نامه ایران باستان
مجلهی بینالمللی مطالعات ایرانی
س11، ش21-22، 1390
بازشناسي افزوده داستانهاي شاهنامه در روايتهاي گوراني
آرش اكبري مفاخر
دانشگاه فردوسی مشهد
چكيده
اين مقاله به بازشناسي افزوده داستانهاي شاهنامه؛ «داستان پيدايش آتش، رفتن رستم به دژ سپند و رفتن رستم به البرزكوه و آوردن كيقباد» در نزهتنامهی علايي، مجملالتواريخ ، دستنويس ج4 و دستنويس م. او29 از گنجينهی دستنويسهاي پهلوي و سنجش آنها با روايات بازمانده از زبان گوراني در قرن هشتم هجري ميپردازد. روايت فارسي، فارسي زردشتي و گوراني از داستان پيدايش آتش در ساختار روايي و بنيادهاي اساطيري بهجز كاربرد واژگان همسان هستند، اما روايت گوراني به اساطير گاهاني، زرواني و بندهشي نزديكتر است. در روايت رفتن رستم به دژ سپند هستهی اصلي داستان يكي است كه در روايت گوراني در يك مصرع آمده است. در گزينهی برخورد پهلوان با شاه، بنابر سرود گوراني، رستم نوذر بيدادگر را از تخت شاهي برميدارد و كيقباد دادگر را به جاي او به پادشاهي مينشاند. اين رفتار بازتابي از نقش پهلوان در مجالس دوران اشكاني و اجراي تصميمات است كه با رفتار سام در برابر نوذر در شاهنامه تفاوت دارد. اين رفتار ميتواند بازتابي از ديدگاه نويسندگان خداينامههاي موبدي دوران ساساني پس از دگرگوني روايت اشكاني باشد. همچنين در داستان رفتن رستم به البرزكوه و آوردن كيقباد، روايت گوراني برخلاف شاهنامه جايگاه كيقباد را كوه الوند همدان ميداند. گزارشهاي مجملالتواريخ و نزهتنامهی علایي نيز اين مكان را تاييد ميكنند. برپايهی اين سنجشها ميتوان گفت: روايتهاي گوراني رواياتي اصيل، يكدست، هماهنگ و بازتابي از دوران اشكاني هستند.
كليدواژه
شاهنامه، روايات الحاقي/ افزوده داستان، گوراني، آتش، دژ سپند، كيقباد.
مقدمه
يكي از مشكلات برجسته در شناخت يك متن ادبي بازشناسي قطعات افزوده به متن كتاب است. شاهنامهی فردوسي يكي از اين متون است كه در گذر زمان از دستبرد ديگران مصون نمانده است. هرچند اين داستانهاي افزوده نيز در جاي خود ميتوانند رواياتي اصيل با بنيادهاي اساطيري، حماسي، اجتماعي و ... باشند كه مورد توجه موبدان دورهی ساساني يعني گردآورندگان خداينامهها قرار نگرفتهاند، اما بهدليل علاقهی مردم به اين روايتها و تاثير در ناخودآگاه جمعي به دست شاعران ديگري غير از فردوسي سروده شده و كمكم به متن شاهنامه افزوده و جزيي از سخن فردوسي پنداشته شدهاند.
اين مقاله به بازشناسي سه داستان افزودهی شاهنامه؛ «داستان پيدايش آتش، رفتن رستم به دژ سپند و رفتن رستم به البرزكوه و آوردن كيقباد» در روايات بازمانده از زبان گوراني در دورهی بارگه و كلام 72 پير كه در قرن هشتم سروده شدهاند، ميپردازد.
داستان پيدايش آتش از داستانهاي شاهنامهی فردوسي است. هرچند اين روايت در «دستنويس لنينگراد733، دستنويس قاهره 796، كنارهی دستنويس لندن 675 و دستنويس 741» ، دستنويس حاشيه ظفرنامه807، دستنويس مركز دايرةالمعارف سده8 و كهنترين ترجمهی بازماندهی شاهنامه از بنداري (624 ه.)، و برخي چاپهاي شاهنامه از جمله بروخيم ، مول و مسكو در درون متن آمده و سرودهی فردوسي پنداشته شده، اما در چاپ خالقي جزو قطعات الحاقي شاهنامه به شمار آمده است. اين روايت در «دستنويس فلورانس 614، دستنويس لندن 675، دستنويس قاهره 741، دستنويس استانبول 903، دستنويس استانبول 891 » نيست. در غررالسير و مجملالتواريخ نيز وجود ندارد.
بههرروي اگر اين داستان سرودهی فردوسي نيز نباشد - كه نيست - روايتي اصيل و داستاني با بنمايههاي غني اساطيري و سرشار از راز و رمز است كه با ناخودآگاه آدمي و جريان آفرينش درپيوند است. در زبان فارسي نيز اين گزارش منسوب به فردوسي است و گويا در ساير آثار زبان فارسي كه با تاريخ اساطيري ايران و پادشاهي هوشنگ در پيوند است از اين داستان سخني به ميان نيامده است. اما دو روايت ديگر از داستان پيدايش آتش به زبان فارسي زردشتي در دستنويس ج4 به همراه اشارهاي در دستنويس م. او29 از گنجينهی دستنويسهاي پهلوي و زبان گوراني در قرن هشتم از پيرقابيل سمرقندي (م. 756ه) وجود دارد كه به پيدايش آتش و برگزاري جشن ويژهی آن در زمان هوشنگشاه ميپردازند. اين روايتها در زيرساخت داستاني با روايت منسوب به فردوسي هماهنگاند اما در نوع نگرش اسطورهاي و آييني تفاوتهايي با آن دارند.
همچنين در سرودي ديگر به زبان گوراني از پيرفيروز هندي در قرن هشتم به سه كردار برجستهی رستم اشاره شده است:
-ويران كردن دژ سپند
-برداشتن نوذر از تخت شاهي
-آوردن كيقباد از اروندكوه (= الوندكوه).
آنچه در اين سرود گوراني توجه خواننده را به خود جلب ميكند آن است كه رستم برخلاف روند كلي كردار خود در شاهنامه يعني تاجبخشي، در كرداري ديگرگون نوذرشاه را از تخت شاهي برداشته و كيقباد را جانشين او ميكند. علاوهبراين در شاهنامه، متون پهلوي و اوستا به برداشتن نوذر از تخت شاهي توسط رستم يا شخصي ديگر اشارهاي نشده است و نكتهی دوم اينكه دو كردار ذكرشدهی ديگر در اين سرود گوراني جزو داستانهاي افزوده به شاهنامه است.
داستانهاي رفتن رستم به دژ سپند و كشتن پيل سپيد به دست رستم در 182 بيت در «دستنويس لندن 675، دستنويس لنينگراد 773، دستنويس قاهره 741، دستنويس قاهره 796» ، دستنويس مركز دايرةالمعارف سده8 و در چاپهاي بروخيم و مول در متن آمده است، اما در چاپهاي مسكو و خالقي جزو داستانهاي الحاقي است كه در پايان پادشاهي منوچهر آمدهاند. اين دو داستان در «دستنويس فلورانس 614، دستنويس استانبول 731، دستنويس استانبول 803، دستنويس آكسفورد 852، دستنويس لندن 891، دستنويس استانبول 891، دستنويس استانبول 903، دستنويس بيتاريخ انستيتوي شرقشناسي در كاما در بمبئي از سدهی هشتم هجري، دستنويس كتابخانهی دانشگاه استانبول و دستنويس بيتاريخ لنينگراد از سدهی نهم» نيست و همچنين اين دو روايت در دستنويس حاشيهی ظفرنامه 807، ترجمهی عربي بنداري از شاهنامه، غررالسير ثعالبي و مجملالتواريخ وجود ندارند.
داستان رفتن رستم به البرزكوه و آوردن كيقباد در 89 بيت در «دستنويس لندن 675، دستنويس لنينگراد 773، دستنويس قاهره 741، دستنويس قاهره 796» و چاپهاي بروخيم ، مول و مسكو در متن آمده است، اما در چاپ خالقي جزو داستانهاي الحاقي است كه در پايان پادشاهي زوطهماسپ آمده است. اين داستان در «دستنويس فلورانس 614، دستنويس واتيكان 848، دستنويس لندن 891، دستنويس استانبول 903 و دستنويس بيتاريخ انستيتوي شرقشناسي كاما در بمبئي از سدهی هشتم هجري» ، دستنويس حاشيهی ظفرنامه، دستنويس مركز دايرةالمعارف و همچنين در ترجمهی عربي بنداري از شاهنامه و غررالسير ثعالبي وجود ندارد.
در پاسخ به پيوند اين سه كردار رستم در سرود گوراني، ميتوان اين فرضيه را مطرح كرد كه توالي روايتهاي سهگانه در سپهر مكاني و زماني خاصي شكل گرفته كه با سپهر مكاني و زماني حاكم بر شاهنامهی فردوسي و منابع آن تا خداينامههاي دوران ساساني متفاوت و نتيجهی پردازش انديشهی ديگري جز انديشهی حاكم بر شاهنامه و منابع آن است. عدم حضور اين سه داستان در غررالسير ثعالبي نكتهی گويايي در تاييد اين فرضيه است. روايت شهمردان در نزهتنامهی علایي نيز روايت بينابين سرود گوراني و شاهنامهی فردوسي است؛ زيرا شهمردان روايات افزودهی شاهنامه را با يك نظم داستاني خاص و هماهنگ با سرود گوراني آورده است، اما با يك اختلاف بنيادي؛ او نيز هماهنگ با شاهنامه روايت برداشتن نوذر از تخت شاهي را ندارد. تاكيد اين مقاله بر بررسي و تطبيق افزوده داستانهاي شاهنامه در روايتهاي فارسي و گوراني است. بدين منظور نخست متن سرودهاي گوراني همراه با آوانويسي و ترجمه آورده ميشود و سپس ساختار و بنيادهاي اساطيري روايتهاي ذكرشده مورد بررسي و با روايتهاي منسوب به فردوسي، شهمردان، مجملالتواريخ و دستنويسهاي پهلوي مورد سنجش قرارميگيرد.
1) داستان پيدايش آتش
روايت گوراني
پيرقابيل سمرقندي مرمو :
او يانه هوشنگ، او يانه هوشنگ
بارگه شام لوا او يانه هوشنگ،
شام ويش هوشنگ بي داراي فر و هنگ
آهر زرده بام او مدا پرنگ
داود او مار بي شام آورد و تنگ
دودش برآما جه دلي او سنگ
و فرمان شام ميردان يكرنگ
پي شادي درون دان نه دف و چنگ
مولام رنگبازن او دارو صد رنگ
رنگش مورو نه زيل كين و ژنگ
آوانگاري
pīr Qābīl-i Samarqandī maramō:
aw yāna-y Hušaŋ, aw yāna-y Hušaŋ,
bārgā-y šā-m liwā aw yāna-y Hušaŋ
šā-m wiš Hušaŋ bī, dārā-y farr-u haŋ
āhir- zarda-bām, aw madā paraŋ
Dāwid aw mār bī, šā-m āwird wa taŋ
dûd-iš bar-āmā, ǰa dil-i aw saŋ
wa frmān-i šā-m mērd-ān-i yak-raŋ
piy šādī darōn, dān na daf-u čaŋ
mawlā-m raŋ-bāz-in, aw dārō sad raŋ
raŋ-iš mawarō na zil kīn-u žaŋ
ترجمهی فارسي
پير قابيل سمرقندي ميفرمايد:
به خانهی هوشنگ، به خانهی هوشنگ
بارگاه خداوندي رفت به خانهی هوشنگ
شاهم همانا هوشنگ بود، داراي فر و هنگ
آتش زردِ تابان را، او پرتو ميبخشيد
داود آن مار بود، شاهم را به تنگ آورد
دودش برآمد از دل آن سنگ
به فرمان شاهم مردان يكرنگ
پيِ شادي درون، زدند به دف و چنگ
مولايم رنگباز است، او صد رنگ دارد
رنگش ميبرد از دل، كينه و زنگ را.
