نیزهی پارسی و کمان پارتی
چکیده:
نوشتار کنونی، پژوهشی است در رمزشناسیِ «سلاح»، که به دلالتهای معنایی، جایگاه جامعهشناختی و تمایزهای آیینیِ مربوط به دو سلاحِ «نیزه» و «کمان» در ایـرانِ باستان میپردازد.
پرسش آغازینِ این نوشتار، گزارشِ داریوش بزرگ است که میگوید:
«نیزهی مرد پارسـی در دوردستها نبرد آورده است.»
اینکه چرا «نیزه» و نه سلاحی دیگر، موردِ تاکید قرار گرفته است، به «اخلاقِ سلحشوری» در ایـرانِ باستان و آیینِ زرتشتیِ نخستین مربوط میشود و در تقابل و همسایگیِ آیین مهـرپرستانهی جنگاورانِ پارتی قرار میگیرد که این یک در قالبِ «کمان» تبلور مییابد.
پیوندهای یادشده بر اساس نقشها و آثار یادمانیِ به جایمانده از ایـرانِ پیش از اسلام تحلیل میشود و در پیوند با کلیدواژههای اصلیِ صورتبندیِ «اخلاق» در دین زرتشتیِ آغازین قرار میگیرد.
این مقاله در تابستان سال ۱۳۸۷ در قالب یک سخنرانی در گروه جامعهشناسیِ تاریخیِ انجمن جامعهشناسیِ ایـران ارائه شده است.
کلیدواژگان:
سلاح و زینافزار، نیزه، کمان، اخلاق سلحشوری، اخلاق جنگاوری، هخامنشی، پارتی، ساسانی، زرتشتیگری، راسـتی.
- Abstract
This article is a survey in the field of semiotics of arms and armor, which deals with semanticsignifications, sociological coding, and ritual differences of spear and arrow in ancient Iran Starting point of our survey is a proposition of Darius the Great, who mentions that
Spear of the Persian man has fought in faraway lands
The reason why he did not refer to any other weapon but spear, is related to the influence of early Zoroastrian ethics on the Persian cavalry, in contrast to and in combination with the Arrow-based Mithraic ethics of the Parthians. These relations are discussed in this article, along with an analysis of the interconnected ethical keywords of ancient Persian warriors, due to motives and
texts remained from Pre-Islamic era of Iranian civilization
This paper have been presented as a lecture in summer 2008, in the Historical sociology group ofIranian Sociological Association
- Keywords
arms and armor, spear, arrow, cavalry ethics, warrior ethics, Achaemenid, Parthian, Sassanid, Zoroastrianism, righteousness
پیشدرآمد
«آودا خشناساهی اَدَتَئی اَزدا بَواتیی پارسَهیه مَرتیهیه دورَیی اَرشتیش پراگمَتا. اَدَتَیی اَزدا بَواتی پارسَه مَرتیه دورَیپیی هَچَا: پارسا پرتَرَم پاتی یجَتا»
«اگر میاندیشی که چند است شمار کشورهایی که داریوششاه زیرِ فرمان دارد، پس نگارهها را بنگر که اورنگِ مرا بر دوش دارند. آن گاه خواهی دانست که نیزهی مردِ پارسـی بسی دورتر جای رفته و بسی دورتر از پارس، رزم جسته و نبرد آورده است.[۱]»
کتیبهی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم
گویا داریوش بزرگ، نخستین کسی بود که از نیزهی مرد پارسـی سخن گفت و به این حقیقت اشاره کرد که جنگاورانِ پارسـی نیزهدار، در سراسر جهانِ کهن به نیرومندی و قدرت شهره بودهاند.
در کتیبهی نقش رستم، نگارندهای که احتمالاً کسی جز خشایارشا نبوده است، از زبان پدرش؛ داریوش بزرگ، چنین متنی را بر گورِ وی حک کرده است:
«مردی هستم ورزیده، هم به دست و هم به پا. به هنگام سواری، سوارکاری خوبم. در تیرافکنی، تیراندازی چیرهدستم، چه بر اسب باشم و چه پیاده. در نیزهوری، نیزهوری خوبم. خواه از روی اسب و خواه از روی خاک.[۲]»
دقیقاً همین عبارت، در کتیبهی خشایارشا در تخت جمشید نیز دیده میشوددر ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزهداری وجود داشته که بالاترین درجهی آن به نیزهداریِ شاهنشاه مربوط میشده و دارندهی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب میشده است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجستهای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارندهی آن بودهاند.
در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزهداری وجود داشته که بالاترین درجهی آن به نیزهداریِ شاهنشاه مربوط میشده و دارندهی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب میشده است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجستهای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارندهی آن بودهاند.
این نکته که داریوش بزرگ، سربازان خویش را با نیزههایشان شناخته و خویشتن را به دلیل هنرش در نیزهبازی ستوده باشد، البته چندان هم دور از انتظار نیست؛ چراکه میدانیم داریوش بزرگ، خود برای دیرزمانی به عنوان نیزهدارِ کمبوجیه؛ فرزند کوروش بزرگ، در نظام ارتشیِ هخامنشیان خدمت میکرد[۴] و گویا خشایارشا نیز پیش از نیل به مقام سلطنت، چنین مقامی را در برابر داریوش بزرگ داشته است.
از این رو چند نکته آشکار میشود:
در ارتش هخامنشی، منصبی والا به نام نیزهداری وجود داشته که بالاترین درجهی آن به نیزهداریِ شاهنشاه مربوط میشده و دارندهی آن، نوعی سپهبدِ عالیرتبه محسوب میشده است؛ در حدی که ولیعهدِ نامداری مانند خشایارشا و سردارِ برجستهای مانند داریوش بزرگ، زمانی دارندهی آن بودهاند.
اگر بخواهیم به منابع غیر ایـرانی بنگریم، سخنی مشابه را در آثار هرودوت مییابیم.
هرودوت، در بیشترِ مواردی که به نیزهداران اشاره میکند، ایـرانیان را در نظر دارد و بارها به نگهبانانِ نیزهدارِ شهربانانِ ایـرانی و یا سپهدارانِ پارسـی که نیزهدارانی را در نبردها رهبری میکردهاند، اشاره میکند، اما برجسته و برگزیدهبودنِ نیزهدارانِ پارسـی را در تواریخ او، هنگامی میتوان باز دید که از رژهی ارتشِ ایـران سخن میگوید.
رژه، چنانکه میدانیم، نمایش انضباط در نهادِ ارتش است. رژهرفتن از سویی، تمرینِ هماهنگی و رفتارِ منسجم و در همپیوسته، میان اعضای یک گروهِ رزمی است و از سوی دیگر، با بازنمودنِ این انضباط، تاثیری روحیهدهنده و نمادین در چشمِ تماشاگران و ذهنِ خودِ سربازان دارد.
آنچه هرودوت با دانشِ نیمبندِ خود از زبانِ پارسیِ باستان با عنوان «جاویدان» نامیده، در اصلِ پارسیاش؛ «اَنوشیه» بوده است که نگهبان معنا میدهد، اما به سادگی میتوان آن را با «انوشَه»؛ یعنی جاویدان، اشتباه گرفت. به این ترتیب کسانی که هرودوت با نام «جاویدانها» میشناسدشان؛ در اصل، نگهبانانِ پادشاهِ هخامنشی بودهاند و نام رستهشان هم «نگهبان» معنی میداده است.
تا آنجا که از تاریخها برمیآید، نخستین سردارِ تاریخ که رژهرفتن را در ارتشها ابداع کرد، کوروش بزرگِ هخامنشی بود. کوروش بزرگ، در هنگام رژه در مرکز سپاه حرکت میکرد و پیشاپیشِ وی ۴۰۰۰ نیزهدارِ پارسـی گام برمیداشتند. پس از ایشان، ۲۰۰۰ نیزهدار در هر طرفش راه میسپردند و پشت سرش هم ۲۰۰۰ سوارکار پیش میرفتند.
هرودوت در بند دیگری از تواریخ خود، رژهی سپاهِ خشایارشا هنگام خروج از سارد را توصیف میکند[۵]. در این گزارش، جبههی پیشینِ ارتش از ۱۰۰۰ سواره تشکیل میشده است که با ۱۰۰۰ پیادهی نیزهدارِ پارسـی دنبال میشدهاند. سپس خشایارشا که بر ارابهای سوار بوده، پیش میآمده و پس از او، ۱۰۰۰ نیزهدارِ پارسـیِ دیگر، حرکت میکردهاند. پس از آنها، ۱۰۰۰ سواره و سپس ۱۰۰۰۰ نیزهدارِ دیگر قرار داشتند و پس از آنها ۱۰۰۰۰ سوارهی دیگر حرکت میکردهاند که در هر طرفشان ۱۰۰۰۰ سوارهی دیگر قرار داشتند. البته اعداد، معقول نیست و نامحتمل است که خشایارشا در شرایط صلح، ۳۴۰۰۰ سپاهیِ پارسـی را برای نمایشِ قدرت در سارد به رژه وا دارد[۶].
شاید بهترین برگه برای فهمِ جایگاهِ نیزهداران در سلسلهمراتبِ ارتش هخامنشی، نگریستن به موقعیت ایشان در رژهها باشد. چنانکه از دو شاهد بالا برآمد، شاهنشاه هنگام رژه در میان چندهزار پیادهی نیزهدارِ پارسـی حرکت میکرده و این الگویی است که در زمان نبرد داریوش سوم و اسکندر، بارِ دیگر به آن برمیخوریم. این سربازانِ پارسـیِ نیزهدار که همواره در هنگام رژه یا جنگ، در اطراف شاه بودهاند، همان کسانی هستند که هرودوت با کژفهمیِ یک واژهی پارسـی، ایشان را «جاویدان» مینامد.
آنچه هرودوت با دانشِ نیمبندِ خود از زبانِ پارسیِ باستان با عنوان «جاویدان» نامیده، در اصلِ پارسیاش؛ «اَنوشیه» بوده است که نگهبان معنا میدهد، اما به سادگی میتوان آن را با «انوشَه»؛ یعنی جاویدان، اشتباه گرفت. به این ترتیب کسانی که هرودوت با نام «جاویدانها» میشناسدشان؛ در اصل، نگهبانانِ پادشاهِ هخامنشی بودهاند و نام رستهشان هم «نگهبان» معنی میداده است. در هر حال، اگر بخواهیم این اشتباهِ مصطلح را حفظ کنیم، باید بگوییم که این جاویدانها از ۱۰۰۰۰ سربازِ نخبه تشکیل میشده که چند ویژگیِ عمده داشتهاند:
جاویدانها، نخبهترین سربازانِ امپراتوری هخامنشی بودهاند و تکتکِ سربازانشان از نیرومندترین و نژادهترین سربازان، برگزیده میشدهاند. هرودوت در چند جا به این نکته که همهی این سربازان، پارسـی بودهاند، اشاره میکند، اما شواهدِ بازمانده در تخت جمشید نشان میدهد که ایلامیها و مادها هم میتوانستهاند عضو این رسته باشند. این سه قوم، همان مردمی بودند که در ابتدای کار و در زمان کوروش بزرگ، با رهبریِ وی با هم متحد شدند و امپراتوری هخامنشی را بنا نهادند. به همین دلیل نیز میبینیم که سوارکاران و سربازانِ مادی تا مدتها از مزایا و افتخاراتی همچون پارسها برخوردار بودند و ایلام نیز چنانکه شرحش را در کتابی دیگر دادهام[۷]، همچنان مرکز شاهنشاهی هخامنشی محسوب میشد؛ چراکه شوش یکی از پایتختهای ایـران بود و زبان دیوانیِ هخامنشیان نیز تا دوران اردشیر، ایلامی بود. به این ترتیب، عضویت در رستهی انوشیه، در واقع امتیازی بود که نصیب نخبهترین سربازانِ نگهبانان قلب امپراتوری؛ یعنی مردم ماد، پارس و ایلام میشد.
نیزهی پارسـی در دو رده از متونِ ایـرانی و غیرایـرانی، با تاکید و با بسامدی بالا، موردِ اشاره واقع شده است. هم داریوش بزرگ و هم خشایارشا، بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزیِ نیزه در نظام ارتش ایـرانی تاکید کردهاند و ارتباط خود را با آن پر رنگ کردهاند. از سوی دیگر، مورخان یونانی که گاه به دلایل سیاسی، موضع دشمنِ پارسها را به خود میگرفتند نیز با توازیِ شگفتانگیزی، دقیقاً همین مرکزیت را موردِ اشاره قرار دادهاند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تاکید کردهاند. از این رو، چنین مینماید که نیزه در دوران هخامنشی مهم بوده باشد.
