آیین سگ: تفاوت بین نسخهها
Leila Amini (بحث | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی «. نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگو...» ایجاد کرد) |
Leila Amini (بحث | مشارکتها) |
||
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشدهاست) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | . نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید. | + | 1. نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید. |
سگ، نخستین جانوری است که اهلی شد و پسوندِ آشنا و خویشاوند را به همین دلیل به آن دادهاند. در ضمن سگ، تیزدندان و به همین دلیل گوشتخوار هم هست و به همین دلیل، جز در شرایطی ویژه -مثلا در جوامع دچار فقر غذایی در آسیای جنوب شرقی- منبع غذایی محسوب نمیشود؛ چراکه گوشت جانور گوشتخوار به دلیل دارابودن انگلهایی مشترک با بدن گوشتخوار دیگر، بیماریزا محسوب میشود و این قاعدهایست که در مورد رابطهی غذایی تمام گوشتخواران با هم مصداق دارد. این نکته که آدمیانِ گوشتخوار، برای نخستینبار جانوری گوشتخوار -و نه علفخواری تنومند و شیرده- را اهلی کردند، به خودیِ خود در تاریخ تحول جوامع انسانی جالب توجه است. در واقع، سگها هزاران سال پیش از گاو و گوسفند و بز و سایر جانوران و گیاهان خوراکی دیگر، اهلی شدند. | سگ، نخستین جانوری است که اهلی شد و پسوندِ آشنا و خویشاوند را به همین دلیل به آن دادهاند. در ضمن سگ، تیزدندان و به همین دلیل گوشتخوار هم هست و به همین دلیل، جز در شرایطی ویژه -مثلا در جوامع دچار فقر غذایی در آسیای جنوب شرقی- منبع غذایی محسوب نمیشود؛ چراکه گوشت جانور گوشتخوار به دلیل دارابودن انگلهایی مشترک با بدن گوشتخوار دیگر، بیماریزا محسوب میشود و این قاعدهایست که در مورد رابطهی غذایی تمام گوشتخواران با هم مصداق دارد. این نکته که آدمیانِ گوشتخوار، برای نخستینبار جانوری گوشتخوار -و نه علفخواری تنومند و شیرده- را اهلی کردند، به خودیِ خود در تاریخ تحول جوامع انسانی جالب توجه است. در واقع، سگها هزاران سال پیش از گاو و گوسفند و بز و سایر جانوران و گیاهان خوراکی دیگر، اهلی شدند. | ||
− | + | نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید. | |
چنانکه از نام lupus پیداست، سگ از نظر زیستشناختی همتای گرگ است و زیرگونهای از گرگها محسوب میشود؛ یعنی، گرگ، گذشته از وزن بیشتر و ویژگیهای رفتاری متفاوتش، تفاوت زیستشناختی مهمی با سگ ندارد و به همین دلیل هم سگ و گرگ میتوانند با هم جفتگیری کنند و فرزندانی بارور پدید آورند. به این معنا، سگ و گرگ به گونهای یکتا تعلق دارند که به تازگی دچار شاخهزایی و واگرایی شده است. آن شاخهای که ما سگ مینامیم، همان جمعیتی است که اهلیشدن و زیستن در کنار آدمیان را برگزیده و در مقابلشان گرگها موجوداتی هستند که به شیوهی زندگی آزاد و کهن سگسانان پایبند مانده و همچنان در طبیعت وحشی زندگی میکنند. | چنانکه از نام lupus پیداست، سگ از نظر زیستشناختی همتای گرگ است و زیرگونهای از گرگها محسوب میشود؛ یعنی، گرگ، گذشته از وزن بیشتر و ویژگیهای رفتاری متفاوتش، تفاوت زیستشناختی مهمی با سگ ندارد و به همین دلیل هم سگ و گرگ میتوانند با هم جفتگیری کنند و فرزندانی بارور پدید آورند. به این معنا، سگ و گرگ به گونهای یکتا تعلق دارند که به تازگی دچار شاخهزایی و واگرایی شده است. آن شاخهای که ما سگ مینامیم، همان جمعیتی است که اهلیشدن و زیستن در کنار آدمیان را برگزیده و در مقابلشان گرگها موجوداتی هستند که به شیوهی زندگی آزاد و کهن سگسانان پایبند مانده و همچنان در طبیعت وحشی زندگی میکنند. | ||
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
روند اهلیشدن سگ؛ یعنی، تبدیلشدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است. یک پژوهش که بر اساس ردیابی تنوع ژنتیکی سگهای امروزین و ردگیری شاخهزاییشان استوار است، نشان داده که تمام سگهای امروزین، نوادگان جمعیتی بسیار کوچک هستند. این بدان معناست که تمام سگهای امروزین، نوادگان گلهی یگانهای از سگها هستند که حدود ۱۵هزار سال پیش در آسیای میانه و در نزدیکی مرز شمالی چین میزیستند؛ هر چند پژوهشی جدیدتر هم وجود دارد که تاریخ واگرایی قطعی سگ و گرگ را بر اساس شواهد ژنتیکی و ساعت مولکولی تا ۱۵هزار سال پیش جلو میآورد و در مقابل مدعی است که پیدایش جمعیت کنونی سگهای اهلی، امری تکمرکزه نبوده و در پهنهی جغرافیایی وسیعی و در جریان تبادل ژنِ حجیمی با گرگهای وحشی رخ داده است[۱]. | روند اهلیشدن سگ؛ یعنی، تبدیلشدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است. یک پژوهش که بر اساس ردیابی تنوع ژنتیکی سگهای امروزین و ردگیری شاخهزاییشان استوار است، نشان داده که تمام سگهای امروزین، نوادگان جمعیتی بسیار کوچک هستند. این بدان معناست که تمام سگهای امروزین، نوادگان گلهی یگانهای از سگها هستند که حدود ۱۵هزار سال پیش در آسیای میانه و در نزدیکی مرز شمالی چین میزیستند؛ هر چند پژوهشی جدیدتر هم وجود دارد که تاریخ واگرایی قطعی سگ و گرگ را بر اساس شواهد ژنتیکی و ساعت مولکولی تا ۱۵هزار سال پیش جلو میآورد و در مقابل مدعی است که پیدایش جمعیت کنونی سگهای اهلی، امری تکمرکزه نبوده و در پهنهی جغرافیایی وسیعی و در جریان تبادل ژنِ حجیمی با گرگهای وحشی رخ داده است[۱]. | ||
− | + | قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است. | |
در اروپا، کهنترین مکانی که استخوان آدم و سگ در کنار هم یافت شده، منطقهی بوناوبرکاسل[۲] در آلمان است که بقایایی مربوط به ۱۴هزار سال پیش را داراست. قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است. در این تاریخ قاعدتا جوامع انسانی، سگ را در میان خود پذیرفته بودند، چون شواهد نشان میدهد که سگ، تنها گونهای است که پیش از ورود آدمیان به قارهی آمریکا، اهلی شده و به همین دلیل هم در میان جهان نو و کهن مشترک است. قدیمیترین آثار از سگ را در قارهی آمریکا، در غار «دنجر» در ایالت «یوتا» یافتهاند که به ۱۱هزار سال پیش؛ یعنی، ابتدای مهاجرت آدمیان به این قاره، تعلق دارد. به این ترتیب، میتوان دورانِ دیرینهسنگی زبرین؛ یعنی، تاریخی در حدود ۱۷ تا ۱۴هزار سال پیش را به عنوان زمانِ اهلیشدن سگ پذیرفت. | در اروپا، کهنترین مکانی که استخوان آدم و سگ در کنار هم یافت شده، منطقهی بوناوبرکاسل[۲] در آلمان است که بقایایی مربوط به ۱۴هزار سال پیش را داراست. قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است. در این تاریخ قاعدتا جوامع انسانی، سگ را در میان خود پذیرفته بودند، چون شواهد نشان میدهد که سگ، تنها گونهای است که پیش از ورود آدمیان به قارهی آمریکا، اهلی شده و به همین دلیل هم در میان جهان نو و کهن مشترک است. قدیمیترین آثار از سگ را در قارهی آمریکا، در غار «دنجر» در ایالت «یوتا» یافتهاند که به ۱۱هزار سال پیش؛ یعنی، ابتدای مهاجرت آدمیان به این قاره، تعلق دارد. به این ترتیب، میتوان دورانِ دیرینهسنگی زبرین؛ یعنی، تاریخی در حدود ۱۷ تا ۱۴هزار سال پیش را به عنوان زمانِ اهلیشدن سگ پذیرفت. | ||
سطر ۲۱: | سطر ۲۱: | ||
در مورد اهلیشدن سگ، گذشته از این سه ویژگی چشمگیر -قدمت اهلیبودن، گوشتخوار و نخوردنیبودن و دوطرفهبودنِ الگوی گزینشِ همزیستی- امر غریب دیگری وجود ندارد. سگها هم مانند سایر جانوران و گیاهان اهلی، وقتی به جوامع انسانی پیوستند و همچون عضوی در این شبکهی انسانی پذیرفته شدند، دستخوش شکلی از گزینش جنسی مصنوعی قرار گرفتند و به این ترتیب، نژادهای گوناگونی از سگها به تدریج تکامل یافت که قدیمیترینشان سگهای شکاری چابک و لاغر و بلندبالا -یعنی تازیها- بودند و جدیدترینهایشان سگهایی کجوکوله و کژدیسه مانند بولداگ، سگ پاکوتاه و سگهای کوتولهی تزیینی. در مورد تازیها، این را میدانیم که در ابتدای هزارهی چهارم پ.م تکامل یافته بودند و این نشانگر نقشی است که این جانور از دیرباز در شکارِ آدمیان ایفا میکرده است. نقش دیگرِ آن؛ یعنی، مقابله با خویشاوندانِ آدمگریز و مهاجمشان -که گرگها باشند- به پیدایش سگ گله منتهی شد که تنومندتر و نیرومندتر و در برابر کندتر از تازی است. بر سفالهای به دست آمده از تل باکون در شیراز، یکی از کهنترین نقشهای تازی به دست آمده که قدمتش به ۳۸۰۰ تا ۴۲۰۰ پ.م بازمیگردد. | در مورد اهلیشدن سگ، گذشته از این سه ویژگی چشمگیر -قدمت اهلیبودن، گوشتخوار و نخوردنیبودن و دوطرفهبودنِ الگوی گزینشِ همزیستی- امر غریب دیگری وجود ندارد. سگها هم مانند سایر جانوران و گیاهان اهلی، وقتی به جوامع انسانی پیوستند و همچون عضوی در این شبکهی انسانی پذیرفته شدند، دستخوش شکلی از گزینش جنسی مصنوعی قرار گرفتند و به این ترتیب، نژادهای گوناگونی از سگها به تدریج تکامل یافت که قدیمیترینشان سگهای شکاری چابک و لاغر و بلندبالا -یعنی تازیها- بودند و جدیدترینهایشان سگهایی کجوکوله و کژدیسه مانند بولداگ، سگ پاکوتاه و سگهای کوتولهی تزیینی. در مورد تازیها، این را میدانیم که در ابتدای هزارهی چهارم پ.م تکامل یافته بودند و این نشانگر نقشی است که این جانور از دیرباز در شکارِ آدمیان ایفا میکرده است. نقش دیگرِ آن؛ یعنی، مقابله با خویشاوندانِ آدمگریز و مهاجمشان -که گرگها باشند- به پیدایش سگ گله منتهی شد که تنومندتر و نیرومندتر و در برابر کندتر از تازی است. بر سفالهای به دست آمده از تل باکون در شیراز، یکی از کهنترین نقشهای تازی به دست آمده که قدمتش به ۳۸۰۰ تا ۴۲۰۰ پ.م بازمیگردد. | ||
− | + | اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد. | |
+ | |||
۲. اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد. | ۲. اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد. | ||
سطر ۳۱: | سطر ۳۲: | ||
بقایای استخوانهای سگهایی که مانند آدمیان، تدفین شدهاند نشان میدهد که از ابتدای عصر نوسنگی، سگها در جوامع انسانی ارج و قربی داشتهاند و برخی از مناسک دینی مربوط به آدمیان در مورد ایشان هم اجرا میشده است. به عنوان مثال در منطقهی اسوایردبورگ[۳] در دانمارک، نمونهای از این تدفینها را میتوان یافت. هزاران سال بعد، در مصر باستان، کار به جایی کشید که سگها را هم مانند فراعنه، مومیایی میکردند و در مقبرههایی تزیینشده مینهادند و این بدان معناست که به وجود روانی جاویدان در وی باور داشتند. نکتهی طنزآمیز آنکه در ۲۱۰۰ پ.م که مصریان با سگ چنین رفتاری را داشتند، هنوز بسیاری از آدمیان و کل بردگان از چنین امکانی محروم بودند و اصولا چنین مینماید که مالک روحی جاودانه پنداشته نمیشدند. به این ترتیب، سگها پا به پای آدمیان در جوامع انسانی نقشهایی تخصصی را بر عهده گرفتند و همچون آدمیان در نظام فرهنگی و ساختار نمادها و معناهای اجتماعیشده نقشی بر عهده گرفتند و معنایی یافتند که خود در آفرینش و درک آن مشارکتی نداشتند. | بقایای استخوانهای سگهایی که مانند آدمیان، تدفین شدهاند نشان میدهد که از ابتدای عصر نوسنگی، سگها در جوامع انسانی ارج و قربی داشتهاند و برخی از مناسک دینی مربوط به آدمیان در مورد ایشان هم اجرا میشده است. به عنوان مثال در منطقهی اسوایردبورگ[۳] در دانمارک، نمونهای از این تدفینها را میتوان یافت. هزاران سال بعد، در مصر باستان، کار به جایی کشید که سگها را هم مانند فراعنه، مومیایی میکردند و در مقبرههایی تزیینشده مینهادند و این بدان معناست که به وجود روانی جاویدان در وی باور داشتند. نکتهی طنزآمیز آنکه در ۲۱۰۰ پ.م که مصریان با سگ چنین رفتاری را داشتند، هنوز بسیاری از آدمیان و کل بردگان از چنین امکانی محروم بودند و اصولا چنین مینماید که مالک روحی جاودانه پنداشته نمیشدند. به این ترتیب، سگها پا به پای آدمیان در جوامع انسانی نقشهایی تخصصی را بر عهده گرفتند و همچون آدمیان در نظام فرهنگی و ساختار نمادها و معناهای اجتماعیشده نقشی بر عهده گرفتند و معنایی یافتند که خود در آفرینش و درک آن مشارکتی نداشتند. | ||
− | + | بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم. | |
+ | |||
۳. بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم. | ۳. بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم. | ||
سطر ۴۱: | سطر ۴۳: | ||
سگ، گذشته از اسطورهی زندگی ابرقهرمانی مانند کوروش، در اساطیر مهری هم جایگاهی برجسته دارد. سگ به همراه مار و عقرب متحدِ مهرِ گاوکش است. مهر، چنانکه میدانیم، نماد خورشید و عهد و پیمان بود و یکی از بزرگترین خدایان آریاییان کهن محسوب میشد. بر اساس اساطیر مهری، حیات با نخستین قربانی مهر آغاز شد و آن زمانی بود که مهر، گاوِ نخستین را کشت و خونش را برای بارورکردن بر زمین ریخت. این نکته که اسطورهی مهر گاوکش از سویی با مناسک قربانی و از سوی دیگر با اساطیر کشاورزی ارتباط دارد به قدر کافی روشن است، اما نکتهی جالب آنکه هنگام اجرای این قربانی، سه جانور دیگر نیز به مهر یاری میرسانند. اینان عبارتند از عقرب، مار و سگ. مهر، خود در بسیاری از نگارهها همچون شیر تصویر میشده است و تصویر مهری که بر پشت گاو جسته و کاردی را در گلوی او فرو کرده است در دیوارنگارههایی مانند تخت جمشید به صورت شیری که گاوی را شکار میکند، بازنموده شده است. در نمایشهای غربیتر و کمتر نمادینِ مهر در قلمرو روم، مهر را همچون پسرجوانی با لباس پارسی و کلاه فریگی مینمودند که به همراهی سه جانور یادشده به گاو حمله میکرد. از میان این سه، مار و کژدم از پشت و زیر به گاو حمله میکردند و این تنها سگ بود که از روبهرو به گردن گاو -یعنی همان موضعی که آماج مهر هم بود- حمله میبرد. | سگ، گذشته از اسطورهی زندگی ابرقهرمانی مانند کوروش، در اساطیر مهری هم جایگاهی برجسته دارد. سگ به همراه مار و عقرب متحدِ مهرِ گاوکش است. مهر، چنانکه میدانیم، نماد خورشید و عهد و پیمان بود و یکی از بزرگترین خدایان آریاییان کهن محسوب میشد. بر اساس اساطیر مهری، حیات با نخستین قربانی مهر آغاز شد و آن زمانی بود که مهر، گاوِ نخستین را کشت و خونش را برای بارورکردن بر زمین ریخت. این نکته که اسطورهی مهر گاوکش از سویی با مناسک قربانی و از سوی دیگر با اساطیر کشاورزی ارتباط دارد به قدر کافی روشن است، اما نکتهی جالب آنکه هنگام اجرای این قربانی، سه جانور دیگر نیز به مهر یاری میرسانند. اینان عبارتند از عقرب، مار و سگ. مهر، خود در بسیاری از نگارهها همچون شیر تصویر میشده است و تصویر مهری که بر پشت گاو جسته و کاردی را در گلوی او فرو کرده است در دیوارنگارههایی مانند تخت جمشید به صورت شیری که گاوی را شکار میکند، بازنموده شده است. در نمایشهای غربیتر و کمتر نمادینِ مهر در قلمرو روم، مهر را همچون پسرجوانی با لباس پارسی و کلاه فریگی مینمودند که به همراهی سه جانور یادشده به گاو حمله میکرد. از میان این سه، مار و کژدم از پشت و زیر به گاو حمله میکردند و این تنها سگ بود که از روبهرو به گردن گاو -یعنی همان موضعی که آماج مهر هم بود- حمله میبرد. | ||
− | سگ از این نظر در میان این سه جانورِ متحدِ مهر، ممتاز و یگانه است، که مار و کژدم در آیین زرتشتی به عنوان نمونههایی آشکارِ، مخلوقات اهریمنی و سرنمون خرفسترها نکوهیدهشده و کشتنشان ثواب دانسته شده است؛ در حالی که سگ در این منظومهی میترایی استثنا دانسته شده و بسیار ستوده شده است. در واقع سگ، تنها جانوری است که در آیین مهری و زرتشتی به یک اندازه مورد | + | سگ از این نظر در میان این سه جانورِ متحدِ مهر، ممتاز و یگانه است، که مار و کژدم در آیین زرتشتی به عنوان نمونههایی آشکارِ، مخلوقات اهریمنی و سرنمون خرفسترها نکوهیدهشده و کشتنشان ثواب دانسته شده است؛ در حالی که سگ در این منظومهی میترایی استثنا دانسته شده و بسیار ستوده شده است. در واقع سگ، تنها جانوری است که در آیین مهری و زرتشتی به یک اندازه مورد احترام است؛ چراکه حتی گاو هم که در هر دو آیین، نقشی مهم را ایفا میکند، در نگاه میتراییان یک قربانی مهم و در نگرش زرتشتی آفریدهای ارجمند است که اتفاقا قربانیکردنش توصیه نمیشود. سگ اما، در بستر دین رسمی زرتشت جایگاهی بسیار نزدیک به موقعیتش نزد مهرپرستان را داشته است. |
− | + | در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.» | |
در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.» | در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.» | ||
سطر ۶۱: | سطر ۶۳: | ||
در نخستین بند فرگرد هشتم همین کتاب و بندهای متعددِ دیگر از اصطلاح «اگر سگی یا انسانی بمیرد» یا «اگر یا سگی یا آدمی…» استفاده شده و در بیشتر موارد، آداب مربوط به تطهیر و تدفین مورد نظر بوده است. با مرور این بندها این گمان که گویی ایرانیان قدیم، سگ را نیز مانند آدمیان عضوی هوشمند و فعال از جامعه میدانستهاند و حتی ایشان را در قواعد دینی خویش نیز سهیم کرده بودند، بیش از پیش تقویت میشود. | در نخستین بند فرگرد هشتم همین کتاب و بندهای متعددِ دیگر از اصطلاح «اگر سگی یا انسانی بمیرد» یا «اگر یا سگی یا آدمی…» استفاده شده و در بیشتر موارد، آداب مربوط به تطهیر و تدفین مورد نظر بوده است. با مرور این بندها این گمان که گویی ایرانیان قدیم، سگ را نیز مانند آدمیان عضوی هوشمند و فعال از جامعه میدانستهاند و حتی ایشان را در قواعد دینی خویش نیز سهیم کرده بودند، بیش از پیش تقویت میشود. | ||
− | + | دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است. | |
دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است؛ مثلا در فرگرد هفتم وندیداد میبینیم که: | دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است؛ مثلا در فرگرد هفتم وندیداد میبینیم که: | ||
سطر ۷۹: | سطر ۸۱: | ||
«ای دادار جهان استومند، ای اشون، اگر کسی سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، پادافرهی گناهش چیست؟» اهورامزدا پاسخ داد: «۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن[۱۱]» | «ای دادار جهان استومند، ای اشون، اگر کسی سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، پادافرهی گناهش چیست؟» اهورامزدا پاسخ داد: «۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن[۱۱]» | ||
− | + | کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است. | |
این بدان معناست که کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است[۱۲]. | این بدان معناست که کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است[۱۲]. | ||
سطر ۸۷: | سطر ۸۹: | ||
۸) هر کس سگ گله، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پروردهای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ به او شبیخون زده باشد، پرواز کند. | ۸) هر کس سگ گله، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پروردهای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ به او شبیخون زده باشد، پرواز کند. | ||
− | + | ۹) هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جداشدهی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند. سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند. | |
۱۰) هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و گرگی به گله دستبرد بزند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان گوسفند ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگش زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست. | ۱۰) هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و گرگی به گله دستبرد بزند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان گوسفند ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگش زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست. | ||
سطر ۹۵: | سطر ۹۷: | ||
۱۲) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد، پادافرهی گناهش چیست؟ | ۱۲) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد، پادافرهی گناهش چیست؟ | ||
− | + | اهورامزدا پاسخ داد: «۸۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۸۰۰ تازیانه با سروشو چرن. | |
۱۳) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ خانگی را… | ۱۳) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ خانگی را… | ||
سطر ۱۰۴: | سطر ۱۰۶: | ||
این بدان معناست که نه تنها انواع سگها بسته به نقش اجتماعیشان از هم تفکیک شدهاند، که مسئولیتها و پیامدهای رفتاری خاصی نیز به ایشان منسوب شده است؛ به طوری که اگر کسی به خاطر رفتار ناشایستش باعث اختلال در این کارکردها شود؛ یعن، مثلا سگی را به شکلی ناقص کند که نتواند خویشکاری خاص خود را به جای آورد، باید خسارت ناشی از ناتوانی او برای نگهبانی از خانه یا گله را بر عهده بگیرد و این با قوانین حمایتگر بردگان و انسانها در جهان باستان شباهت دارد و دلیلی دیگر است بر این ادعا که سگها در ایران باستان عضوی از جامعه محسوب میشدهاند. | این بدان معناست که نه تنها انواع سگها بسته به نقش اجتماعیشان از هم تفکیک شدهاند، که مسئولیتها و پیامدهای رفتاری خاصی نیز به ایشان منسوب شده است؛ به طوری که اگر کسی به خاطر رفتار ناشایستش باعث اختلال در این کارکردها شود؛ یعن، مثلا سگی را به شکلی ناقص کند که نتواند خویشکاری خاص خود را به جای آورد، باید خسارت ناشی از ناتوانی او برای نگهبانی از خانه یا گله را بر عهده بگیرد و این با قوانین حمایتگر بردگان و انسانها در جهان باستان شباهت دارد و دلیلی دیگر است بر این ادعا که سگها در ایران باستان عضوی از جامعه محسوب میشدهاند. | ||
− | چنانکه گفتیم، سگ در تمام جوامع باستانی، ارجمند دانسته میشده است و این نکته که در ایرانزمین -که | + | چنانکه گفتیم، سگ در تمام جوامع باستانی، ارجمند دانسته میشده است و این نکته که در ایرانزمین -که حمایتگرانهترین قوانین و نظام اخلاقی را در مورد جانوران و طبیعت داشته- جایگاه سگ چنین به دقت تعریف شده باشد، چندان عجیب نیست، اما نکتهی غریب آن است که پس از انقراض ساسانیان، قوانینی جایگزین این نظام اخلاقی میشوند که کاملا واژگونهی اصول زرتشتی هستند و سگ را همچون موجودی نجس و شیطانی ارزیابی میکنند. |
− | در مورد برداشت اسلام از سگ، مستندات روشنی در دست است. | + | در مورد برداشت اسلام از سگ، مستندات روشنی در دست است. جامعهی بدوی عربستانِ عصر حضرت محمد(ص)، شکلی ابتدایی از یک جامعهی بازرگان بوده که در پیوندی تنگاتنگ با قبایل کوچگرد قرار داشته است. توسعهنیافتن زندگی کشاورزانه در این سرزمین و بومِ بیابانی و رواج دام بزرگ و نیرومندی مانند شتر، باعث شده بود که سگ بر خلاف شهرهای کشاورزِ ایرانزمین و رمهداران این سامان که با دامهایی کوچک مانند بز و گوسفند سر و کار داشتند، نقش نگهبانی چندانی را بر عهده نگیرد. شتر بر خلاف گوسفند و بز چندان درشتاندام و نیرومند است که میتواند به سادگی در برابر گرگ از خود دفاع کند و در کل، سگ و گرگ در بومهای کویری و بیابانی عربستان، کمتر از دشتهای سرسبز و مناطق کوهستانی ایرانزمین یافت میشوند. از این رو، در کل، سگ جایگاهی نامهمتر و حاشیهایتر در جوامع عربِ کهن داشته است. |