روايت منسوب به فردوسي
پس از آنكه هوشنگ كارهاي مردم را سامان ميدهد، مردم همانند نياي هوشنگ كيشي ايزدي داشتند و همانگونه كه تازيان سنگ را محراب قرار دادهاند، آنان نيز آتش خوبرنگ را بهعنوان محراب قرار داده بودند. يك روز كه شاه جهان به سوي كوه ميرود از دور موجودِ درازِ سيهرنگ و تيرهتن و تيزتاري آشكار ميشود كه دود دهانش جهان را تيرهگون كرده است. هوشنگ سنگي برميدارد و بهسوي مار پرتاب ميكند. مار ميگريزد، اما سنگ خرد با سنگ بزرگ برخورد ميكند و درپي اين برخورد آتش نمايان ميشود. هوشنگ جهانآفرين را ستايش ميكند، آتش را به عنوان قبله برميگزيند و در آن شب جشن سده را برگزار ميكنند.
روايت دستنويس ج4 (ص140/15- 141/3)
ماري به ... از سنگ بود، بخواست كه او را هلاك سازند، هوشنگ خبردار شد. سنگي برداشت و قصد مار نمود، بر وي انداخت بر سنگي ديگر خورد، آتش برون جست، بر خس و خاشاك افتاد و مار سبوخت. هوشنگ متعجب شد و درود و ثناي ايزد تعالي بجاي آوردن را سده نام نهاد ... و جشن دانند.
1-1) ساختارشناسي تطبيقي روايتهاي سهگانه
ساختار روايت گوراني ساختار روايت شاهنامه ساختار روايت دستنويس ج4
- مقدمهی آييني - مقدمهی داستاني - مقدمهی داستاني
- حضور آتش مينوي - حضور آتش مينوي - ـــــــــــــــــ
- حضور هوشنگشاه - حضور هوشنگشاه - حضور هوشنگشاه
- حضور نماد اهريمن (داود) - حضور نماد اهريمن (مار) - حضور نماد اهريمن (مار)
- ــــــــــــــــــ - پرتاب سنگ براي اهريمن - پرتاب سنگ براي اهريمن
- ــــــــــــــــــ - برخورد سنگ با سنگ - برخورد سنگ با سنگ
- برآمدن دود آتش از دل سنگ - برآمدن آتش از دل سنگ - برآمدن آتش از دل سنگ
- ـــــــــــــــــــ - گريختن مار - گريختن مار
- برگزاري جشن آتش - برگزاري جشن سده - برگزاري جشن سده
- پايان آييني روايت - پايان روايت - پايان روايت
1-2) حضور آتش مينوي
در روايت گوراني و روايت افزودهی شاهنامه به نكتهی نغزي اشاره شده كه در نوع خود يگانه است. در روايت فارسي شاعر تاكيد ميكند كه هوشنگ كيش پرستش ايزدي با محراب آتش خوبرنگ داشت و نياي او (كيومرث) نيز همين آيين را داشته است:
پرستيدن ايزدي بود كيش نيا را همين بود آيين پيش
چو تازيان راست محراب سنگ بدانگه بدي آتش خوبرنگ
در سرود گوراني نيز نكتهاي آمده است كه هوشنگ به آتش زردِ درخشان پرتو ميبخشيد؛ يعني آتشي وجود داشته كه تابندگياش را از هوشنگ (شايد از فرّهی او) دريافت ميكرده است:
شاهم همانا هوشنگ بود، داراي فر و هنگ šā-m wiš Hušaŋ bī, dārā-y farr-u haŋ
آتش زردِ تابان را، او پرتو ميبخشيد āhir- zarda-bām, aw madā paraŋ
بنابراين دو گزارش ميتوان به اين نكته پي برد كه پيش از پيدايش آتش گيتيايي، در زمان هوشنگ آتشي وجود داشته كه مردم آن را ميشناخته و بهعنوان محراب و نوري مقدس مينگريستهاند، اما اين آتش در كارهاي روزانه كاربرد نداشته و تنها جنبهی آييني داشته است. بهعبارتي ما در سرود گوراني و فارسي با يك آتش بدون تن يعني آتشي مينوي كه تنها داراي پرتو و روشني است، روبهروايم كه با آتش زميني -كه با دود و گرما همراه است- تفاوت دارد. اين دريافت از اين دو آتش ما را به آتش «بلندسود» در اساطير مزديسنايي راهنمايي ميكند.
آتش بلندسود نام يكي از آتشهاي پنجگانه است كه در اوستا با نام bәrәzī-sauuaŋha ، در پهلوي burzišwang و در فارسي زردشتي برزشونكه/ برزسونكه آمده است. اين آتش در آسمان و در پيشگاه اهورامزداست و فرّه و شعلهی آن در آتش بهرام است . اين نكته نيز بيانگر مينوي بودن آتش بلندسود است كه در تن آتش بهرام ميهمان و جايگزين شده است؛ بنابراين در روزگار هوشنگ و پيش از آن آتشي مينوي همانند آتش بلندسود يا خود اين آتش وجود داشته و مردم او را ستايش ميكردهاند و هوشنگ به ياري اين آتش كارهاي مردم را اداره ميكردهاست. در دستنويس م.او29(ص69) از گنجينهی دستنويسهاي پهلوي دربارهی آتش بلندسود آمدهاست:
1) pursīd az dādār ohrmazd: čiyōn mānsarspand ī dēnīg, az kay ātaxš, pāyahndahgīy ī gēhān, čē-š ī fradom hād?
2) … wirāst, pad ayārīh ī ātaxš ī bәrәza. savaŋhe.
1) پرسيد از دادار اورمزد: چونان كه مانترسپند ديني [و كلام مقدس گويد] از كي [و كدامين زمان]، آتش را پاسداري [و نگهباني] جهان، [و] چه آن را نخستين [خويشكاري] بود؟
2) [پاسخ اينكه:] ... را آراست با ياري آتش بلندسود [بود].
استاد مزداپور با توجه به بندهش بند 2 را به گونهی زير بازسازي كرده است:
2) {andar xwadāyīh ī tahmûriz kû mardōm} wirāst, pad ayārīh ī ātaxš ī bәrәza. savaŋhe.
2) [پاسخ اينكه:] [اندر پادشاهي تهمورس، كه مردم] [و كار ايشان] را آراست با ياري آتش بلندسود [بود] .
البته با توجه به وزيدگيهاي زادسپرم ميتوان بند2 را به شكل زير نيز بازسازي كرد:
2) {u-š stī, paydāgīh ī andar gēhān abērtar bûd pad xwadāyīh ī hōšang ka mardōm} wirāst, pad ayārīh ī ātaxš ī bәrәza. savaŋhe.
2) [پاسخ اينكه:] [[هستي و پيدايي اين >آتشها< در گيتي، بيشتر در شهرياري هوشنگ بود، كه مردمان]] [و كار ايشان] را آراست با ياري آتش بلندسود [بود].
اين قطعه از دستنويس م. او29 پيوند نزديكي با روايت گوراني و روايت افزودهی شاهنامه دربارهی آتش مينوي دوران هوشنگ دارد كه ميتواند راهنمايي به حضور آتش مينوي بلندسود در دوران هوشنگ باشد.
آتش بلندسود براي آمدن به گيتي بايستي در تن آتش گيتي قرارگيرد؛ زيرا او همانند روان است و آتش گيتي همانند تن . اهورامزدا آتش گيتيايي را همانند اخگري ميآفريند و درخشش از روشني بيكران در آن ميپيوندد ؛ پس آتش مينوي روزگار هوشنگ نيز براي كارا شدن نياز به تني دارد تا در آن قرار گيرد. اين تن همان آتش گيتي است كه از برخورد دو سنگ بهوجود آمده تا آتش مينوي هوشنگي در آن قرار گيرد. به عبارتي ديگر آتش هوشنگي بنابر روايت گوراني با دود درهم آميخته ميشود تا گرما توليد كند. اين همآميزي با دود كه عنصري اهريمني است، شايد يكي از دلايل نيامدن آتش به زمين باشد . اين آتش گيتي هم ميتواند نمادي از آتش اسپنيشت باشد كه «بركت بخشنده» معنا ميشود و در گيتي بهكار ميآيد . ويژگي برجستهی آن در روايات داراب هرمزديار اين است كه «آتش اسپنست در سنگ است» و در روزگار هوشنگ نيز از درون سنگ نمايان ميشود.
با توجه به آنچه آمد ميتوان گفت: برپايهی روايت گوراني و روايت افزودهی شاهنامه آتش مينوي در زمان هوشنگ و پيش از آن در روي زمين وجـود داشته، اما اين آتش براي كارا شدن نيـاز به آتشي گيتيـايي (بهعنوان تن) داشته تا با قرار گرفتن در آن در اختيار مردم درآيد. پس از برخورد سنگها و زايش آتش گيتي، آتش مينو با اين آتش تركيب شده، هستي يافته و به زندگي خود در اين دنيا براي هميشه ادامه ميدهد.
1-3) حضور نماد اهريمن
در روايت گوراني، داود در پيكر يك مار بر هوشنگ آشكار ميشود . اين پيكرپذيري داود همسان است با پيكرپذيري اهريمن در آغاز آفرينش . علاوه بر اين در روايت گوراني اشاره شده است كه دود داود از دل سنگ بيرون ميآيد. احتمالا منظور آن است كه داود آتش مينوياي را كه هوشنگ به آن پرتو و نور ميبخشيد، به دود آلوده كرده است. اين كردار داود نيز با كردار اهريمن در آلوده كردن آتش به دود همسان است. بنابر گزارش بندهش تا پيش از تاختن اهريمن به آفريدههاي اهورايي، آتش تنها سرچشمهی نور و روشني اهورايي بود، اما پس از تاختن اهريمن به آن داراي دود شد .
نكتهی مشترك در سه روايت گوراني، فارسي و فارسي زردشتي آن است كه مار (= اهريمن) سرچشمهی آفرينش آتش است. اگرچه اهريمن به گونهی ناخودآگاه و از روي پسدانشي اين مطلب را به هوشنگ آموخته است. البته حضور مار كه يكي از نمادهاي خرد در اساطير ايران و جهان است ، سبب همساني او با امشاسپند بهمن در اساطير زردشتي و خرد اهريمني در اسطورههاي زرواني ميگردد.
بنابر اسطورههاي زرواني اهريمن با خرد خود ميداند كه اگر هرمزد با مادرش بخوابد، از اين همآغوشي خورشيد زاده ميشود و اگر با خواهرش همبستر گردد ماه زاده ميشود. اين آگاهي را يكي از ديوان به هرمزد ميرساند و هرمزد در پي همآغوشي با مادر و خواهرش خورشيد و ماه را ميآفريند ؛ بنابراين در داستان پيدايش آتش نيز اهريمن ميداند كه اگر هوشنگ سنگ را بر سنگ بزند از اين برخورد آتش گيتيايي متولد ميشود، اما از روي ناآگاهي زمينهی انتقال اين كاركرد و آفرينش را به هوشنگ ميآموزد و با حضور خود بر روي سنگ زمينهی پيدايش آتش را فراهم ميكند.
در يكي از سرودهاي گوراني در توصيف داود از وي با عنوان šamāla-y āhir «روشنايي آتش» و bāy šamāl «باد شمال» در پيوند با هم ياد ميشود.
- šamāla-y āhir, bāy šamāl-im dī.
- روشني آتش، باد شمال را ديدم.
همچنين تعبير «داود شمال»
- dā-š niǰāt-im-ān Dāwid-i šamāl
sar-u māł-u gyān pir-y estiqbāl
- نجاتمان داد، داود شمال
سر و مال و جان براي استقبال.