بنا به روایت هرودوت، در میان ۱۰۰۰۰ تن، ۱۰۰۰ تن که نخبهترین سربازانِ کل ارتش ایـران بودند، نیزهای حمل میکردند که در انتهای خود به اناری زرین آراسته بود و ۹۰۰۰ تنِ دیگر که احتمالاً بر اساس الگویی ایلامی، هر ۱۰ نفرشان زیرِ فرمان یکی از آن ۱۰۰۰ تنِ نخبه قرار داشت، در انتهای نیزهی خود، نارنجی سیمین داشتند. به این ترتیب، نوعی رتبهبندیِ نمادین در میان ارتشیانِ ایـرانی وجود داشته است که به ویژه با نیزه و با تزییناتِ متصل بر آن پیوند داشته است. این امر را حتی با کمی احتیاط، میتوان به عصای پادشاهی نیز تعمیم داد. عصایی که در تخت جمشید در دست داریوش بزرگ دیده میشود و از نظر شکل و اندازه میتوان آن را به نیزهای کوتاه، مانند کرد.
«گارد جاویدان» یا «رستهی انوشیه» را نیز کوروش بزرگ بنیان نهاده بود. این گروه، هستهی مرکزی ارتش پارس را تشکیل میداد و چنانکه از روایتهای بازمانده از یونانیان برمیآید، دشمنان ایـرانیان از ایشان بیش از همه هراس داشتند و حضور این گروه در جنگها، تقریباً به معنای پیروزی ارتش ایـران بود. چنانکه کسنوفانس نیز از حضورِ جاویدانها در نبرد میان کوروش کوچک و اردشیر سخن میگوید و به ترسِ یونانیان از ایشان و شکست سنگینی که بر ارتش کوروش کوچک وارد آوردند، تاکید میکند[۸].
گشایشِ مسئله
با مرور این شواهد، چنین مینماید که نتیجه روشن باشد.
در پارس، «نیزه» سلاح اصلیِ جنگاوران و جنگجویان بوده است. سربازان پارسـی، با نیزههای خود شناخته میشدهاند و نمادهای نشانگرِ رتبه و جایگاه و مقامشان نیز به نیزههایشان مربوط شده و بر آنها بازنمایانده میشده است.
نام واپسین شاه ماد؛ «آشتیاگ» بنا بر خوانش هرتسفلد، در اصل «ارش تیاگ» بوده است که نیزهانداز معنا میدهد. به همین ترتیب، نام «آرش»، پهلوان اساطیری ایـرانی که با پرتاب تیری در دوران منوچهر کیانی، مرز ایـران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چهبسا که این اسطوره در ابتدا به نیزهانداز -و نه کمانگیر- اشاره میکرده است. همچنین در یشتها، در آن هنگام که فهرستی از نام کَویها -شاهان کیانی- ارائه میشود، به نام «کی اَرَش» برمیخوریم که شکل کهنِ همان کیارش امروزی است. «کی» که معنای شاه و سرور میدهد، لقب امیران ایـرانِ شرقی بوده است و «اَرَش» نیز در زبانهای ایـرانیِ کهن به معنای نیزه میباشد.
این البته، به خودی خود چندان مهم نمینماید. بالاخره در هر تمدنی و در مقطعی از تاریخ، در هر جامعهای ابزاری و وسیلهای را میبینیم که رواجی بیشتر دارد، یا عنصری را در میان وسایل نظامی میبینیم که کاربردی بیش از بقیه یافته است. از این رو، شاید تاکیدکردن بر رابطهی نیزه با داریوش بزرگ و خشایارشا و گارد جاویدان، چیزی بیش از یک مُدِ زودگذر نبوده باشد. چیزی شبیه به رواج تصادفیِ نوع خاصی از لباس یا رنگ خاصی از کفش در جامعهای خاص.
با وجود این، به گمان من، «نیزهی پارسـی» با کفشِ یک تهرانیِ امروزی یا کلاه دهقانانِ آلمانی در قرون وسطا، که بیتردید آن نیز دارای هنجار، رمزگان و خاستگاههای ویژهی خود است، تفاوتی کلیدی دارد. نیزهی پارسـی در دو رده از متونِ ایـرانی و غیرایـرانی، با تاکید و با بسامدی بالا، موردِ اشاره واقع شده است. هم داریوش بزرگ و هم خشایارشا، بر اهمیت نیزه و جایگاه مرکزیِ نیزه در نظام ارتش ایـرانی تاکید کردهاند و ارتباط خود را با آن پر رنگ کردهاند. از سوی دیگر، مورخان یونانی که گاه به دلایل سیاسی، موضع دشمنِ پارسها را به خود میگرفتند نیز با توازیِ شگفتانگیزی، دقیقاً همین مرکزیت را موردِ اشاره قرار دادهاند و بر اهمیت نیزه در نظام ارتش هخامنشی تاکید کردهاند. از این رو، چنین مینماید که نیزه در دوران هخامنشی مهم بوده باشد.
نیزه نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر، پدیداری است از ردهی چیزها؛ یعنی، عنصری پدیدارشناختی است که از تداوم و استواری و انسجامی زیاد برخوردار است؛ در حدی که آن را تا پایهی یک چیزِ بیرونی برمیکشد و جایگاهش را در مرتبهی یک عنصرِ مستقل و واقعی از جهانی بیرونی و عینی تثبیت مینماید. با این تعبیر، نیزه نوعی چیز است و در مقابل ردهای دیگر از پدیدارها؛ یعنی، رخدادها واقع میشود که در مقابل، پدیدارهایی زودگذر، موقت، پراکنده و به همین دلیل تا حدودی تفسیرپذیر و نسبی و ذهنی پنداشته میشوند.
نیزه اما، مانند تمام چیزهای دیگر، این قابلیت را دارد که همچون نوعی رمز و نماد در نظامی نشانگانی عمل کند و چنین نیز میکند؛ یعنی، نیزه در نظام هستیشناختیِ مردمانِ دوران هخامنشی، چیزی بوده که در پیوند با چیزها و رخدادهای دیگر مفهوم مییافته است. نیزه، مانند هر چیز یا رخدادِ دیگر، عنصری نمادین است که بخشی از رمزگانِ زیستجهانِ ایـرانیانِ دوران هخامنشی را تشکیل میداده و گوشهای از این افقِ معنایی را برای ایشان صورتبندی و تدقیق مینموده است.
در نگاه نخست، چنین مینماید که نیزه، عنصری دونپایه و فرعی از زیستجهانِ ایـرانیانِ باستان بوده باشد. عنصری که با چیزهایی مانند نماد فروهر یا تاج یا اورنگ شاهی یا بدنِ شاه، قابل مقایسه نیست و به همین ترتیب از رخدادهایی مانند نوروز یا مراسم رژه یا جنگهای بزرگ نیز کمتر مهم بوده باشد، اما ادعای من در این نوشتار آن است که بر خلاف آنچه در نگاه نخست به چشم میرسد، نیزه عنصری مهم از نظام معنایی و رمزگانِ دوران هخامنشی بوده است و به ویژه با مفاهیمی مانند جنگ، قدرت، بدنِ نیرومند و ارزشهای اخلاقی پیوند میخورده است. گذشته از این، گمان میکنم تبارشناسیِ برخی از عناصر امروزینِ رایج بر فنآوریِ بدن و قواعد حاکم بر انضباط تنها نیز در نهایت ما را به خاستگاهی میرساند که با نیزهی پارسـی پیوند دارد.
اگر با این دیدِ رمزشناسانه به نیزه بنگریم و با نگاهی چنین تحلیلی به جایگاه و موقعیت نیزه در نهادِ ارتش و در نظام اجتماعیِ هخامنشیان بنگریم، امکانِ طرح پرسشهایی بسیار را به دست خواهیم آورد:
نیزه به راستی برای پارسـیانِ باستان چه معنایی داشته است؟ چرا نیزه به عنوان اسلحهی سازمانیِ هخامنشیان برگزیده شده است؟ نیزه برای یک نیزهدارِ پارسـی چه مفاهیمی را تداعی میکرده است؟ نیزه با این موقعیت و جایگاه و معنا، در چه زمینهی فرهنگی و چه بافتی از باورها بالیده و رشد کرده است و در نهایت، این پرسشِ مهم که تاریخِ تحولِ مفهومِ نیزه در زمینهی فرهنگ ایـرانی چه بوده است؟
پیشینهی تاریخی
برای پاسخگویی به این پرسشها، نخست باید بر پرسشی مقدماتیتر اندیشه کرد:
نیزه، پیش از هخامنشیان از چه جایگاه و کاربردی برخوردار بوده و برای مردمی که در جهانی پیشاهخامنشی میزیستند، چه موقعیت و معنایی داشته است؟
بر مبنای اسناد یونانی، چنین مینماید که نیزه، پیش از ظهور قدرت هخامنشیان نیز در میان قبایل ایـرانی رواجی بسیار داشته و به نوعی، سلاحِ محبوب اقوام ایـرانی محسوب میشده است. هرودوت هنگامی که دربارهی انقراض دولت لودیه سخن میگوید، از رویایی مینویسد که کرزوس در آن دید که پسرش با نیزهای آهنین از پای درمیآید و با وجود آنکه دستور داد تا همهی نیزهها را از اطراف پسرش دور کنند، در نهایت در جریان حادثهای، پسرش با نیزهای آهنین کشته شد. این در حالی است که تعبیرشدنِ خواب کرزوس را میتوان به ظهور کوروش بزرگ پارسـی و انقراض دولت لودیه هم مربوط دانست؛ چراکه از سویی، کوروش بزرگ با پارسـیانِ نیزهدارش به جنگ لودیه رفت و از سوی دیگر، میدانیم که یکی از دلایل برتری ارتش پارس بر سپاهیان محلی و قومی، این بود که هخامنشیان به فنآوری آهن و تولید زره و شمشیر و نیزهی آهنین احاطه داشتند. البته به روایت هرودوت، در میان خودِ لودیاییان هم نیزه، امری ناشناخته نبود. در میان این مردم، سوارهنظامی نیرومند وجود داشتند که بسیار قوی بودند؛ زیراکه در فن جنگیدن با نیزه از فراز اسب، مهارت داشتند[۹]. این سوارهنظام، قاعدتاً همان سوارهنظامِ نیزهدار لودیایی است که از منابعی دیگر، میدانیم که به قبیلهی ایـرانیِ اسپرده تعلق داشتنند و سه قرن پیش از آن، به دلیل دفعکردن تهاجم کیمریهای غارتگر از مرزهای لودیه، مورد استقبال مردمِ این سرزمین قرار گرفتند و طبقهای جنگاور و اشرافی را در این کشور تشکیل دادند[۱۰]. اهمیت این طبقهی جنگاورِ ایـرانیتبار در سرزمین لودیه، شاید یکی از دلایلی بوده باشد که مردمِ این سرزمین پس از جنگِ کوتاهی که با کوروش بزرگ کردند، به شهروندانی مطیع و راضی از امپراتوری هخامنشی تبدیل شدند. هر چند در متون مورخانِ امروزِ اروپایی که گویا به بندی کوتاه از تواریخ هرودوت علاقهی بسیار دارند، تصویری متفاوت با این ترسیم شده است.
هرودوت در جایی دیگر از تواریخ میگوید که دیااِوکو، در آن هنگام که رهبریِ قبایل ماد را بر عهده گرفت و شهر هگمتانه را ساخت، نیزهدارانی را از سراسر ماد برای نگهبانیِ آن برگزید[۱۱]. هرودوت در دیگرجاها نیز به اینکه نگهبانان خاص کوروش بزرگ، آژیدهاک و هارپاگِ مادی، نیزهدار بودهاند، اشارههایی دارد. هرودوت همچنین به این امر اشاره میکند که قبایل ایـرانیِ ماساگت -که به روایتی، کوروش بزرگ در نبرد با آنها به قتل رسید- «از نظر لباس و تجهیزات با سکاها همانند بودند و نیزه و کمان و تبر داشتند.[۱۲]»
نام واپسین شاه ماد؛ «آشتیاگ» بنا بر خوانش هرتسفلد، در اصل «ارش تیاگ» بوده است که نیزهانداز معنا میدهد. به همین ترتیب، نام «آرش»، پهلوان اساطیری ایـرانی که با پرتاب تیری در دوران منوچهر کیانی، مرز ایـران و توران را تعیین کرد، به معنای نیزه است و چهبسا که این اسطوره در ابتدا به نیزهانداز -و نه کمانگیر- اشاره میکرده است. همچنین در یشتها، در آن هنگام که فهرستی از نام کَویها -شاهان کیانی- ارائه میشود، به نام «کی اَرَش» برمیخوریم که شکل کهنِ همان کیارش امروزی است. «کی» که معنای شاه و سرور میدهد، لقب امیران ایـرانِ شرقی بوده است و «اَرَش» نیز در زبانهای ایـرانیِ کهن به معنای نیزه میباشد.