− | با این وجود، در زمان حضرت محمد دشمنی خاصی با سگ در میان اعراب وجود نداشته است. میدانیم که سگ تا حدودی مقدس دانسته میشده است، به شکلی که دو خوشه از ستارگان -که در جهان باستان همتای خدایان دانسته میشدند- کلب اکبر و کلب اصغر (یعنی سگ بزرگ و کوچک) نام | + | با این وجود، در زمان حضرت محمد دشمنی خاصی با سگ در میان اعراب وجود نداشته است. میدانیم که سگ تا حدودی مقدس دانسته میشده است، به شکلی که دو خوشه از ستارگان -که در جهان باستان همتای خدایان دانسته میشدند- کلب اکبر و کلب اصغر (یعنی سگ بزرگ و کوچک) نام داشتهاند و همچنین از قبیلهی بزرگ بنیکلب (یعنی فرزندان سگ) خبر داریم که توتمشان سگ بوده است. به این ترتیب، این حقیقت که حضرت محمد در سال نهم و دهم هجری، ناگهان سگ را موجودی نجس اعلام کرد و فراتر از آن، دستور داد تا تمام سگها را بکشند، رفتاری نامنتظره و غریب مینماید. |
− | در ابتدای ظهور اسلام، دشمنی خاصی نسبت به سگ در این آیین وجود نداشت. در واقع، | + | در ابتدای ظهور اسلام، دشمنی خاصی نسبت به سگ در این آیین وجود نداشت. در واقع، کلمهی سگ و مناسک مربوط به سگ به کل تا اواخر عمر حضرت محمد(ص) از گفتمان اسلامی غایب است؛ در حدی که «میبدی» در شرح آیههای ۱۱۹ و۱۲۰ سورهی بقره، ماجرایی را از معراج پیامبر نقل میکند که در جریان آن او با زنی زناکار و فاسد روبهرو شده که در بهشت آرمیده و از نعمتهای بهشتی برخوردار است. حضرت محمد میپرسد که او چگونه با گناهانش به چنین جایگاهی دست یافته است؟ و پاسخ میشنود که زمانی این زن، سگی تشنه را در نزدیکی چاهی دیده بود و چون دلوی در اختیار نداشت، کفش خود را در آب انداخت و با آن آب بیرون کشید و به سگ داد و به شکرانهی این نیکوکاری است که بهشت نصیبش شده است[۱۳]. |
− | در میان شاعران عارف، به ویژه در اشعار مولانا و عطار با تصویری از سگ روبهرو میشویم که از این تجسمِ سادهی پستی و خاکساری فراتر میرود. در آثار عطار، شکل | + | در میان شاعران عارف، به ویژه در اشعار مولانا و عطار با تصویری از سگ روبهرو میشویم که از این تجسمِ سادهی پستی و خاکساری فراتر میرود. در آثار عطار، شکل پختهی تصویری از سگ را میبینیم که با آدمی اسیر هوا و هوس برابر نهاده شده است. از دید عطار، انسانی که دل به دنیا بسته و اسیر هواهای نفسانی شده است به سگی میماند که وظیفه و نقش خویش را در جهان از یاد برده و دلباختهی استخوانی شده است. در بندی از عذر مرغان، در منطقالطیر چنین میخوانیم: |
خسروی میرفت در دشت شکار | خسروی میرفت در دشت شکار | ||
گفت ای سگبان، سگ تازی بیار | گفت ای سگبان، سگ تازی بیار | ||
+ | |||
بود خسرو را سگی آموخته | بود خسرو را سگی آموخته | ||
جلدش از اکسون و اطلس دوخته | جلدش از اکسون و اطلس دوخته | ||
+ | |||
از گهر طوقی مرصع ساخته | از گهر طوقی مرصع ساخته | ||
فخر را در گردنش انداخته | فخر را در گردنش انداخته | ||
+ | |||
از زرش خلخال و دست ابرنجنش | از زرش خلخال و دست ابرنجنش | ||
سطر ۱۳۰: | سطر ۱۳۵: | ||
رشته ابریشمین در گردنش | رشته ابریشمین در گردنش | ||
− | |||
− | + | شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت | |
+ | |||
+ | رشتهی آن سگ به دست خود گرفت | ||
+ | |||
شاه میشد در قفاش آن سگ دوان | شاه میشد در قفاش آن سگ دوان | ||
سطر ۱۳۸: | سطر ۱۴۵: | ||
در ره سگ بود لختی استخوان | در ره سگ بود لختی استخوان | ||
− | + | ||
+ | سگ نمیشد کاستخوان افتاده بود | ||
بنگرست آن شاه سگ استاده بود | بنگرست آن شاه سگ استاده بود | ||
+ | |||
آتش غیرت چنان بر شاه زد | آتش غیرت چنان بر شاه زد | ||
کاتش اندر آن سگ گمراه زد | کاتش اندر آن سگ گمراه زد | ||
+ | |||
گفت آخر پیش چون من پادشاه | گفت آخر پیش چون من پادشاه | ||
سوی غیری چون توان کردن نگاه | سوی غیری چون توان کردن نگاه | ||
+ | |||
رشته را بگسست و گفتش این زمان | رشته را بگسست و گفتش این زمان | ||
سر دهید این بیادب را در جهان | سر دهید این بیادب را در جهان | ||
+ | |||
گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار | گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار | ||
بهترش بودی که بیآن رشته کار | بهترش بودی که بیآن رشته کار | ||
+ | |||
مرد سگبان گفت سگ آراستست | مرد سگبان گفت سگ آراستست | ||
جملهی اندام سگ پر خواستست | جملهی اندام سگ پر خواستست | ||
+ | |||
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست | گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست | ||
اطلس و زر و گهر ما را هواست | اطلس و زر و گهر ما را هواست | ||
+ | |||
شاه گفتا هم چنان بگذار و رو | شاه گفتا هم چنان بگذار و رو | ||
− | + | دل ز سیم و زر او بگذار و رو | |
− | + | ||
+ | تا اگر باخویش آید بعد ازین | ||
خویش را آراسته بیند چنین | خویش را آراسته بیند چنین | ||
− | |||
− | + | یادش آید کاشنایی یافتست | |
+ | |||
+ | وز چو من شاهی جدایی یافتست | ||
+ | |||
ای در اول آشنایی یافته | ای در اول آشنایی یافته | ||
− | + | و آخر از غفلت جدایی یافته | |
+ | |||
پای در عشق حقیقی نه تمام | پای در عشق حقیقی نه تمام | ||
− | + | نوش کن با اژدها مردانه جام | |
+ | |||
زانکه اینجا پای داو اژدهاست | زانکه اینجا پای داو اژدهاست | ||
سطر ۱۹۰: | سطر ۲۱۰: | ||
عاشقان را سربریدن خون بهاست | عاشقان را سربریدن خون بهاست | ||
− | |||
− | + | آنچ جان مرد را شوری دهد | |
− | + | اژدها را صورت موری دهد | |
− | + | ||
+ | در جای دیگری از همین کتاب، عطار به شکلی صریحتر، نفس را به سگ مانند میکند: | ||
+ | |||
+ | |||
+ | هرچ فرماید ترا، ای هیچکس | ||
کام و ناکام آن توانی کرد و بس | کام و ناکام آن توانی کرد و بس | ||
+ | |||
لیک چون من سر دین بشناختم | لیک چون من سر دین بشناختم | ||
سطر ۲۰۴: | سطر ۲۲۸: | ||
نفس سگ را هم خر خود ساختم | نفس سگ را هم خر خود ساختم | ||
− | |||
− | + | چون خرم شد نفس، بنشستم برو | |
+ | |||
+ | نفس سگ بر تست، من هستم برو | ||
+ | |||
چون خر من بر تو میگردد سوار | چون خر من بر تو میگردد سوار | ||
− | + | چون منی بهتر ز چون تو صد هزار | |
− | |||
− | + | ای گرفته بر سگ نفست خوشی | |
− | + | در تو افکنده ز شهوت آتشی | |
− | |||
− | + | آب تو آرایش شهوت ببرد | |
− | + | از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد | |
− | |||
− | + | تیرگی دیده و کری گوش | |
− | + | پیری و نقصان عقل و ضعف هوش | |
− | |||
− | + | این و صد چندین سپاه و لشگرند | |
+ | |||
+ | سر به سر میر اجل را چاکرند | ||
+ | |||
+ | |||
+ | روز و شب پیوسته لشگر میرسد | ||
+ | |||
+ | یعنی از پس میر ما در میرسد | ||
+ | |||
+ | |||
+ | چون درآمد از همه سویی سپاه | ||
+ | |||
+ | هم تو بازافتی و هم نفست ز راه | ||
− | |||
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی | خوش خوشی با نفس سگ در ساختی | ||
− | + | عشرتی با او به هم برساختی | |
+ | |||
− | + | پای بست عشرت او آمدی | |
زیردست قدرت او آمدی | زیردست قدرت او آمدی | ||
− | |||
− | + | چون درآید گرد تو شاه و حشم | |
− | + | تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم | |
− | + | ||
+ | همچنین در «منطقالطیر»، وقتی «عباسه» دربارهی نفس سخن میگوید، آن را به سگی مانند میکند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | چون مدد میگیرد این نفس از دو راه | ||
بس عجب باشد اگر گردد تباه | بس عجب باشد اگر گردد تباه | ||
+ | |||
دل سوار مملکت آمد مقیم | دل سوار مملکت آمد مقیم | ||
سطر ۲۵۸: | سطر ۲۹۶: | ||
روز و شب این نفس سگ او را ندیم | روز و شب این نفس سگ او را ندیم | ||
− | + | ||
+ | اسب چندانی که میتازد سوار | ||
بر بر او میدود سگ در شکار | بر بر او میدود سگ در شکار | ||
− | |||
− | + | هرک دل از حضرت جانان گرفت | |
− | + | نفس از دل نیز هم چندان گرفت | |
+ | |||
+ | |||
+ | هرک این سگ را به مردی کرد بند | ||
+ | |||
+ | در دو عالم شیر آرد در کمند | ||
− | |||
هرک این سگ را زبون خویش کرد | هرک این سگ را زبون خویش کرد | ||
− | + | گرد کفشش را نیابد هیچ مرد | |
− | + | ||
+ | هرک این سگ را نهد بندی گران | ||
خاک او بهتر ز خون دیگران | خاک او بهتر ز خون دیگران | ||
− | + | ||
+ | این عبارتِ نفسِ سگ در جاهای دیگری هم از این کتاب به کار رفته است؛ مثلا وقتی عطار، حکایت مفلسی را روایت میکند که عاشق پادشاه مصر شده بود، چنین میگوید: | ||
دیگری گفتش که نفسم دشمن است | دیگری گفتش که نفسم دشمن است | ||
− | + | چون روم ره زانک هم ره رهزنست | |
+ | |||
نفس سگ هرگز نشد فرمان برم | نفس سگ هرگز نشد فرمان برم | ||
− | + | من ندانم تا ز دستش جان برم | |
− | + | ||
+ | آشنا شد گرگ در صحرا مرا | ||
و آشنا نیست این سگ رعنا مرا | و آشنا نیست این سگ رعنا مرا | ||
− | |||
− | + | در عجایب ماندهام زین بیوفا | |
− | + | تا چرا میاوفتد در آشنا | |
− | |||
− | + | و همچنین در شرح داستان همای: | |
− | |||
− | + | نفس سگ را خوار دارم لاجرم | |
+ | |||
+ | عزت از من یافت افریدون و جم | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پادشاهان سایه پرورد مناند | ||
+ | |||
+ | بس گدای طبع نی مرد مناند | ||
+ | |||
نفس سگ را استخوانی میدهم | نفس سگ را استخوانی میدهم | ||
− | + | روح را زین سگ امانی میدهم | |
+ | |||
− | + | نفس را چون استخوان دادم مدام | |
جان من زان یافت این عالی مقام | جان من زان یافت این عالی مقام | ||
− | |||
− | + | مفهوم سگ، به ویژه در آثار مولانا پختگی و کمالی تمام مییابد. چنانکه از دیوان شمس برمیآید، مولانا نیز برداشت استاد خویش، عطار را در مورد سگ پذیرفته و آن را نمادی برای نفس دانسته است: | |
− | + | ای شب کفر از مه تو روز دین | |
− | + | گشته یزید از دم تو بایزید | |
+ | |||
+ | |||
+ | گو سگ نفس این همه عالم بگیر | ||
کی شود از سگ لب دریا پلید | کی شود از سگ لب دریا پلید | ||
− | + | ||
+ | قفل خداییش بسی خون که ریخت | ||
خونش بریزیم چو آمد کلید | خونش بریزیم چو آمد کلید | ||
− | |||
− | + | جان به سعادت بکشد نفس را | |
− | + | تا به هم افتند سعید و شهید | |
− | |||
− | + | هیچ شکاری نرهد زان صیاد | |
+ | |||
+ | کو ز سگیهای سگ تن رهید | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ای خرف پیر جوان شو ز سر | ||
تازه شد از یار هزاران قدید | تازه شد از یار هزاران قدید | ||
− | + | ||
+ | وی بدن مرده برون آ ز گور | ||
صور دمیدند ز عرش مجید | صور دمیدند ز عرش مجید | ||
− | |||
− | + | خامش و بشنو دهل خامشان | |
− | + | ایدک الله به عیش جدید | |
+ | |||
+ | |||
+ | در دفتر دوم مثنوی هم داستان سگی که به کوری حمله کرد، آمده و در آنجا نیز سگ با صفت فرومایه برچسب خورده است: | ||
یک سگی در کوی بر کور گدا | یک سگی در کوی بر کور گدا | ||
− | + | حمله میآورد چون شیر وغا | |
+ | |||
+ | |||
+ | سگ کند آهنگ درویشان بخشم | ||
− | + | در کشد مه خاک درویشان بچشم | |
− | |||
− | + | کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ | |
اندر آمد کور در تعظیم سگ | اندر آمد کور در تعظیم سگ | ||
