سودابهی ايرانی
با دو جلوهی اهـــورايی و اهريمنی در برابر سياوش
مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی مشهد (علمی-پژوهشی) شمارهی150- پاييز1384
آرش اکبری مفــاخر
دانشگاه فردوسی مشهد
چکيـــــــده
مقــــــدمه
جلوهی اهـــــــورايی
- راز آفرينش سياوش
- پيکرگردانی سياوش
- منيژه سودابهای ديگر
- فرشتهی اَشی و سودابه
جلوهي اهـــــريمنی
- مادهديو اهريمنی
- سودابه و گناه
- سودابه و اهريمن
دريافت
يادداشتها
کتابنامه
چكيده
سودابه ايرانى است، زيرا كردار او در برابر سياوش بازماندهى دو اسطورهى ايرانى است كه هر دو با زندگى زردشت درپيوسته است. او از سويى اهورايى است؛ فرشتهوار سياوش را دوست مىدارد، راز آفرينش او را پديدار مىكند، اورا درخت پرستش میخواند و پيكرگردانى او را مىداند. اين گفتار و كردار او بازماندهى ديدار فـرشتهى اشى با زردشت است. و بازتاب رفتار سودابه در برابر كاوس، حماسهاى ديگر با قهرمانى دخترى عاشق پيشه و فداكار به نام منيژه مىسازد. كردار اهريمنى سودابه در برابر سياوش كه از راه نابكارى و گناه به سياوش نزديك مىگردد بازماندهى اسطورهى برخورد مادهديو اهريمنى با زردشت و همچنين اسطورهی آريايی يم ويمی است. از ديگر رفتارهاى اهريمنى او آن است كه دروغ مىگويد، دست به دامن جادو مىگردد و سيـاوش را در آتش مىاندازد تا آنکه سياوش از دست او دل از ايرانشهـــر میکند، به دامن دشمن پنــاه میبرد و در آنجا کشته میشود.
كليد واژه
سودابه، ايــرانى، اهـــورايى-اهريمنی، راز آفــرينش سيـــــاوش، درخت پرستش.
مقدمه
بهراستى سودابه از كدامين سرزمين است؟ آيا او زنى اهريمنى، هوسباز و.... است؟
سودابه در شاهنامه سه دورهى زندگى دارد:
در دوران نخستين او دخترى عاشقپيشه و فداكار است كه در راه عاشقى معشوقش از خانومان شاهى مىگذرد. در هنگامهاى كه كاوس، در چـــاهِ شاهِ هاماوران زندانى مىگردد، او با مهربانى هرروز به ديدارش مىرود و براى او خوراك و پوشاك مىبرد. در شاهنامهی فردوسى اين ويژگى از او ستانده مىشود و شخصيت نوين ديگرى با نام منيژه، ساخته و پرداخته مىگردد كه بر گرداگرد چاه بيژن پرستارى مىكند.
دورهى دوم زندگانى سودابه در برخورد با سياوش است. اين دوران بنابرآنچه در اين پژوهش مىآيد، برگرفته از دو اسطورهى ايرانى است كه جلوهگاه تابش اهــورا و تيرگى اهريمن است، اين اسطورهها برگرفته از زندگانى زردشت و ديدار او با فرشتهاى اهورايى و مادهديوى اهريمنى است كه در گردش اسطورهاى خود به حماسه رسيدهاند و اين دو جلوهى جدا از هم، در هم تنيده شده و انسانى اهورايى-اهريمنى و زنى فرشته - ديو با نام سودابه پرداخته شده است.
از آن جايى كه سودابه را از سرزمين تازيان و انيرانى پنداشتهاند، جلوهى اهـــورايى او در زير برداشتهاى اهريمنى از او، گم شده است و جلوهاى ندارد.
جلوهى نيك و اهــورايى سودابه در بازتاب ناخودآگاه او در شاهنامه رخ نموده است، درآن جا كه او فرشتهوار سياوش را دوست مىدارد، از راه ناخودآگاه اهــورايى خويش، راز آفرينش سياوش را- اين كه او از فــّر اهــورا و اهـــورا فــروهــــر او را ازپيش آفــريده است- به پيدايى مىآورد، گذشتن او را با آبادانى تن و آزادى روان از آتش و همينگونه رويش دوبارهى درختى سيــاوش را مىداند. او آفرينش ايزد گياهى و پيكرگردانى سياوش را؛ گياه- ايزد- شاهزاده- درخت، مىشناسد و از اينروى است كه او را درخت پرستش مىخواند. تنها اوست كه رازوارگى درخت و سياوش را مىداند. سياوش براى سودابه ايزدى در زمين و درخور پرستش است.
جلوهى اهريمنى سودابه اين است كه او همانند مادهديوى اهريمنى بر سر راه سياوش قرار مىگيرد. سياوش او را ديو مىخواند و او را فرستادهى اهريمن مىداند، از او روى برمىگرداند، او را از خود مىراند و به اهـــــورا پناه مىبرد. سودابه در جلوهى اهريمنى براى از ميان برداشتن سياوش دست به دامن جادو مىگردد و سياوش را در آتش مىفرستد و آرزوى بدآمد او را دارد تا آنجا كه سياوش به بهانهى سودابه دل از ايرانشهر برمىگيرد، به دامن دشمن پناه مىبرد و در آنجا كشته مىگردد.
دورهى سوم، مرگ سودابه است كه از تلخترين و سياهترين پردههاى شاهنامه است. سياوش سودابهى اهريمنى را به پاس انديشه، گفتار و كردار اهـــورايى میبخشد. اما در فرجام سودابه سزاوار چنين مرگى نبود كه جهانپهلوان، او را آنگونه در خون كشيد. سودابه در عشقورزىهاى خويش دست به ناشايستى، تن به گناه و دامن به ناپاكى نيالوده كه «مرگ ارزان»1 باشد زيرا سياوش زمينهى ناشايستى، ناپاكى و گناه را براى او فراهم نكرد.
جلوهی اهــــــورايی
- راز آفرينش سياوش
مــــــرا آفــــريننده « ازفــرّ خـويش» چنان آفريد ای نگــارين« زپيــش»
تو اين راز مگشای و با کس مگوی مرا جز نهفتن همان، نيست روی
( شاهنامه؛ 3/22/9-298)
سياوش راز آفرينش خود را برای سودابه بازگو میکند. برای آگاهی از راز آفرينش سياوش، شايسته است كه نخست آفرينش زردشت را بررسی نموده، زيرا پس از آن راز آفـــرينش سياوش بهروشنی نمايان و شناخته میگردد. زردشت نيز، همانند ساير آدميان از سه گوهـــر هستیبخش آفـــريده شده است: « فـــرّه، فـــرَوَهَـــر و گـــوهــر تن.»