همچنين در سرود ديگري نيز به پيوند داود با شمال اشاره و او چون باد شمالي توصيف شده است كه يادآور پيوند اهريمن با شمال و توصيف اكوان ديو است:
شاهنامه حقيقت ، توصيف داود: شاهنامه ، توصيف اكوان ديو:
چو بشنيد داود از حق كلام برو خويشتن را نگهدار از وي
بسي گشت از امر حق شادكام مگر باشد آهرمن كينهجوي
چو بنشست بر مركب آن نيك حال ... چهارم بديدش گرازان به دشت
همان دم روان شد چو باد شمال چو باد شمالي بر او برگذشت
شمال در اساطير ايراني يادآور جايگاه اهريمن است . باد شمالي نيز يكي از ويژگيهاي اهريمني ديوان از جمله اكوان ديو است. پيوند روشنايي آتش و باد شمال در سرود گوراني بهعنوان دو ويژگي برجستهی داود، پيدايش آتش را بهوسيلهی داود تاييد ميكند.
داود در اساطير گوراني دومين فرشته از فرشتگان هفتگانه (هفتن) است و در شمار هفتيني با امشاسپند بهمن در آيين مزديسنا برابر است:
- اهورامزدا / سپنتامينو - پيربنيامين
- بهمن - پيرداود
- ارديبهشت - پيرموسي
- شهريور - رمزبار
- سپندارمذ - مصطفي داودان
- خرداد - ملكطيار
- امرداد - بابايادگار
اگرچه داود در برابر امشاسپند بهمن قرارميگيرد، در سرودهاي گوراني ويژگيهاي اهريمنياي دارد كه شايد با بهمن زردشتي همسان نباشد، اما با جستوجو در ويژگيهاي بهمن ميتوان بين آنها همسانيهايي برقراركرد. يكي از اين ويژگيهاي برجسته در گاهان پيوند او با مرگ است :
ايدون ديرگاهي است
كه بندو بزرگترين ستيزهجوي من است
مني كه گمراهان را از راستي خوشنود ساختن خواهم،
اي مزدا! با پاداش نيك بهسوي من آي، مرا پناه بخش
اورا، اي بهمن! با مرگ درياب .
و در قطعهی زير نيز نيستي و نابودي پيرو دروغ از بهمن است:
و تو را توانا و پاك شناختم ، اي مزدا
آنگاه كه آن پاداش بهدست برگرفته
به پيرو دروغ و به پيرو راستي خواهي داد
آنگاه كه از گرماي آذر تو كه زورش از راستي است
نيروي منش نيك (بهمن) به من روي خواهدكرد .
آنگونه كه بندهش تفسير نموده است:
او را نيرومندي اينكه سپاه ايزدان و آنِ آزادگان، چون آشتي كنند و بيفزايند، بهسبب بهمن است كه به ميان ايشان رود؛ و سپاه ديوان و نيز آنِ انيران چون ناآشتي آورند و نابود گردند، بهسبب بهمن است كه به ميان ايشان نرود، او را آشتي اين است كه به همهی آفريدگان هرمزد آشتي دهد كه بدان آشتي او، اهريمن را با ديوان نابود گرداند .
به نظر ميرسد ممكن است بهمن با اين مرگآفريني پيك ويژهی اهورامزدا و نزديكترين امشاسپندان به او به شمار ميآيد. حال به بررسي اين ويژگيهاي بهمن يعني مرگآوري، پيامرساني و نزديكترين امشاسپند به اهورامزدا در ويژگيهاي داود در اساطير گوراني پرداخته ميشود.
در يكي از داستانهاي شاهنامهی حقيقت با نام «حكايت يوسف برهنه كه با داود برادر اقراري بودند» ويژگيهايي براي داود بيان شده كه با بهمن همسان است. در هنگام ذكر داستان اين بنمايههاي مشترك اساطيري نيز بررسي ميشود:
يوسف برهنه غلامي است كه در درگاه خداوند جايگاه خاصي دارد و از مقربين است. او شب و روز خود را به ذكر و سجود ميگذراند و همواره اوصاف خداوندي را در سخن و درود بر زبان دارد؛ به همين دليل در آن روزگار برادر اقراري «داود شهسوار» بهشمار ميآيد. او كه از مال و دنيا بهرهاي ندارد؛ به «يوسف برهنه» نامبردار است، اما شب و روز در ذكر يارب يارب است تا اينكه يكروز يوسف ناتوان به داود ميگويد وقتي من برادري همچون تو دارم چرا اينگونه زار و زبون باشم. اميد دارم كه تو از درگاه خداوند بخواهي تا لقمه ناني به من كرامت كند و مرا از اين رنج راحت كند:
چو بشنيد داود ز يوسف سخن روان شد به درگاه آن ذوالمنن
بگفتا ايا شاه عالم پناه يكي عرض دارم بكن مستجا
در اين بخش داود همانند بهمن پيامآور بين خداوند و بندگان است. خداوند او را با عنوان «محرم» مورد خطاب قرار ميدهد كه با ويژگي «نزديكترين فرشته»، بهمن، همسان است:
چو بشنيد سلطان ز داود سخن بگفت اي هشيوارِ محرم به من
خداوند با تقاضاي يوسف موافقت نميكند و داود را با اين پيام بهسوي يوسف بازميگرداند كه اگر يوسف داراي مال و مكنت شود از خداوند رويگردان شده و گمراه ميشود. يوسف به داود قول ميدهد كه هميشه در خدمت كردگار باشد و لحظهاي از ياد خدا غافل نشود:
اگر گمره گشتم بدرگاه شاه هماندم كند جان ما را فنا
اگرچه خداوند با خواستهی يوسف موافق نيست، بنا بر دعاي داود او را توانگر ميكند اما با اين شرط كه:
دگر شرط اين است زين روزگار هر آن دم كه يوسف شود قلب تار
شود گمره از حق نشيند به پست ز حق دور گردد شود دونپرست
به تو آن زمان امر سازم چنان ورا بردري همچو درّندگان
در اين ابيات بهخوبي روشن است كه داود بهعنوان محرم و پيامآور خداوند بهعنوان پيك مرگ و از بين برندهی پيمانشكنان، پيوند ويژهاي با مرگ مييابد كه با ويژگي مرگآوري بهمن و مرگ در سرودهاي گاهاني همسان است.
پس از پيمان خداوند با داود، يوسف توانگر شده و به گلهی ميش و بز خود ميپردازد و از ياد خداوند غافل ميشود. داود بارها بهسوي يوسف رفته و پيمان خداوندي را به او گوشزد ميكند اما يوسف به او توجه نميكند و به راه خود ميرود. پس از پيمانشكني يوسف، خداوند به داود دستور ميدهد كه:
كنون رو سوي يوسف دون پرست ورا كن فنا تا شود خوارِ پست
داود به درگاه خداوندي عجز و لابه ميكند، اما:
خداوند آن دم به خشم و برود به داود چنان تند سيري نمود
كه داود بشد بيخود از خود چنان به تصوير شد همچون گرگ دمان
هماندم به فرمان حق شد روان پي قتل يوسف چنان بد دوان
داود در پيكر گرگي رهسپار ميشود و يوسف را در كوهساري مييابد. يوسف كه بر روي درخت رفته و براي گوسفندانش برگ ميريزد، با ديدن گرگ شروع به سروصدا ميكند، اما اين گرگ از صدا نميهراسد. يوسف كه درمييابد اين گرگ پيك خداوندي است، توبه ميكند، اما توبهی او پذيرفته نميشود. داود در پيكر گرگ به كنار درخت ميرسد:
همان دم همان گرگ آنجا رسيد بشد حملهور بر اخي، او شديد
اخي بود بيهش در آن فوق دار دوپايش گرفت گرگ از روي قار
به قدرت ورا سخت آورد زير بزد بر زمين كرد او را اسير
همان دم به فرمان شه چون پلنگ بدرّيد او را به گاز و به چنگ
چو سر تا به پايش به هم بردريد بشد فوت ديگر كس او را نديد
پس از دريدن يوسف داود در پيكر گرگ به نزد خداوند بازميگردد. او با نظر خداوندي هوشيار شده، به دست و پاي خونآلود خود مينگرد و آگاه ميگردد كه به امر پروردگار يوسف را كشته است.
در برخي ديگر از كلامهاي گوراني به اين ويژگي خونريزي داود اشاره شده است:
- Dāwid… čam-it qirmiz-a, čiŋ-it hûn-īn-a.
- داود ... چشمت قرمز است، چنگت خونين است.
پس از سنجش ويژگيهاي بهمن و داود ميتوان گفت كه داستان «داود و يوسف برهنه» شرح و تفسيري داستاني بر سرودهاي گاهاني دربارهی پيوند بهمن با مرگ است.
2) داستان كردارهاي نخستين رستم
روايت گوراني
پير فيروز هندي مرمو :
او دلي سپند، او دلي سپند
بارگه شام وستن او دلي سپند
و فرمان شام صاحب دام و فند
رستم سپندش كرد و يانه دند
نوذرشاش نه تخت شاهي ويش وركند
كيقباد كي آورد و اروند
چني رخش رام تيغ ويش مشند
ريشه دشمنش جه ايران وركند
افراسياب و زندش دا و زند
چني گمراهان ستيزا و اند
مولام رنگبازن و بي چون و چند
رنگش سو مدو چون سوماي پرند
آوانگاري
pīr Fīrûz-i Samarqandī maramō:
aw dil-i Sipand, aw dil-i Sipand,
bārgā-y šā-m wast-in, aw dil-i Sipand,
wa frmān-i šā-m, sāhib dām-u fand
Rûstam Sipand-iš kird wa yāna-y dand
Nowzar šā-š na taxt šāhī wēš war-kand
čani Raxš-i rām tēγ-i wēš mašand
rīša-y dušman-iš ǰa Ērān war-kand
Afrāsyāb-u Zand-iš dā wa zand
čani gum-rā-hān stēzā wa and
mawłā-m raŋ-bāz-in wa bē čun-u čand.
ترجمهی فارسي
در دل (كوه) سپند، در دل (كوه) سپند
بارگاه خداوندي را بستند در دل (كوه) سپند
به فرمان شاهم، صاحب دام و فند،
رستم دژ سپند را به جاي شخم تبديل كرد
نوذرشاه را همانا از تخت شاهي بركند
كيقبادكي را از اروندكوه (= الوندكوه) آورد
با رخش رام تيغ خودش را ميكشيد
ريشهی دشمنش را از ايران بركند
افراسياب و زند را تنبيه كرد
با گمراهان در شكوه و بزرگي ستيزه ميكرد
سرورم بيچندوچون رنگباز است
ترفندهايش روشنگر است چون ستارهی پروين.
روايتهاي شهمردان ابيالخير
شهمردان پس از ذكر شجاعت رستم زال تصميم ميگيرد چند فصل از داستانهاي رستم زال را بياورد. بنابر گزارش او يك شب هنگاميكه رستم هنوز كودك بود و به حد بلوغ نرسيده بانگ ميآيد كه فلان پيل مست شده و چند نفر را كشته است. رستم از خواب برميخيزد و با يك ضربهی گرز بر پيشاني فيل سفيد او را ميكشد. پس از آن رستم برسان خربندگان به دژي وارد ميشود كه ساكنان آن نريمان را كشتهاند. او مردم دژ را كشته و آنجا را ويران ميكند. پس از اين ماجراها رستم به همدان ميرود و در آنجا كيقباد را مييابد، او را به ايران آورده و به پادشاهي مينشاند.
روايتهاي منسوب به فردوسي
بنابر گزارشهاي منسوب به فردوسي، در پايان پادشاهي منوچهر در يكي از شبها هنگاميكه رستم هنوز نوجواني بيش نيست، پيل سپيد سام از بند رها شده و به مردم آزار ميرساند. او از خواب برميخيزد، گرز نيا را برميدارد و رو بهسوي پيل سپيد مينهد. رستم با يك ضربهی گرز پيل سپيد را از پاي درميآورد. پس از اين ماجرا زال، رستم را بهسوي دژ سپند براي خونخواهي جدش نريمان روانه ميكند. رستم در جامهی بازرگانان وارد دژ شده، آنجا را گشوده و به آتش ميكشد. پس از اين پهلوانيها ديگر از رستم در شاهنامه نشاني نيست تا اينكه رستم در پايان پادشاهي زو، با برگزيدن رخش به سوي البرزكوه ميرود، و كيقباد را از آنجا آورده به پادشاهي ايرانزمين مينشاند.