− | |||
− | + | کای امیر صید و ای شیر شکار | |
− | + | دست دست تست دست از من بدار | |
− | |||
− | + | کز ضرورت دم خر را آن حکیم | |
− | + | کرد تعظیم و لقب دادش کریم | |
− | + | ||
+ | گفت او هم از ضرورت کای اسد | ||
+ | |||
+ | از چو من لاغر شکارت چه رسد | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گور میگیرند یارانت به دشت | ||
کور میگیری تو در کوچه بگشت | کور میگیری تو در کوچه بگشت | ||
− | |||
− | + | گور میجویند یارانت بصید | |
+ | |||
+ | کور میجویی تو در کوچه بکید | ||
+ | |||
آن سگ عالم شکار گور کرد | آن سگ عالم شکار گور کرد | ||
سطر ۳۸۶: | سطر ۴۵۵: | ||
وین سگ بیمایه قصد کور کرد | وین سگ بیمایه قصد کور کرد | ||
− | |||
− | + | علم چون آموخت سگ رست از ضلال | |
+ | |||
+ | میکند در بیشهها صید حلال | ||
+ | |||
− | + | سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف | |
سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف | سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف | ||
− | |||
− | + | سگ شناسا شد که میر صید کیست | |
+ | |||
+ | ای خدا آن نور اشناسنده چیست | ||
+ | |||
کور نشناسد نه از بیچشمی است | کور نشناسد نه از بیچشمی است | ||
− | + | بلک این زانست کز جهلست مست | |
− | |||
− | + | نیست خود بیچشمتر کور از زمین | |
− | + | این زمین از فضل حق شد خصم بین | |
− | |||
− | + | نور موسی دید و موسی را نواخت | |
+ | |||
+ | خسف قارون کرد و قارون را شناخت | ||
+ | |||
+ | |||
+ | رجف کرد اندر هلاک هر دعی | ||
فهم کرد از حق که یاارض ابلعی | فهم کرد از حق که یاارض ابلعی | ||
− | |||
− | + | خاک و آب و باد و نار با شرر | |
− | + | بیخبر با ما و با حق با خبر | |
− | |||
− | + | ما بعکس آن ز غیر حق خبیر | |
− | + | بیخبر از حق و از چندین نذیر | |
− | + | ||
+ | لاجرم اشفقن منها جملهشان | ||
+ | |||
+ | کند شد ز آمیز حیوان حملهشان | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گفت بیزاریم جمله زین حیات | ||
کو بود با خلق حی با حق موات | کو بود با خلق حی با حق موات | ||
− | + | ||
+ | در مثنوی، داستانی وجود دارد که هدف از آن تاکید بر حجابهای پیشاروی سالک و نادانی وی در مورد ماهیت هستی است و خوارشمردن لافهایی که دربارهی نیل به حقیقت وجود دارد. در آنجا هم لافزنانِ حقیقت به تولهسگهایی مانند شدهاند که در شکم مادرشان به پارسکردن مشغولند. | ||
آن یکی میدید خواب اندر چله | آن یکی میدید خواب اندر چله | ||
− | + | در رهی مادهسگی بد حامله | |
− | + | ||
+ | ناگهان آواز سگبچگان شنید | ||
سگبچه اندر شکم بد ناپدید | سگبچه اندر شکم بد ناپدید | ||
+ | |||
بس عجب آمد ورا آن بانگها | بس عجب آمد ورا آن بانگها | ||
− | + | سگبچه اندر شکم چون زد ندا | |
− | |||
− | + | سگبچه اندر شکم نالهکنان | |
− | + | هیچکس دیدست این اندر جهان | |
− | |||
− | + | چون بجست از واقعه آمد به خویش | |
− | + | حیرت او دم به دم میگشت بیش | |
− | + | ||
+ | در چله کس نی که گردد عقده حل | ||
+ | |||
+ | جز که درگاه خدا عز و جل | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گفت یا رب زین شکال و گفتوگو | ||
در چله واماندهام از ذکر تو | در چله واماندهام از ذکر تو | ||
− | |||
− | + | پر من بگشای تا پران شوم | |
− | + | در حدیقهی ذکر و سیبستان شوم | |
+ | |||
+ | |||
+ | آمدش آواز هاتف در زمان | ||
که آن مثالی دان ز لاف جاهلان | که آن مثالی دان ز لاف جاهلان | ||
− | |||
− | + | کز حجاب و پرده بیرون نامده | |
− | + | چشم بسته بیهده گویان شده | |
− | |||
− | + | بانگ سگ اندر شکم باشد زیان | |
− | + | نه شکارانگیز و نه شب پاسبان | |
− | + | ||
+ | گرگ نادیده که منع او بود | ||
+ | |||
+ | دزد نادیده که دفع او شود | ||
+ | |||
+ | |||
+ | از حریصی وز هوای سروری | ||
در نظر کند و بلافیدن جری | در نظر کند و بلافیدن جری | ||
− | |||
− | + | از هوای مشتری و گرمدار | |
− | + | بی بصیرت پا نهاده در فشار | |
+ | |||
+ | |||
+ | ماهنادیده نشانها میدهد | ||
روستایی را بدان کژ مینهد | روستایی را بدان کژ مینهد | ||
− | |||
− | + | از برای مشتری در وصف ماه | |
+ | |||
+ | صد نشان نادیده گوید بهر جاه | ||
+ | |||
مشتری کو سود دارد خود یکیست | مشتری کو سود دارد خود یکیست | ||
− | + | لیک ایشان را درو ریب و شکیست | |
+ | |||
+ | |||
+ | از هوای مشتری بیشکوه | ||
+ | |||
+ | مشتری را باد دادند این گروه | ||
− | |||
− | + | مشتری ماست الله اشتری | |
− | + | از غم هر مشتری هین برتر آ | |
− | |||
− | + | مشتریای جو که جویان توست | |
عالم آغاز و پایان توست | عالم آغاز و پایان توست | ||
− | + | ||
+ | در دفتر ششم مثنوی هم در آنجا که دلباختگان دنیا و فریفتگان به جاه و جلال این جهانی به پیرزنانی که خود را میآرایند تشبیه شدهاند، بار دیگر سگ همچون برچسبی برای غافلان پدیدار میشود: | ||
حرص در پیری جهودان را مباد | حرص در پیری جهودان را مباد | ||
− | + | ای شقیی که خداش این حرص داد | |
+ | |||
+ | |||
+ | ریخت دندانهای سگ چون پیر شد | ||
− | + | ترک مردم کرد و سرگینگیر شد | |
− | |||
− | + | این سگان شصتساله را نگر | |
هر دمی دندان سگشان تیزتر | هر دمی دندان سگشان تیزتر | ||
− | |||
− | + | پیر سگ را ریخت پشم از پوستین | |
− | + | این سگان پیر اطلسپوش بین | |
+ | |||
+ | |||
+ | عشقشان و حرصشان در فرج و زر | ||
دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر | دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر | ||
− | |||
− | + | این چنین عمری که مایهی دوزخ است | |
− | + | مر قصابان غضب را مسلخ است | |
− | |||
− | + | چون بگویندش که عمر تو دراز | |
− | + | میشود دلخوش دهانش از خنده باز | |
− | + | ||
+ | این چنین نفرین دعا پندارد او | ||
+ | |||
+ | چشم نگشاید سری بر نارد او | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گر بدیدی یک سر موی از معاد | ||
اوش گفتی این چنین عمر تو باد | اوش گفتی این چنین عمر تو باد | ||
− | + | ||
+ | با همهی این حرفها در سایر جاهای مثنوی معنوی، برداشتی مهربانانهتر را از سگ میبینیم. مولانا در مثنوی در صحنهای که تصویرگر خساست و طمع است با مفهوم دوگانهی تازی در فارسی بازی کرده و یک عرب را در برابر سگش قرار داده است. | ||
آن سگی میمرد و گریان آن عرب | آن سگی میمرد و گریان آن عرب | ||
− | + | اشک میبارید و میگفت ای کرب | |
+ | |||
سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست | سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست | ||
− | + | نوحه و زاری تو از بهر کیست | |
+ | |||
گفت در ملکم سگی بد نیکخو | گفت در ملکم سگی بد نیکخو | ||
− | + | نک همیمیرد میان راه او | |
− | + | ||
+ | روز، صیادم بد و شب پاسبان | ||
تیزچشم و صیدگیر و دزدران | تیزچشم و صیدگیر و دزدران | ||
− | |||
− | + | گفت رنجش چیست زخمی خورده است | |
− | + | گفت جوعالکلب زارش کرده است | |
− | |||
− | + | گفت صبری کن برین رنج و حرض | |
− | + | صابران را فضل حق بخشد عوض | |
− | + | ||
+ | بعد از آن گفتش کای سالار حر | ||
+ | |||
+ | چیست اندر دستت این انبان پر | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گفت نان و زاد و لوت دوش من | ||
میکشانم بهر تقویت بدن | میکشانم بهر تقویت بدن | ||
− | |||
− | + | گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد | |
− | + | گفت تا این حد ندارم مهر و داد | |
− | |||
− | + | دست ناید بیدرم در راه نان | |
+ | |||
+ | لیک هست آب دو دیده رایگان | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک | ||
+ | |||
+ | که لب نان پیش تو بهتر ز اشک | ||
− | |||
اشک خونست و به غم آبی شده | اشک خونست و به غم آبی شده | ||
− | + | مینیرزد خاک خون بیهده | |
− | |||
− | + | کل خود را خوار کرد او چون بلیس | |
− | + | پارهی این کل نباشد جز خسیس | |
− | |||
− | + | من غلام آنک نفروشد وجود | |
+ | |||
+ | جز بدان سلطان با افضال و جود | ||
+ | |||
+ | |||
+ | چون بگرید آسمان گریان شود | ||
چون بنالد، چرخ، یاربخوان شود | چون بنالد، چرخ، یاربخوان شود | ||
− | |||
− | + | من غلام آن مس همتپرست | |
+ | |||
+ | کو به غیر کیمیا نارد شکست | ||
+ | |||
+ | |||
+ | دست اشکسته برآور در دعا | ||
+ | |||
+ | سوی اشکسته پرد فضل خدا | ||
− | |||
− | + | گر رهایی بایدت زین چاه تنگ | |
− | + | ای برادر رو بر آذر بیدرنگ | |
− | |||
− | + | مکر حق را بین و مکر خود بهل | |
ای ز مکرش مکر مکاران خجل | ای ز مکرش مکر مکاران خجل | ||
− | |||
− | + | چونک مکرت شد فنای مکر رب | |
− | سنتی که مولوی در آن مینوشت، | + | برگشایی یک کمینی بوالعجب |
+ | |||
+ | |||
+ | سنتی که مولوی در آن مینوشت، ادامهی همان گفتمانی بود که بزرگانی مانند «حلاج» و «عینالقضات» را در دل خود پرورده بود؛ از این روست که علاوه بر ارتباط سگ با نفس و پذیرشی که در مورد این حیوان وجود دارد، مولانا در مثنوی، حکایت صوفیانهای را بازگو میکند که در واقع همان داستان حلاج و سگهایش است. | ||
در بر شیخی سگی میشد پلید | در بر شیخی سگی میشد پلید | ||
− | + | شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید | |
− | |||
− | + | سایلی گفت ای بزرگ پاکباز | |
− | + | چون نکردی زین سگ آخر احتراز | |
+ | |||
+ | |||
+ | گفت این سگ ظاهری دارد پلید | ||
+ | |||
+ | هست آن در باطن من ناپدید | ||
− | |||
آنچ او را هست بر ظاهر عیان | آنچ او را هست بر ظاهر عیان | ||
− | + | این دگر را هست در باطن نهان | |
− | |||
− | + | چون درون من چو بیرون سگست | |
− | + | چون گریزم زو که با من هم تگ است | |
− | + | ||
+ | در کل، تصویر سگ در آثار مولوی بسیار مثبتتر از چیزی است که در آثار صوفیان پیش از وی دیده میشود. مولانا سگ اصحاب کهف را که پیش از این توسط سعدی نیز به عنوان نماد «مردمشدن» مورد اشاره واقع شده بود، تا حد یک استعارهی صوفیانه ارتقا داد و آن را نماد ترک هواهای نفسانی و ارتقا به عالم معنوی دانست؛ چنانکه در «دیوان شمس» میخوانیم: | ||
+ | |||
+ | سگ ار چه بیفغان و شر نباشد | ||
سگ ما چون سگ دیگر نباشد | سگ ما چون سگ دیگر نباشد | ||
− | |||
− | + | شنو از مصطفی کو گفت دیوم | |
+ | |||
+ | مسلمان شد دگر کافر نباشد | ||
+ | |||
− | + | سگ اصحاب کهف و نفس پاکان | |
اگر بر در بود بر در نباشد | اگر بر در بود بر در نباشد | ||
− | |||
− | + | سگ اصحاب را خوی سگی نیست | |
− | + | گر این سر سگ نمود آن سر نباشد | |
− | |||
− | + | که موسی را درخت آن شب چو اختر | |
− | + | نمود آذر ولیک آذر نباشد | |
+ | |||
+ | |||
+ | همچنین در دفتر پنج مثنوی با وجود مانندکردن سگ به شیطان، همزمان بر خصلت بندگی افراطی ابلیس و عشقی که به خداوند داشته نیز تاکید میکند. | ||
+ | |||
+ | حاش لله ایش شاء الله کان | ||
حاکم آمد در مکان و لامکان | حاکم آمد در مکان و لامکان | ||
− | |||
− | + | هیچکس در ملک او بیامر او | |
− | + | در نیفزاید سر یک تای مو | |
− | |||
− | + | ملک ملک اوست فرمان آن او | |
− | + | کمترین سگ بر در آن شیطان او | |
− | + | ||
+ | ترکمان را گر سگی باشد به در | ||