فـــرّهی زردشت نخست، بخشی از اهـــورامزدا بوده است و در آستان و بارگاه اهــورايی قرار داشته است:
« آفريدگار فرّهی زردشت را از طريق مادرِمادر به زردشت منتقل کرد. چون از اورمزد فرمان رسيد و آن فــرّه از ميــنو2 به گيتی3 و به سوی مــادرِمادر زردشت آمد ... آنگاه که اورمــزد آفرينش زردشت را مقــدر کرد، آن فــرّه برای آفرينش زردشت، ازپيش اورمزد به روشنی بیپايان4 فرود آمد و از روشنی بیپايان به خورشيد و از خـــورشيد به ماه و از ماه به ستــارگان و از ستارگان به آتشی که درخانهی زوييــش5 بود و از آن آتش، به زوييــش، زن فــراهيم روان6 رسيد، چون آن دخـتر که مادر زردشت بود، زاده شد، روشنی از او به ميـان زمين و آسمان بالا میرفت.» ( دينکرد 7 ؛ 2، 4- 2 )7 و« هنگامیکه دوغـــدو8 پانزده ساله شد، به علت آن فـــــرّهای که در او بود چون راه میرفت، فـــــروغ از او میتابيد.» ( گزيدههای زادسپرم؛ بخش5، بند3 ).
فــروهر زردشت، در سه هزارهی نخست در دروران آرمانی و مينوی با ديگر آفريدگان مينوی، از پيش آفريده شده است:
« زردشت در آن روشنی پاک، همانند امشاسپندان، از همان آغاز آفرينش به صورت « مينو» آفريده و پرداخته شد تا دين را هم به کمال و هم به تفصيل و بهتمامی، بیآنکه چيزی از آن را فروگذارد، بپذيرد و در جهان رواج دهد.» ( دينکرد 5؛ 2، 1 )9.
گوهــر تن، صورت مادی و پيـــکر او- مايهی جسم مادی- در دنيای مينو آفــريده شد و سپس وارد تن پدر و مادرش شد:
« آفريدگار گوهــرِ تنِ زردشت را از طريق آب و گياه به تن پدر و مادرش منتقل کرد و هنگامیکه فرمان داد، آن گوهــــر زردشت به تــن پـدر و مادرش رسيد.» ( دينکرد7 ؛ 2، 36 )10 [ و در زمانیکه پدر و مادر زردشت همديگر را در آغوش کشيدند] « آنگاه آن مرد، يعنی اشو زردشت، به وجود آمد و اينجا بود که گوهر تن و فروهر و فــرّهی زردشت در زهدان مادر با هم يکی شدند.» ( دينکرد 7؛ 2، 52 )11.
آفرينش سياوش نيز، همانند آفرينش زردشت است، آفريدگار او را از « فــرّخويش» و مينوی او را« ازپيش » آفريده است و گوهر تن او نيز آسمانی و از طريق پدر و مادر به او میرسد.
فـــرّهی سياوش نيز پيس ازرسيدن به مادراز سوی اهورامزدا به خورشيد رسيده زيرا سياوش نيز چهرهای خورشيدی دارد:
- پيران در وصف سياوش او را خورشيد میداند، حتـی برتر:
چوخورشيد برگاه فرّخ سروش نشسته بآيين و با فــّر و هـوش
( شاهنامه؛ 3/ 115/ 1768 )
همانا ندانند از آن شهـــــر باز نه خورشيد از آن مهتر سرفراز
( همان؛ 3/ 115/1779)
فـّرهی سياوش پس از خورشيد به مادر او میرسد و فــرّهی سياوش نيز، درمادر او وجود داشته است مانند زردشت زيرا همان توصيفی که سودابه از چهرهی سياوش میکند، همان توصيف نيز کاووس دربارهی مادرسياوش به کار میبرد. چهرهی هر دوی آنها همانند چهرهی پری ست:
بدو گفت خسرونژاد تو چيست که چهرت همانند چهر پری ست
( همان؛ 3/ 9/ 56 )
هنگامی که سودابه به سياوش دل میبازد و از زيبايی او در شگفتی میماند- همانگونه که زردشت نيز در زيبايی يگانه و دارای « تنی زيبا » ( دينکرد 7؛ 3، 46 )12 بود- از سرچشمهی زيبايی، فــرّ و نژاد او میپرسد:
نگويی مرا تا نـژاد13 تو چيست که بر چهر تو فر چهرپری ست
هرآن کس که از دور بيــند ترا شود بيهش و بــرگزيـــند تـــرا
( شاهنامه؛ 3/ 21/ 65- 264 )
سياوش، از راز آفـــرينش خود برای سودابه - رازدار والاتــرين راز شاهنامه- پرده برمیدارد و در پاسخ او میگويد:
و ديگر که پرســيدی ازچــــهرمن بيامـيخت با جــان تو مهــر مـن
مــــــرا آفــــريننده از فــرّ خـويش چنان آفريد ای نگــارين زپيــش14
تو اين راز مگشای و با کس مگوی مرا جز نهفتن همان، نيست روی
( همان؛ 3/ 22/ 99- 297 )
سياوش در اين بيتها به دو راز مهم از آفرينش خود اشاره نموده که همانا نگارهای از آفرينش زردشت است:
- آفريننده او را از فــرّ خويش آفريده است.
- آفـــرينـنده او را ازپـيـــش آفـــريــده اسـت.