در مورد اهمیت نیزه در میان مادها و پارسهای باستانی، شواهد دیگری نیز در دست است. به روایت هرودوت، مردمی که در شمال سرزمین تراکیه زندگی میکردند، قومی ارابهران به نام «سیگونای»[۱۳] بودند که گفته میشد از تبار مهاجران مادی هستند. هرودوت البته، نام مادی را معمولاً برای اشاره به پارسها به کار میبرد. این ایـرانیانِ مهاجر، لباسهایی شبیه به ایـرانیان میپوشیدند و اسبهایی کوچک را به ارابههای خود میبستند. هرودوت میگوید که مردم لیگوریا با الهام از نام ایشان، بازرگانان را سیگونای مینامند و اهالی قبرس هم نام ایشان را به نیزه دادهاند و نیزه را سیگونای مینامند. از اینجا برمیآید که شاخهای از قبایل ایـرانی -که با توجه به ارابهرانبودنشان احتمالاً تبار پارسـی داشتهاند- به شمال تراکیه مهاجرت کرده و در آنجا کنترلِ بازرگانیِ محلی را در دست داشتهاند. ایشان همچنین جنگاورانی داشتهاند که در هنرِ نیزهبازی، نامدار بودهاند؛ در حدی که مردم قبرس نام ایشان را با نیزه مترادف شمردهاند[۱۴].
با جمعبستنِ این شواهد و مرور اسناد تاریخیای که صفوف منظم نیزهدارانِ سومری و مصری را بازمینمایند، آشکار میشود که نیزه در جهان پیش از ظهور کوروش بزرگ، سلاحی رایج و مرسوم بوده و با این همه، در میان قبایل ایـرانی از ارج و قربی بیشتر برخوردار بوده است، در حدی که دیوانسالاریِ رسمیِ حاکم بر اقوام ایـرانی و نمادپردازی ارتش هخامنشی و تصویر ذهنی مورخان غیر ایـرانی از ایـرانیان، همگی نیزه را در بطن فن جنگاوری ایـرانیان قرار میدادهاند.
زمینهی اساطیری
اگر به منابع ایـرانی بازگردیم، خواهیم دید که با وجود اهمیت نیزه در میان ارتشیان هخامنشی، در دورانهای جدیدتر چنین مرکزیتی برای نیزه وجود نداشته است.
در کهنترین متن حماسیِ پارسـی که «یادگار زریران» نام دارد و به دوران اشکانی مربوط است، نیزه را در دست پهلوانی جادوگر میبینیم که دشمن ایـرانیان است. یادگار زریران، ماجرای نبردهای خیونان با ایـرانیانِ تازه زرتشتیشده است. خیونان، خود قبایل کوچگردِ ایـرانیای بودند که به آیین باستانیِ آریاییان پایبند بودند و زرتشتیشدن پسرعموهای کشاورز خود را در فلات ایـران خوش نداشتند. در این داستان، کیگشتاسپ پس از زرتشتیشدن، با تمردِ ارجاسپشاه روبرو میشود که شاهِ خیونان است و گویا در ابتدای کار، خراجگزارِ وی بوده است. ارجاسپ، به همراه سرداری به نامِ ویدرفش که پهلوانی جادوگر است به ایـرانزمین میتازد و در پی آن، نبردی درمیگیرد که برادر گشتاسپ، زریر، در طی آن کشته میشود.
صحنهی مرگ این نخستین شهیدِ دین زرتشتی چنین تصویر شده است که وقتی زریر، شماری بسیار از خیونان را از پای درآورد، ویدرفشِ جادوگر برای نبرد با وی بر اسب نشست و نیزهی خویش را که با صفتِ «افسوده» (جادوشده) موردِ اشاره قرار میگیرد، بر دست گرفت. این نیزه در دوزخ به دست دیوان، با خشم و زهر ساخته شده بود و با آب بزه پرداخته شده بود[۱۵]. آن گاه هنگامی که این نیزه از دل زریر گذشت و او را از پای درآورد، ایـرانیان از دور با دیدن اینکه کمانگیران ایـرانی از تیرانداختن دست برداشتند، آگاه شدند که سپهبدشان از پای درآمده است[۱۶].
در همین متن، چند بند جلوتر؛ از بَستور، فرزند زریر سخن میرود که هنگام کشتهشدنِ پدر، هنوز کودک بود و با وجود این، از عمویش گشتاسپ اجازه خواست تا به میدان رود و کین پدر را بستاند، اما گشتاسپ که میترسید در نبرد با خیونان کشته شود، به او گفت که «تو نابُرنایی و دفاعِ رزمها ندانی و انگشتت بر تیر استوار نیست[۱۷]». با وجود این، آن هنگام که بَستور به نیرنگ، اسب و زرهی به دست میآورد و در نبرد دلاوری میکند، گشتاسپ به او اجازهی نبرد میدهد و از ترکش خود تیری بیرون میآورد و به او میسپارد[۱۸]. دگربار آن هنگام که ویدرفش برای نبرد با او اسب میخواهد، همان نیزه را که درست به همان شکلِ پیشین توصیف شده، بر دست میگیرد و به میدان میشتابد. آن گاه ویدرفش، نیزه را به سمت بَستور پرتاب میکند. بَستور انگار نیزه را در هوا میگیرد، اما آن را به سوی دشمن بازنمیافکند؛ چون روانِ زریر به او میگوید که نیزه را از دست بدارد و تیری از کمان برگیرد و به این ترتیب بَستور با تیری که به قلب ویدرفش میافکند، انتقام خون پدرش را میستاند[۱۹].
اوج ماجرا در این روایت، آن هنگامی است که بَستورِ کودک، انتقام خون پدر را از ویدرفشِ جادوگر میگیرد.
این صحنه با چرخش مهمی در سلاحشناسیِ ایـرانیانِ قدیم همراه است. نیزه که در دوران هخامنشی، سلاح اصلی و افتخارآفرینِ پارسها بود، در این متن به صورت سلاحِ دشمنی جادوگر بازنموده شده است و هر بار هنگام اشاره به آن، با این عبارتِ طولانی توصیف میشود که:
«فرَش ای اَفسودَگ ای دیوان اندر دوشوخ پد خِشم اود زَهر دیستَگ، پد آبی بَزَگ کَرد»
یعنی: «نیزهی افسودهای که دیوان در دوزخ به خشم و زهر ساخته و به آبِ بزه آلوده بودند.»
از سوی دیگر، سلاح محبوب بَستور و ایـرانیان، گویی کمان است؛ چراکه گشتاسپ به بَستور میگوید که هنوز جوان است و انگشتش بر تیر استوار نیست و هنگام تاییدِ تواناییِ جنگی وی تیری به او میبخشد و در نهایت هم بَستور با تیری، ویدرفش را از پای درمیآورد. در ضمن، این نکته را هم باید در نظر داشت که روانِ زریر که مردی مقدس محسوب میشود، پسرش را راهنمایی میکند تا نیزه را از دست بدارد و تیر را به کار بَرَد. به این ترتیب، در متون کهنِ ایـرانی، گاه با رقابتِ دو سلاح روبرو میشویم، که یکی از آنها عبارت است از «نیزه» و دیگری «کمان».
کمان
متن یادگار زریران، با توجه به ساختار و عناصر زبانشناختیِ موجود در آن، احتمالاً در اواسط دوران اشکانیان در ایـرانِ شرقی نگاشته شده است. این بدان معناست که این متن، با وجود عناصر مفهومیِ زرتشتیِ آشکارش، محصول دورانی است که شاهانی روادار و گاه مهـرپرست بر ایـران حاکم بودند، که تبارشان پارتی بود و چنانکه خواهیم دید، سلاح سازمانیشان کمان بود و نه نیزه.
اشاره به کمان در یادگار زریران، بدان معنا نیست که این سلاح در اعصار کهنتر بیاهمیت بوده است. نیزه و کمان به شکلی جالبِ توجه، بر بقایای بازمانده از دوران هخامنشی هم دیده میشوند. در واقع بر لوحها، مُهرها و کاشیکاریهای گوناگونی که از دوران هخامنشیان باقی مانده است، یک زوج اسلحه وجود دارد که بسیار تکرار میشود و عبارت است از: نیزه و کمان.
کسنوفانس در تربیت کوروش بر این نکته تاکید میکند که پارسـیان، فرزندانشان را در فن سوارکاری، کمانگیری و نیزهوری پرورش میدادند و اقتدار ایشان را نیز به همین سه عنصر مربوط میداند. همچنین در کتیبهی بیستون، داریوش بزرگ در دستش کمانی را گرفته است و دو نفری که پشت سرش ایستادهاند، به ترتیب کمان و نیزه در دست دارند.
با وجود این، در دوران هخامنشیان، کمان و نیزه با وجود اهمیتی که در تمدن ایـرانی داشتهاند، از موقعیتی همپایه برابر نبودهاند. اگر از نقشمایهی بیستون -که مربوط به سال ۵٢٠ پ.م و ابتدای حکومت داریوش بزرگ و نظم نوین اوست- بگذریم، نقش کمان معمولاً بر آثار کوچک و تقریباً عامیانه دیده میشود. مُهرِ مشهور داریوش بزرگ که در آن، شاه، سوار بر گردونهای در حال شکار شیر با تیر و کمان است، نمونهای از این امر است. با وجود این، منحصربودنِ نقش کمانداران بر آثار کوچک، نباید به اهمیت اندکشان تعبیر شود؛ چراکه داریوش بزرگ بر سکههای زرینِ دریک نیز نقش کمانداری پارسـی را حک کرده بود و این نقشی بود که تا دو و نیم قرن بعد، همچنان جایگاه خود را بر سکههای هخامنشی حفظ کرد. با همین اشاره میتوان سخن حاکمان دولتشهرهای اسپارتی را بهتر دریافت که از این شکایت داشتند که شاهنشاه ایـران با چندهزار کماندار پارسـی -منظور، سکههای طلای ایـرانی است که به عنوان رشوه به سیاستمدارانِ مخالفش پرداخت میشد- یونان را تسخیر کردهاند. با وجود این، اشارهی شاه اسپارت به کمانداران پارسـی، تا حدودی گمراهکننده است؛ چراکه با یک نگاه دقیق به نقش دریکهای هخامنشی، میتوان دریافت که سربازان پارسـی بر این سکهها، در یک دست کمان و در دست دیگر نیزه گرفتهاند. نیزهی یادشده، گویا در یونان همچون تیری بسیار بزرگ تفسیر شده و از این رو کل تصویر به کمانگیران منسوب شده باشد، اما اگر نقش دریک را در کنار متون پارسـیِ باستان بگذاریم، به روشنی درمییابیم که طراحان این نابترین سکهی جهانِ باستان به سادگی، دو سلاح اصلیِ ارتشِ شاهنشاهی را در دست سربازانِ پارسـی نقش کردهاند. حتی در دریک هم نیزه بر کمان برتری دارد؛ چراکه سربازِ دریکی، نیزه را در دستِ راست و وضعیتی جنگی گرفته است، اما کمان را در دست چپ و به صورت نوعی سلاح یدکی نگاه داشته است.
به همین ترتیب، کمان در دیوارنگارهها و نقشبرجستههای تخت جمشید هم باقی مانده است. سربازانِ نیزهداری که بر پلکان تخت جمشید صف بستهاند، گهگاه کمانی بر دوش دارند و بسیاری از آنان، ترکشی را همراه خود حمل میکنند. آنان نیز نیزه را در وضعیتی جنگی -با سرنیزهی به هواافراشته- در دست دارند و کمان را بر دوش انداختهاند؛ یعنی تقریباً همان وضعیتی را مجسم میکنند که بر دریکها میبینیم.
از نظر اسنادِ نوشتاری نیز نامِ کمان در متون رسمی هخامنشی نیامده و گذشته از نقش رستم که در آن، داریوش بزرگ، خودانگارهی خود را با مهارتش در به کارگرفتنِ نیزه وکمان ترسیم میکند، معمولاً این نیزه است که در متون، موردِ اشاره واقع میشود. به این ترتیب، آشکار است که کمان، با وجودِ اهمیتی که در دوران هخامنشی داشته و رسمیتی که در ارتش داشته، در مرتبهای فروپایهتر از نیزه قرار میگرفته و از نمادپردازیهای غنیِ آن بیبهره بوده است.