+ | |||
+ | بر درش بنهاده باشد رو و سر | ||
+ | |||
+ | |||
+ | کودکان خانه دمش میکشند | ||
باشد اندر دست طفلان خوارمند | باشد اندر دست طفلان خوارمند | ||
− | |||
− | + | باز اگر بیگانهای معبر کند | |
− | + | حمله بر وی همچو شیر نر کند | |
− | |||
− | + | که اشداء علیالکفار شد | |
− | + | با ولی گل با عدو چون خار شد | |
− | + | ||
+ | ز آب تتماجی که دادش ترکمان | ||
+ | |||
+ | آنچنان وافی شدست و پاسبان | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پس سگ شیطان که حق هستش کند | ||
اندرو صد فکرت و حیلت تند | اندرو صد فکرت و حیلت تند | ||
− | + | ||
+ | آب روها را غذای او کند | ||
تا برد او آب روی نیک و بد | تا برد او آب روی نیک و بد | ||
− | |||
− | + | این تتماجست آب روی عام | |
− | + | که سگ شیطان از آن یابد طعام | |
− | |||
− | + | بر در خرگاه قدرت جان او | |
+ | |||
+ | چون نباشد حکم را قربان بگو | ||
+ | |||
+ | |||
+ | گله گله از مرید و از مرید | ||
چون سگ باسط ذراعی بالوصید | چون سگ باسط ذراعی بالوصید | ||
− | |||
− | + | بر در کهف الوهیت چو سگ | |
+ | |||
+ | ذره ذره امرجو بر جسته رگ | ||
+ | |||
ای سگ دیو امتحان میکن که تا | ای سگ دیو امتحان میکن که تا | ||
− | + | چون درین ره مینهند این خلق پا | |
− | |||
− | + | حمله میکن منع میکن مینگر | |
− | + | تا که باشد ماده اندر صدق و نر | |
− | |||
− | + | پس اعوذ از بهر چه باشد چو سگ | |
+ | |||
+ | گشته باشد از ترفع تیزتگ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | این اعوذ آنست کای ترک خطا | ||
بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا | بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا | ||
− | |||
− | + | تا بیایم بر در خرگاه تو | |
+ | |||
+ | حاجتی خواهم ز جود و جاه تو | ||
+ | |||
+ | |||
+ | چونک ترک از سطوت سگ عاجزست | ||
− | + | این اعوذ و این فغان ناجایزست | |
− | |||
− | + | مولانا گذشته از این توجهی که به سگ داشته، نام این جانور را در ارتباط با دو استعارهی مشهور نیز به کار گرفته است. نخست آنکه مولانا از منظرهی آشنای پارسکردنِ سگ در شبی مهتابی، مفهوم سرشت را و تمایز میان استعدادهای موجودات را برداشت کرده است: | |
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند | مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند | ||
− | + | مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست | |
− | + | و | |
− | + | هلهای دلی که خفته تو به زیر ظل مایی | |
شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی | شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی | ||
− | |||
− | + | مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد | |
− | + | ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی | |
− | |||
− | + | همچنین در این ابیات مشهور: | |
+ | |||
+ | |||
+ | شمع حق را پف کنی تو ای عجوز | ||
+ | |||
+ | هم تو سوزی هم سرت ای گندهپوز | ||
+ | |||
کی شود دریا ز پوز سگ نجس | کی شود دریا ز پوز سگ نجس | ||
سطر ۷۸۴: | سطر ۹۴۸: | ||
کی شود خورشید از پف منطمس | کی شود خورشید از پف منطمس | ||
− | |||
− | + | حکم بر ظاهر اگر هم میکنی | |
− | + | چیست ظاهرتر بگو زین روشنی | |
− | |||
− | + | جمله ظاهرها به پیش این ظهور | |
+ | |||
+ | باشد اندر غایت نقص و قصور | ||
+ | |||
+ | |||
+ | هر که بر شمع خدا آرد پف او | ||
+ | |||
+ | شمع کی میرد بسوزد پوز او | ||
− | |||
چون تو خفاشان بسی بینند خواب | چون تو خفاشان بسی بینند خواب | ||
− | + | کین جهان ماند یتیم از آفتاب | |
+ | |||
− | + | موجهای تیز دریاهای روح | |
هست صد چندان که بد طوفان نوح | هست صد چندان که بد طوفان نوح | ||
− | |||
− | + | لیک اندر چشم کنعان موی رست | |
− | + | نوح و کشتی را بهشت و کوه جست | |
− | |||
− | + | کوه و کنعان را فروبرد آن زمان | |
− | + | نیمموجی تا به قعر امتهان | |
− | |||
− | + | مه فشاند نور و سگ وعوع کند | |
− | + | سگ ز نور ماه کی مرتع کند | |
− | پینوشت | + | |
+ | به گمان من زیباترینِ این استعارهها را در دفتر سوم مثنوی میتوان یافت؛ در آنجا که مولانا، خروس و سگ، این زوج کهن از جانوران اهورایی را بار دیگر در کنار هم گذاشته است و در حکایت خواجهای که با فروختن جانوران بیمارش حرص خود را ارضا میکرد، این دو را به مرتبهی یک جفت متضاد معنایی برکشیده است. داستان چنین است که سگی از ارباب طمعکار خود غذایی دریافت نمیکرد و از این موضوع شکایت داشت. ارباب، این موهبت را یافت که مانند سلیمان زبان جانوران را دریابد و به این ترتیب، گفتگوی سگ و خروسش را شنید. سگ از کمبودنِ غذایش شکایت داشت و خروس به او خبر داد که به زودی خر ارباب خواهد مرد و او خواهد توانست از لاشهاش تغذیه کند. به این ترتیب، ارباب به سرعت خر خود را فروخت. بعد شنید که خروس از جانوران دیگری سخن میگوید و او به همین ترتیب با فروختن آنها از سود خویش و سیرشدن سگی که مرتب ناخرسندتر میشد، جلوگیری میکرد؛ تا آنکه روزی خروس به سگ خبر داد که این جانورانی که قرار بوده بمیرند، قضا بلای ارباب بودهاند و با فروختهشدنشان بلا به خودِ ارباب برگشته. به این ترتیب، به زودی ارباب میمرد و سگ از حلوا و خیراتیهایی که برایش میکردند بهرهمند میشد. | ||
+ | |||
+ | در این داستان، خروس همان جایگاه زرتشتی خود را به عنوان پیامآور غیب حفظ کرده است و از موضع دانای کل با سگ وارد مکالمه میشود. سگ، اما از موقعیت ممتاز خود در جهان زرتشتی خلع شده و به موجودی که در بند شکم و تن است فرو کاسته شده است؛ با این وجود از نجسبودن یا پلید و شیطانیبودنش سخنی در میان نیست. برعکس، به عنوان موجودی که طرف صحبتش خروس است و زندگی فروتنانهای را میگذراند، نسبت به آدم طمعکاری که اربابش است، موقعیت بهتری دارد. | ||
+ | |||
+ | به این ترتیب، برداشت تصوف از سگ در آثار مولانا به کمال پختگی خود رسید و سگی که همچون نمودی عینی از نفس پنداشته میشد تا مرتبهی استعارهای مشابه برکشیده شد. استعارهای که از سویی پارسکردن تهدیدکنندهاش با نورافشانی آرامشبخشِ ماه، مقابل نهاده میشد و از سوی دیگر به خاطر مادیگرایی و در بند شکم بودنش، نقشی فرودستانه را در برابر خروسِ مقدس و همهچیزدان بر عهده میگرفت. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | '''''نوشته شروین وکیلی''''' | ||
+ | |||
+ | == پینوشت == | ||
[۱] Verginelli et al., 2005 | [۱] Verginelli et al., 2005 | ||
− | + | [۲] Bonn-Oberkassel | |
− | + | [۳] Svaerdborg | |
[4] وندیداد، فرگرد سوم، پارهی نخست. | [4] وندیداد، فرگرد سوم، پارهی نخست. | ||
− | + | [۵] وندیداد، فرگرد هفتم بند ۲۳-۲۴. | |
[۶] وندیداد، فرگرد هفتم، بند ۳. | [۶] وندیداد، فرگرد هفتم، بند ۳. | ||
سطر ۸۵۰: | سطر ۱٬۰۲۸: | ||
[۱۳] میبدی، ۱۳۸۲ (ج.۱): ۳۳۸. | [۱۳] میبدی، ۱۳۸۲ (ج.۱): ۳۳۸. | ||
− | + | [۱۴] حدیث ۵۳۹ از جلد چهارم. | |
+ | |||
+ | [۱۵] Bukhari,Volume 1, Book 4, Number 173. | ||
+ | |||
+ | [۱۶] Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 174. | ||
− | + | [۱۷] Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 175. | |
− | |||
− | + | == کتابنامه == | |
− | |||
− | + | ریگودا، ترجمهی سید محمدرضا جلالینائینی، نشر نقره، ۱۳۷۲. | |
− | + | اوستا، ترجمهی جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، ۱۳۷۴. | |
− | + | بندهش هندی، ترجمهی رقیه بهزادی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸. | |
− | + | شایست ناشایست، ترجمهی کتایون مزداپور، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹. | |
− | + | میبدی، رشیدالدین فضلالله، کشفالاسرار و عدهالابرار، ویرایش علیاصغر حکمت،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۲. | |
− | + | واحدی نیشابوری و جلالالدین سیوطی، شأن نزول آیات قرآن، ترجمهی دکتر سید جعفر اسلامی، ناشر مترجم، ۱۳۷۱. | |
Bozell, John R. 1988 Changes in the role of the dog in Proto-historic Pawnee culture. Plains Anthropologist 33(119):95-111. | Bozell, John R. 1988 Changes in the role of the dog in Proto-historic Pawnee culture. Plains Anthropologist 33(119):95-111. | ||
− | + | Bukhari, Sahih, Translator: M. Muhsin Khan, CMJE and the University of Southern California, 2009. | |
− | + | Haag, William G. 1948 Dog Remains in Archeological Sites. Plains Anthropologist 1(3):27-28. | |
− | + | Henderson, Norman 1994 Replicating dog travois travel on the northern plains. Plains Anthropologist 39(148):145-159. | |
− | + | Morey, Darcy F. 2006 Burying key evidence: the social bond between dogs and people. Journal of Archaeological Science33158-175. | |
− | + | , Lynn M. 1991 Barking mutton: Ethnohistoric, ethnographic, archaeological, and nutritional evidence pertaining to the dog as a native American food resource on the Plains. In Beamers, Bobwhites, and Blue-Points: Tributes to the Career of Paul W. Parmalee. James R. | |
− | + | Purdue, Walter E. Klippel, and Bonnie W. Styles, eds. Pp. 359-378. Springfield:Illinois State Museum Scientific PapersVol.23. | |
− | Wapnish, Paula and Brian Hesse. 1993. Pampered pooches or plain pariahs? The Ashkelon dog burials. Biblical | + | Wapnish, Paula and Brian Hesse. 1993. Pampered pooches or plain pariahs? The Ashkelon dog burials. Biblical Archaeologist56(2):55-80. |
− | + | White, Christine D., Mary E. D. Pohl, Henry P. Schwarcz, and Fred J. Longstaffe 2005 Isotopic Evidence for Maya Patterns of Deer and Dog Use at PreclassicColha. Journal of Archaeological Science 28(1):89-107. | |
Verginelli, F. et al. (2005). Mitochondrial DNA from Prehistoric Canids Highlights Relationships Between Dogs and South-East European Wolves. Mol. Biol. Evol. 22: 2541–۲۵۵۱ | Verginelli, F. et al. (2005). Mitochondrial DNA from Prehistoric Canids Highlights Relationships Between Dogs and South-East European Wolves. Mol. Biol. Evol. 22: 2541–۲۵۵۱ |
نسخهٔ کنونی تا ۹ مارس ۲۰۱۴، ساعت ۰۸:۰۷
1. نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید.
سگ، نخستین جانوری است که اهلی شد و پسوندِ آشنا و خویشاوند را به همین دلیل به آن دادهاند. در ضمن سگ، تیزدندان و به همین دلیل گوشتخوار هم هست و به همین دلیل، جز در شرایطی ویژه -مثلا در جوامع دچار فقر غذایی در آسیای جنوب شرقی- منبع غذایی محسوب نمیشود؛ چراکه گوشت جانور گوشتخوار به دلیل دارابودن انگلهایی مشترک با بدن گوشتخوار دیگر، بیماریزا محسوب میشود و این قاعدهایست که در مورد رابطهی غذایی تمام گوشتخواران با هم مصداق دارد. این نکته که آدمیانِ گوشتخوار، برای نخستینبار جانوری گوشتخوار -و نه علفخواری تنومند و شیرده- را اهلی کردند، به خودیِ خود در تاریخ تحول جوامع انسانی جالب توجه است. در واقع، سگها هزاران سال پیش از گاو و گوسفند و بز و سایر جانوران و گیاهان خوراکی دیگر، اهلی شدند.
نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید.
چنانکه از نام lupus پیداست، سگ از نظر زیستشناختی همتای گرگ است و زیرگونهای از گرگها محسوب میشود؛ یعنی، گرگ، گذشته از وزن بیشتر و ویژگیهای رفتاری متفاوتش، تفاوت زیستشناختی مهمی با سگ ندارد و به همین دلیل هم سگ و گرگ میتوانند با هم جفتگیری کنند و فرزندانی بارور پدید آورند. به این معنا، سگ و گرگ به گونهای یکتا تعلق دارند که به تازگی دچار شاخهزایی و واگرایی شده است. آن شاخهای که ما سگ مینامیم، همان جمعیتی است که اهلیشدن و زیستن در کنار آدمیان را برگزیده و در مقابلشان گرگها موجوداتی هستند که به شیوهی زندگی آزاد و کهن سگسانان پایبند مانده و همچنان در طبیعت وحشی زندگی میکنند.
در ابتدای کار بر اساس شواهد به دست آمده از DNA میتوکندریایی، چنین مینمود که این واگرایی میان سگها و گرگها در حدود ۱۰۰هزار سال پیش رخ داده باشد که از نظر تاریخی تقریبا همزمان است با پیدایش گونهی انسان خردمند (Homo sapiens)، که همین آدمِ امروزین است. شواهد جدیدتر نشان میدهند که این واگرایی در زمانی بسیار نزدیکتر رخ داده و حتی پس از آن هم سگهایی که به تدریج از خویشاوندان گرگ خود جدا میشدند، هنوز تا موجودات خانگی و اهلی امروزین فاصلهی زیادی داشتند. در آن دوران -و تا هزاران سال بعد- آدمیان، موجوداتی گردآورنده و شکارچی باقی ماندند و بنابراین، سگها رقیب غذاییشان محسوب میشدند. به این ترتیب، نخستین ارتباط سگ و انسان از نوعِ زبالهخواری بوده است؛ یعنی، سگها در اطراف قبایل مهاجر و متحرک انسانی میپلکیدند و بقایای گوشتی غذایشان را میخوردند. این الگوی زیستن در نزدیکی قبایل انسانی به این سگها و حتی گونهی آدمیان امروزین منحصر نبوده است؛ چراکه بقایای استخوان گرگها که در نزدیکی بقایای استخوان آدمیانِ نئاندرتال و گونههای کهنترِ آدمیان یافت شده، تا حدود ۴۰۰هزار سال قدمت دارند و این بسیار پیش از آن است که سگهای اهلی امروزین یا آدمیان خردمند تکامل یابند.
روند اهلیشدن سگ؛ یعنی، تبدیلشدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است. یک پژوهش که بر اساس ردیابی تنوع ژنتیکی سگهای امروزین و ردگیری شاخهزاییشان استوار است، نشان داده که تمام سگهای امروزین، نوادگان جمعیتی بسیار کوچک هستند. این بدان معناست که تمام سگهای امروزین، نوادگان گلهی یگانهای از سگها هستند که حدود ۱۵هزار سال پیش در آسیای میانه و در نزدیکی مرز شمالی چین میزیستند؛ هر چند پژوهشی جدیدتر هم وجود دارد که تاریخ واگرایی قطعی سگ و گرگ را بر اساس شواهد ژنتیکی و ساعت مولکولی تا ۱۵هزار سال پیش جلو میآورد و در مقابل مدعی است که پیدایش جمعیت کنونی سگهای اهلی، امری تکمرکزه نبوده و در پهنهی جغرافیایی وسیعی و در جریان تبادل ژنِ حجیمی با گرگهای وحشی رخ داده است[۱].
قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است.
در اروپا، کهنترین مکانی که استخوان آدم و سگ در کنار هم یافت شده، منطقهی بوناوبرکاسل[۲] در آلمان است که بقایایی مربوط به ۱۴هزار سال پیش را داراست. قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است. در این تاریخ قاعدتا جوامع انسانی، سگ را در میان خود پذیرفته بودند، چون شواهد نشان میدهد که سگ، تنها گونهای است که پیش از ورود آدمیان به قارهی آمریکا، اهلی شده و به همین دلیل هم در میان جهان نو و کهن مشترک است. قدیمیترین آثار از سگ را در قارهی آمریکا، در غار «دنجر» در ایالت «یوتا» یافتهاند که به ۱۱هزار سال پیش؛ یعنی، ابتدای مهاجرت آدمیان به این قاره، تعلق دارد. به این ترتیب، میتوان دورانِ دیرینهسنگی زبرین؛ یعنی، تاریخی در حدود ۱۷ تا ۱۴هزار سال پیش را به عنوان زمانِ اهلیشدن سگ پذیرفت.
کانون جغرافیایی اهلیشدن سگ، احتمالا چین شمالی و آسیای میانه بوده است. نخستین نشانههای قطعی از سگ اهلی که در نیمهی شرقی اوراسیا یافت شده، به منطقهی «جیاهو» در استان «هِنان» چین تعلق دارد که به فرهنگی نوسنگی در ۷۰۰۰-۵۸۰۰ پ.م تعلق دارد. شواهد ژنتیکی هم نشان میدهد که از میان حدود ۱۰۰ نژاد سگِ امروزین، قدیمیترینهایشان نژادهایی چینی مانند «چوچو»، «شارپی»، «آکیتااینو»، «شیبااینو» و «باسنجی» هستند که بومی چین هستند. گذشته از این، این را هم میدانیم که سرخپوستان آمریکایی، نوادگان مهاجرانی چینی بودند و این حقیقت که آنها سگ را به همراه خود به این قاره بردند، نشانگر قدمت زیاد همزیستی سگ و انسان در این منطقه است.
در مورد اهلیشدن سگ، یک نکتهی جالب توجه دیگر هم وجود دارد و آن هم اینکه سگ، نخستین و شاید تنها جانور اهلی شناختهشدهای است که به جای برگزیدهشدنِ منفعلانه توسط آدمیان، به طور فعال انسان را به عنوان شریک زیستی برگزیده است، چنانکه گفتیم، زمانِ اهلیشدنِ سگ، پیش از آن بوده که جوامع کشاورز یکجانشینِ راستین تکامل یابند؛ از این رو نخستین اشکال ارتباط میان سگها و آدمیان در دوران پیشاتاریخی و در هنگامی رخ نموده که جوامع انسانی هنوز در مرحلهی گردآوری و شکار به سر میبردهاند. این بدان معناست که به احتمال زیاد در ابتدای سگها به صورت گلههایی از جانوران لاشهخوار به دنبال قبایل کوچک و متحرک انسانی حرکت میکردند. قبایلی که شکارچی نیز بودند و بنابراین، بقایایی خوردنی از شکارهای خود را پشت سر خود به جای میگذاشتند. به این ترتیب، در واقع این سگها بودند که آدمیان را برگزیدند و تنها بعدها بود که کارآیی خود را برای دفاع از انسان در برابر سایر جانوران وحشی یا یاری به انسان هنگام شکار از خود نشان دادند و به این شکل از نزدیک جوامع انسانی به درونش راه یافتند.
در مورد اهلیشدن سگ، گذشته از این سه ویژگی چشمگیر -قدمت اهلیبودن، گوشتخوار و نخوردنیبودن و دوطرفهبودنِ الگوی گزینشِ همزیستی- امر غریب دیگری وجود ندارد. سگها هم مانند سایر جانوران و گیاهان اهلی، وقتی به جوامع انسانی پیوستند و همچون عضوی در این شبکهی انسانی پذیرفته شدند، دستخوش شکلی از گزینش جنسی مصنوعی قرار گرفتند و به این ترتیب، نژادهای گوناگونی از سگها به تدریج تکامل یافت که قدیمیترینشان سگهای شکاری چابک و لاغر و بلندبالا -یعنی تازیها- بودند و جدیدترینهایشان سگهایی کجوکوله و کژدیسه مانند بولداگ، سگ پاکوتاه و سگهای کوتولهی تزیینی. در مورد تازیها، این را میدانیم که در ابتدای هزارهی چهارم پ.م تکامل یافته بودند و این نشانگر نقشی است که این جانور از دیرباز در شکارِ آدمیان ایفا میکرده است. نقش دیگرِ آن؛ یعنی، مقابله با خویشاوندانِ آدمگریز و مهاجمشان -که گرگها باشند- به پیدایش سگ گله منتهی شد که تنومندتر و نیرومندتر و در برابر کندتر از تازی است. بر سفالهای به دست آمده از تل باکون در شیراز، یکی از کهنترین نقشهای تازی به دست آمده که قدمتش به ۳۸۰۰ تا ۴۲۰۰ پ.م بازمیگردد.
اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد.
۲. اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد.
اگر بخواهیم در حوزهی معنایی بحث کنیم به حدسهایی جالب توجه و مهم دست خواهیم یافت. سگ نخستین جانوری بود که اهلی شد و بر این مبنا، جمِ مشهور و بسیار کهنِ سگ/گرگ، با جمهایی مانند سودمند/زیانمند و اهلی/وحشی پیوند خورد؛ یعنی، گمان من بر آن است که نخستین جانوری که جمِ اهلی/ وحشی و سودمند/زیانمند در موردش به کار گرفته شد، سگ بوده باشد؛ چراکه این موجود پیش از سایر جانوران و گیاهان اهلی شد و این جاندار بود که دو شاخهزایی معناداری را تجربه کرد؛ یعنی، در ابتدا تنها یک گونهی دشتزی وحشی و درنده از آن وجود داشت که پس از پیداشدنِ امکانِ ارتباط با جوامع انسانی به دو جمعیتِ متفاوتِ رام و ناآرام و اهلی و وحشی -یعنی سگ و گرگ- تقسیم شد. سگها آن زیرجمعیتی از این گرگهای باستانی بودند که رمز بازی برنده/برنده با آدمیان را یافتند و گرگها همانهایی بودند که همچنان که بین دو گونهی گوشتخوارِ رقیب مرسوم است، به بازی دیرینهی برنده/بازندهی خود ادامه دادند. از این رو سگ و گرگ، این دو قطبِ معنایی متضاد، در جوامع انسانی به مرتبهی سرنمونهایی برای نمایش دوستی و دشمنی، یا امنیت و خطر برکشیده شدند.
به همین خاطر در بیشتر جوامع باستانی، سگها به عنوان جانورانی دوست و محبوب و از این رو ارجمند و نیکو شناخته میشدند. این بدان معنا بود که سگها در استوارترین نظام جهانبینی رایج در جوامع کهن؛ یعنی، در ساختارهای دینی، جایگاهی والا داشتند. مطلوببودنِ این جایگاه را بر اساس برخی از شواهد جسته و گریختهی تاریخی میتوان حدس زد. این حقیقت که استخوان سگهای اهلی همواره در کنار استخوان آدمیان یافته شده است، نشان میدهد که در گذشته نیز مانند امروز، سگها و آدمیان همخانه بودهاند و در کنار هم زندگی میکردند. همچنین شمار نقشهایی که بر سفالینهها و دیوارنگارههای سومری، عیلامی، مصری، کرتی و چینی وجود دارد و سگها را در حال نگهبانی از گلهها یا مشارکت در شکار نشان میدهد، بیش از آن است که بخواهیم در اینجا به شرحدادن یکایکشان بپردازیم.
بقایای استخوانهای سگهایی که مانند آدمیان، تدفین شدهاند نشان میدهد که از ابتدای عصر نوسنگی، سگها در جوامع انسانی ارج و قربی داشتهاند و برخی از مناسک دینی مربوط به آدمیان در مورد ایشان هم اجرا میشده است. به عنوان مثال در منطقهی اسوایردبورگ[۳] در دانمارک، نمونهای از این تدفینها را میتوان یافت. هزاران سال بعد، در مصر باستان، کار به جایی کشید که سگها را هم مانند فراعنه، مومیایی میکردند و در مقبرههایی تزیینشده مینهادند و این بدان معناست که به وجود روانی جاویدان در وی باور داشتند. نکتهی طنزآمیز آنکه در ۲۱۰۰ پ.م که مصریان با سگ چنین رفتاری را داشتند، هنوز بسیاری از آدمیان و کل بردگان از چنین امکانی محروم بودند و اصولا چنین مینماید که مالک روحی جاودانه پنداشته نمیشدند. به این ترتیب، سگها پا به پای آدمیان در جوامع انسانی نقشهایی تخصصی را بر عهده گرفتند و همچون آدمیان در نظام فرهنگی و ساختار نمادها و معناهای اجتماعیشده نقشی بر عهده گرفتند و معنایی یافتند که خود در آفرینش و درک آن مشارکتی نداشتند.
بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم.
۳. بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم.