فــرّهی اهورايی زردشت در اين دنيا كاركرد و نمادهای ويژهی خود را دارد. زردشت در خواب مادر، پيش از زادن شاخی در دست دارد كه نشان ازفرّهی ايزدی اوست:
همان شاخ روشن كه ديدی همی كزان تو به راحت رسيدی همی
بدان كان بــود فــرّه ايـــزدی كه تا بـــاز دارد از او هــر بدی
( زراتشتنامه، ب3-152)
وهمچنين خنديدن او در هنگام زادن:
بخنديد چـون شد ز مــادر جـــدا درفـــشان شد از خندهی او سرا
عجب ماند در كـار او باب او وزان خــــنده و خوبی و آب او
به دل گفت كاين فرّهی ايزدی ست جزاين هر كه ازمادرآمد گريست
( همان، ب 9-187)
فــرّهی اهـورايی سياوش نيز نمادها و كاركردهای ويژهی خود را دارد و از آن جايی كه سياوش به آفرينش فرّه خود از اورمزد، و مينوی خود در آغاز آفرينش آگاه است، در گـفتوگويی با پــيـران کـشته شـدن خـود را به دست افــراسياب بـيان میدارد و میگويد:
من آگـاهی از فــرّ يزدان دهم هــم از راز چـرخ بلـند آگهــم
( شاهنامه؛ 3/ 19/ 1676 )
در داسـتان کيخسرو و برخـورد او با گــيو و آگاهی دادن کيخسرو از گودرز، گيو از او میپرسد که چگونه بر اين مطلب آگاهی داری:
بدو گفت کيخسرو ای شيرمرد مرا مــادر اين از پـدر ياد کرد
که از فر يزدان گشادی سخن بدانگه کـه اندرزش آمــد به بن
( همان؛ 3/ 207/ 45- 3144 )
فـّره و زيبايی سيـــاوش، همواره مايهی شگفتی همگان بوده است، زمـانی که رســتم او را به دربار میآورد بزرگان ايران:
ز فـــرّ سـياوش فـــرو ماندند بـه دادار بــر آفـــرين خـواندند
( همان؛ 3/ 13/ 118 )
برای نخستينبار که وارد شبستان میگردد، شبستان پر از گفتوگوی میگردد:
تو گويی به مردم نماند هـمی روانش خــرد برفشاند هــمی
( همان؛ 3/ 18/ 207 )
افراسياب، در هنگام ديدار از شهر گنگ دست سياوش را میگيرد، بر تخت مهی مینشيند:
به روی سياوش نگه کرد و گفت که اين رابه گيتی کسی نيست جفت
نه زين گونه مردم بود درجـهان چـنيـن روی و بـالا و فــرّ مــهان
( همان؛ 3/ 83/ 80- 1279 )
پيكرگردانی سياوش
سودابه سياوش را «درخت پرستش» میخواند زيرا او «رازآفرينش نخستين، گذشتن از آتش و روييدن درخت از خون سياوش» را میداند.
سودابه شناساكنندهی پيكرگردانی سياوش در شاهنامه است، او با رازوارهی «درخت پرستش» به ايزد گياه بودن سياوش اشاره دارد، زيرا او سياوش را به گونهی ايزدی میداند كه مانند درختی راستبالا به زمين آمــده است و شايستهی نماز بردن، نثــار كردن و پرستش كردن است و سودابه میخواهد كه خود و ديگر دختران آيين درخت پرستش ايزد گياه سياوش را بهجای آورند:
هـــمه روی پوشيدگان را زمــهر پرازخون دل ست و پر از آب چهــر
نـــمازش بــريم و نـثار آوريم «درخت پرستش» به بار آوريم
(شاهنامه؛ 3/ 14/ 46- 145 )
خود سياوش نيز در كرداری نمادين، به رازوارگی ايزد گياهی خود اشاره میكند و پيوند خود را با خاك و برآمدنش را از زمين، به نمايش میگذارد. او چهرهاش را بر سينهی مادر خويش (= زمين) میگذارد و زمانی دراز با مادر خود راز میگويد:
نخست آفرين كرد و بردش نماز زمانی همیگفت با خـاك راز
(همان؛ 3/ 12/ 109)
در گردش ديگری سيـاوش برای سودابه از ايزد گياهِ درخت پرستش، به شاهزادهای زمينی دگرگون میگردد و او آنگونه كه بندهای، شاه را سپاس میدارد و به نماز در آستان او میايستد، به پای ايستاده، به نماز میايستد، دست بر سينه میگذارد و او را ستايش میكند15:
خرامان بيامد سيــــاوش بـرش بديد آن نشست و سر و افـسرش...
..فرود آمد ازتخت و شد پيش اوی به گوهــــر بياراسته روی و موی
ســـياوش بر تخت زّرين نشست زپيشش به كش كرده سودابه دست
( همان؛ 3/21/ 3-251،2)
جلوهی ديگردر شناخت سودابه از سياوش، با رازوارهی درخت پرستش آن است كه سياوش با ويژگی ايزدی، فراتر از شرايط انسانی است و با ويژگی شاهزادگی، برابر با درخت. و هنگامیكه اين دو ويژگی در هم تنيده میگردد سياوش به سلامت از آتش میگذرد. زيرا «گذشتن از آتش بدون سوختن، نشانهی فراتر رفتن از شرايط انسانی است.»16 و « بيش از همه بر پايهی اين تصور بوده است که شاه يا شاهزاده را با درخت برابر میدانستهاند.»17 و بر پايهی همين انديشهها است که سودابه سياوش را «درخت پرستش» میخواند.
جلوهی ديگر در پيکرگردانی سياوش و انديشه، گفتار و کردار سودابه آن است که او با انديشيدن در نژاد، فــرّ و فــروهر سياوش، او را ايزدی آسمانی و فرشتهای پيامآور اهورا میداند که چندی در زمين آمـــــده است و ديگرباره به آسمان برمیگردد. فــرّی که در چــــهرهی ســــياوش میدرخشد و سودابه آن را جستوجو میکند، او را به اين پيکرهی سياوش راهنمايی میکند. سياوش با فــّرهی مينوی خويش، راز آفرينش نخستين خود را میداند و از آينده آگاهی میدهد.
سياوش از پيکر ايزد زمينی و فرشتهی آسمانی به پيکرهی انسانی خاکی در میآيد، به توران زمين میرود، در آن جا کشته میشود، خونش به زمين میريزد و تن او به زمين برمیگردد و از خون و تن او درخت پرسياوشان سبز میشود:
ز خاکی که خون سياوش بخورد به ابـــراندرآمد درخـــتی زگرد
نگاريده بر برگهــا چــــهر او همی بوی مشک آمد از مهــر او
به دِی مه نشان بــــهاران بُدی پـــرستشگه سوگــــواران بـدی
( همان؛ 3/ 168/ 2562 )
روان سياوش نيز به آسمان بر میگردد و او به فرشتهای پيامآور دگرگون میگردد. در زمانیکه طوس از جنگ خسته و داغ دل است سياوش را در خواب میبيند که برای او پيامی میآورد و به او مژدهی پيروزی میدهد18:
که ايــرانيان را هم ايدر بــدار که پيروزگر باشی از کـــارزار
( همان؛ 4/ 160/ 696)
- منيژه سودابهای ديگر
داستان بيژن و منيژه در شاهنامهی ثعالبی نيامده است و در خداينامهها نيز نبوده است. فردوسی از منبع مستقل ديگری آن را به نظم آورده و به شاهنامه افزوده است.