در مقابل، نیزه گذشته از آثار کوچکی مانند مُهرها و لولها، بر دیوارنگارهها و آثار سترگ نیز نقش میشده است، چنانکه خشایارشا و اردشیر، در آن هنگام که تخت جمشید را میساختند، آن را با نگارهی سربازانی آراستند که لباسی پارسـی و مادی بر تن داشتند و با وجود آنکه به سلاحهایی مانند شمشیر و کمان و دشنه مجهز بودند، اما این همه را بر لباسهای خود میآویختند و تنها نیزه را با سربلندی بر دست میگرفتند. همچنین در مُهرها و نگارههای تبلیغاتیای که چیرگیِ سربازان پارسـی بر شورشیان را نشان میدهد، معمولاً این پارسـیِ نیزهدار است که دشمن را از پای درمیآورد، چنانکه در مُهر مشهوری که چیرگی پارسـیان بر یونانیان را نشان میدهد، چنین چیزی را آشکارا میتوان دید. نکتهی مهم آنکه در این مُهر، سربازِ یونانی نیز نیزه به دست دارد، اما به دلیل پیادهبودن و برهنهبودنِ آشکارش نسبت به سربازِ زرهپوش و نیزهدارِ پارسـی، از موقعیتی فرودست برخوردار است.
کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراضِ این دودمان و سر برکشیدنِ اشکانیان، جایگاهی برتر یافت. اشکانیان، نیزهی پارسـی را از دست نهادند و شمشیری بلند و دودَم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولاً در دستِ تندیسهای اشکانی دیده میشود. شمشیرِ اشکانی، شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت درمیآمده است و حدود ١٠٠٠ سال بعد، نسخهای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیرِ شوالیههای اروپایی رسمیت یافت.
اشکانیان، با وجود اهمیتی که برای شمشیرِ بلند قایل بودند، سلاحِ سازمانیِ خود را کمان قرار دادند. سورنای افسانهای، در آن زمان که برای نبرد با کرزوس، رویاروی لژیونهای رومی قرار گرفت، سوارکارانی سبُکاسلحه به همراه داشت که کمانگیرانی چیرهدست بودند و با جنگ و گریز و حملهکردن و ترکیب هجوم و بازگشتن و تیرباریدن به هنگام عقبنشینی، رومیان را کشتار کردند. شکست کرزوس و نابودی سپاه روم در برابر کمانگیرانِ سوارهی سورن، به قدری برای تمدن غربی تکاندهنده بود که هنوز هم واژهی فارسی پارتیزان (پارتیکان) در زبانهای اروپایی برای اشاره به همین شیوهی جنگیدن به کار برده میشود.
پارتیان، همچنین نقش کمان را به عنوان نماد سکههای خود برگزیدند و آن را بر پشت سکههای خویش نقش میکردند. مثلاً پشت سکههای مهـرداد اول و فرهاد سوم و اردوان دوم، با نقش کمانگیری نشسته تزیین شده است. این نقش در سکههای بسیاری تکرار میشود، چنانکه پارتامسپ، شاهزادهی پارتی که دستنشاندهی رومیان بود و با حکم ترویانوس بر اشروسنه حکومت میکرد نیز نقشی مشابه را بر سکهی خود حک کرد. نقشی مشابه بر پشت سکهی سنابار -حاکم محلی مرو در حدود ۵٠-۶۵.م- نیز دیده میشود. در اینجا به روشنی از نیزه خبری نیست و با کمانگیری روبرو هستیم که بر زمین زانو زده و مشغول تیر در کماننهادن است.
کمان، با وجود اهمیتی که در دوران هخامنشی داشت، پس از انقراضِ این دودمان و سر برکشیدنِ اشکانیان، جایگاهی برتر یافت. اشکانیان، نیزهی پارسـی را از دست نهادند و شمشیری بلند و دودَم را جایگزین آن کردند. این همان شمشیری است که معمولاً در دستِ تندیسهای اشکانی دیده میشود. شمشیرِ اشکانی، شمشیری بسیار بلند و سنگین بوده که با دو دست به حرکت درمیآمده است و حدود ١٠٠٠ سال بعد، نسخهای از آن در قرون وسطا به عنوان شمشیرِ شوالیههای اروپایی رسمیت یافت.
اشکانیان، با وجود آنکه کمان را ارج مینهادند، اما نیزه را نادیده نمیگرفتند. یکی از مهمترین رستههای ارتش اشکانی، از سوارههای زرهپوشی تشکیل میشد که دنبالهی مستقیم سوارهنظامِ سنگیناسلحهی هخامنشی بودند و از نظر لباس و تجهیزات با آنچه بعدها در دوران ساسانی مرکزیت یافت، شباهت داشتند. این سوارهنظام، همچون پیشینیانِ هخامنشیِ خود، از سربازانی کاملاً زرهپوش تشکیل یافته بود که نیزهای بلند را حمل میکردند و این با سوارههای سبکاسلحهی کمانداری که با رهبریِ سورنا، رومیان را شکست دادند، متفاوت بود.
آن هنگام که اشکانیان به دست ساسانیان از میان رفتند، بارِ دیگر دودمانی پارسـی بر ایـران حاکم شد که خود را وارث سلسلهی هخامنشیان میدانست. با وجود این، ساسانیان ترکیبی در میان تمام سنتهای پیش از خود به وجود آوردند. به این معنا که نیزهی هخامنشی را احیا کردند؛ بیآنکه شمشیرِ بلند و کمان پارتی را از دست بنهند. در بسیاری از دیوارنگارههای سنگی، شمشیری بزرگ و اشکانی در دستِ شاهنشاهان ساسانی دیده میشود و بشقابها و ظروفی که شاه را در حال کمانگیری و شکار نشان دهد هم اندک نیستند.
به همین شکل، تصویرِ شاه در حالی که به شیوهی پارتیان، شمشیری بلند را در دست دارد و آن را در میان پاهایش بر زمین نهاده و به آن تکیه کرده است، در بسیاری از نقاشیها و نگارههای روی بشقابهای ساسانی دیده میشود.
با وجود این، برترین لایه از طبقهی ارتشتاران در ایـران عصر ساسانی، به اسواران یا سوارهنظامِ سنگیناسلحهی نیزهدار مربوط میشد. این سربازان، ساز و برگی بسیار پیچیده داشتند و غرق در جوشن و زره بر اسب مینشستند و اسبهایشان هم زرهپوش بودند. سلاحِ اصلیِ این سواران، نیزهای بسیار بلند و سنگین بود. ساز و برگِ این سربازان نیز مانند شمشیر اشکانی، تا ۵٠٠ سال بعد در جریان شبکهای از وامگیریهای فرهنگی تا اروپا رفت و در آنجا به شکلگیریِ طبقهی شوالیهها انجامید که از نظر لباس و تجهیزات، رونوشتی دقیق از اسوارانِ ساسانی محسوب میشد.
امروز، اگر بخواهیم شکل اسوارانِ ساسانی را در ذهن مجسم کنیم، باید به تصویری بسنده کنیم که با تکیه بر فیلمهای هالیوودی، از بقایای اروپاییشان در قرون وسطا باز مانده است و از مجرای رسانههای عمومی تکثیر شده است.
طبقهی اسواران نیز مانند نیزهدارانِ هخامنشی، چندان عالیرتبه بودند که شاهانِ جنگاورتر، خود را به ایشان منسوب میکردند. چنانکه خسروپرویز، که توانست خاطرهی فتوحات کوروش بزرگ و داریوش بزرگ را زنده کند، خود را در تاق بستان در قالب یک اسوار بازنموده است؛ در حالی که نیزهی سنگینِ اسواران را بر دوش گرفته است.
رمزِ نیزه
کلیدِ فهمِ مفهومِ نیزه در ایـرانِ باستان را شاید بتوان در یکی از نخستین جایگاههای اشارهی رسمی بدان یافت.
در نقش رستم؛ یعنی، همان مکانی که داریوش بزرگ بر کتیبهی گورِ خود از نیزهی پارسـیان سخن رانده است، کتیبهی دیگری در سینهی مقابلِ کوه قرار دارد که در آن از زبان داریوش بزرگ، چنین نوشته شده است:
«خدای بزرگ، اهورامزداست که شکوهِ هستی را آفرید، که شادی را برای انسان آفرید، که خِرَد و کوشش را به داریوششاه ارزانی داشت. داریوششاه گوید: به خواستِ اهورامزدا چنان هستم که دوستِ راسـتی هستم و دوستِ کژی نیستم. کامِ من این نیست که توانا بر ناتوان ستم کند و کامِ من این نیست که از ناتوان بر توانا ستمی رود. آنچه راست است آن، کامِ من است. مردِ دروغزن را دوست نیستم. تندخو نیستم. به یاریِ اندیشهی خویش، با شدت، آن چیزهایی را که خشمِ مرا برمیانگیزند، مراقبت میکنم. سخت بر خویشتن چیره هستم. کسی را که یاورِ من است، او را متناسب با همکاریاش، پاداش میدهم و آن را که آسیب میرساند، بسته به آسیبش، کیفر میدهم. نه مرا کام است که کسی آسیب برساند، نه آنکه اگر آسیب رساند، مجازات نشود. آنچه کسی بر ضد کسی دیگر میگوید، باور نمیکنم، تا اینکه بر اساس قواعد، درست بنماید. هر آنچه کسی متناسب با توان خویش (برای من) کند و یا به جای آورد، خوشنودم میکند. مرا کام بسیار است و نیکخوشنود هستم. از این گونه است، هوش و فرمان من: چون آنچه را که کردهام ببینی یا بشنوی، چه در کاخ و چه در اردوی رزم، گذشته از قدرتِ اندیشه و خِرَدم، این کردارِ من است. واقعیت آن است که کردارِ من چنین است: تا تنم توان دارد، در پایهی یک هماورد، هماوردی خوب هستم. چون با هوش و خِرَد به آوردگاه بنگرم، آن را که نافرمان است از آن که فرمانبر است تشخیص میدهم. چه با هوش و چه با فرمان، نخستین کسی هستم که همراه با کردار خویش، میاندیشم. چه زمانی که نافرمانی را میبینم و چه هنگامی که فرمانبری را ببینم. آزموده هستم، هم با دستان و هم با پاها. همچون سوار، سوارکار خوبی هستم. همچون کمانگیر، کمانگیری خوبم، چه پیاده باشم و چه سواره. همچون نیزهور، نیزهوری خوب هستم، چه پیاده و چه سواره…» با مرور این متن، به روشنی میتوان چند نکته را دریافت:
داریوش بزرگ در این متن، خود را ستوده است و این با سایر نبشتههای وی که برای کسی به پایهی او، به شکلی شگفتانگیز فروتنانه است، همخوانی ندارد. از این رو، نظر مورخانی مانند بریان که این نبشته را به پسرش خشایارشا مربوط میدانند، پذیرفتنی مینماید. به این ترتیب، ما در اینجا با چکیدهی آموزههای داریوش بزرگ از زبان پسرش روبرو هستیم. آموزههایی که در قالب انگارهای از داریوش بزرگ بیان شده و برای نگاشتهشدن بر گور وی شایسته دانسته شده است.
اما آن چیست که تا این پایه اهمیت دارد؟ چرا خشایارشا برای کتیبهی آرامگاهِ پادشاهی که تمام جهانِ شناختهشده در آن عصر را فتح کرده و سه دهه بر آن فرمان رانده و آن را به اوج و شکوهی خیرهکننده رهنمون شده، چنین متنی را برگزیده است؟ متنی که در نگاهِ نخست به خودستاییِ فروتنانهی سربازی عادی شباهت دارد؟ به راستی، برای داریوش بزرگ که با توجه به کتیبهی بیستون، سرداری نابغه بوده و بر اساس اسناد تخت جمشید، از نبوغی در همین پایه در امر مدیریت و سازماندهیِ اقتصادی و کشورداری نیز بهرهمند بوده، چه متنی شایسته است؟ چرا، نه در این کتیبه و نه در نبشتهی کمی قدیمیتری که خودِ داریوش بزرگ در کنار آن نگاشته و به نیزهی پارسیان اشاره کرده است، به رخدادهای مهم زندگی او و دستاوردهای افتخارآمیزش اشارهای نرفته است؟ چرا داریوش بزرگ بازگو نکرده که تا رود دانوب پیش رفته است، یا اینکه در زمان او کشاورزی و صنعت در تمام قلمروی نویسای زیرِ فرمانش توسعهای چشمگیر یافته است؟ چرا از پیروزی دینیِ نخستین شاهِ یکتاپرستِ کامیاب سخنی نرفته است؟ و از اصلاحاتِ حقوقیِ وی حرفی در میان نیست؟
یک برداشت سادهلوحانه، آن است که داریوش بزرگ و خشایارشا، با وجود نبوغی که در امر کشورداری و کشورگشایی به خرج دادند، از درکی تاریخی بیبهره بودند و نتوانستند چیزی جز چند گزارهی مبهم، در ستایش مفاهیمی مانند اهورامزدا و شادی و مردم را سر هم کنند و چیزی بیش از هنرِ کمانگیری و سوارکاری و نیزهبازی نداشتهاند که به آن لاف زنند.