2-1) ساختارشناسي تطبيقي روايتهاي سهگانه
ساختار روايت گوراني ساختار روايت شهمردان ساختار روايت شاهنامه
- مقدمهی آييني سرود - ـــــــــــــــــــــــ - ــــــــــــــــــــــــ
- ــــــــــــــــــــ - كشتن پيل سپيد - كشتن پيل سپيد
- رفتن رستم به دژ سپند - رفتن رستم به دژ سپند - رفتن رستم به دژ سپند
- برداشتن نوذر از تخت شاهي - ــــــــــــــــــــ - ــــــــــــــــــــ
- آوردن كيقباد از اروندكوه - آوردن كيقباد از همدان - آوردن كيقباد از البرزكوه
- نبرد رستم و رخش با دشمنان - نبرد رستم و رخش با دشمنان - نبرد رستم و رخش با دشمنان
- شكست افراسياب و زند - شكست افراسياب و قلون - شكست افراسياب و قلون
- پايان سرود - ـــــــــــــــــ - ــــــــــــــــــــــ
2-2) كشتن پيل سپيد و رفتن به دژ سپند
هرچند روايت كشتن پيل سپيد سرودهی فردوسي نيست، ميتواند روايتي اصيل باشد؛ زيرا پيلي كه به دست رستم كشته ميشود سيمايي اهريمني دارد و احتمالا متعلق به دوراني است كه هنوز پيل در انديشهی ايراني بار منفي دارد و آفريدهاي اهريمني پنداشته ميشود. نكتهی ديگر صفت «سپيد» پيل است (البته ممكن است به خاطر رنگ او نيز باشد). اين صفت كه يادآور نام ديو سپيد است، ميتواند بازماندهاي از انديشههاي آييني در پيوند با يكي از خدايان انيراني باشد . شهمردان ابيالخير در نزهتنامهی علایي اين روايت را مطابق با روايت افزودهی شاهنامه آورده، اما در سرود گوراني اين كردار رستم نيامده است؛ زيرا هستهی مركزي سرود گوراني، برداشتن نوذر از تخت شاهي و بر تخت نشاندن كيقباد به دست رستم است.
روايت رفتن رستم به دژ سپند با جزيياتي هماهنگ در نزهتنامهی علایي آمده و سرود گوراني نيز به آن اشاره كرده است. سرود گوراني پس از ذكر رفتن رستم به دژ سپند به ماجراي رستم و نوذر ميپردازد. اين بخش در روايت منسوب به فردوسي و روايت شهمردان وجود ندارد.
2-3) برداشتن نوذر از تخت شاهي
پس از مرگ منوچهرشاه فرزندش، نوذر، به تخت شاهي مينشيند. بزرگان با او پيمان بسته و در خدمت او هستند تااينكه نوذر راه بيداد در پيش ميگيرد. بيدادگري نوذرشاه يكي از ويژگيهاي منفي و نكوهيدهی اوست كه در متن فارسي زردشتي روايات داراب هرمزديار نيز به آن اشاره شده است. بنابر گزارش اين متن «بيگناهان كشتن و سرسبكي كردن و زندان ساختن و بيتدبير بودن همه او را بوده است» و همچنين در جاماسبنامهی فارسي زردشتي:
منوچهر پس راند شاهنشهي صد و بيست سالش ابا فرّهي
پس آن نوذر نامور هشتسال هميكرد شاهي به بيداد حال
پس از بيدادگريهاي نوذر بزرگان سر به شورش برميدارند. نوذر كه از شورش بزرگان ميترسد، نامهاي به سام سوار مينويسد و شورش بزرگان را به او گزارش ميدهد. با آمدن سام به دربار، بزرگان از بيدادگري نوذر با او سخن ميگويند و پيرو آن از سام ميخواهند كه خود بر تخت شاهي بنشيند. سام از اين كار سر باز ميزند و به آنان نويد ميدهد:
من آن ايزدي فرّ بازآورم جهان را به مهرش نيازآورم
شما زين گذشته پشيمان شويد به نوّي ز سر باز پيمان شويد
گر آمرزش كردگار سپهر نيابيد و از نوذرِ شاه مهر
بدين گيتي اندر بود خشم شاه به برگشتن آتش بود جايگاه
در اين بخش از شاهنامه بخت بيدار نوذر به خواب رفته و فرّهی ايزدي در پي ستمكاري از او گريخته است. فردمحوري شاه بهخوبي نمايان است و تلاش سام نيز در بازگرداندن فرّهی ايزدي به نوذر است؛ يعني اصل بر پادشاهي شخص شاه (حتي با وجود بيدادگري) است و نه مشروعيت ايزدي او. سام تلاش ميكند مشروعيت را با ترفند برگرداندن فرّهی ايزدي به نوذر برگرداند و چهرهی نيك او را بازسازي كند. به نظر ميرسد اين تلاش پس از دورهی اشكاني آغاز شده و در خداينامهها به نوشتار درآمده و به شاهنامه رسيده است. نمونههاي زير از اوستا و مقايسهی آنها با شاهنامه بهخوبي گوياي اين نكته است. در اوستا (گوشيشت و زامياديشت) هوم و كيخسرو افراسياب را به انتقام اغريرث و سياوش به زنجير ميكشند اما در شاهنامه نوذر نيز به اين دو افزوده ميشود كه نشاني از بازسازي چهرهی نوذر را در خود دارد:
گِوشيشت، بند18 (دوران اشكاني و سدهی يكم م.)
(هوم): اين كاميابي به من ده
اي نيك! اي تواناترين! درواسپ!
كه من افراسياب مجرم توراني را به زنجير بكشم
و به زنجير بسته بكشم و بسته برانم
و در بند به نزد كيخسرو برم تا او را روبهروي
درياچهی چيچست عميق و با سطح وسيع بكشد.
كيخسرو آن پسر انتقامكشنده از سياوش نامور
كه به خيانت كشته شد و از براي انتقام اغريرث دلير
شاهنامه (چهارم/ 315/ 2255-2259)
چو آن شاه را هوم بازو ببست
همي بردش از جايگاه نشست
... بدو گفت هوم: اين نه آرام تست
جهاني سراسر پر از نام تست
زشاهان گيتي برادر كه كشت
كه شد نيز با پاك يزدان درشت؟
چو اغريرث و نوذر نامدار
سياوش كه بد در جهان يادگار
زامياديشت، بند 77
(پيش از دوران هخامنشي يا اوايل آن)
بهطوري كه كيخسرو به دشمن نابكار مسلط شد
در طول ميدان تكاپو به كمينگاه دچار نگرديد
در هنگاميكه دشمن زيانكار مكار سواره
به ضدش ميجنگيد، در همه جا
كيخسرو سرور پيروزمند
افراسياب زيانكار و برادرش كرسيوز را به بند دركشيد، آن پسر انتقام كشندهی سياوش دلير
كه به خيانت كشته شد
و انتقام كشندة اغريرث دلير.
شاهنامه (چهارم/ 321/ 2351-2356)
(افراسياب): به آواز گفت اي بدِ كينهجوي
چرا كشت خواهي نيا را؟ بگوي!
(كيخسرو): چنين داد پاسخ كه اي بدكنش
سزاوار پيغاره و سرزنش،
زخون برادرت گويم نخست
كه هرگز بلاي مهان را نجست
دگر نوذر آن نامورشهريار
جهاندار و از ايرج او يادگار
... سديگر سياوش كه چون او سوار
نبندد كمر نيز يك نامدار
گذشته از آن سام با بزرگان به جدال ميپردازد كه چرا شاه را در اين پيشامد ناگوار تنها گذاشته و درپي انتخاب جانشين براي او هستند. پس از تلاشهاي سام و بازگرداندن فرّهی ايزدي به نوذر، او دوباره بر تخت شاهي مينشيند و بزرگان نيز دوباره در خدمت او حاضر ميشوند. در غررالسير نيز اين داستان با همين جزييات آمده است. اين نكته بيانگر آن است که اين داستان در شاهنامهی ابومنصوري و به پيرو آن در خداينامههاي دوران ساساني نيز به همينگونه وجود داشته است.
در اين بخش شاهنامه يزدان، شاه و سرباز در يك خط قرار دارند؛ يعني سام بايستي از شاه كه نمايندهی يزدان است فرمانبرداري كند. سرپيچي از شاه سرپيچي از يزدان است و سرباز نافرمان در اين دنيا در شوربختي و در آن دنيا در آتش خواهد بود. اين همان انديشهاي است كه در داستان رستم و اسفنديار هم بهخوبي نمايان است. اسفنديار سرباز بايستي از فرمان شاه كه نمايندهی يزدان است، اطاعت كند و گرنه در دو دنيا پادافره خواهد ديد . اين انديشه تا آنجا پيش ميرود كه در گرشاسپنامه فرمانبرداري از شاه ستمگر بيگانهاي چون ضحاك نيز واجب است و نبايد دربرابر او نافرماني كرد .
اما در شاهنامهی فردوسي تفكري برخلاف اين روند هم به چشم ميخورد. در داستان سياوش، سياوششاه را نمايندهی يزدان نميشناسد و دستور شاه را دستور يزدان نميداند. در اين داستان سياوش با خرد خود كه بازتابي از خرد جمعي است، از فرمانهاي شاه كه برخلاف فرمان يزدان است سر باز ميزند . او پيمان يزدان را بر فرمان شاه برتري مينهد و در دستور شاه مبني بر كشتن گروگانها و پيمانشكني با افراسياب از فرمان شاه سرپيچي ميكند و پيمان يزدان را نگه ميدارد:
به خيره همي جنگ فرمايدم بترسم كه سوگند بگزايدم
همي سر ز يزدان نبايد كشيد فراوان نكوهش نبايد شنيد
دو گيتي همي برد خواهد ز من بماند به كامه دل اهرمن
در داستان سام و نوذر در شاهنامه بين انديشهی سام و بزرگان كشور تضادي برقرار است. بزرگان كشور ميخواهند پادشاه بيدادگر را از تخت شاهي بردارند و فردي شايسته را بر جاي او برگزينند. اما سام كه انديشهی ديگري را نمايندگي ميكند با نظر بزرگان به مخالفت برخاسته و آنان را از دنيا و آخرت ميترساند. از آنجا كه نظريهی سام در شاهنامه و غررالسير بيان شده، ميتواند بازتابي از انديشههاي پادشاهي در خداينامههاي دوران ساساني باشد كه به شاهنامهی ابومنصوري رسيده است. اگرچه اين تفكر با انديشهی مربوط به پادشاهي در دوران اشكاني در تضاد است.
بنابر گزارش استرابو در دوران اشكاني شوراي پارتيان از دو گروه تشكيل ميشود؛ «يكي از بستگان شاه و ديگري از خردمندان و مغان» . اين افراد از خانوادههاي شاهي و بزرگان پارتي از سراسر كشور هستند . به نظر ميرسد نقش ديكتاتوري در خاندان اشكاني در ميان همهی خاندانهاي كه در طول تاريخ بر ايرانيان فرمان راندهاند، كمرنگتر بوده است؛ زيرا شاهان دورهی اشكاني بيشتر از شاهان هر دورهاي عزل شدهاند و با اينكه شاه شخص اول كشور بوده، در حقيقت قدرت اصلي و پنهان در دست شوراي پارتي قرار داشته است. انتخاب يا تاييد وليعهد نيز حاصل نشست مشترك اين مجلسها بوده و تاج شاهي را معمولا ریيس خاندان پرقدرت سورن بر سر شاه مينهاده است .