منيژه دختری است که عاشق بيژن میشود، با او عشقورزی میکند، او را به کاخ افراسياب میبرد. افراسياب با آگاهی از کار منيژه او را از کاخ میراند و بيژن را در چاهی زندانی میکند و سنگی بر سر چاه میگذارد. منيژه شبان و روزان بر سر چاه از او پرستاری میکند و برای او خوراک و پوشاک میبرد تا اين که رستم میآيد و او را نجات میدهد. اين ويژگی منيژه برگرفته از کردار سودابه در برابر کاوس است و حتی در ناخودآگاه روان منيژه، جوشش عشق سودابه زنده است و او با يادمانهای سيــاوش بر بيــژن مهــر میورزد. در زمانیکه منـيژه ديدار بيژن را میبيند گمان میبرد که سياوش زنده شده است:
نگه کن که آن ماه ديدار کيست سياوش مگر زنده شد گر پریست
(شاهنامه؛ 5/ 19/ 197 )
منيژه بيان میدارد که عشقورزی به سياوش، در روان هر کسی سرچشمه دارد و با نيمنگاهی در ناخودآگاه به سياوش، مهراو در دلها به جوش میآيد و خروش بر میدارد:
پــريـزادهای گـــر سيــاوُشيـا که دلها به مهرت همی جوشيا
( همان؛ 5/ 19/ 199 )
و اکنون اسطورهی راستين سودابه:
گوينده برای کاوس سخن از بلندبالا و گيسوکمندی به ميان میآورد که او، بهشتی آراسته و پرنگار است و خورشيدی تابان در خــرمبهار. او کسی جز سودابه نيست.
کاوس به او دل میبندد و پيکی به خواستاری او میفرستد، سودابه آزادانه و عاشقانه او را برمیگزيند و او را میخواهد و کاوس نيز هم پيمان او میگردد:
سزا ديد سودابه را جفت خويش ببستند عـهدی بر آيـــين و کيش
( شاهنامه؛ 2/ 134/ 121 )
شاه هاماوران کاوس را به ميهمانی میخواند، سودابه او را از شومی و اهريـمنی بيم میدهد اما او گوش نمیسپارد، به مــهمانی میرود و در آنجــا در دژی به بند کشيده میشود و:
« کيکاوس و توس و گيــو را در چاهی افکند و سنگ بزرگی برسر چاه نهاد و مردانی استوار بر چاه گماشت.» ( شاهنامهی ثعالبی، ص 115 ).
پدر پرستندگانی را به سوی سودابه روانه میکند تا که او را به کاخ بازگردانند و او را از دوستی ورزيدن بيگانه کنند اما او :
چو ســــودابه پوشيدگان را بديد ز بر جامهی خــــسروی بردريــد
به مشکين کمند اندر آويخت چنگ به فندق گلان را به خون داد رنگ
( شاهنامه؛ 2/ 137/ 68- 167 )
سودابه میخروشد و میگويد: « به خدا سوگند اگر مرا از رفتن به پيش کيکاوس و ديدار روزانهی او باز داری خـود را میکشم.» ( شاهنامهی ثعالبی، ص 115 ) و فـــرستادگان پدر را سگ میخواند:
جـدايی نخــواهم ز کاوس گفت وگر چه لحد باشد او را نهــفت
فرستادگان را ســگان کرد نـام همیريخت خونابه برگل مدام
( شاهنامه؛ 2/ 137/ 75- 174 )
پدر به ناچار تن به خواستهی سودابه میدهــد و او را به سوی معشوق خويش میفرستد و:
« سودابه همه روزه به ديدار کيکاوس و همــــراهانش میرفت و خوراک و پوشاک برای آنان در چاه میانداخت و به آنان نرمزبانی و مـهربانی مینمود.» ( شاهنامهی ثعالبی، ص 115).
و در فرجام با ياری رستم آنها آزاد میشوند و با سودابه به ايران باز میگردند.
- فرشتهی اَشی و سودابه
اشی (= ارت ) به معنای سهم، بخش و پاداش است، او « خــــرد و خــواسته » ( يسنا17، بند6،2 ) میبخشد و از ايزدبانوان بزرگ آيين مزديسنا میباشد. « پدراو، اهــورامزدا، مادرش، سپندارمذ، سروش و مهــر نيز برادران او هــستند.» ( يشتها؛ ارتيشت، بند 16 ).
« ارت زيبا، درخشان، دارای فــــروغ شادمانی افشان و فــرّ نيکبخشی » ( بند6 ) است. او« بزرگوار نيکآفريدهی خوبچهر، به ارادهی خود فرمانگزار و به تن فرّ داده شده است.» ( بند15 ) و « در ميان ايــزدان ستــودهتـريــن » ( بند17) است، اشـــی « وزیبخش و شکستدهنده » ( يشتها؛ زامياد يشت، بند 54 ) است.
فرشتهی اهـــورايی اشی، زردشت را دوست میدارد، با او همسخنی میکند، او را به سوی خود میخواند و سودابهی اهورايی نيز فرشتهوار سياوش را:
« آنگاه او را چنين گفت، آن ارت نيک بزرگوار
به نزديک من آی، سپنتمان راست کردار پاک
به گردونهی من تکيه زن،
به نزديک او درآمد:
او سپنتمان زرتشت، به گردونهاش تکيه زد.»
( يشتها؛ ارتيشت، بند21)
سياوش چونزديک ايوان رسيد يکی تخت زرين درفــشنده ديد
برو بر ز پـيروزه کرده نگــار به ديبا بيـــاراسته شاهـــــوار
بران تخت سودابه مـاه روی بسان بهشتی پراز رنگ و بوی
نشسته چو تابان ســـهيل يـمن سر جعـد زلفش سراســر شـکن
يکی تاج برسر نــهاده بلــــند فرو هشته تا پای مشکين کمند
( شاهنامه؛ 3/ 17/ 95- 191 )
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
« پس ارت او را بپسود
با بازوی چپ و راست، با بازوی راست و چپ
و اين سخن گفت:
تــو نغزی ای زرتشت
تو خوب آفريدهای، ای سپنتمان
با پاهای خوب، با بازوان بلــند
به تن تو فـــرّ داده شده
و به روان تو سعادت جاودانی
راست است آنچه به تو میگويم.»