در واقع کتیبهی بیستون، گذشته از آنکه بزرگترین سنگنبشتهی جهان و نخستین و واپسین سنگنبشتهی معرفیکنندهی خطی جدید و موفق است، نخستین گزارشِ تاریخیِ دقیقِ شاهی پیروزمند در جهانِ باستان نیز میباشد. داریوش بزرگ در بیستون با دقتی در خور، به مکانها و زمانهای دقیقِ جنگها اشاره کرده، نام سرداران موثرِ یاور یا دشمنش را ثبت کرده، گاه به تلفات و دلایل شورشهای اقوام ایـرانی اشاره نموده و در تمام موارد، از تخطئه و بدگوییهایی که در کتیبههای شاهانِ پیش از خود رواج داشته، خودداری کرده است.
اما بر هر آن کس که به قدر کافی با تاریخ آشنا باشد، آشکار است که حقیقت چنین نبوده است.
داریوش بزرگ، آشکارا بر موقعیت تاریخیِ خویش آگاه بوده است. در واقع کتیبهی بیستون، گذشته از آنکه بزرگترین سنگنبشتهی جهان و نخستین و واپسین سنگنبشتهی معرفیکنندهی خطی جدید و موفق است، نخستین گزارشِ تاریخیِ دقیقِ شاهی پیروزمند در جهانِ باستان نیز میباشد. داریوش بزرگ در بیستون با دقتی در خور، به مکانها و زمانهای دقیقِ جنگها اشاره کرده، نام سرداران موثرِ یاور یا دشمنش را ثبت کرده، گاه به تلفات و دلایل شورشهای اقوام ایـرانی اشاره نموده و در تمام موارد، از تخطئه و بدگوییهایی که در کتیبههای شاهانِ پیش از خود رواج داشته، خودداری کرده است.
با توجه به پایداریِ شگفتِ نظامی که داریوش بزرگ بنا نهاد و خشایارشا توسعهاش داد، چنین مینماید که این دو را نتوان به سادهلوحی و خودستاییِ سطحی متهم کرد. به خصوص که مواردِ ذکرشده در کتیبهی دوم، در غیابِ اشاره به شوکت و محبوبیت و پیروزیهای داریوش بزرگ، در شرایطی که دشمنانش مانند هرودوت و کسنوفانس و آیسخولوس بارها بدان اشاره کردهاند، برای ستودن شاهی مانند داریوش بزرگ، به راسـتی فروتنانه و فرودستانه مینماید.
در واقع محتوای این کتیبه، بیش از آنکه به خلق و خو و ویژگیهای شخص داریوش بزرگ اشاره کند، به مفهومی بسیار بنیادین در تمدن ایـرانی دلالت دارد و آن مفهوم؛ «راسـتی» است؛ مفهومی که در بطنِ پیکربندیِ مجددِ مفهوم سوژه در دوران داریوش بزرگ قرار گرفته است.
بنابراین تنها یک پاسخ باقی میماند: خشایارشا میتوانست هنگام اشاره به میراث پدرش، او را به دلیل پیروزیهای نظامیاش، پشتیبانیاش از دینی یکتاپرستانه، وضع نظامی حقوقی، برنامهریزیِ اقتصادیِ زیربنایی و بسیار کلان برای جهان و اجرای موفقیتآمیزِ آن و بسیاری چیزهای دیگر بستاید، اما چنین نکرده؛ به سادگی بدان دلیل که سخنی مهمتر را در چنته داشته است و آن سخنِ مهمتر، همان است که در خوانشی سطحی به خودستاییِ سربازی سادهدل مانند است و در خوانشی عمیقتر، اثباتی است بر دقتِ نظر این شاهان و ژرفنگریشان.
متنی که خشایارشا برای پدرش نگاشته، آشکارا توصیفی است از ویژگیهای داریوش بزرگ که او را محبوبِ اهورامزدا و کامیاب کرده است. چنانکه در نوشتاری دیگر نشان دادهام[20]، داریوش در کتیبههای خویش، شالودهی نظریِ آنچه هویت ایـرانی را برمیساخت، با دقتی در خورِ ستایش صورتبندی کرده و از همین رو است که کتیبههای او با آثارِ شاهان پیش و پس از خود تفاوت دارد و گویی در مورد مفاهیمی فلسفی و کلیدواژگانی انتزاعی مانند؛ «بوم، شادی، مردم» سخن میگوید. تداوم این شیوه از کتیبهنویسی در دودمان هخامنشیان، نشانگر آن است که چنین قاعدهای برای صورتبندی مفاهیمِ اصلیِ برسازندهی «نرمافزار»ی که تمدن ایـرانی بر مبنای آن شکل گرفته بود، همان گونه که در ابتدای کار و به دست بنیانگذارانش تشخیص داده و صورتبندی شد، در تمام ٢٠٠ سالی که نوادگانِ داریوش بزرگ بر ایـرانزمین حکومت کردند، همچنان به رسمیت شناخته میشد و مورد پیروی قرار میگرفت.
کتیبهی نقش رستم نیز به همین ترتیب، باید به عنوان بیانیهای در مورد مبانی نظری حکومت هخامنشیان وارسی شود.
به گمان من، سخنانی که در این کتیبه آمده است، چندان به این امر که داریوش بزرگ به راستی چقدر خوب سواری میکرده یا چه اندازه در نیزهبازی توانا بوده است، ارتباطی ندارد، بهویژه که داریوش بزرگ در سنی بسیار زیاد درگذشت و بیتردید خشایارشا دستِ کم در ١٠-٢٠ سال پایان عمر داریوش بزرگ، پیرمردی را در کنار خود میدید که هر چند هم تنومند و قوی بوده باشد، مهمترین ویژگیاش، سوارکاری و کمانگیری نبوده است.
در واقع محتوای این کتیبه، بیش از آنکه به خلق و خو و ویژگیهای شخص داریوش بزرگ اشاره کند، به مفهومی بسیار بنیادین در تمدن ایـرانی دلالت دارد و آن مفهوم؛ «راسـتی» است؛ مفهومی که در بطنِ پیکربندیِ مجددِ مفهوم سوژه در دوران داریوش بزرگ قرار گرفته است.
به طور خلاصه، دعوی من در این نوشتار آن است که همزمان با شکلگیریِ تمدن هخامنشی و بازسازیِ نظم سیاسی و اجتماعیِ جوامع باستانی در قالب نخستین دولت جهانی، شکل جدیدی از سوژه نیز ظهور کرد و این منِ نوظهورِ پیروزمند، همان بود که در قالبی رسمی و به شکلی سیاسی در شکل سربازی پارسی بازنموده میشد.
راسـتی و شیوههای رمزگذاری آن در قالب «چیزها»؛ نیزه و کمان و «رخدادها»؛ نظم و انضباط حاکم بر بدن سرباز پارسی، شالودهی بازتعریفی بنیادین در مفهوم سوژهی انسانی در دوران هخامنشی بود و این، دلیلی است که نگاشتنِ آن متنِ غیر عادی را بر گورِ داریوش بزرگ، ضروری ساخته است.
به طور خلاصه، دعوی من در این نوشتار آن است که همزمان با شکلگیریِ تمدن هخامنشی و بازسازیِ نظم سیاسی و اجتماعیِ جوامع باستانی در قالب نخستین دولت جهانی، شکل جدیدی از سوژه نیز ظهور کرد و این منِ نوظهورِ پیروزمند، همان بود که در قالبی رسمی و به شکلی سیاسی در شکل سربازی پارسی بازنموده میشد.
محور مفهومیای که نظام انضباطیِ نوظهورِ حاکم بر این سوژه را صورتبندی میکرد، «راسـتی» بود که به روشنی از نظام دینیِ زرتشتی وامگیری شده و در زمینهی انضباطِ ارتش پارس، بیانی عینی و عملیاتی یافته و در نهایت، به بازسازیِ نظام اجتماعی نویسای جهانِ باستان در قلمروی میانی منتهی شده بود.
راسـتی که دقیقاً با همین واژه؛ «راسـتیه» در کتیبههای یادشده مورد اشاره قرار گرفته، برابرنهادی است برای مفهوم اوستاییِ «اَشَه» که همان راسـتی معنا میدهد.
اَشَه، مفهومی است که در ایـرانِ باستان سابقه داشته است، اما برکشیدهشدنش به مرتبهی محوری معنایی در منظومهای دینی و اخلاقی، ایدهی زرتشت است. اَشَه، در زبان اوستایی که به ایـرانیانِ ساکن شرقِ ایـرانزمین تعلق داشته، برابرنهادی است برای واژهی سانسکریتِ «رتَه».
رتَه، که از نظر مفهومی با مفهوم «تائو»ی چینی شباهتی دارد، در وداها به عنوان قانون و نظم حاکم بر گیتی معرفی شده است. رتَه یا اَشَه، آن قانون و قاعدهای است که کارِ طبیعت و گیتی بر اساس آن، نظم میپذیرد. به این ترتیب، رتَه را میتوان تا حدودی به معنای نظم گیتیانه یا قوانین طبیعت یا قواعد حاکم بر هستی در نظر گرفت. چنین مینماید که اَشَه نیز در ابتدای کار، دقیقاً به همین معنا در زبانهای ایـرانِ شرقی رواج داشته باشد.
در زبان پارسی باستان، همین واژه، «اَرْتَه» خوانده میشده که خویشاوندیاش با رتَهی سانسکریت آشکار است. به این ترتیب، در زبانهای پارسی کهن، واژهی اَرْتَه یا اَشَه برای اشاره به قانون و نظم حاکم بر گیتی به کار میرفته است[21].
نوآوری زرتشت در این میان آن بود که اَشَه را از مرتبهی مفهومی انتزاعی و هستیشناختی خارج کرد و به آن باری اخلاقی داد. در کل، زرتشت نخستین کسی بود که نظام هستیشناختیِ خود را با دستگاه اخلاقیاش یکسان گرفت و به این ترتیب تمام رخدادها و چیزها و پدیدارها را با داوریِ اخلاقی، موردِ ارزیابیِ مجدد قرار داد. به این ترتیب، مفهوم اَشَه که تا پیش از آن، همچون رتَه، معنایی هستیشناختی و بیرونی داشت، به صفتی اخلاقی و درونی تبدیل شد.
اَشَه، که در این معنا محورِ مرکزیِ آیین زرتشت است، عبارت است از؛ همسوبودن و همراستابودن با نظمِ حاکم بر گیتی که به معنای رعایتکردن قواعد حاکم بر جهان و یاریرساندن به نظمِ جاری در امور و چیزهاست. این ویژگی اخلاقی، همان است که اَشَه یا اَرْتَه نامیده میشود و اهمیتِ آن در دین زرتشتی به قدری زیاد است که بزرگترین فرشتهی مادینهی زرتشتی -که مانند بزرگترین فرشتهی نرینه (وَهومَن) برساختهی خودِ زرتشت است- اَرْتَهوَهیشتَه یا اَشَهوَهیشتَه (بهترین اَرْتَه/اَشَه) نام دارد. همچنین پیروان دینِ زرتشتی «اَشَهوَن» یا «اَرْتَهوَن» نامیده میشوند به معنای نگهدارندهی اَشَه و دادگر است.
برجستگیِ مفهوم اَشَه، هنگامی آشکار میشود که دریابیم خودِ اهورامزدا و اهریمن، به نوعی وامدارِ اَشَه هستند. در واقع، اهورامزدا از آن روی موجودی نیکو و پیروزمند است که به دلیل خِرَدِ فراوانش (مزدابودنش) اَشَه را میشناسد و آن را پیروی میکند. به عبارت دیگر، خودِ اهورامزدا، نمونهی غاییِ اَشَهونبودن است. اهریمن هم به دلیل کمخِرَدیاش، از اَشَه پیروی نمیکند و به همین روی موجودی بدکار است و در نهایت، شکست خواهد خورد. به این ترتیب، اَشَه/اَرْتَه مفهومی است پیشینی و غایی که حتی خدایان هم بر مبنای آن سنجیده میشوند و محک میخورند.