يكي از اين نمونههاي هماهنگي شوراي پارتي و قدرت در روزگار مهرداد سوم (اشك دوازدهم) است. مهرداد سوم پس از بر تخت نشستن به سبب رفتار پرخشونت از سوي مجلس مهستان از پادشاهي بركنار شد. سورن جوان، يكي از بلندپايگان پرنفوذ وقت، با تكيه بر دوستي بزرگان و تدارك سپاهي وفادار بدون آنكه در پي منافع شخصي باشد ، اُرُد (اشك سيزدهم) را به پايتخت آورد و او را بر تخت شاهي نشاند .
علاوه بر اين نمونهی تاريخي، نمونهاي از اين نوع رفتار را در متون گوراني نيز ميتوان ديد: هنگامي كه نوذر از راه داد به بيداد ميگرايد، سام (شايد به نمايندگي از شوراها) به شاه پند داده و او را به دادگري و درستكاري فراميخواند:
پير ميكائيل دوداني مرمو :
نوذر شاي كيان، نوذر شاي كيان
شام بي نه او دم نوذر شاي كيان
سام بنيامين بي چوگا نو زمان
وينه كرد گرد مشي نه ميدان
سام خاوندگار و تدبير بي نيشان
و پندش پادشام دادش كرد عيان
pīr Mīkā’īl-i Dawadānī maramō:
Nowzar šā-y Kayān, Nowzar šā-y Kayān,
šā-m bī na-aw dam Nowzar šā-y Kayān,
Sām Binyāmīn bī čaw-gā naw zamān
wēna-y kurd-i gurd mašī na mēdān
Sām-i xāwandegār wa tadbīr bī nišān
wa pand-iš pādišā-m dād-iš kird ’ayān
پير ميكائيل دوداني ميفرمايد:
نوذر شاه كيان، نوذر شاه كيان
شاهم در آنوقت نوذر بود، نوذر شاه كيان
سام (نماد) بنيامين بود، آنجا، در آن زمان
همانند كُردِ گُرد ميرفت به ميدان
سامِ خداوندگار، در تدبير شهره بود
با اندرز او پادشاهم دادش را آشكار كرد.
نمونهی همسان اين قطعه هم در شاهنامه وجود دارد. هنگامي كه سام فرّهی ايزدي را به نوذر برميگرداند و بزرگان فرمانبردار او ميشوند، سام شروع به نوذر پند و اندرز ميدهد:
به نوذر در پندها برگشاد سخنهاي نيكو همي كرد ياد
ز گرد آفريدون و هوشنگ شاه همان از منوچهر زيباي گاه
كه گيهان به داد و دهش داشتند به بيداد بر، چشم نگماشتند
دل او ز كژّي به راه آوريد چنان كرد نوذر كه او راي ديد
دل مهتران را برو نرم كرد همه داد و بنياد آزرم كرد
چو شد گفته آن بودنيها همه به گردنكشان و به شاه رمه
اين اندرزهاي سام در شاهنامه نيز ميتواند جزو بخشهاي افزوده باشد؛ زيرا مطالب اين شش بيت در غررالسير و ترجمهی عربي شاهنامهی بنداري نيامده است. در چاپهاي مسكو و خالقي نيز مشكوك تشخيص داده شده اند. در روايتهاي گوراني، غررالسير ، شاهنامه و بندهش نوذر بار ديگر راه بيداد در پيش ميگيرد و كشور پر از آشوب ميشود.
در شاهنامه و غررالسير پس از بر تخت نشستن دوبارهی نوذر، پشنگ از مرگ منوچهر آگاه شده و به ايران ميتازد. با تاختن افراسياب، فرزند پشنگ، به ايران سام نيز ديده از جهان برميبندد و كشور آشفته ميگردد. قباد نيز در جنگ با بارمان كشته ميشود. پس از سه بار نبرد سرانجام نوذر به دست افراسياب گرفتار شده و گردن زده ميشود.
نوذر يكي از پادشاهان ايراني است كه فرّهی ايزدي بهدليل بيدادگريهايش از او رويگردان ميشود . در شاهنامه سام فرّه را دوباره به او بازميگرداند. اين بازگرداني فرّه ميتواند افزودهاي در روند داستان در گذر از دوران اشكاني به ساساني باشد؛ زيرا پس از گريختن فرّه از نوذر او مشروعيت خود را از دست ميدهد. افراسياب به خاك ايران ميتازد و پادشاه ايران ميشود. پس از آن نوذر به شيوهی دردناكي به دست افراسياب كشته ميشود . اين الگوي داستاني با گريختن فرّه از جمشيد، تاختن ضحاك به ايران و پادشاهي او، گرفتاري جمشيد و مرگ دردناك او به دست ضحاك همسان است . نمونهی ديگري از بازگرداني فره كه در دوران ساساني در سنگنوشتهی پايكولي رواج دارد، تلاش نرسه براي بازگرداندن فرّهی ايزدي از دست سكانشاه (بهرام سوم) است.
اما در سرود گوراني پير فيروز هندي، رستم (پس از بيانيهی سام و پند و اندرز او به نوذر كه دوباره راه بيداد در پيش ميگيرد) همانند سورن اشكاني به پشتوانهی بزرگان كه سام آنان را نمايندگي ميكند نوذر بيدادگر را از تخت شاهي برميدارد و كيقباد را جانشين او ميكند. اين كردار ميتواند بازماندهاي از تفكرات دوران اشكاني دربارهی پيوند شاه، پهلوان و مردم باشد . بنابر اين نوع تفكر پهلوان بازتابي از انديشهی مردم است و همراه مردم در برابر شاه قراردارد، اما در تفكر موجود در شاهنامه، پهلوان بازتابي از انديشهی شاه و همراه شاه در برابر مردم است.
پس از نوذر، زو به پادشاهي مينشيند و پس از آن در برخي منابع از جمله كتاب پنجم و هفتم دينكرد، روايات داراب هرمزديار و شاهنامه سخن از پادشاهي گرشاسپ به ميان ميآيد. به هرحال پس از نوذر دوران پيشدادي رو به سراشيبي مينهد و با آوردن كيقباد از الوند كوه (= روايت گوراني)/ البرزكوه (= روايت اصلي و افزودهی شاهنامه) دودمان شاهي نويني به نام كيانيان بنيانگذاري ميشود.
2-4) آوردن كيقباد از اروندكوه
كوه اروند/ الوند همدان در گزارش جغرافينگاران از جمله ابنفقيه (سده سوم ه)، ياقوت حموي (م. 621ه)، قزويني (م. 682ه) و حمداله مستوفي (م. 750ه) بهخاطر داشتن چشمههاي آب مشهور است، بهويژه چشمهاي كه بر قلهی كوه الوند و در سنگ خاراست . در روايتي از امام جعفر صادق (ع) به نقل از اين افراد آمده است كه «همانا در كوه اروند چشمهاي است از چشمهساران بهشت» . در بندهش نيز در معرفي درياچههاي اهوراآفريده از درياچهاي در همدان به نام «زراومند» نام ميبرد. همچنين از چشمهاي در همدان نام برده شده كه آب آن شفابخش است ، در زمان مشخصي از سال از شكاف سنگي جاري ميشود و آب آن بهنسبت مردمي كه گرد آن جمع ميشوند افزايش و كاهش مييابد . امروزه نيز مردم محلي دربارهی چشمهی شاهالوند (حوض نبي) معتقداند كه منبع اين چشمه از بهشت است و به اين دليل آن را بهشتآب مينامند . گذشته از آن كوه الوند بهخاطر برفهاي سنگين نيز مشهور است و بنابر گزارشهاي تاريخي هرگز قلهی آن از برف خالي نبوده است و از بسياري برف اسبسواران در برف فروميرفتند .
كوه الوند در اساطير گوراني نقش بسيار مهمي در دو داستان شاهنامه دارد. نخستين، جايگاه كيقباد را نمايان ميسازد و ديگري مكاني است كه كيخسرو از آنجا به آسمان ميرود:
بدي نامش كيخسرو پاكطين پس از فوت كاوس در سرزمين
نشستي به تخت كيان از صواب نمودند املاك توران خراب
فناكرد افراسياب هم بكين بدي تابع امر جانآفرين
به امر خدا پس به الوندكوه شدي غيب آن پادشاه نكو
توصيفاتي كه در متن روايت افزوده و داستان ناپديد شدن كيخسرو در كوهسار در شاهنامه آمده، بهخوبي يادآور توصيف جغرافينگاران از كوه الوند همدان است. نكتهی مشترك در اين دو روايت وجود رودبار و چشمهی آبي است كه نقش بنيادي در داستانها دارند، بهويژه در داستان ناپديد شدن كيخسرو.
در روايت افزوده، رستم در نزديكي كوه آب رواني ميبيند كه در كنار آن و در زير درختان سايهدار بزمي برپاست و كيقباد و دوستانش در آنجا به شادخواري مشغولاند:
درختان بسيار و آب روان نشستنگه مردم نوجوان
يكي تخت بنهاده نزديك آب برو ريخته مشك ناب و گلاب
همچنين پس از آنكه كيخسرو از جهان كناره ميگيرد، سروش در خواب به او ميگويد: اگر اين جهان را رهاكني، در همسايگي خداوند جاي مييابي . كيخسرو پس از بدرود مردم و لشكريان رو بهسوي دياري بينام مينهد، او پس از گذشتن از هامون و كوه و بيابان به چشمهی آبي ميرسد، شبانه در آن شستوشو ميكند:
چو بهري ز تيرهشب اندر چميد كي نامور پيش چشمه خميد
بدان آب روشن سر و تن بشست همي خواند اندر نهان زند و اُست
كيخسرو سحرگاه از چشم همراهانش ناپديد ميشود و بنابر گزارش رسالهی ماهفروردين روز خرداد و آثارالباقيه او به گرزمان (بهشت برين) رفت . پس از ناپديد شدن كيخسرو در كوه، پهلواناني كه همراه كيخسرو بودند، گرفتار برف شده و در زير برف سنگين جان ميسپارند:
چو برف از زمين بادبان بركشيد نبد نيزهي نامداران پديد
يكايك به برفاندرون ماندند ندانم بر آن جاي چون ماندند
زماني تپيدند در زير برف يكي چاه هر جاي بُد كنده ژرف
نماند ايچ كس را ازيشان توان برآمد به فرجام شيرينروان
كيقباد در كتاب هفتم و هشتم دينكرد نخستين پادشاه كياني است . بنابر گزارش كتاب هفتم دينكرد ، داتستان ديني و مينوي خرد او پادشاهي نيك و دادگر بوده، اما در بندهش داستاني دربارهی كودكي او آمده است كه شايد با كوهنشيني او در پيوند باشد. بنابر اين روايت «قباد نابرناي در صندوقي بود. او را به رود بهشتند، به محفظه بيفسرد. زاب بديد، بستد، بپرود و فرزندِ يافته نام نهاد» . به نظر ميرسد قباد پس از آشفتگيهاي دربار و براي حفظ جان خود از دسيسهها روي به كوههاي ديار نخستين خود نهاده و از درباريان دوري گزيده باشد. بههرروي گذشته از روايت منسوب به فردوسي، شهمردان داستان آوردن كيقباد و به پادشاهي نشاندن او را در نزهتنامه علایي آورده است. روايت شهمردان در بسياري از جزييات با روايت منسوب به فردوسي همخواني دارد، اما در عين حال چند اختلاف جزيي نيز در آن ديده ميشود كه يكي از آنها يعني مكان زندگي كيقباد بسيار مهم است.