( يشتها؛ ارتيشت، بند22)
سياوش چو از پيش پرده برفت فـرود آمد از تخت سودابه تفت
بيامد خــرامان و بردش نـــماز به بـــر درگرفتش زمانی دراز
همی چــشم ورويش ببوسيد ديــر نيــامد ز ديـدار آن شــاه ســــير
همیگفت صد ره زيزدان سپاس نيايش کنم روز و شب برسه پاس
که کس را بسان تو فرزند نيست همان شاه را نيز پيــوند نيست
( شاهنامه؛ 3/ 18/ 201- 197 )
در ناخودآگاه روان سودابه، تن سياوش جهان کهينی از جهان مهين اهــورايی و روان او، روان کهينی از روان مهين مزدايی است که در تن و روان سياوش هستی يافته و به جلوهگری آمده است و سودابه در پی پيوستن به اين جهان کهين و رسيدن به روان مهين است.
سودابه، دربارهی سياوش به خوبی انديشه کرده است و در انديشهی خويش او را يافته است، راهی که سودابه برای دريافت روان سياوش برگزيده است راه احساس است، زيرا انديشهی او از احساس رنگ میگيرد و با همين احساس جهان آميخته به بدیها را درک نموده است که سرانجام او را به سوی شعور و درک رازهای سياوش کشانيده است و سياوش را سياوش کرده است.
جلوهی اهريمنی
- مادهديو اهريمنی
در زندگی زردشت و سياوش يک نقطهی همسان بسيار مهم وجود دارد. برخورد وجود پاک و ناپاکی که نمــاينـدهی دنيـای اهــورا و اهريمن هسـتند و در بـرابر يکـديگر قــرار میگيرند. وجود ناپاکی که در برابر زردشت قرار میگيرد، مادهديوی به شکل زن است که اهريمن او را برای گمراهی زردشت فرستاده است. مادهديوی که در زيبايی زنانه يگانه است و به فرشتهی سپندارمذ میماند، اما در پس پشت اين چهرهی زيبا درونی پر از ديو و ديوزادگان وجود دارد.
اين اسطورهی مادهديو، در گذر زمان از دنيای ديوان به درآمده، وارد دنيای انسانی شده است و اين بار به گونهی زنی در اوج زيبايی اما با درونی ناپارسا و اهريمنی در سر راه سيــاوش قرار میگيرد، سياوش نيز به پيروی از زردشت سودابه را ديوی از تبار اهريمن میداند.اهــورامزدا پيش از برخورد زردشت با اين زن زيبا به او هشدار داده است :
« به سوی تو ای زردشت، دروجی ماده شکل19 که بالا تنهی ( ؟ )20 او زرين بود- يعنی پستانبان دارد- میآيد. آن دروج ماده شکل که بالا تنهی او زرين است برای درخواست دوستی تو و برای درخواست همسخنی تو و برای درخواست همکاری به سوی تو میآيد21.
مبادا با او دوستی و همسخنی و همکاری کنی به او فرمان ده به عقب برگردد و آن گفتار پيروزی بخش يعنی « يـتــااَهوويريو»22 را برخوان.» ( دينکرد7؛ 4، 56- 55 )23.
در دگرگونی چهرهی سودابه از انسانی زمينی، به ديوی از تباراهريمن آن گونه که سياوش او را ندا میزند، بیگمان اين اسطوره سرچشمهی اين انديشهها بوده است، سودابه نيز در جلوهی اهريمنی يک زيبايی خيرهکننده و گمراهكننده دارد.
در هنگامیکه زردشت به اين گيتی میآيد، آن مادهديو در سر راه زردشت قرار میگيرد، خود را سپندارمذ، فرشتهی زمين شناسا میکند. اما از آن جايی که زردشت، زيبايی سپندارمذ را در روز روشن نگريسته بود، دانست که او فرستادهی اهريمن است.
زردشت میداند که ديوان از جلو زيبا و از پشت زشت هستند از اين روی، از او میخواهد تا به پشت برگردد، ديو سرپيچی میکند:
« پس از آن که سه بار به جدال پرداختند، آن دروج به پشت برگشت بعد زردشت ميان ران او را ديد که مار خزنده و چلپاسه و سرگين غلتان و وزغ فراوان به هم چسبيده بودند، زردشت آن گفتار پيروزیبخش يتااهــوويريو را برخواند و آن دروج از نظر ناپديد شد.»24 ( دينکرد 7؛ 4، 61-60 )25.
سياوش سودابه را ديوی از تبار اهريمن میداند و میبيند، همانگونه که زردشت میدانست و میديد. سودابه سر سياوش را تنگ در آغوش میگيرد، بیآنکه باکی يا شرمی از کسی داشته باشد، او را میبوسد و سياوش از شرم سرخ میشود و از چــشمان او اشگ بر گونهاش میافتد و در دل خويش زمزمه میکند:
چنين گفت با دل كه از کار ديــــو مرا دور دارد گيـــهان خـــديو
نه من با پــــدر بیوفـــايی کنم نه با اهرمن آشـــنايی کـــنم
( شاهنامه؛ 3/ 23/ 87- 286 ).
- سودابه و گناه
از ديگر ريشههای اسطورهای کهن آريايی سودابه در شاخهی هندی آن، نزديکی گناه آلود «يمی» خواهر «يم» به اوست که بازتاب آن به خوبی در گفتار و کردار سودابه و سياوش ديده میشود.
جمشيد (= يم در وداها ) و سياوش، هر دو در برابر زنانی قرار میگيرند که زناشويی با آنها امکان ناپذير است. اما جمشيد بدين کار تن درمیدهد و گناهکار میگردد، « گناهی که در وداها، برعهدهی يمه قرار میگيرد اين است که وی به تحريک خواهرش با وی همبستر میشود و از اين طريق مردمان پديد میآيند.»26 اما سياوش به گناه تن در نمیدهد و پاکدامن میماند.