اَشَه، در قالب مجموعهای از نمودها و رفتارها در جهان مادی تعیین میشود. مهمترین عنصرِ برخاسته از اَشَه؛ راسـتی است؛ یعنی، کسی که به اَشَه پایبند است، کرداری درست و سازگار با قوانین گیتی دارد و از این رو، راستکردار محسوب میشود و راست میگوید و از دروغ میپرهیزد. اَشَه در واقع همچون تائو، راهی است که گیتی و مینو در آن جریان دارند و کسی که در امتداد این راه باشد و راستای آن را در پیش بگیرد، راست است. بقیه که نسبت به این راه، انحرافی دارند یا در مسیری واژگونهی آن حرکت میکنند، اسیر دروغ شدهاند و به همین روی محکوم به شکست هستند.
اَشَه، در قالب مجموعهای از نمودها و رفتارها در جهان مادی تعیین میشود. مهمترین عنصرِ برخاسته از اَشَه؛ راسـتی است؛ یعنی، کسی که به اَشَه پایبند است، کرداری درست و سازگار با قوانین گیتی دارد و از این رو، راستکردار محسوب میشود و راست میگوید و از دروغ میپرهیزد. اَشَه در واقع همچون تائو، راهی است که گیتی و مینو در آن جریان دارند و کسی که در امتداد این راه باشد و راستای آن را در پیش بگیرد، راست است. بقیه که نسبت به این راه، انحرافی دارند یا در مسیری واژگونهی آن حرکت میکنند، اسیر دروغ شدهاند و به همین روی محکوم به شکست هستند.
به این ترتیب، مفهوم اَشَه پیوندگاهی بوده که نظام هستیشناختی و اخلاقیِ ایـرانیان باستان را به هم متصل میکرده است. آنچه در راستای نظم حاکم بر گیتی باشد، راست و درست است و هر چه از آن فاصله گیرد، نادرست و اهریمنی و دروغین است. به این ترتیب، پاسداشتنِ این نظم و حتی یاوریرساندن به آن، امری اخلاقی محسوب میشود که فرد را از گمراهی و نابودی میرهاند. به روشنی میتوان دید که چنین منظومهای از مفاهیم تا چه پایه به کارِ برساختنِ نظامی انضباطی و ساختاری برای پیکربندیِ مجدد سوژه میآیند، بهویژه که اَشَه به دلیل ماهیت درونی و انتخابمدارانهاش، به شکلی از انضباط درونی و بنابراین به زایش نظامهای شخصیتیِ نیرومندِ خودمدار منتهی میشود. این همان است که به گواهیِ مورخان یونانی و آثار به جایمانده از دستاوردهای تمدن هخامنشی، در نیمهی هزارهی نخست پ.م، پیدایش «من»هایی نوظهور و بیسابقه را ممکن ساخت. «من»هایی که در سرمشقی متمایز با آنچه تا پیش از آن وجود داشت؛ اَبَرقهرمانِ خویش؛ یعنی، خودانگارهی شاهنشاه را با عبارتهایی چنین فروتنانه و در عین حال چنین پرمعنا -و البته بیسابقه- صورتبندی میکردند و در اساطیر مللِ همسایه در قالب پهلوانانی مانند پرسئوس نمود مییافتند و در سطح عملیاتی به برنامههایی بسیار جاهطلبانه مانند برنامهریزیِ اقتصادی متمرکز برای کل جهان متمدن و حفر کانال سوئز دست میزدند.
از نگاه من، تردیدی وجود ندارد که نخستین قهرمانِ این موجِ نوین از تعریفِ «من» در جهان باستان، کوروش بزرگ هخامنشی بوده است. کوروش بزرگ، همان اَبَرقهرمان افسانهای و نیمهخدایی افسانهای بود که در خاطرهی قومی و روایتهای تمام اقوامی که مطیعش شدند؛ گرامی داشته شد، محور اسطورهپردازی واقع شد و مورد تقلید قرار گرفت.
چنانکه در نوشتاری دیگر نشان دادهام[22]، کوروش بزرگ بر اساس برنامهای سنجیده و آگاهانه، کارِ فتحِ جهان را آغاز کرد و آن را به سرانجام رساند. کوروش بزرگ، بیتردید در بهرهبرداری از سرمشق نظری زرتشت، پیشگام نبوده است؛ چراکه دستِ کم پنج قرن، این دو نفر را از یکدیگر جدا میکند. با وجود این، او نخستین کسی بود که به شکلی موفقیتآمیز از سرمشق نظریِ زرتشت، در ابعادی جهانی استفادهی سیاسی کرد و کاربرد نظام اخلاقیِ فراگیرِ زرتشتی که بر هستیشناسیاش مسلط بود را برای بازسازی عملیاتیِ سوژهای منضبط و نیرومند دریافت. از این رو، وی را باید دنبالهروی راهبردی دانست که شاید نخستینبار توسط گُشتاسپ؛ حامی سیاسی زرتشت، تشخیص داده شده باشد.
هر چند کوروش بزرگ بنیانگذار این چارچوب نوینِ تعریفِ سوژه و نخستین سازماندهندهی نیروهای آزادشده در این مجرا و مبلغ بزرگ آن بود، ولی با وجود این، از آرای او و برداشتهای وی دربارهی این «من»ِ نوظهور، هیچ اطلاعاتی به روزگار ما نرسیده است. از روایتهایی که در کوروشنامههای یونانی و ردپاهایی که در خودِ اسناد هخامنشی باقی مانده است، میدانیم که کوروش بزرگ، کارهای خود را صورتبندی کرده و سنتی محکم و استوار را بنا نهاده که توسط جانشینانش به اشکال گوناگون دنبال شده است. در هر حال، نخستین اسناد مستقیمی که از صورتبندی این سوژهی نوظهور در دست داریم، به داریوش بزرگ و پسرش خشایارشا مربوط میشود.
داریوش بزرگ، آشکارا در تمام نوشتارهایش اصرار بر آن دارد که هوادار و پاسدارِ اَشَه است. به گمان من، این چارچوب نظری و این برداشت، در ابتدای کار توسط کوروش بزرگ ابداع و سازماندهی شد و احتمالاً در آغازِ کار، مفهومی سیاسی بود و با زرتشتیگریِ دینی هم ارتباطی چنین نزدیک نداشت. با توجه به این که حلقهی شاگردان زرتشت و احتمالاً خودِ زرتشت به انجمنی مرموز، اما بسیار اثرگذار و نیرومند به نام گروه مُغان تعلق داشته و همین مغان، آموزش و تربیت کوروش بزرگ را بر عهده داشتهاند، چنین مینماید که نظامی اخلاقی و ساختاری انضباطی از زمان حاکمیت دودمان کوروش بزرگ در اَنشان و عصر کیانی وجود داشته باشد که زیرِ تاثیر گفتارهای زرتشت، اَشَه و اَرْتَه را همچون محوری برای وفاداریِ سیاسی و سازماندهیِ اجتماعی نیز مورد استفاده قرار میداده است. در این راستا، شاید بتوان پیروزی شگفتانگیز کوروش بزرگ و پایداری غیر عادی نظام سیاسیای که او بنیان نهاد را درک کرد.
هخامنشیان به اصولی وفادار بودند که شکل عملیاتیشدهی برداشت هستیشناختی-اخلاقیِ زرتشت بود. نسخهای که احتمالاً توسط کوروش بزرگ ابداع شده و توسط کمبوجیه به کار بسته شده و تکمیل شده بود و به دست توانای داریوش بزرگ صورتبندی شد و قالبی پایدار و تثبیتشده به خود گرفت. از این رو، آن هنگام که در کتیبههای داریوش بزرگ، بارها و بارها به واژهی «داتَه» (داد) برمیخوریم و اصرار او در نمایشِ این نکته که شاهی دادگر است را میبینیم، به این نتیجه میرسیم که او و جانشینانش در این منظومه از مفاهیم، چیزی را در نظر داشتهاند که از افتخارات نظامی یا اقتصادی، برجستهتر و مهمتر بوده است.
داریوش بزرگ و بعدها سایر شاهان هخامنشی، واژهی «داد» را تقریباً به همان مفهومِ امروزینِ ما به کار میبردهاند.
داد، قانونی عادلانه بوده که روابط میان مردمان و اقوام را تنظیم میکرده و بنابراین از اینکه توانا بر ناتوان و -این دومین نکته شاهکارِ اصلی است!- ناتوان بر توانا ستم کند، پیشگیری میکرده است. داریوش بزرگ، بارها تاکید کرده است که اقوام تابعِ او، داتَه را پذیرفتند و رفتار خویش را بر اساس داد و قانون پارسـیان تنظیم کردند. موجی از فعالیتهای حقوقی که در همین دوران در میان اقوام تابعِ ایـران درگرفت، نشانگر آن است که داد، گذشته از قواعد موضوعهی تمدن هخامنشی، تا سطح قواعد دینی و حقوقی درونِ اقوام تابعِ پارسـیان نیز شاخه دوانده است. هرودوت از اینکه شهربان سارد برای یونانیان قانون وضع کرد،سخن میگوید و قوانین یهود نیز در دوران اردشیر به دست کاهنانی یهودی که سالها در بابل و میان ایـرانیان زیسته بودند، تدوین شد.[23] بدین ترتیب، هنگامی که در کتیبهی نقش رستم، بیدرنگ پس از نام اهورامزدا، دو واژهی مردم و شادی را میبینیم و بلافاصله پس از آن میخوانیم که داریوششاه میگوید که من دوست راسـتی هستم و دوست کژی نیستم، درمییابیم که بارِ دیگر با یکی از کلیدواژگان مهمِ برسازندهی تمدن ایـرانی در آغازگاههای خود روبرو شدهایم.
راسـتی، چیزی است که آشکارا در اینجا مورد تاکید واقع شده است. پس از آن، تا چند بند بعد، گویی مفهومِ راسـتی از زبان داریوش بزرگ تعریف میشود. این تعریف با آنچه در مورد داتَه در بیستون و متون دیگر گفته شده، همگون است. راسـتی، آن است که کسی بر دیگری ستم نکند، دروغگو مورد پشتیبانی واقع نشود و از همه مهمتر اینکه، زمام اختیار فرد به دست خشم نباشد.
داد، قانونی عادلانه بوده که روابط میان مردمان و اقوام را تنظیم میکرده و بنابراین از اینکه توانا بر ناتوان و -این دومین نکته شاهکارِ اصلی است!- ناتوان بر توانا ستم کند، پیشگیری میکرده است. داریوش بزرگ، بارها تاکید کرده است که اقوام تابعِ او، داتَه را پذیرفتند و رفتار خویش را بر اساس داد و قانون پارسـیان تنظیم کردند. موجی از فعالیتهای حقوقی که در همین دوران در میان اقوام تابعِ ایـران درگرفت، نشانگر آن است که داد، گذشته از قواعد موضوعهی تمدن هخامنشی، تا سطح قواعد دینی و حقوقی درونِ اقوام تابعِ پارسـیان نیز شاخه دوانده است.
داریوش بزرگ، در دو جملهی پیاپی، بر این نکته که خشمِ خویش را با نیروی اندیشه لگام زده و اینکه، امیال خود را تحت فرمان دارد، تاکید کرده است. جمعبستن این دو، ما را به این نتیجه میرساند که انگار راسـتی، به شکلی با انضباط درونی پیوند دارد.
انضباط درونی، که محور اصلیاش تعویق لذت است، با شکلی از کنترلِ خودآگاهِ عواطف و هیجانها و الگویی از چیرگی بر امیال و برانگیختگیها پیوند دارد. الگویی که در آیین زرتشتی، در قالب چیرگی بر دیو اَئیشمَه (خشم) صورتبندی شده و به شکلی کاملتر و عملیاتیتر در کتیبهی نقش رستم، رد پایش را مشاهده میکنیم.
باقی کتیبه، گویی الگوها و سنجههای دستیابی به راسـتی را نشان میدهد. داریوش بزرگ، به عنوان شاهی توانمند و دادگستر که از اَشَه پیروی کرده و بنابراین محبوب اهورامزدا قرار گرفته، داتَه را وضع کرده و بدان پایبند بوده و در نهایت، راسـتی را برگزیده و به سرانجام رسانیده؛ به عنوان الگویی آرمانی برای بازنمودنِ نتایج عینیِ پیروی از راسـتی معرفی شده است. داریوش بزرگ، کسی است که دستخوش خشم و شهوت نیست. خِرَد، او را راهبر است. کسی را بیهوده مجازات نمیکند و از مجازات بدکاران پروایی ندارد. سخن دیگران را جز بر اساس قواعدی منطقی باور نمیکند و قدرشناسِ نیکیهای دیگران است.
