگاه دارند، و آنها كه چنين خصلتى را ندارند. به اين ترتيب، محيط هم به جهان ناخودآگاه و بى اراده، و ديگرىِ هدفمند و شبيه به «من» شكسته مىشود.
در نتيجه ى اين روند، شناخت آدمى از سه عنصر پايه ى من، ديگرى و جهان حاصل مى شود. روند شكلگيرى اين سه نوع جذب كنندهى مفهومى را در نوزادان بسيار بررسى كرده اند و در متن هاي روانشناسى تكوينى داده هاى بسيارى در اين زمينه وجود دارد. خواننده می تواند بحثی مفصل در اين زمينه را در ديگر كتابِ نگارنده، روانشناسی خودانگاره، دريابد.
خلاصه ي كلام آن كه در هر يک از سه حوزه ى يادشده، مجموعه اي از داده هاى ورودى و رفتارهاى خروجى وجود دارند كه بايد به شكلى سازماندهى و مديريت شوند. دستگاه شناسايی انسان در مسير تكامل به اين نتيجه رسيده كه به ازاى هر يک از اين حوزه ها به محورى براي شكست تقارن معنايى نياز دارد تا به كمک آن منش ها را سازماندهی نمايد.