احساسات يمی، خواهر جمشيد در سرودهای ريگودا، يادآور احساسات سودابه در شاهنامه است و همچنين سخنان و پندهای جمشيد در راندن خواهر سخنان سياوش را يادآور است:
« [يمی]: پس بگذار روح من و تو به يکديگر بـپيوندد و چون شوهری مهربان همسر من شو.
[يم]: آيا بايد کاری کنيم که هرگز نکردهايم؟
ما که از تقوا سخن میگوييم، آيا اکنون از پليدی سخن گوييم؟ »
( ريگودا10؛ 4-3)27
سودابه:
من اينک به پيش تو استادهام تـن و جان شيرين ترا دادهام
ز من هرچ خواهی همه کام تو برآرم نپيچم سـر از دام تــو
( شاهنامه؛ 3/ 22/ 83- 282)
سياوش:
چنين گفت با دل که ازکار ديو مــرا دور دارد گـيهان خــديـو
نه من با پـــدر بيوفايی کنم نه با اهــرمن آشــنايی کنم
( همان؛ 3/ 23/ 87- 286 )
ـــــــــــــــــــــــــــ
« [يمی]: عشق يم، بر من که يمی هستم مسلط است تا بتوانم در کنار او بر يک بستر بيارامم و من چون زنی خود را تسليم شوهرم مینمايم.
[يم]: مرا واگذار ای لاابالی ( بی بند و بار ) و به سوی ديگری بشتاب.»
[يمی]: عشق من، مرا به گفتن اين سخنان ناگزير میسازد، نزديک آی و مرا تنگ در آغوش گير.
[يم]: من دست خود را به دور تن تو حلقه نخواهم کرد و وقتی کسی به خواهر خويش نزديک شود آن را گنـــاه میخوانند.»
( ريگودا10؛ 10، 8-7، 12-11)28
سودابه:
بهانه چه داری تو از مــهر من بـپيچی ز بـالا و از چـــهر مـن
که تا من ترا ديده ام بَـــرده ام خروشان وجـوشان و آزرده ام
هـمی روز روشن نــبينم ز درد بر آنم که خورشيد شد لاجـورد
کنون هفت سالست تا مــهر من همی خون چکاند بدين چهرمن
يکی شــاد کن در نـهانی مـــرا ببخــشای روز جــوانی مـــرا
( شاهنامه؛ 3/ 25- 24/ 24- 320 )
سياوش:
سياوش بدو گفت هــرگز مبـاد که ازبهر دل سر دهم من به باد
چنين با پـدر بی وفـــايی کـنم ز مـردی و دانـش جــدايی کـنم
توبانوی شاهی و خورشيد گاه سزد کز تو نايد بدينسان گنــــاه
( همان؛ 3/ 25/ 32- 330 )
- سودابه و اهريمن
از ديگر کردارهای اهريمنی سودابه آن است که او دروغ میگويد:
چنين گفت سـودابه کـين نيست راست که او از بتان جز تـــن من نخـواست
... تـــرا بـايدم زين ميــان گفت بـس نه گنجـم به کارست بی تــو نه کـس
مرا خواست کـارد به کاری به چنگ دو دست اندرآويخت چون سنگ تنگ
نکـردمش فـــرمـان هـــمی موی مـن بکـــند و خـــراشـيده شــد روی مــن
( همان؛ 3/ 27- 26/ 64- 61، 357 )
او دست به دامن جادو میگردد، از زنی جادوگر میخواهد که دارويی ساز کند تا دو بچهاش را بيفکند و سودابه آنها را از آن خود به شاه بنماياند که در گير و دار با سياوش مرده و افتادهاند. اين کار سودابه گناهی نابخشودنی است.
سودابه هنگامهای فراهم میآورد که سياوش بايد از آتش بگذرد. سياوش به آتش میرود اما خوی اهريمنی سودابه خواهان آن است که:
چـو از دشـت ســودابه آوا شنيـد بـــر آمـد به ايــوان و آتــش بديد
همی خواست کو را بد آيد به روی همی بود جوشان پراز گفت و گوی
( همان؛ 3/ 35/ 505- 504 )
با بخشايش پاک يزدان سياوش از آتش بيرون میآيد اما خوی اهريمنی سودابه او را آنگونه در تنگنا میاندازد که از ايرانشهر دل میکند و به جنگ با تورانيان میرود بدان اميد که:
مگر کم رهايی دهــد دادگــر ز سودابه و گفت و گوی پــدر
( همان؛ 3/40/589)
سياوش روی به انيران مینهد، به دامن دشمن پناه میبرد و ديگر هيچگاه به ميهن برنمیگردد زيرا:
نيايد ز سودابه خود جــز بدی ندانم چه خواهد رسيد ايــزدی
( همان؛ 3/ 66/ 1020)
و در فرجام
« کیسيـــاوش به بهانهی سودابــه 29- که زن کاوس سودابــه بود- سيــاوش به ايرانشهر باز نشد. بدين روی که افــــراسياب زينهار آوردن سيــــاوش رابه وی پذيرفته بود، سياوش به کاوس نيامد بلکه خود به ترکستان شد، دخت افراسياب را به زنی گرفت. کيخسرو از او زاده شد. سياوش را در آنجای کشتند.» ( بندهش، ص140/ Zand-Akasih; 33,10).
مرگ سودابه نيز با مرگ سياوش پيوند خورده است. سرانجامِ سودابه پس از مرگ سياوش آن است که به دست جهان پهلوان کشته میگردد:
تهمتن برفت از بر تخت اوی سوی خان سودابه بنهاد روی
ز پرده به گيسوش بيرون کشيد ز تخت بزرگيش در خون کشيد
به خنجر به دونيم کردش به راه نجنبيد بــر جای کاوس شاه
( شاهنامه؛ 3/ 172/ 27-2625)
دريافت
سودابه پيچيدهترين شخصيت زن در اساطير و حماسههای ايرانی است، اگرچه او را انيرانی خواندهاند اما او بازماندهی اساطير ايرانی است. رفتار او نيز در برابر سياوش بسيار پيچيده و رازآميز است زيرا او از سويی انديشه، گفتار و کرداری اهورايی دارد و از ديگر سو اهريمنی. همانا او آميزه ای است ناگسستنی از جلوهگری اهورا و اهريمن در يک تن و يک روان.