این متغیرهای روانشناختی، با سنجههایی زیستشناختی و بدنی نیز پیوند دارد. از جمله آنکه، داریوش بزرگ مردی توانا و زورمند است. در جملهای که به غایت فروتنانه و در عین حال انباشته از کرامت نفسی دقیق است، داریوش بزرگ ادعا میکند که به قدری که تنش توان دارد، هماوردی نیک است. او همچنین سوارکار، کمانگیر و در نهایت، نیزهوری شایسته نیز هست.
به این ترتیب، کتیبهی نقش رستم مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، بدان دلیل در تاریخ فرهنگ، ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور بر اساس آن شکل گرفته است، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن، صورتبندی میکند. اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راسـتی، دروغ و مفاهیمی از این دست، گذشته از آنکه در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ، پذیرفته شدهاند و زیربنای دستگاه فکری ایـرانیان را برمیساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام ٢۵ قرنی که از عمر تمدن ایـرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند و همواره نیز در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.
انضباط درونی، که محور اصلیاش تعویق لذت است، با شکلی از کنترلِ خودآگاهِ عواطف و هیجانها و الگویی از چیرگی بر امیال و برانگیختگیها پیوند دارد. الگویی که در آیین زرتشتی، در قالب چیرگی بر دیو اَئیشمَه (خشم) صورتبندی شده و به شکلی کاملتر و عملیاتیتر در کتیبهی نقش رستم، رد پایش را مشاهده میکنیم.
اما ارتباط تمامِ آنچه تا اکنون سخنش رفت، با نیزه چیست؟
نیزه را چنانکه گفتیم، در پارسـی باستان «اَرشتیش» یا «ارش» مینامیدند. که نام آرش و آستیاگ نیز از آن گرفته شده است. واژهی پهلوی آن، چنانکه در یادگار زریران آمده، «فرَش» (Srf) بوده است.
نیزه، گذشته از جایگاه مهمی که در نظام ارتشی و نمادپردازی سیاسی عصر هخامنشی و ساسانی داشته است، از این نظر نیز اهمیت دارد که عناصری از دین زرتشتی را در خود بازمینمایاند. گذشته از اسطورهی آرش کمانگیر، که در عصر اشکانی به شکل امروزینِ خود صورتبندی شد و با توجه به نامِ آن، شاید در ابتدای کار، آرش نیزهانداز بوده و زیرِ نفوذ فرهنگ اشکانی، سلاح خود را به کمان تغییر داده باشد، خودِ نیزه هم ساختار و ویژگیهایی دارد که آن را به عنوان نمادی دینی و اساطیری ارزشمند میسازد.
نام پارسـی نیزه؛ یعنی، اَرشتی (arshti) با رستی (rsti) سانسکریت همریشه است و این هر دو از بُنواژهی پیشاهند و اروپایی رس-تی (rs-ti) گرفته شدهاند که با شتابرفتن و هلدادن معنا میدهد. صفت نیزهور، که داریوش بزرگ، خود را با آن مینامند، آرشتیکَه است که از پسوند نسبتِ «-یک» به همراه اَرشتی ساخته شده است. این واژه با اَرشتیبَرَه به معنای نیزهدار یا حامل نیزه (نیزهبر) فرق میکند که منصبی والا بوده است و چنانکه گفتیم، خودِ داریوش بزرگ مدتی در دربار کمبوجیه عهدهدارِ آن بوده است.
هر آن کس که با زبان پارسـی باستان آشنا باشد، به سرعت با دیدن واژهی اَرشتی، به شباهت آن با واژهی اَرشتَه پی میبرد. اَرشتَه، به معنای راسـتی است. به عبارت دیگر، عبارت راسـتی که در نقش رستم بارها در نزدیکی گزارههای مربوط به نیزه به کار گرفته شده است، مترادفی دارد به نام اَرشتَه، که راسـتی معنا میدهد. بر همین اساس، صفتِ اَرشتَه را ساختهاند که پارسا معنا میدهد و اسم امروزینِ ارشیا، تغییریافتهی آن است. جالب آنکه در اوستا، ایزدبانوی راسـتی نیز اَرْشتاد یا اَرْشتات نام دارد و مترادف دیگر این واژه، اَردو است که در نامهایی مانند اردومنش -از سرداران ایـران در تواریخ هرودوت- نمونهاش را میتوان دید.
بدین ترتیب ما با دو جفتِ اَرشتی/اَرشتَه روبرو هستیم که این دومی با اردو مترادف است که آن نیز از نظر ریشه همان اَرْتَه/اَشَه است. دانش زبانشناسی تاریخیِ نگارنده در حدی نیست که بتواند در مورد امکان همخانوادهبودنِ این منظومه از واژگان اظهارِ نظر کند. پس تنها توجه خواننده را به این احتمال جلب میکند که شاید واژهی اَرْتَه/اَشَه، با مترادف خود -اَرشتَه- و در کنار آن با اَرشتی همریشه باشند.
حتی اگر چنین هم نباشد، شباهت آواییِ این مفاهیم، به گمان من کافی است برای آنکه به کار گرفتهشدنشان در شبکهای به همپیوسته از استعارهها و مفاهیمِ همزاد را دریابیم.
به این ترتیب، کتیبهی نقش رستم مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، بدان دلیل در تاریخ فرهنگ، ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور بر اساس آن شکل گرفته است، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن، صورتبندی میکند. اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راسـتی، دروغ و مفاهیمی از این دست، گذشته از آنکه در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ، پذیرفته شدهاند و زیربنای دستگاه فکری ایـرانیان را برمیساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام ٢۵ قرنی که از عمر تمدن ایـرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند و همواره نیز در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.
اَرشتی به معنای نیزه است و نیزه، راستترین اسلحه است؛ یعنی، نیزه (اَرشتی) به نوعی با راسـتی (اَرشتَه) پیوند دارد. ارشتی و راسـتی نیز خود با اَشَه/اَرْتَه مربوط است و بنابراین نیزه نیز میتواند با اَشَه مربوط شود. از سوی دیگر، نیزه در عین حال، بلندترین اسلحه نیز هست. شاید به استثنای دشنه، تنها اسلحهای که هم به عنوان سلاحی دستی و هم سلاحی پرتابی مورد استفاده قرار میگیرد، نیزه است. در عین حال، تنها سلاحی که در نبرد میان دو سوارهنظامِ سنگیناسلحه به کار میآید نیز همین است؛ چراکه معمولاً هنگامی که سوارههای زرهپوش با یکدیگر درگیر شوند، با به کاربستنِ شمشیر، کاری از پیش نمیبرند. برای از پایانداختنِ سربازانِ زرهپوشِ سواره، یا گرز لازم است و یا نیزهای بلند و سنگین. در این حالت اخیر، سوارکار باید نیزه را در زیر بغل گرفته و به تاخت، در خطی مستقیم به دشمن یورش برد. به این ترتیب، بارِ دیگر درمییابیم که نیزه، هم با شکل راست خود و هم با حرکت در یک جهت مستقیم، مربوط میشود.
به این ترتیب، در میان تمام سلاحها، تنها نیزه است که موقعیتی چنین ممتاز دارد. از سویی، آن را میتوان به عنوان نماد راسـتی در نظر گرفت و از سوی دیگر، سلاحی است که میتواند به عنوان محورِ تجهیزاتِ یک سوارکارِ سنگیناسلحه -که ارجمندترین رستهی نظامی ایـرانیان باستان بوده است- در نظر گرفته شود. گذشته از این، نیزه تنها سلاحی است که به طور بدیهی و پیشینی، با مفهوم راسـتی پیوند دارد و این مفهومِ راسـتی همان است که در کتیبهی بیستون برای نخستینبار به عنوان کلیدواژهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و واژهی مقابلش -دروغ- درچارچوبی ایدئولوژیک نکوهیده شد.
داریوش بزرگ در کتیبهی نقش رستم، بارِ دیگر به مفهومِ راسـتی بازگشت و در پایانِ همان نبشتهای که از نیزهی سربازان پارسـی سخن میگوید، سخن خود را با این جمله به پایان میبرد که:
«راه راست را ترک مکن، شورش مکن»!
آشکارا در این بند، داریوش بزرگ، راسـتی را علاوه بر قاعدهای اخلاقی، به مفهومی سیاسی نیز بسط داده است و جالب آنکه درست همان گونه که سایر کلیدواژگانِ معرفیشده از سوی وی -مانند بوم، شادی، مردم، دروغ، پارس- تا روزگار ما در زبان پارسـی باقی مانده و محور تعریف هویت ملی ما شدهاند، راسـتی نیز چنین سرنوشتی پیدا کرده است. به این شکل، عنصری مانند نیزه، به محوری برای نمادپردازی و گرانیگاهی برای تحول استعارهها و مناسک تبدیل شد. هنرِ به کاربردنِ نیزه با راسـتی و رادی پیوند یافت و تزیینات نیزه، تعیینکنندهی رسته و پایگاه نظامی فرد شد.
با توجه به تواریخ هرودوت، میدانیم که شیوهی نگاهداشتنِ نیزه در دست، نشانگر آمادگی برای نبرد یا فرمانبرداری یا سرکشی بوده است. چنانکه او بارها به این نکته اشاره میکند که سربازان انوشیه، هنگام رژه بنا به سنت، نوک نیزههایشان را به سمت زمین میگرفتند. همچنین این رسم در میان نیزهدارانِ پارسـی وجود داشته است که هنگام مراسمِ رسمی و شرایط صلح، نوک نیزههای خود را به سمت زمین فرود میآوردهاند[24]. در جایی دیگر، از اوروند؛ شهربان فریگیه سخن میرود که «١٠٠٠ پارسـیِ نیزهدار» را زیر فرمان داشت[25]. هر چند آن هنگام که بر ضد داریوش بزرگ طغیان کرد، این سربازان به او وفادار نماندند. بغوآس، که نمایندهی داریوش بزرگ بود، هنگامی که به نزد این سربازان رفت، دستور شاهنشاه را در مورد عزل اوروند به آنها ابلاغ کرد. سربازان نیز نوک نیزههایشان را فرود آوردند و بدین ترتیب به بغوآس نشان دادند که به فرمان شاه، گردن مینهند[26]. از سوی دیگر، با توجه به نگارههای تخت جمشید، آشکار است که در برخی از مراسم و بهویژه در مورد سربازانی که به نگهبانی مشغول بودند، عکسِ این وضعیت رواج داشته است و سربازانِ یادشده نوک نیزهها را به هوا برمیافراشتند.
نیزه به این ترتیب، برای مدتی به درازای ١٠ قرن، نماد اَشَه و راسـتی قرار گرفت. حتی پس از اسلام، ارزشها و آیینهای اسواران ساسانی از میان نرفت و پس از دو قرنی که صرف قد راستکردنِ پس از ویرانیِ نظام فرهنگی باستان و بازسازی ارزشهای ایـرانی به زبان اسلامی شد، بارِ دیگر همین مفاهیم احیا شد.
اسواران، در واقع همان کسانی بودند که پس از اسلامآوردن به عنوان غازیان و مرابطین در مرز حکومتهای اسلامی مستقر شدند و کشورگشایی مسلمانان اولیه را سازماندهی کردند. این طبقه، ارزشهای باستانی طبقهی اسواران را که بر محور راسـتی شکل گرفته بود، حفظ کردند و بعدها، هنگامی که از حالتی طبقاتی خارج شدند و در قالب جنبشِ فتوت، به جریان اجتماعیِ نیرومندی تبدیل شدند، سه اصل اصلیِ اسواران را همچنان حفظ کردند که عبارت بود از حفظِ سه راسـتی؛ «راست بر اسبنشستن، راست راهرفتن و راستگویی» و دستگیری از فقرا و حمایت از ستمدیدگان. هر چند در دوران پس از اسلام، از پیوستگی مفهومِ راسـتی با نیزه کاسته شد و جنبش فتـیان به جای نیزه، بر محور شمشیر شکل گرفت که بحث در مورد آن مجالی دیگر میطلبد.
نیزهای که با راسـتی و اَشَه پیوند داشت را میتوان نشانگر نفوذ دین زرتشتی در نظام سیاسی و نظامی ایـرانیان در عصر هخامنشی دانست. با این حال، این را میدانیم که نیزه در تمام این مدت، رقیبی نیرومند را در کنار داشت و آن هم چیزی نبود جز کمان.
این حقیقت که شاهان هخامنشی در برخی از موقعیتها خود را در حال کمانگیری تصویر میکردند و اینکه بهویژه در عصر اشکانی، کمان جایگزین نیزه شد، نشانگر آن است که نمادپردازیِ سلاحهای رزمیِ ایـرانیان به نیزه محدود نبوده است.