اسناد و مدارکی که از ایران پیش از اسلام باقیمانده است، چندان جسته و گریخته و کمحجم است که داوری در مورد بافتار کلی فرهنگ ایرانی بر اساس آنها کاری جسورانه و نادقیق مینماید. با این وجود، با تکیه بر همین دادههای اندک نیز میتوان با اطمینان فرض کرد که سگ در آیین ایرانیان باستان، مقامی برجسته و محبوبیتی بسیار داشته است. در سایر تمدنهای کهن نیز چنانکه گفتیم، مقام سگ در دین و تقدس، سگ امری سابقهدار بوده است؛ چنانکه آنوبیسِ مصری، خدایی با سرِ سگ وحشی بود و نقش سگ در نقشمایههای دینی و اشعار به جا مانده از تمدنهای میانرودان و چین نیز فراوان دیده میشود، اما ایرانزمین، تنها فرهنگی بود که سگ را به نظام حقوقی خویش نیز وارد کرد و در کنار نخستین نمونه از قوانین حفظ محیط زیست، اولین قوانین حامی حقوق سگها را هم تدوین نمود. برای فهم این قوانین، باید نخست نگاهی به «مفهوم سگ» در فرهنگ ایران باستان بیندازیم.
ردپای سگ را در متون کهن بسیاری میتوان یافت. هرودوت هنگامی که داستان زندگی کوروش را روایت میکرد، این قصه را عنوان کرد که بر مبنای یک افسانهی مادی، وقتی پدربزرگ کوروش دستور داد تا او را در زمان نوزادی در جنگل رها کنند تا بمیرد، مادهسگی به نزدش رفت و به او شیر داد و به این ترتیب، کوروش نوزاد را از نابودی نجات داد. هرودوت پس از نقل این قصه، اشاره میکند که این اسطوره از آنجا شکل گرفته که پدرخواندهی کوروش که چوپانی به نام مهرداد بود، زنی به نام «اسپاکو» داشت که مادرخواندهی این شخصیت اساطیری محسوب میشد و اسپاکو در زبان مادی مادینهسگ معنا میدهد. اگر چنین بوده باشد، میتوان قبول کرد که نام اسپاک که در جاهای دیگری به عنوان نامی مادی مورد اشاره واقع شده است، همین معنا را داشته باشد. بر این مبنا دو چیز معلوم میشود، نخست آنکه در زمان هرودوت، سگ مانند اسب، میتوانسته بخشی از نام شخصی افراد باشد و دوم آنکه اسطورهای درمورد کوروشِ نوزاد وجود داشته که پروردهشدنش را در جنگل و به دست مادینهسگی تصویر میکرده است. این در واقع همان داستانی است که بعدها در یونان و روم محبوبیت بسیاری یافت، تا جایی که رومیان آن را به عنوان روایت رسمی خویش از تاسیس کشورشان وامگیری کردند. حدود ۳۰۰ سال پس از زمانی که هرودوت از افسانهی پروردهشدنِ کوروش توسط مادینهسگی یاد میکرد، نقالان رومی داستانِ دو برادر به نامهای رموس و رمولوس را روایت میکردند که درست مانند کوروش توسط پدربزرگشان طرد شدند و برای آنکه بمیرند در جنگلیی رها شدند و توسط مادینهگرگی پرورده شدند. این جایگزینی گرگ به جای سگ و همراهبودنِ رموس با رمولوس؛ یعنی، دوقلویی که به دست برادرش کشته میشود از همان ابتدای کار بر ماهیت تهاجمی و خشونتآمیز تمدن رومی تاکید میکرد و همین بود که این آشوریان اعصارِ بعد را در تسخیر نیمی از جهان متمدنِ قلمرو میانی کامیاب کرد.
سگ، گذشته از اسطورهی زندگی ابرقهرمانی مانند کوروش، در اساطیر مهری هم جایگاهی برجسته دارد. سگ به همراه مار و عقرب متحدِ مهرِ گاوکش است. مهر، چنانکه میدانیم، نماد خورشید و عهد و پیمان بود و یکی از بزرگترین خدایان آریاییان کهن محسوب میشد. بر اساس اساطیر مهری، حیات با نخستین قربانی مهر آغاز شد و آن زمانی بود که مهر، گاوِ نخستین را کشت و خونش را برای بارورکردن بر زمین ریخت. این نکته که اسطورهی مهر گاوکش از سویی با مناسک قربانی و از سوی دیگر با اساطیر کشاورزی ارتباط دارد به قدر کافی روشن است، اما نکتهی جالب آنکه هنگام اجرای این قربانی، سه جانور دیگر نیز به مهر یاری میرسانند. اینان عبارتند از عقرب، مار و سگ. مهر، خود در بسیاری از نگارهها همچون شیر تصویر میشده است و تصویر مهری که بر پشت گاو جسته و کاردی را در گلوی او فرو کرده است در دیوارنگارههایی مانند تخت جمشید به صورت شیری که گاوی را شکار میکند، بازنموده شده است. در نمایشهای غربیتر و کمتر نمادینِ مهر در قلمرو روم، مهر را همچون پسرجوانی با لباس پارسی و کلاه فریگی مینمودند که به همراهی سه جانور یادشده به گاو حمله میکرد. از میان این سه، مار و کژدم از پشت و زیر به گاو حمله میکردند و این تنها سگ بود که از روبهرو به گردن گاو -یعنی همان موضعی که آماج مهر هم بود- حمله میبرد.
سگ از این نظر در میان این سه جانورِ متحدِ مهر، ممتاز و یگانه است، که مار و کژدم در آیین زرتشتی به عنوان نمونههایی آشکارِ، مخلوقات اهریمنی و سرنمون خرفسترها نکوهیدهشده و کشتنشان ثواب دانسته شده است؛ در حالی که سگ در این منظومهی میترایی استثنا دانسته شده و بسیار ستوده شده است. در واقع سگ، تنها جانوری است که در آیین مهری و زرتشتی به یک اندازه مورد احترام است؛ چراکه حتی گاو هم که در هر دو آیین، نقشی مهم را ایفا میکند، در نگاه میتراییان یک قربانی مهم و در نگرش زرتشتی آفریدهای ارجمند است که اتفاقا قربانیکردنش توصیه نمیشود. سگ اما، در بستر دین رسمی زرتشت جایگاهی بسیار نزدیک به موقعیتش نزد مهرپرستان را داشته است.
در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.»
در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.»
همچنین سگ به عنوان سرگروهِ ردهای از جانوران سودمندِ مزداآفریده -یعنی ردهی سگان- به رسمیت شناخته شده و برای اشاره به او در متون پهلوی از صفتهای خویشموزه و خویشپوستین استفاده شده که نشانگر آن است که ایرانیان، سگ را جانوری میدانستند که مانند آدمیان کفش و پوستین بر تن کرده، اما این کفش و پوستین از بدنش روییده است. در وندیداد هم به عنوان نشانهای از سرزمینهای نیکو و خوب، به سگ اشاره شده است:
«ای آفریدگار مینوی جسمانی و ای پاک، بگو بدانم زمین نیکبخت در درجه دوم کیست؟
اهورامزدا پاسخ داد و گفت: «زمین خوشبخت در درجه دوم جایی است که مرد پارسا در آنجا خانه بسازد و دیندار و زن و فرزند و رمه در آن جای دهد. رمه و علف و سگ و زن و فرزند و آتش و هر آنچه برای زندگی مفید است پرورش دهد.[۴]»
همچنین در اواخر بخش هفدهم از بندهشن هندی میخوانیم که سگ و خروس برای مبارزه با دیوان آفریده شدهاند و با اهورامزدا همکار هستند. به همین شکل در فرگرد سیزدهم وندیداد چنین میخوانیم:
۱) کدام است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمهشب تا دمیدن خورشید هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد؟
۲) اهورامزدا پاسخ داد: «سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره (خارپشت) که مردم، بدزبان دوژاک (بدنهاد) مینامندش. این است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمهشب تا دمیدن خورشید، هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد.»
در نخستین بند فرگرد هشتم همین کتاب و بندهای متعددِ دیگر از اصطلاح «اگر سگی یا انسانی بمیرد» یا «اگر یا سگی یا آدمی…» استفاده شده و در بیشتر موارد، آداب مربوط به تطهیر و تدفین مورد نظر بوده است. با مرور این بندها این گمان که گویی ایرانیان قدیم، سگ را نیز مانند آدمیان عضوی هوشمند و فعال از جامعه میدانستهاند و حتی ایشان را در قواعد دینی خویش نیز سهیم کرده بودند، بیش از پیش تقویت میشود.
دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است.
دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است؛ مثلا در فرگرد هفتم وندیداد میبینیم که:
«ای دادارِ جهانِ استومند! ای اَشَوَن! آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد، میتواند دیگرباره پاک شود؟»
اهورهمزدا پاسخ داد: «ای زرتشتِ اَشَوَن! نه! نمیتواند! لانهی او آلونکی میشود. زندگی او از هم دریده میشود. چشمان روشن او از چشمخانه بیرون میآید. دروج «نسو» بر او فرومیآفتد و پیکرش را تا بنِ ناخنها بهسختی میگیرد و از آن پس تا ابد ناپاک میماند.»
سگ، گذشته از نقشی که در تعریف آلودگی داشته در مناسک تطهیر و پاکیزهساختن هم نقشی به سزا را ایفا میکرده است. زرتشتیان، رسمی داشتهاند به نام «سگدید» که اجرای آن بخشی مهم از مناسک تطهیر ایشان محسوب میشده است. بر اساس این رسم، خنثاکردنِ ناپاکی جسد (نَسو) در شرایطی ممکن است که سگی چهارچشم به او بنگرد[۶]. سگی که باید در مراسم سگدید در برابر مرده نگه داشته میشده تا نگاهش به جسد بیفتد و به این ترتیب، آلودگی آن را از بین ببرد، میبایست زرد و چهار چشم باشد یا سپیدرنگ باشد و گوشهایی زرد داشته باشد[۷]. زرتشتیان به هنگام سگدید، دو چشم اضافی بر پیشانی سگ نقاشی میکردند تا به این شکل شرطِ چهارچشم بودن سگ را برآورده سازند. این بدان معناست که سگ، نمایندهی نیروهایی طبیعی دانسته میشد که جسد را از جامعهی انسانی تحویل میگیرند و آن را به چرخهی عادی حیات بازمیگردانند. این امر از اینجا معلوم میشود که در وندیداد میبینیم که اگر کسی جسد آدم یا سگی را لمس کند، آلوده میشود؛ در صورتی که سگ یا پرندهای پیش از این تماس جسد را دریده باشد، یک غسل عادی برای تطهیر فرد بسنده است، اما اگر جسد دستنخورده مانده و به این ترتیب، آلودگی جسد برطرف نشده باشد، باید مراسم دشوار و پیچیدهی برشنوم را برای پاکیزگی به انجام رساند[۸]. در فصل دوم کتاب شایست-ناشایست، انواع گوناگون سگ -مانند سگ گله، سگ خانگی، سگ شکاری و تولهسگ و سگِ روباهگونه از هم تفکیک شدهاند و به تفصیل در مورد اینکه کدام یک از آنها باید در آیین سگدید مورد استفاده قرار گیرند، سخن رفته است[۹].
سگ چهارچشمی که نمایندهی نیروهای طبیعی پاکیزهکننده دانسته میشود، به خاطر توصیف غیر عادی خود و چهارچشم بودنش، به ظاهر بازماندهایست از اساطیری کهنتر که تا دوران ما دوام نیافته است. استاد «بهار» نخستین کسی بود که به شباهت این موجود با پیکهای یمه در ریگودا اشاره کرد. در ریگودا، موجودی به نام یمَه وجود دارد که همان جم یا جمشید ایرانی است. یمه در سنت سانسکریتی، همچون شکل اولیهی جمشید، نگهبان و فرمانروای جهان مردگان است و در ریگودا دو پیک تیزپا دارد که سگانی چهارچشم، پهنبینی و قهوهای هستند با نوارهایی راهراه بر بدنشان. این سگها در ضمن پاسداران بهشت هم محسوب میشوند و دروازههای جهان مردگان را حراست میکنند. در ضمن در سرود «ستایش واستوش پتی»[۱۰] در ریگودا به سگی به نام «سَرَمَه» اشاره شده که نگهبان «ایندره» است. در این سرود به ویژه به وظیفهی سگ به عنوان نگهبان خانه و مزرعه در برابر دزد و گراز اشاره شده است. به این ترتیب، چنین مینماید که وظیفهی سگ به عنوان نگهبان، چیزی بوده که به جهان دیگر و حفاظت از دروازههای دنیای مردگان نیز تعمیم یافته است. چنین چیزی در اساطیر ایرانی نیز دیده میشود؛ یعنی، با وجود آنکه در ایران پیوند میان سگ و جمشید و رابطهی جم با جهان مردگان گسسته شده است، اما همچنان میبینیم که دو سگ، نگهبانی پلِ چینوت را بر عهده دارند و این همان پلی است که مردگان برای رساندن خویش به دنیای زیرین باید از آن بگذرند.
با توجه به این نقشِ دینی مهم، قوانین حقوقی وندیداد و دینکرد برای حمایت از سگ در زمینهای از قواعدِ حمایتگر محیط زیست که در دین زرتشتی رواج دارد، چندان غریب نمینماید. در وندیداد به دنبال بندهایی که به تعریف ستایشگرانه از سگ اختصاص یافته است، چنین میخوانیم:
«ای زرتشت، هر کس سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، روان خویش را تا ۹ پشت میکشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی اینجهانی با پیشکشبردن نیازی نزد سروش ندهد، راهی به چینودپل نیابد.»