سودابه در بازتاب ناخودآگاه روان خود که اهورايی است، دختری فداکار در برابر کاوس است و در برابر سياوش فرشتهوار با او دوستی میورزد، رازهای اهورايی او را با ويژگیهای اهورايی خويش نمايان میکند اما ويژگی اهورايی او تا زمانی است که تلاش او برای نفوذ کردن و راه بردن در سياوش به جايی نمیرسد، پس ازآن، بازتاب خودآگاه و اهريمنی او بيدار میگردد که بازتابی سرد و ويرانگراست و تا جايی پيش میرود که مرگ سيـــاوش و مرگ خود را به نمايش میگذارد.
يادداشتها
1. يعنی سزاوار مرگ، کسی که پادافرهی گناهش اعدام کردن و مرگ باشد.
کتايون مادر اسفنديار نيز به تلخی و سياهی مرگ سودابه اشاره دارد و آن را همتا و همسان با مرگ سهراب میداند:
همان ماه هاماوران را بکشت نيارست گفتن کس او را درشت
همانا چو سهراب ديگر سوار نبودست جنگی گه کـــارزار
(شاهنامه؛ 6/ 227/ 9-158)
2. مينو، عالم نامحسوس و نامريی.
3. گيتی، عالم محسوس و مريی.
4. بالاترين مرتبهی آسمان در طبقهبندی چهارگانهی ايران باستان: ستارهپايه، ماهپايه، خـــورشيدپايه و روشنی بیپايان.
5. Zois نام مادر مادر زردشت.
6. Frahim – ruwan پدر مادر زردشت.
7.آموزگار- تفضلی 1375: ص60-59.
8. Dughdo
9. آموزگار- تفضلی 1375: ص109.
10. همان: ص65.
11. همان: ص68.
12. همان: ص 81.
13. . در شاهنامهی چاپ مسکو اين واژه « مراد » است و در زيرنويس « نژاد» آمده است.
خالقی مطلق، جلال با ارائهی دستنويسها و دلايلی واژهی « نژاد» را درست میداند، نک:
- « شاهنامه و موضوع نخستين انسان»؛ ايراننامه 1362، ج2، ص228- 223.
- گل رنجهای کهن 1372: ص101، تهران: نشر مرکز، چاپ اول.
اما بیهيچ سخنی اين بيت که دربارهی مادر سياوش است، به خوبی روشنگر موضوع است:
بدو گفت خسرو نــژاد تو چيست که چــهرت همانند چهر پريست
( شاهنامه؛ 3/ 9/ 56 ).
14. مصرع « چنان آفــريد ای نگارين ز پيش» در چاپ مسکو هيچ نسخه بدلی ندارد. اما در چاپهای:
- مينوی، مجتبی 1369: داستان سياوش از شاهنامهی فردوسی، تهران: موسسهی مطالعات و تحقيقات فرهنگی، ( در بخش نسخه بدلها، ص 249، ب 299) ودر متنهای:
- شاهنامهی خالقی مطلق: ج2/ داستان سياوخش/ ب291 و خالقی مطلق، جلال 1380(2001): يادداشتهای شاهنامه؛ ج2، ص 583، نيويورک، بنياد ميراث ايران.
- کزازی، ميرجلالالدين 1382: نامهی باستان؛ ج3، ص 22، ب288، تهران: سمت.
به گونهی:
« بپرورد و بنشاند در پر خويش»،
آمده که با توجه به آفرينش زردشت و رازوارگی اين بيت در آفرينش فــرّه و فروهر سياوش، مصرع چاپ مسکو درستتر و اصيلتر میباشد.
15. دست به سينه ايستادن، اوج بزرگداشت شاه از سوی بنده در فرهنگ ايرانی است:
« ريدکی واسپوهر نام، دست به سينه (dast er-kash) پيش شاهنشاه ايستاد.»
( متون پهلوی: رسالهی خسرو قبادان و ريدکی، بند1)
و همچنين بزرگداشت شاه گشتاسپ ازسوی اسفنديار که در گشتاسپنامهی دقيقی آمده است:
همه موبدان را به کرسی نشاند پس آن خسرو تيغ زن را بخواند
بيامد گو و دست کرده به کش به پيش پـــدر شد پــرستار فش
(شاهنامه؛ 6/ 128/ 7-936)
16. الياده، ميرچا 1382: ص67.
17. بوسـّه، هريبرت1377: ص163.
18. پيکرگردانی سياوش در شاهنامه به خوبی يادآور پيکرگردانی « هوم» در اوستا میباشد:
هوم در اوستا نام گياهی است ( يسنا9) او ايزدی است ( گاتها32، بند 14/ هوم يسن/ هوم يشت) وهمچنين پيام آور اهــورا ( يسنا9، بند16-4) او پهلوانی است خونخواه سياوش و اغريرث ( گوش يشت، بند 19-18) و پرهيزگاری ( فروردين يشت، بند116) و سرانجام او با پيکری انسانی در شاهنامه (5/ 374-362) افراسياب را به دام میاندازد و به کوه باز میگردد و ديگر نشانی از او نيست.
و همچنين « سيتا» در اساطير هندی:
بنا به روايت ريگودا « الهه سبزه و گياه و زمين». در ترتيا برهمنا وی را ساويتری خواندهاند، زن رام، دختر جنک پادشاه ودیها، میگويند که راجه جنک وی را از زمين به دست آورد و يکی از القاب سيتا « ايـــونی جا» هست يعنی از جنين متولد نشده. ( نقل از رامايانا؛ ص620) او از آتــش میگذرد ( مهابهارت؛ ج1، دفتر سوم، ص401) و سپس به زمين فرو میرود ( رامايانا؛ کاند هفتم، ص 5-524) و در هنگامیکه رام به سوی آسمان میرود « سيتا هم از زير زمين برآمد و در پهلوی سری رامچندر نشست .... و به آسمان رسيدند» ( همان، ص536).
19. ماده ديوی که به شکل زن بود.
20. اين واژه را نيـــبرگ « بالا تنه » و موله « تاج » معنی کرده است. ( آمـــوزگار- تفضلی 1375: زيـــرنويس ص 94 ).
21. ترجمهی انگليسی اين بند از West 1897 به گونه زير است:
" Even unto thee, o zartosht! a femal, golden- bodied and full- bosomed ( so that she wears a bodice )and she rushed to request companionship from thee; a femal, golden- bodied and ful- bosomed, to request conversation from to request cooperation thee”. ( Denkrd 7; 4, 55 )
22. . اوستا: ahuna . vairya-
پهلوی:ahunawar.