بنابر گزارش شهمردان «نشان يافتند كه به همدان از تخم شاهان يكي است و او را يافتند» رستم براي آوردن كيقباد «سوي همدان راند». در روايت شهمردان روشن است كه كيقباد در بيرون از شهر زندگي ميكند؛ زيرا پس از ديدار رستم با او «همان روز قباد به شهر بازآمد و لختي خواسته برداشت و با مردم خويش بيامد، و ديگر روز بازگشتند تا به مشكوه رسيدند» و در مجملالتواريخ نيز آمده است «چون زال، رستم را بفرستاد و او (= كيقباد) را از كوه همدان به در ري آورد، بر تخت نشاند» .
روايت گوراني نيز جايگاه زندگي كيقباد را در كوه اروند (الوند) همدان ميداند. اين روايت روشن ميكند كه كيقباد در كوه الوند در شهر همدان زندگي ميكرده است. ثعالبي نيز هيچ سخني دربارهی مكان زندگي كيقباد پيش از پادشاهي نگفته است . اما اين جايگاهِ مكاني در ابيات اصلي فردوسي و همچنين در روايت افزوده نيز «البرزكوه» آمده است .
به هر روي سه منبع بر اين نكته تاكيد دارند كه جايگاه كيقباد در كوه الوند و در همدان است. هرچند شاعر روايت افزوده نيز به اين دليل كه در متن اصلي شاهنامه جايگاه كيقباد البرز ناميده شده است، به ناچار براي هماهنگ ساختن روايت خود با متن اصلي نام محل را از همدان به البرز تغيير داده است. در داستانهاي شاهنامه كه از البرز نام برده شده از جمله كودكي فريدون در البرزكوه، زال و سيمرغ و بازگشت زال از البرز از چشمهی ويژهی آب در كنار يا در بالاي البرزكوه سخني نرفته است. توصيفات متني روايات رفتن رستم به البرزكوه و داستان ناپديدشدن كيخسرو و سنجش آن با گزارشهاي جغرافينگاران در دو گزينهی چشمهی آب و برف سنگين الوندكوه (كه در اين دو داستان نقش كليدي دارند)، ميتواند راهنماي ما در مكانشناسي جايگاه كيقباد و به آسمان رفتن كيخسرو در الوندكوه باشد، بهويژه آنكه اين مكان در اين دو داستان توسط روايات گوراني تاييد ميشود. البته احتمال ميرود كه در انتقال اين روايت اشكاني به روايات ساساني و خداينامهها و به پيرو آن شاهنامهی ابومنصوري و فردوسي كوه الوند از داستان ناپديدشدن كيخسرو حذف شده و در داستان كيقباد جايگاه خود را به كوه اساطيري و شناخته شدهی البرز داده باشد.
2-5) نبرد با افراسياب و زند
بنابر روايت افزودهی شاهنامه هنگام بازگشتن رستم و كيقباد از البرزكوه، يكي از پهلوانان توراني به نام «قلون» از كار و بار رستم و كيقباد آگاه شده و به نبرد با آنان ميآيد. قلون با ديدن رستم خشمگين پا به فرار ميگذارد. رستم بسياري از سواران توراني را ميكشد. روايت افزوده در اينجا به پايان ميرسد . پس از آن به روايت فردوسي رستم شبهنگام كيقباد را به نزد زال ميآورد. پس از يك هفته شادخواري كيقباد به شاهي مينشيندو پس از آن رستم در نبردي افراسياب را شكست ميدهد و او را با كمند گرفتار ميكند، اما افراسياب از چنگ رستم ميگريزد.
روايت شهمردان نيز در اين بخش همانند روايت افزوده و روايت اصلي فردوسي است. بنابر گزارش او پس از آمدن رستم و كيقباد، قلون به كارزار آنان ميآيد. در نبردي ميان رستم و قلون، قلون شكست خورده و سپاه او روي در گريز مينهند و بسياري از آنان كشته و تعدادي گرفتار ميشوند. پس از اين ماجرا كيقباد به شاهي مينشيند و بزرگان با او پيمان ميبندند. پس از پادشاهي كيقباد، رستم به جنگ افراسياب ميرود، او را شكست ميدهد و در كمند گرفتار ميكند تا اينكه افراسياب از چنگ رستم ميگريزد .
در سرود گوراني نيز تصويري از اين نبرد در دو بيت آمده است. رستم با رخشِ فرمانبردار خود شمشير ميزند و ريشهی دشمن را از سرزمين ايران برميكند. او افراسياب و زند را تنبيه ميكند و با گمراهان در شكوه و بزرگي مبارزه ميكند. البته در سرود گوراني زند به جاي قلون آمده است. هرسه روايت گوراني، شهمردان و منسوب به فردوسي با شرح نبرد رستم با افراسياب و قلون/ زند به پايان ميرسد.
پس از بازشناسي افزوده داستانهاي شاهنامه؛ «داستان پيدايش آتش، رفتن رستم به دژ سپند و رفتن رستم به البرزكوه و آوردن كيقباد» در روايتهاي گوراني سروده شده در سدهی هشتم هجري و سنجش اين روايات با نزهتنامهی علايي و مجملالتواريخ و همچنين دستنويسهاي پهلوي ج4 و م. او29 ميتوان گفت:
روايت گوراني پيدايش آتش در گزينههاي اساطيري و زيرساختهاي داستاني با روايت منسوب به فردوسي و دستنويس ج4 همسان است، اما در گزينههاي كردار نماد اهريمن در آميختن دود به آتش، پيوستگي شعلهی آتش و باد شمال با هستي نماد اهريمن و بازتاب آن در جريان آفرينش نور و همساني با امشاسپند بهمن (پيوند با مرگ، پيك ويژهی خداوندي و نزديكترين فرشته به او)، روايت گوراني نسبت به ديگر روايتهاي نامبرده به آموزههاي گاهاني و اساطير زرواني و بندهشي بسيار نزديكتر است.
داستان رستم و نوذر در روايت گوراني احتمالا ساخته و پرداختهی دوران اشكاني و بازتابي از تاثير و نفوذ مجلس مهستان و خردمندان و مغان در نشاندن و برداشتن شاه و همچنين نقش كرداري پهلوان در اجراي اين تصميم است. در متن گوراني رستم، نوذر بيدادگر را از تخت شاهي برميدارد و كيقباد دادگر را بر جاي او به پادشاهي مينشاند. اين روند يعني نقش نظارتي بزرگان و حضور پهلوان در انجام تصميمات آنان در شاهنامه دگرگون ميگردد؛ سام در برخورد با بزرگان وارد ميدان شده و بر ماندگاري شخص شاه پافشاري ميكند تا داوري و واكنش در برابر كردارهاي او. اين نكته بازتابي از دوران ساساني است كه توسط نويسندگان خداينامههاي موبدي (كه بر نقش شاه تكيه داشتهاند) وارد خداينامهها شده و به شاهنامه انتقال يافته است. بازسازي چهرهی نوذر و افزودن نام او در كنار اغريرث و سياوش برخلاف يشتها نمونهاي از اين تلاش موبدي دوران ساساني است. روايت شهمردان نيز نكتهی بنيادي روايت گوراني يعني برداشتن نوذر از تخت شاهي را ندارد.
روايت گوراني رفتن رستم به اروندكوه و آوردن كيقباد در دو بيت آمده، اما ساختهاي اصلي و هستههاي داستاني روايت منسوب به فردوسي و شهمردان را در خود دارد. مهمترين اختلاف روايت گوراني با شاهنامه دربارهی محل زندگي كيقباد است. البته نزهتنامه و مجملالتواريخ نيز گزينهی اروندكوه را تاييد ميكنند. همچنين به پيروي از روايت اساطير گوراني و گزارشهاي جغرافينگاران و توصيفات شاهنامه ميتوان جايگاه به آسمان رفتن كيخسرو را نيز در كوه الوند همدان دانست.
بههرروي روايتهاي گوراني بررسي شده:
از ديدگاه داستاني، رواياتي اصيل، يكدست و هماهنگاند.
از ديدگاه اسطورهشناسي، بنيادهايي از آموزههاي گاهاني و اساطير زرواني و بندهشي را در خود دارند.
از ديدگاه زمانشناسي، بازتاب انديشههاي دوران اشكاني در آنها ديده ميشود.
از ديدگاه مكانشناسي، جايگاهِ نخستينِ روي دادنِ داستان را كه بعدها دگرگون شده، معرفي ميكنند.
یادداشتها
زبان گوراني از گروه شمال غربي زبانهاي ايراني پارتي) (بلو، 1383: 2/ 544، 555) است. زبان گوراني از نظر ساختار واجي همانند زبان پارتي باستان است و امروزه در مناطق كرمانشاه، اورامان و كرانههاي مرزي ايران و عراق رواج دارد (Mackenzie, 2005: 401-403). اين زبان داراي ادبياتي غني و گسترده از سدههاي نخستين هجري تا به امروز است (Minorsky, 1943: 89-103 ؛ صفيزاده، 1375: 20-22) كه از آن جمله ميتوان به نمونههاي زير اشاره كرد:
- دورهی بهلول (سدهی دوم و سوم هجري)(Mokri, 1974؛ صفيزاده، 1363؛ گنجينهی ياري: 54-57)
- ديوان گوره/ نامهی سرانجام (سدهی هفتم و هشتم هجري) (Mokri, 1977؛ صفي¬زاده، 1375؛ حسيني، 1382)
- بيژن و منيجه (احتمالا سدهی دوازدهم هجري) (Mokri, 1966؛ گوراني، 1383)
- جواهرپوش (احتمالا سدهی دوازدهم هجري) (گوراني، 1383)
- شيرين و فرهاد (سدهی دوازدهم هجري) (كندولهاي، 1373)
حسيني، 1382: 238-280؛ صفيزاده، 1375: 45-91.
شاهنامه: يكم/ 30/ پانوشت 12.
البنداري، 1970: 17-18؛ ترجمهی فارسي: 6-7.
بروخيم: 1/ 18-19/ 15-34.
مول: 1/ 19-20/ 14-34.
مسكو: 1/ 33-34/ 9-23.
خالقي: يكم/ 30/ 1-21.
خالقي مطلق، 1382: 144.
قريب، 1356: 170-186؛ خالقي مطلق، 1388: 142-145.
نك، صفيزاده، 1376: 162.
نك، صفيزاده، 1376: 171.
شاهنامه: يكم/ 275/ پانوشت 17.
بروخيم: 1/ 231-240/ 1815-1992.
مول: 1/ 182-189/ 1815-1992.
مسكو: 1/ 264-272/ 1-177.
خالقي: يكم/ 275-281/ 1-182.
خالقي مطلق، 1388: 154.
شاهنامه: يكم/ 339/ پانوشت 4.
بروخيم: 1/ 290-297/ 156-273.
مول: 1/ 227-232/ 157-273.
مسكو: 2/ 56-61/ 112-206.
خالقي: يكم/ 339-341/ 1-89.
خالقي مطلق، 1388: 171.
ابيالخير، 1362: 319-340.
دورة بارگهبارگه و كلام 72پير، بند 2. 2 (حسيني، 1382: 238-239؛ صفيزاده، 1375: 47).
حسيني اين بيت را ندارد.
حسيني: چه.
شاهنامه: يكم/ 30/ 3-4.
بسنجيد با توصيف آتش در بندهش (بهار، 1380: 36؛ Pakzad, 2002: 1. 43):
- ātaxš … ī rōšn ī spēd ud gird ud frāz-paydāg. آتشِ روشن، سپيد، گرد و از دورپيدا.
Geldner, 1896: Ys. 17. 11.
Pakzad, 2002: 18. 1.؛ بهار، 1380: 90-91.
اونوالا، 1922: 1/72/ 1؛ 2/ 486/ 4.
همچنين نك: راشد محصل، 1385: 125.
وزيدگيهاي زادسپرم: 3. 82. (راشد محصل، 1385: 51؛ بهار، 1375: 128)، روايت پهلوي (ميرفخرايي، 1367: 27)، روايات داراب هرمزديار (اونوالا، 1922: 1/72/ 1؛ 2/ 486/ 4).
مزداپور، 1378: 251-252.
دستنويس ت.د2، 124/5- 125/3؛ ترجمهی بندهش، 90-91 (مزداپور، 1378: 251).