اگر به منابع نوشتاری باقیمانده از آن روزگار مراجعه کنیم، به چند نکتهی مهم برمیخوریم:
نخست آنکه، ایـرانیان به دلیل اهمیتی که برای کمان قایل بودند، در میان اقوام جهان باستان تشخصیافته بودند.
در «ایلیاد»، اشارههایی بسیار اندک به کمان وجود دارد و سلاح اصلی پهلوانانِ آخائی و تروایی، زوبین و شمشیر و سپر است. گرز که سلاحی ایـرانی است، در این میان غایب است و کمان، جز در دست پاریس که مردی زنباره و بهنسبت ضعیف است، دیده نمیشود. همچنین تنها پهلوان مهمی که به ضرب تیر و کمان از پای درمیآید، آخیلس است که به نامردی و به دست همین پاریس کشته میشود.
در ادبیات یونانی، اشارهای به استفاده از کمان در میان خدایان وجود ندارد و تنها آتنای دوشیزه و اروسِ کودک است که برای اسیر عشقکردنِ دلِ عشاق یا شکارِ جانوران، کمان را به کار میگیرند.
در ادبیات ایـرانی اما، وضعیت واژگونه است. در میان خدایان و پهلوانان، به نام بسیاری برمیخوریم که کمان را به کار میبرند. بستور و گرشاسپ و بعدها رستم، تنها نمونههایی از آن هستند.
به این ترتیب، در میان تمام سلاحها، تنها نیزه است که موقعیتی چنین ممتاز دارد. از سویی، آن را میتوان به عنوان نماد راسـتی در نظر گرفت و از سوی دیگر، سلاحی است که میتواند به عنوان محورِ تجهیزاتِ یک سوارکارِ سنگیناسلحه -که ارجمندترین رستهی نظامی ایـرانیان باستان بوده است- در نظر گرفته شود. گذشته از این، نیزه تنها سلاحی است که به طور بدیهی و پیشینی، با مفهوم راسـتی پیوند دارد و این مفهومِ راسـتی همان است که در کتیبهی بیستون برای نخستینبار به عنوان کلیدواژهای سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و واژهی مقابلش -دروغ- درچارچوبی ایدئولوژیک نکوهیده شد.
در اوستا نیز، با یک نگاه میتوان دریافت که دستِ کم یکی از خدایان به عنوان ایزدی کماندار شهرت دارد و آن هم کسی نیز جز مهـر.
مهـر با وجود آنکه شمشیر و نیزه را نیز به کار میگیرد، اما بهویژه به دلیل گرزِ مخوفش که وَجْرَه نام دارد، و استفادهی دست و دلبازانهاش از کمان، شهره است. در واقع، کمان و هنرِ کمانگیری با مهـر پیوندی نزدیک دارد و رواج این سلاح در عصر اشکانی نیز با مهـرپرستبودنِ بسیاری از شاهانِ این دودمان مربوط است.
کمان، بر خلاف تمام سلاحهای دیگر، صرفاً پرتابی است. بر خلاف شمشیر و سپر و گرز و تبرزین، که جز در مواردی بسیار استثنایی، پرتاب نمیشوند و با گذر از استثنای نیزه که خصلتی دوگانه دارد و در دست و به هنگام پرتاب، اهمیت خود را حفظ میکند، کمان همچون فلاخن، تنها سلاحی است که تنها از فاصلهای دور تاثیر دارد و کارکرد آن فقط پرتابی است. کمان، سلاحی دوربُرد نیز هست؛ یعنی، از راه دور تاثیر میگذارد و از این رو به پرتوی خورشید شباهت دارد؛ بهویژه از آن رو که تیر، همچون نور در خطی راست حرکت میکند و به نیزهای کوچک و متحرک مانند است.
بدین ترتیب، کمان از سویی با راسـتی و اَشَه و از سوی دیگر، با نور و خورشید و تاثیر از فاصله، نسبت دارد و به این ترتیب، طبیعی است که سلاحِ محبوبِ مهـر؛ خدای خورشید و عهد و پیمان -و بعدها ایزد جنگ- باشد.
مهـر در تندیسهای رومی، در حالی نمایانده شده است که با خنجری، در حال کشتنِ گاو است. با وجود این، در مهـریشت و وندیداد، او را در حالی میبینیم که بر گردونهی تکچرخِ خود سوار است و با کمانِ بزرگِ خویش، بر بدعهدها و پیمانشکنان، تیرِ مرگ فرومیبارد. نمادی از مهـر هم که در شهر پرتوژ در یوگسلاوی یافت شده است، نمادهای اصلی این خدا را نمایش میدهد که عبارتند از: گل آفتابگردان، کلاغ، کمان، کلاه فریگی و خنجر. در ضمن این را نیز در نظر داشته باشیم که پیوند مهـر با کمان، به معنای دشمنی او با نیزه نبوده است و در روم، نماد سومین مرتبه از سلسلهمراتبِ مهـرپرستان -که سرباز نام داشته- یک نیزه بوده است و نیز این را هم از نظر بگذرانیم که مهـر، تنها خدایی است که سلاحی بسیار غیرعادی؛ یعنی، داس را نیز در دست دارد و از این رو، کرونوسِ یونانی نیز که او هم داسی بلند را در دست میگیرد، با وی شباهت دارد.
بدین ترتیب، با وجود تنوع سلاحهایی که مهـر به کار میگرفت، کمان همچنان نماد او محسوب میشد. در مهـریشت او را چنان توصیف کردهاند که بر پشت ارابهی خویش ایستاده است و ١٠٠٠ زهِ کمان در اختیار دارد. زهِ کمان، که یکی از مهمترین بخشهای کمان است و تاباندن و درستبستنِ آن، خود فن و هنری مهم بوده است، معمولاً از رودهی گاوهایی درست میشده است که برای مهـر، قربانی شده بودند و از همین رو، قدرتِ تیرِ پرتابی را به نیتِ پاک و قدرتِ روحیِ ناشی از پایداری در عهد و پیمانِ جنگجویانِ مهـرپرست منصوب میکردند و آن را با تیرِ نورِ آفتاب که از دوردستها بر زمین فرومیبارد، مانند میکردند. زهِ کمان، به این تعبیر، نماد فرهمندی نیز بوده است و دستِ کم یک نظریه وجود دارد[27] که بر مبنای آن دیادمِ یا سربندِ اشکانی که همچون نواری در دورِ سر بسته میشده، نمادی از زهِ کمان و بنابراین نمادی از فرهی ایزدی محسوب میشده است.
بدین ترتیب، دیالکتیکِ نیزه و کمان در تاریخ ایـرانِ پیش از اسلام را میتوان به صورت نوسانی تفسیر کرد که در میان منشهای زرتشتی -با مرکزیتِ اَشَه و راسـتی- و منشهای مهـرپرستانه -با محوریت عهدشناسی و پیمانداری- وجود داشته است.
جمعبندی
آنچه گذشت را میتوان در چند گزارهی فشرده جمعبندی کرد:
نخست آنکه، بر اساس دادههای نوشتاریِ اندکی که از روزگار هخامنشیان به جای مانده است و بر مبنای مستنداتِ غنیترِ تصویریِ بازمانده از عصر پیشااسلامی، میتوان فرض کرد که رمزگذاریِ پیچیده و غنیای بر سلاحهای جنگیِ ایـرانیان حاکم بوده است. این رمزگذاری در عصر هخامنشی، بر «نیزه» به عنوان نمادِ راسـتی متمرکز بوده و در عصر اشکانی به سوی رقیبِ مهـرپرستانهی نیزه؛ یعنی، «کمان»، تمرکز یافته است. در عصر ساسانی، دگربار اهمیتِ نیزه احیا شد و در دوران اسلامی هم تا حدودی دوام آورد.
دوم آنکه، سلاحهای یادشده، به سرمشقهای اخلاقی/دینیِ متفاوت و دودمانهای پادشاهیِ گوناگونی مرتبط بودهاند. چنانکه «نیزه» به عنوان نماد راسـتی و اَشَه، به آیین زرتشتی و دوران هخامنشی/ساسانی بیشتر ارتباط داشت، در حالیکه «کمان» به عنوان نماد عهد و پیمان و وفاداری به عهد و پیمانهای دوستانه در عصر هخامنشی و بهویژه اشکانی، برجستگی بیشتری یافت. «شمشیر» که بحث دربارهی آن نوشتاری جداگانه را میطلبد، در عصر اشکانی دچار تحولی جدی شد و در دوران اسلامی به عنوان نماد جوانمردی و فتوت به آیینهای صوفیانه وارد شد.
سوم آنکه، رواج این مفاهیمِ نظامی در ابتدای عصر هخامنشی و صورتبندی مفهوم اَبَرانسان و پیکربندی خودانگارهی شاهنشاه در قالب آن، نمایانگر ظهور نظمی نو در صورتبندی مفهومِ سوژه بود و این کلیدی بود که برای فهم دگردیسیِ بنیادینِ نظامهای اجتماعی در آغاز دوران هخامنشی بدان نیاز داریم.
با توجه به این سه اصل، شایسته است هنگامی که به پارسـیانِ نیزهدارِ تخت جمشید مینگریم، چیزی بیش از مردی با نیزهای در دست را مشاهده کنیم و مفهومِ انقلابی سوژهی نوظهوری را که در پسِ این قالب تصویری قرار گرفته است را ژرفتر مورد توجه قرار دهیم و دریابیم.
کتابنامه
بویس، مری. تاریخ کیش زرتشت. ترجمهی همایون صنعتیزاده. تهران: توس. ١٣٧۵.
توینبی، آرنولد. جغرافیای اداری هخامنشیان. ترجمهی همایون صنعتیزاده. تهران: انتشارات موقوفات دکتر افشار. ١٣٧٩.
غیاثآبادی، رضا مرادی. نبشتههای پارسـی باستان. تهران: فرهنگنامهی عکس ایـران. ١٣٧٧.
کسنوفون. آناباسیس. ترجمهی احمد بیرشک. تهران: کتابسرا. ١٣٧۵.
کنت، رولاند، گ. فارسی باستان. ترجمهی سعید عریان. تهران: انتشارات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری. ١٣٨۴.
وکیلی، شروین. بوم، شادی، مردم: درآمدی بر هویت ایـرانی. تهران: مجلهی فردوسی. شمارهی ۶٠-۶١. دی و بهمن ١٣٨۶.
وکیلی، شروین. اسطورهی معجزهی یونانی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩.
وکیلی، شروین. تاریخ کوروش هخامنشی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩.
وکیلی، شروین. داریوش دادگر. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٩٠.
یادگار زریران. ترجمهی دکتر یحیی ماهیار نوابی. تهران: اساطیر. ١٣٧۴.
Herodoti, Historiae, (۱۹۸۸), (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts. _________________________________________________________________________________________________________________________________
[۱] هرودوت، کتاب ۱، بند ۳۴.
[۲] نقش رستم، D Na.
[۳] تخت جمشید، X Pi.
[۴] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۳۹.
[۵] هرودوت، کتاب ۵، بندهای ۴۰ و ۴۱.
[۶] وکیلی، شروین. دی و بهمن ١٣۸۶. بوم، شادی، مردم: درآمدی بر هویت ایـرانی. تهران: مجلهی فردوسی. شماره ۶٠-۶١.
[۷] وکیلی، شروین. تاریخ کوروش هخامنشی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩
[۸] کسنوفون، ۱۳۷۵.
[۹] هرودوت، کتاب ۱، بند ۷۹.
[۱۰] توینبی، ۱۳۷۹.
[۱۱] هرودوت، کتاب ۱، بندهای ۹۹ و ۱۰۰.
[۱۲] هرودوت، کتاب ۱، بند ۲۱۵.
[۱۳] siggunai
[14] هرودوت، کتاب ۵، بند ۹.
[۱۵] یادگار زریران، بند ۷۴.
[۱۶] یادگار زریران، بند ۷۶.
[۱۷] یادگار زریران، بند ۸۰.
[۱۸] یادگار زریران، بند ۹۲.
[۱۹] یادگار زریران، بندهای ۱۰۳-۱۰۵.
[20] وکیلی، شروین. داریوش دادگر. تهران: نشر شورآفرین. ۱۳۹۰
[21] بویس، ۱۳۷۵.
[22] وکیلی، شروین. تاریخ کوروش هخامنشی. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٨٩
[23] برای مطالعهی بیشتر بنگرید: وکیلی، شروین. داریوش دادگر. تهران: نشر شورآفرین. ١٣٩٠.
[24] هرودوت، کتاب ۵، بند ۵۴.
[25] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۲۶.
[26] هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۲۸.
[27] سودآور، ۱۳۸۰.