اين سرود گاهانی امروزه در بند 13، يسنا 27، قرار دارد ولی در دوران کهن بر سر يسنا 28، قرار داشته است و تازهترين ترجمههای فارسی و انگليسی آن که در دسترس بنده میباشد، آورده میشود:
« چون بهترين خداوندگار، همچنان داور است از روی راستی،
( زردشت) آورنده است کردارهای منش نيک را برای مزدا
و شهرياری را برای اهــورا.
او را آفريدند شبان برای درويشان.» ( راشد محصل 1382: ص 74- 73 ).
برای آگاهی از متن اوستايی، پهلوی، آوانويسی و ترجمههای گوناگون، تفسير و توضيحات و ...
نک: ميرفخرايی، مهشيد 1382: بغان يسن، ص56 و... .
برای آگاهی از ترجمهی هوگ و گلدنر. نک: بهار، مهرداد 137: ص 40.
برای ترجمه و تفسير عرفانی، نک: عاليخانی، بابک 1379: ص 147.
Since He is (the One) to be chosen by the world
therefore the judgment emanating from truth itself
( to be passed) on the deeds of good thought of the world,
as well as the power, is committed to Mazda Ahura whom ( people) assign
as a shepherd to the poor. ( Humbach- Pallan 1994: p19).
23.آموزگار- تفضلی 1375: ص94.
24. به خوبی يادآور خوان چهارم رستم است که در آن رستم با زنی زيبا برخورد میکند. رستم زبان به ستايش او میگشايد، نام خدای را میبرد، چهرهی زن اهريمنی با شنيدن نام يزدان سياه میگردد و رستم درمیيابد که با ماده ديوی اهريمنی روبهرو بوده است:
چو آواز داد از خداوند مــــهر دگرگونهتر گشت جادو به چـهر
..سيه گشت چونام يزدان شنيد تهمتن سبک چون در او بنگريد
( شاهنامه؛ 2/ 98/ 20- 418 )
25.آموزگار- تفضلی 1375: ص95.
26. بهار، مهــرداد 1375: ص225.
27. جلالی نائينی، محمدرضا 1372: ص3.
28. همان: ص 341،343.
29. گويا در ادبيات ايران باستان اين تنها موردی است که نام سودابه آمده است.
کتابنامه:
1- آموزگار، ژاله- تفضلی، احمد 1375: اسطورهی زندگی زردشت، تهران: نشرچـشمه،آويشن، چاپ سوم.
2- الياده، ميرچا 1382: اسطوره، رويا، راز، ترجمهی رويا منجم، تهران: نشر علمی، چاپ سوم.
3- بوسّه، هـريبرت 1377: « تخت، کيهان و درخت زندگی در شاهنامه»، ترجمهی کيکاوس جهانداری، از کتاب ارجنامهی ايرج، ج1، ص 168- 151، به کوشش محسن باقرزاده، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.
4- بهار، مهرداد 1375: پژوهشی دراساطير ايران ( پارهی اول و دوم )، تهران، نشرآگه، چاپ اول.
5- ــــــــــــــــــ1380: بندهش فرنبغ دادگی، تهران، انتشارات توس، چاپ دوم.
6- بهرام پژدو، زرتشت 1338: زراتشتنامه، به کوشش محمد دبير سياقی، تهران: طهوری.
7- پورداود، ابراهيم 1377: يشتها، تهران: اساطير، چاپ اول.
8- ــــــــــــــــــــــــــ 1378: گاتها،ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
9- ــــــــــــــــــــــــــ 1380: يسنا، ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
10- ثعالبی، حسين بن محمد1372: شاهنامهی کهن، پارسی گردان محمد روحانی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، چاپ اول.
11- جلالی نائينی، محمدرضا1372: گزيدهی سرودهای ريگودا، تهران: نشرنقره، چاپ سوم.
12- دينـــــــکرد 5، نک: آموزگار- تفضلی 1375: ص112-107.
13- دينـــــــکرد 7، نک: آموزگار- تفضلی 1375: ص105-55.
14- راشد محصل، محمد تقی 1364: درآمدی بر دستورزبان اوستايی، شرح يسن نهم، تهران: انتشارات کاريان،چاپ اول1364.
15- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1366: گزيده های زادسپرم، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، چاپ اول.
16- ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1382: سروش يسن، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
17- عاليخانی، بابک 1379: بررسی لطايف عرفانی در نصوص عتيق اوستايی، تهران: نشرهرمس، چاپ اول.
18- عريان، سعيد 1371: متون پهلويی، تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ايران، چاپ اول.
19- فردوسی، ابوالقاسم1374: شاهنامه، چاپ مسکو، سعيد حميديان، تهران: دفتر نشر داد، چاپ اول.
20- مير فخرايی، مهشيد1382: بغان يسن، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
21- نقيبخان، مير غياثالدين علی قزوينی 1380: مهابهارت، به اهتمام محمدرضا جلالی نائينی، تهران: انتشارات طهوری، چاپ دوم.
22- وال ميکی- تلسی داس 1379: رامايانا، ترجمه امرسنکهه- امرپرکاش، تهران: موسسه فرهنگی هنری الست فردا، چاپ اول.
23- Anklesaria,B.T.1956: Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.
24- Humbach, H- Pallan, I. 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.
25- West, F. W. 1897: Denkard, Book 7, SBE, Vol 5.
Iranian Sudabeh
Confronting Siyavash with two aspects: Godly and Devilish
َArash. Akbari Mafakher
Ferdowsi University of Mashhad
Abstract:
Sudabeh is Iranian, because her deeds confronting Siyavash and affected by tow Iranian myths interrelated with Zoroaster’s life. She is godly when she loves Siyavash like an angel, tells him the secret of creation, calls him “the tree of worship” and thinks that he runs the universe. When she is acting like “Ashi” angel confronting Zoroaster. The reflection of Sudabeh’s deeds towards Kawus makes another epic with Manizhe as a devoted in love heroine. Sudabeh devilish deed to Siyavash –that she approaches Siyavash via sin and immoralities- is what remains from the myth of Zoroaster’s clash with the evil demon giantess and also Aryan myth of “Yam and Yami”, her other devilish acts were that she lies, uses witchcraft and throws Siyavash to fire till at last siyavash leaves Iran for the enemy’s territory and gets murdered there.
Keywords:
Sudabeh, Iranian, Godly-Devilish, Siyavash’s Secret of Creation, The Tree of Worship.