- andar xwadāyīh Tahmurip ka mardōm pad pušt ī gāw ī Srisōg az Xwanirah ō abārīg kišwar hamē widard…(Pakzad, 2002: 18.5).
- در پادشایي تهمورث، چون مردم به پشت گاو سريسوگ از خونيرس به ديگر كشورها ميگذشتند... (بهار، 1380: 90-91).
مزداپور، 1378: 251-252.
وزيدگيهاي زادسپرم: 3/ 86. (راشدمحصل، 1385: 51؛ 186-187؛ 472).
بندهش (بهار، 1380: 91؛ Pakzad, 2002: 18. 11).
بهار، 1380: 39؛ Pakzad, 2002: 1a. 5.
صد در بندهش: بخش 18، همچنين اونوالا، 1922: 1/ 60؛ 2/ 295.
بندهش، Speništ (بهار، 1380: 90؛Pakzad, 2002: 18. 2).
اونوالا، 1922: 1/ 72/ 2، 2/ 468/ 4.
در سرودي ديگر نيز به اين پيكرپذيري اشاره شده است:
- داود نازار.... پا بنيرا و پيش نه راي تو اي مار!
- dāwid-i nāzār … pā binē-ra, wa pēš na rāy tō-iy mār!
داود نازروا.... بيا جلو تويي كه موقعي در جامهی اژدها [= در پيكر مار] بودي (گنجينهی ياري، ص150).
بندهش (بهار، 1380: 52، ؛ Pakzad, 2002: 4. 10, 11; 27.2). وزيدگيهاي زادسپرم (راشد محصل، 1385: 2. 5).
(اهريمن) پس بر آتش آمد، دود و تيرگي را بدو درآميخت. (بهار، 1380: 53؛ Pakzad, 2002; 4. 27)
pas-dānišnīh : نقصان دانش، بيخردي، جهل مركب، شايد پسدانشي به معناي وقوف بر امري پس از وقوع آن باشد. (بهار، 1375: 39).
با سپاس از استاد محمدرضا راشد محصل.
وارنر، 1386: 547.
كلبي، ازنيك ، 1380: بند 8. (Zaehner, 1955: 439-440)
صفيزاده، 1361: 93، پانويس.
Mokri, 1977: 364.
بيت 8865-8866
سوم/ 290/ 32-38
ونديداد: 19. 1، 47؛ يشت: 19. 12.
هفتتن عبارت است از هفت فرشته در آيين كردان يارسان كه هفتن ناميده ميشوند و نمودار هفت فرشتهی بزرگ هستند كه از گوهر خدا آفريده شده و پاسباني آسمان، ماه، خورشيد و ... به آنها سپرده شده است؛ ازاين رو موجوداتي مقدس بوده و اين هفتن شباهت زيادي به هفت امشاسپندان دارند (صفيزاده، 1361: 89-102).
نخستين ز هفتن بگوييم نام اول بود بنيام رخشندهجام
دويم داود و بعد موسي وزير دگر مصطفي داودان دلير
به پنجم بود حور آن رمزبار ششم شاهبرام است، هفت يادگار (شاهنامهی حقيقت: ب 1164-66)
Nyberg, 1966: 126; Molé, 1963: 185، ترجمهی فارسي 126.
bәnduuō: Bәndva
گاهان: 49. 1. پورداود، 1952: 122. همچنين نك:
-Humbach, H., & Ichaporia, P., 1994: 88-89; Guillemin, J., 1952: 127.
گاهان: 43. 4، پورداود: 1952: 70. همچنين نك:
-Humbach, H., & Ichaporia, P., 1994: 60-61; Guillemin, J., 1952: 133.
بهار، 1380: 110.
بندهش: بهمن را خويشكاري هنديمانگري است....، از همهی ايزدان بهمن به دادار نزديكتر است (بهار، 1380: 110؛ Pakzad, 2002: 26. 12-18). handēmāngarīh : بهحضور آوردن، روبهرو كردن. منظور اين است كه بهمن، در دربار آسماني هرمزد، وظيفة بهحضور هرمزد بردن كسان را برعهده دارد (بهار، 1380: 190).
شاهنامهی حقيقت: بيت 9103-9236.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9114-9115.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9122.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9139.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9143-9145.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9182.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9185-9187.
شاهنامهی حقيقت: بيت 9204-9208.
حسيني، 1382: 167.
دورهی بارگهبارگه و كلام 72پير، بند 33. 2 (حسيني، 1382: 248-249؛ صفيزاده، 1375: 60).
Tafazzoli, 1975: 395-98.
نولدكه، 1381: 412.
ابيالخير رازي، 1362: 319.
اونوالا، 1922: 2/ 423/ 9.
اونوالا، 1922: 2/ 287/ 15-16.
شاهنامه: يكم/ 288/ 42-45.
براي زمان احتمالي سرايش اين دو يشت نك: كريستنسن، 2537: 132، 138.
الثعالبي، 1963: 109-112؛ ترجمهی فارسي: 91-92.
شاهنامه: پنجم/ 338/ 566-567.
و همچنين: بداني كه من سر ز فرمان شاه نتابم، نه از بهر تخت و كلاه
بدو يابم اندر جهان خوب و زشت بدويست دوزخ، بدو هم بهشت (پنجم/ 364/ 861-862).
گرشاسپنامه: 66/ 27-30.
شاهنامه: دوم/ 269/ 1013-1015.
شاهنامه: دوم/ 270/ 1038-1040.
Strabo, 1932: XI. 9. 3؛ ترجمهی فارسي: 38.
بويس، 1381: 127.
رجبي، 1381: 4/ 154.
ورستانديك، 1386: 172.
رجبي، 1381: 4/ 90.
دورهی بارگهبارگه و كلام 72پير، بند 33. 2 (حسيني، 1382: 239؛ صفيزاده، 1375: 48).
حسيني، صفيزاده: شام. به سام تصحيح قياسي شد.
حسيني: شام.
صفيزاده: سام خاوند نام و تدبير بي و نيشان.
شاهنامه: يكم/ 289/ 52-57.
مسكو: 2/ 10/ 53-58.
خالقي: يكم/ 289/ 52-57، پانوشت 9.
الثعالبي، 1963: 111-112؛ ترجمة فارسي: 92.
شاهنامه: يكم/ 289/ 61 به بعد.
بندهشن، بهار، 1375: 139.
شاهنامه: يكم/ 287/ 28-30؛ الثعالبي، 1963: 109، ترجمهی فارسي 91.
شاهنامه: يكم/ پادشاهي نوذر؛ بندهش: بهار، 1380: 139؛ Pakzad, 2002: 33. 5
شاهنامه: يكم/ پادشاهي جمشيد.
Skjaervo. P.O., 1983: NPi, A. 2; B. 3-4; E. 2-3. - Humbach, H.,
دفتر بارگهبارگه كه اين سرود به همراه داستان پيدايش آتش و كردارهاي نخستين رستم (از تخت برداشتن نوذر) در آن آمده است به علت حضور اين تفكر ميتواند بازتابي از انديشههاي دوران اشكاني باشد كه در سدهی هشتم به شعر درآمده است. نكتهی مهمي كه اين فرض را تاييد ميكند، حضور داستان آرش كمانگير (بند 41. 2) در اين دفتر است.
- ؛ آموزگار- تفضلي، 1386: ص28/ بخش2/ بند8: « ... هوشنگ، تهمورث، جم، فريدون، منوچهر، سامان [= گرشاسپ]، كيانيان».
Madan, 1911: II. 569. 14-597. 19. ؛ Molé, 1967: p. 8-12؛ بهار، 1375: ص 208/ بخش1/ بند 28-33: «... فريدون، منوچهر، زو، سامان گرشاسپ، كيقباد».
اونوالا، 1922: 2/ 423-424: «فريدون، منوچهر، نوذر، افراسياب، زوطهماسپ، كرشاسپ، كيقباد».
شاهنامه: يكم «فريدون، منوچهر، نوذر، زوطهماسپ، [گرشاسپ]، كيقباد».
حمداله مستوفي، 1362: 191.
ابن فقيه، 1967: 220، ترجمهی فارسي، 38؛ ياقوت، 1399: 1/ 163؛ قزويني، 1380: 342.
pad Hamadān war ī Zarrēnōmand(بهار، 1380: 77؛ Pakzad, 2002: 12. 9).
ابن فقيه، 1967: 222، ترجمهی فارسي، 42؛ ياقوت، 1399: 164.
ابن فقيه، 1967: 220، ترجمهی فارسي، 38.
قزويني، 1380: 342.
جهانپور، 1354: 52-53.
حمداله مستوفي، 1362: 191.
ابن فقيه، 1967: 240، ترجمهی فارسي، 67.
شاهنامهی حقيقت: بيت 259-263؛ همچنين: بيت 3159-3169.
شاهنامه: يكم/ 339/ 18-19.
شاهنامه: چهارم/ 336/ 2593-2594.
شاهنامه: چهارم/ 367/ 3044-3045.
بيروني، 1377: 329
بند 21، 23.1897-1913: 155-159. Jamasp-Asana,، كيا، 1335: 8-9، عريان، 1371: 142، 323، همچنين روايات داراب هرمزديار (اونوالا، 1922: 1/ 523/ 6-8).
شاهنامه: چهارم/ 369/ 3072-3075.
Madan, 1911: II. 597. 16-17.؛ Molé, 1967: 1. 33. p. 10-11؛ بهار، 1375: 208.
Madan, 1911: II. 689. 12-13.؛
Sanjana, 1874-1928: Book 8. 12. 12; West, 1897: Book 8. 13. 12. .
همچنين شاهنامهی حقيقت:
بدي كيقباد اول آن كيان به پور پشنگ گشت غالب چنان (بيت 252).
Madan, 1911: II. 597. 16-17.؛ Molé, 1967: 1. 33. p. 10-11؛ بهار، 1375: 208.
داتستان دينيك: 36. 25 (انكلساريا، 2535: 84؛ West, 1882: 37. 35)
بخش 26. بند 45-47 (تفضلي، 1379: 46).
بهار، 1380: 150. همچنين: Anklesria, 35.28; Pakzad, 2005: 35. 28.
ابيالخير، 1362: 320-321.
مجملالتواريخ، 1318: 45.
الثعالبي، 1963: 138؛ ترجمه فارسي: 105.
شاهنامه: يكم/ 338/ 149-151؛ 357/ 181.
شاهنامه: يكم/ 340/ 42-44.
خالقي مطلق، 1388: 175.
شاهنامه: يكم/ 341/ 73-89.
ابيالخير، 1362: 321-322.
كتابنامه
- آموزگار، ژاله- تفضلي، احمد، 1386: کتاب پنجم دينکرد، تهران: معين.
- البنداري، الفتح بن علي، 1970: الشاهنامه، تصحيح عبدالوهاب عزام، تهران.
- بنداري، فتح بن علي، 1382: شاهنامهی فردوسي تحرير عربي، ترجمهی عبدالمحمد آيتي، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي.
- ابنفقيه، ابیبکر احمد بن محمد الهمذانی، 1967: مختصر کتاب البلدان، ليدن: مطبع بريل
- ابنفقيه، ابیبکر احمد بن محمد بن اسحاق همدانی، 1349: ترجمه مختصر البلدان، ترجمة ح. مسعود، تهران: بنياد فرهنگ ايران.
- ابيالخير رازي، شهمردان، 1362: نزهتنامهی علایي، تصحيح فرهنگ جهانپور، تهران: موسسهی مطالعات و تحقيقات فرهنگي
- استرابو، 1382: جغرافياي استرابو، سرزمينهاي زير فرمان هخامنشيان، ترجمه همايون صنعتيزاده، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار يزدي.
- اسدي طوسي، ابونصر، 1354: گرشاسپنامه، به اهتمام حبيب يغمايي، تهران: کتابخانه طهوري، چاپ دوم.
- انكلساريا، تهمورس دينشاه جي، 2535: داتستان دينيك، متن پهلوي 92 پرسش مهرخورشيد آذرماهان و ديگران از منوچهر گشن جام ...، بخش1، پرسش 1-40، به كوشش ماهيار نوابي، محمود طاوسي، شيراز: موسسهی آسيايی دانشگاه پهلوی شيراز.
- اونوالا، موبد رستم مانک، 1922: روايات داراب هرمزديار، بمبئی.
- بلو، جويس، 1383: «گوراني و زازا» راهنماي زبانهاي ايراني، ج1، ويراستار: روديگر اسميت، ترجمه: حسن رضايي باغبيدي و همكاران، تهران: ققنوس، چاپ اول، صص555-562.
- بويس، مری، 1383: زردشتيان؛ باورها و آداب دينی آنها، ترجمهی عسکر بهرامی، تهران: ققنوس، چاپ دوم.
- بهار، مهرداد، 1380: بندهش فرنبغ دادگي، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
- ـــــــــــ، 1375: پژوهشي در اساطير ايران (پارهی اول و دوم)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.
- بيروني، ابوريحان، 1377: آثارالباقيه، ترجمة اكبر داناسرشت، تهران: اميركبير.
- پورداود، ابراهيم، 1952: گاتها، بمبئي: نشرية انجمن زرتشتيان ايراني.
- ـــــــــــــــ، 2536: يشتها، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- تفضلي، احمد،1380: مينوي خرد، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.
- الثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد نيشابوری، 1963: غرر اخبار ملوک الفرس، تهران: کتابخانة اسدی.
- ثعالبي،حسين بن محمد، 1372: شاهنامهی كهن، پارسيگردان: محمد روحاني، مشهد: دانشگاه فردوسي، چاپ اول.
- جهانپور، علي، 1354: «شاه الوند»، مجلهی هنر و مردم، تهران: ش 152.
- جيحونآبادي، نعمتالله، 1361: حقالحقايق يا شاهنامهی حقيقت، به كوشش: محمد مكري، تهران: كتابخانه طهوري، چاپ دوم.
- ـــــــــــــــــــ، 1363: حقالحقايق يا شاهنامهی حقيقت، به كوشش نورعلي الهي، تهران: حسيني.
- حسينی، محمد، 1382: ديوانَ گَورَه [سرودهاي آييني يارسان به زبان گوراني]، کرمانشاه: باغ نی، چاپ اول.
- حمدالله مستوفی قزوينی، 1362: نزههالقلوب، به سعی و اهتمام گای لسترنج، تهران: دنياي كتاب.
- خالقي مطلق، جلال، 1388: «معرفي قطعات الحاقي شاهنامه»، گل رنجهاي كهن، صص135-182، تهران: نشرثالث.
- دابار، ارواد مانکجی، 1909: صد در نثر و صد در بندهش، بمبئی.
- دارمستتر، جيمس، 1382: مجموعه قوانين زردشت يا ونديداد اوستا، تهران: دنياي کتاب، چاپ اول.
- داعیالاسلام، محمدعلی حسنی، 1948: ونديداد (حصهی سوم کتاب اوستا)، دکن: حيدرآباد.
- دستنويس ج4، دستورهای دينی آيين باج، چيم درون، باج سيروزه و دعاهای ديگر، 2535/ 1355: گنجينهی دستنويسهای پهلوی و پژوهشهای ايرانی7، به کوشش ماهيار نوابی، کيخسرو جاماسباسا، شيراز: موسسهی آسيايی دانشگاه پهلوی شيراز.
- دستنويس م. او29، داستان گرشاسب، تهمورس و جمشيد، گِلشاه و متنهاي ديگر، 2535/ 1355: گنجينهی دستنويسهای پهلوی و پژوهشهای ايراني 26، به کوشش ماهيار نوابی، کيخسرو جاماسباسا، شيراز: موسسهی آسيايی دانشگاه پهلوی شيراز.
- راشد محصل، محمد تقي،1385: وزيدگیهاي زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم.
- رجبي، پرويز، 1381: هزارههاي گمشده، ج4، اشكانيان (پارتها)، تهران: نشر توس.
- ــــــــــــ، 1382: هزارههاي گمشده، ج5، ساسانيان، تهران: نشر توس.
- صفیزاده، صديق، 1361: نوشتههاي پراكنده دربارهی يارسان (اهل حق) به انضمام فرهنگ لغات گوراني، موسسهی مطبوعاتي عطايي.
- ـــــــــــــــ، 1363: دورهی بهلول، يكي از متون كهن يارسان، تهران: كتابخانة طهوري.
- ـــــــــــــــ، 1375: نامهی سرانجام، کلام خزانه (يکی از متون کهن يارسان)، تهران: هيرمند، چاپ اول.
- ــــــــــــــ، 1376: دانشنامهی نامآوران يارسان، تهران: هيرمند، چاپ اول.
- عريان، سعيد،1371: متون پهلوي، تهران: کتابخانهی ملي جمهوري اسلامي ايران، چاپ اول.
- فردوسي، ابوالقاسم، 1313: شاهنامه، تهران: بروخيم.
- ـــــــــــــــــ، 1369: شاهنامه، چاپ عكسي از روي نسخهی كتابخانهی ملي فلورانس، مورخ 614 ه. ق، با مقدمهی علي رواقي، تهران: بنياد دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مركز انتشار نسخ خطي دانشگاه تهران.
- ـــــــــــــــــ، 1374: شاهنامه، چاپ مسکو، به كوشش سعيد حميديان، تهران: دفتر نشر داد، چاپ اول.
- ـــــــــــــــــ، 1376: شاهنامه، تصحيح: ژول مول، تهران: کتابهای جيبی.
- ــــــــــــــــ، 1377: شاهنامهی حاشيهی ظفرنامه (به تصحيح حمدالله مستوفي)، چاپ عكسي از روي نسخهی خطي مورخ 807 ه در كتابخانهی بريتانيا، زير نظر نصرالله پورجوادي و نصرتالله رستگار، تهران- وين: مركز نشر دانشگاهي ايران؛ انتشارات آكادمي علوم اتريش.
- ـــــــــــــــــ، 1379: شاهنامه همراه با خمسهی نظامي، چاپ عكسي از روي نسخهی متعلق به مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي مربوط به سدهی 8 ه. ق، تهران: مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي.
- ـــــــــــــــــ، 1384: شاهنامه، چاپ عكسي از روي نسخهی كتابخانه بريتانيا مشهور به شاهنامهی لندن، به كوشش ايرج افشار- محمود اميدسالار، تهران: طلايه.
- ـــــــــــــــــ، 1386: شاهنامه(ج1-8)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- قريب، مهدي: 1356: «داستان پيدايش آتش»، شاهنامهشناسي1، صص170-186، بنياد شاهنامهشناسي.
- القزوينی، زکريا بن محمد بن محمود، 1380/1960: آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت.
- کريستنسن، آرتور، 2537: مزداپرستي در ايران قديم، ترجمه ذبيحالله صفا، تهران: شركت مولفان و مترجمان ايران.
- كندولهاي، الماسخان، 1373: شيرين و فرهاد، به اهتمام: امين گجري (شاهو)، قم: انتشارات سينا.
- گنجينهی ياري، بي تا: گردآورنده: سيد كاظم نيكنژاد، نسخهی عكسي به شمارهی ثبت 118574، مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي.
- گوراني، مصطفي بن محمود، 1383: شاهنامهی كردي (جواهرپوش- بيژن و منيجه)، تصحيح ايرج بهرامي، تهران: هيرمند.
- کلبی (كقبي)، ازنيک، 1380: رسالهی رد و تکذيب فرق دينی، ترجمه: نعلبنديان، پردازندهی دوباره: پرويز رجبی، هزارههای گمشده: ج1، صص 467-485، تهران: توس.
- کيا، صادق، 1335: «ماهفروردين روز خرداد»، ايرانکوده، ش 16.
- مجملالتواريخ و القصص، 1318: تصحيح ملکالشعراء بهار، تهران: خاور.
- مزداپور، کتايون ،1378: بررسي دستنويس م. او29، داستان گرشاسب، تهمورس و جمشيد، گِلشاه و متنهاي ديگر، تهران: انتشارات آگه، چاپ اول.
- ميرفخرايي، مهشيد، 1376: روايت پهلوي، تهران: موسسهی مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول.
- نولدکه، تئودر، 1381: «ديو سپيد مازندران»، سخنهای ديرينه، جلال خالقی مطلق، تهران: نشر افکار، صص411-417.
- نيبرگ، ساموئل، 1359: دينهای ايران باستان، ترجمه: سيفالدين نجمآبادی، تهران: مرکز مطالعهی فرهنگها.
- وارنر، ركس، 1386: دانشنامهی اساطير جهان، برگردان ابوالقاسم اسماعيلپور، تهران: نشر اسطوره.
- ورستانديك، آندره، 1386: تاريخ امپراتوري اشكانيان، ترجمهی محمود بهفروزي، تهران: نشر جامي.
- ياقوت الحموی، شهاب الدين ابی عبدالله، 1979/ 1399: معجم البلدان، مصر.
- Anklesaria, B. T., 1956: Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.
-Darmesteter, J., 1898: Vendidad, SBE. New York.
-Geldner, K. F., 1896: Avesta, the Sacred Books of the Parsis, Stuttgart.
-Guillemin, Duchesne. J., 1952: The Hymns of Zarathustra, Translated from the French by Mrs. M. Henning, London.
-Humbach, H., & Ichaporia, P., 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.
- ----------------, & Skjaervo. P. O., 1983: The Sassanian Inscription of Paikuli, Part. 3.1, Munich, Germany.
-Mackenzie, D.N., , 2005: "Gurāni", Encyclopaedia Iranica, vol. 12, New York: Bibliotheea Persian Press. pp. 401-403.
- Jamasp-Asana, J. M., 1897-1913: Pahlavi Texts, Bombay.
- Madan, D. M., 1911: The Complete of The Pahlavi Dinkard, Bombay.
- Minorsky, V., 1943: : "The Gûrān", BSOAS 11, pp. 75-103.
- -----------, 1963: Culte, Mythe et Cosmologie dans l’Iran ancien, Le prablème zoroastrien et la tradition mazdéenne, Paris.
- Molé, M., 1967: La légende de Zoroastre, Paris.
- Mokri, M., 1966: Bīžan-u Manīja (داستان بيژن و منيجه به زبان گوراني), Paris.
- -----------, 1974: Cycle des Fidèles Compagnons a l’ époque de Buhlûl, Appendice Dawra-y Buhlûl (بهلول دانا و ياران حقيقت به انضمام متن گوراني دورهی بهلول), Paris.
- ----------, 1977: La Grande Assemblée des Fidèles de Vérité au Tribunal sur le mont Zagros en Iran (Dawra-y Dīwāna-Gawra) ( دورة ديوانه گوره يا ديوان عالي ياران حقيقت بر فراز كوه شاهو،), Paris.
- Nyberg, H., 1966: Die Religionnen des alten Iran, Osnabrueak.
- Pakzad, F., 2003: Bundahišn, Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.
- Sanjana, P. B., 1874- 1928: Dinkard, Book. 3-9, Vol. 1-19, Bombay.
- Strabo, 1932: Geography of Strabo, Translation: Jones, H. L., London.
- Tafazzoli, A., 1975: "Elepant: A demonic creature and a symbol of sovereigenty", Acta Iranica 5, Téhéran-Liége, p. 395-98.
- West. E. W., 1880-1897: Pahlavi Texts 1-5(SBE 4,18,24,37,47), Oxford.
- ---------------, 1882: Dādestan-ī Dēnīg, SBE,Vol. 18.
- ---------------, 1897: Dēnkard, Book 5, 7- 9. SBE, Vol. 47, Oxford.
- Zaehner, R. C., 1955: Zurvan A Zoroastrian Dilemma, Oxford.