«ای دادار جهان استومند، ای اشون، اگر کسی سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، پادافرهی گناهش چیست؟» اهورامزدا پاسخ داد: «۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن[۱۱]»
کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است.
این بدان معناست که کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است[۱۲].
نکتهی دیگری که در وندیداد به روشنی میتوان دید آن است که سگها بر اساس کارکرد اجتماعیای که بر عهده دارند -مانند آدمیانی که بسته به خویشکاریشان جایگاه و مقامی متمایز مییابند- در طبقهها و گروههایی متمایز جای گرفتهاند و از حقوقی متفاوت برخوردارند. این ماجرا ریشه در متونی کهنتر دارد، چنانکه در اوستا سگ گله (پَسوش-هَئوروَه) از سگ خانگی (ویش-هئوروه) و این دو، از سگ شکاری و تولهسگ و سگ ولگرد (وُهونَزگ) تفکیک شدهاند. در فصل سیزدهم از وندیداد چنین آمده است:
۸) هر کس سگ گله، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پروردهای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ به او شبیخون زده باشد، پرواز کند.
۹) هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جداشدهی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند. سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند.
۱۰) هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و گرگی به گله دستبرد بزند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان گوسفند ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگش زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست.
۱۱) هرگاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد بزند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان کالای ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگ زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست.
۱۲) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد، پادافرهی گناهش چیست؟
اهورامزدا پاسخ داد: «۸۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۸۰۰ تازیانه با سروشو چرن.
۱۳) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ خانگی را…
۱۴) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ ولگرد را…
۱۵) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی تولهسگی را…
این بدان معناست که نه تنها انواع سگها بسته به نقش اجتماعیشان از هم تفکیک شدهاند، که مسئولیتها و پیامدهای رفتاری خاصی نیز به ایشان منسوب شده است؛ به طوری که اگر کسی به خاطر رفتار ناشایستش باعث اختلال در این کارکردها شود؛ یعن، مثلا سگی را به شکلی ناقص کند که نتواند خویشکاری خاص خود را به جای آورد، باید خسارت ناشی از ناتوانی او برای نگهبانی از خانه یا گله را بر عهده بگیرد و این با قوانین حمایتگر بردگان و انسانها در جهان باستان شباهت دارد و دلیلی دیگر است بر این ادعا که سگها در ایران باستان عضوی از جامعه محسوب میشدهاند. چنانکه گفتیم، سگ در تمام جوامع باستانی، ارجمند دانسته میشده است و این نکته که در ایرانزمین -که حمایتگرانهترین قوانین و نظام اخلاقی را در مورد جانوران و طبیعت داشته- جایگاه سگ چنین به دقت تعریف شده باشد، چندان عجیب نیست، اما نکتهی غریب آن است که پس از انقراض ساسانیان، قوانینی جایگزین این نظام اخلاقی میشوند که کاملا واژگونهی اصول زرتشتی هستند و سگ را همچون موجودی نجس و شیطانی ارزیابی میکنند.
در مورد برداشت اسلام از سگ، مستندات روشنی در دست است. جامعهی بدوی عربستانِ عصر حضرت محمد(ص)، شکلی ابتدایی از یک جامعهی بازرگان بوده که در پیوندی تنگاتنگ با قبایل کوچگرد قرار داشته است. توسعهنیافتن زندگی کشاورزانه در این سرزمین و بومِ بیابانی و رواج دام بزرگ و نیرومندی مانند شتر، باعث شده بود که سگ بر خلاف شهرهای کشاورزِ ایرانزمین و رمهداران این سامان که با دامهایی کوچک مانند بز و گوسفند سر و کار داشتند، نقش نگهبانی چندانی را بر عهده نگیرد. شتر بر خلاف گوسفند و بز چندان درشتاندام و نیرومند است که میتواند به سادگی در برابر گرگ از خود دفاع کند و در کل، سگ و گرگ در بومهای کویری و بیابانی عربستان، کمتر از دشتهای سرسبز و مناطق کوهستانی ایرانزمین یافت میشوند. از این رو، در کل، سگ جایگاهی نامهمتر و حاشیهایتر در جوامع عربِ کهن داشته است.
با این وجود، در زمان حضرت محمد دشمنی خاصی با سگ در میان اعراب وجود نداشته است. میدانیم که سگ تا حدودی مقدس دانسته میشده است، به شکلی که دو خوشه از ستارگان -که در جهان باستان همتای خدایان دانسته میشدند- کلب اکبر و کلب اصغر (یعنی سگ بزرگ و کوچک) نام داشتهاند و همچنین از قبیلهی بزرگ بنیکلب (یعنی فرزندان سگ) خبر داریم که توتمشان سگ بوده است. به این ترتیب، این حقیقت که حضرت محمد در سال نهم و دهم هجری، ناگهان سگ را موجودی نجس اعلام کرد و فراتر از آن، دستور داد تا تمام سگها را بکشند، رفتاری نامنتظره و غریب مینماید.
در ابتدای ظهور اسلام، دشمنی خاصی نسبت به سگ در این آیین وجود نداشت. در واقع، کلمهی سگ و مناسک مربوط به سگ به کل تا اواخر عمر حضرت محمد(ص) از گفتمان اسلامی غایب است؛ در حدی که «میبدی» در شرح آیههای ۱۱۹ و۱۲۰ سورهی بقره، ماجرایی را از معراج پیامبر نقل میکند که در جریان آن او با زنی زناکار و فاسد روبهرو شده که در بهشت آرمیده و از نعمتهای بهشتی برخوردار است. حضرت محمد میپرسد که او چگونه با گناهانش به چنین جایگاهی دست یافته است؟ و پاسخ میشنود که زمانی این زن، سگی تشنه را در نزدیکی چاهی دیده بود و چون دلوی در اختیار نداشت، کفش خود را در آب انداخت و با آن آب بیرون کشید و به سگ داد و به شکرانهی این نیکوکاری است که بهشت نصیبش شده است[۱۳].
در میان شاعران عارف، به ویژه در اشعار مولانا و عطار با تصویری از سگ روبهرو میشویم که از این تجسمِ سادهی پستی و خاکساری فراتر میرود. در آثار عطار، شکل پختهی تصویری از سگ را میبینیم که با آدمی اسیر هوا و هوس برابر نهاده شده است. از دید عطار، انسانی که دل به دنیا بسته و اسیر هواهای نفسانی شده است به سگی میماند که وظیفه و نقش خویش را در جهان از یاد برده و دلباختهی استخوانی شده است. در بندی از عذر مرغان، در منطقالطیر چنین میخوانیم:
خسروی میرفت در دشت شکار
گفت ای سگبان، سگ تازی بیار
بود خسرو را سگی آموخته
جلدش از اکسون و اطلس دوخته
از گهر طوقی مرصع ساخته
فخر را در گردنش انداخته
از زرش خلخال و دست ابرنجنش
رشته ابریشمین در گردنش
شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت
رشتهی آن سگ به دست خود گرفت
شاه میشد در قفاش آن سگ دوان
در ره سگ بود لختی استخوان
سگ نمیشد کاستخوان افتاده بود
بنگرست آن شاه سگ استاده بود
آتش غیرت چنان بر شاه زد
کاتش اندر آن سگ گمراه زد
گفت آخر پیش چون من پادشاه
سوی غیری چون توان کردن نگاه
رشته را بگسست و گفتش این زمان
سر دهید این بیادب را در جهان
گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار
بهترش بودی که بیآن رشته کار
مرد سگبان گفت سگ آراستست
جملهی اندام سگ پر خواستست
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست
اطلس و زر و گهر ما را هواست
شاه گفتا هم چنان بگذار و رو
دل ز سیم و زر او بگذار و رو
تا اگر باخویش آید بعد ازین
خویش را آراسته بیند چنین
یادش آید کاشنایی یافتست
وز چو من شاهی جدایی یافتست
ای در اول آشنایی یافته
و آخر از غفلت جدایی یافته
پای در عشق حقیقی نه تمام
نوش کن با اژدها مردانه جام
زانکه اینجا پای داو اژدهاست
عاشقان را سربریدن خون بهاست
آنچ جان مرد را شوری دهد
اژدها را صورت موری دهد
در جای دیگری از همین کتاب، عطار به شکلی صریحتر، نفس را به سگ مانند میکند:
هرچ فرماید ترا، ای هیچکس
کام و ناکام آن توانی کرد و بس
لیک چون من سر دین بشناختم
نفس سگ را هم خر خود ساختم
چون خرم شد نفس، بنشستم برو
نفس سگ بر تست، من هستم برو
چون خر من بر تو میگردد سوار
چون منی بهتر ز چون تو صد هزار
ای گرفته بر سگ نفست خوشی
در تو افکنده ز شهوت آتشی
آب تو آرایش شهوت ببرد
از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد
تیرگی دیده و کری گوش
پیری و نقصان عقل و ضعف هوش
این و صد چندین سپاه و لشگرند
سر به سر میر اجل را چاکرند
روز و شب پیوسته لشگر میرسد
یعنی از پس میر ما در میرسد
چون درآمد از همه سویی سپاه
هم تو بازافتی و هم نفست ز راه
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی
عشرتی با او به هم برساختی
پای بست عشرت او آمدی
زیردست قدرت او آمدی
چون درآید گرد تو شاه و حشم
تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم
همچنین در «منطقالطیر»، وقتی «عباسه» دربارهی نفس سخن میگوید، آن را به سگی مانند میکند.
چون مدد میگیرد این نفس از دو راه
بس عجب باشد اگر گردد تباه
دل سوار مملکت آمد مقیم
روز و شب این نفس سگ او را ندیم
اسب چندانی که میتازد سوار
بر بر او میدود سگ در شکار
هرک دل از حضرت جانان گرفت
نفس از دل نیز هم چندان گرفت
هرک این سگ را به مردی کرد بند
در دو عالم شیر آرد در کمند
هرک این سگ را زبون خویش کرد
گرد کفشش را نیابد هیچ مرد
هرک این سگ را نهد بندی گران
خاک او بهتر ز خون دیگران
این عبارتِ نفسِ سگ در جاهای دیگری هم از این کتاب به کار رفته است؛ مثلا وقتی عطار، حکایت مفلسی را روایت میکند که عاشق پادشاه مصر شده بود، چنین میگوید:
دیگری گفتش که نفسم دشمن است
چون روم ره زانک هم ره رهزنست
نفس سگ هرگز نشد فرمان برم
من ندانم تا ز دستش جان برم
آشنا شد گرگ در صحرا مرا
و آشنا نیست این سگ رعنا مرا
در عجایب ماندهام زین بیوفا
تا چرا میاوفتد در آشنا
و همچنین در شرح داستان همای:
نفس سگ را خوار دارم لاجرم
عزت از من یافت افریدون و جم
پادشاهان سایه پرورد مناند
بس گدای طبع نی مرد مناند
نفس سگ را استخوانی میدهم
روح را زین سگ امانی میدهم
نفس را چون استخوان دادم مدام
جان من زان یافت این عالی مقام
مفهوم سگ، به ویژه در آثار مولانا پختگی و کمالی تمام مییابد. چنانکه از دیوان شمس برمیآید، مولانا نیز برداشت استاد خویش، عطار را در مورد سگ پذیرفته و آن را نمادی برای نفس دانسته است:
ای شب کفر از مه تو روز دین
گشته یزید از دم تو بایزید
گو سگ نفس این همه عالم بگیر
کی شود از سگ لب دریا پلید
قفل خداییش بسی خون که ریخت
خونش بریزیم چو آمد کلید
جان به سعادت بکشد نفس را
تا به هم افتند سعید و شهید
هیچ شکاری نرهد زان صیاد
کو ز سگیهای سگ تن رهید
ای خرف پیر جوان شو ز سر
تازه شد از یار هزاران قدید
وی بدن مرده برون آ ز گور
صور دمیدند ز عرش مجید
خامش و بشنو دهل خامشان
ایدک الله به عیش جدید
در دفتر دوم مثنوی هم داستان سگی که به کوری حمله کرد، آمده و در آنجا نیز سگ با صفت فرومایه برچسب خورده است:
یک سگی در کوی بر کور گدا
حمله میآورد چون شیر وغا
سگ کند آهنگ درویشان بخشم
در کشد مه خاک درویشان بچشم
کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ
اندر آمد کور در تعظیم سگ
کای امیر صید و ای شیر شکار
دست دست تست دست از من بدار
کز ضرورت دم خر را آن حکیم
کرد تعظیم و لقب دادش کریم
گفت او هم از ضرورت کای اسد
از چو من لاغر شکارت چه رسد
گور میگیرند یارانت به دشت
کور میگیری تو در کوچه بگشت
گور میجویند یارانت بصید
کور میجویی تو در کوچه بکید
آن سگ عالم شکار گور کرد
وین سگ بیمایه قصد کور کرد
علم چون آموخت سگ رست از ضلال
میکند در بیشهها صید حلال
سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف
سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف
سگ شناسا شد که میر صید کیست
ای خدا آن نور اشناسنده چیست
کور نشناسد نه از بیچشمی است
بلک این زانست کز جهلست مست
نیست خود بیچشمتر کور از زمین
این زمین از فضل حق شد خصم بین
نور موسی دید و موسی را نواخت
خسف قارون کرد و قارون را شناخت
رجف کرد اندر هلاک هر دعی
فهم کرد از حق که یاارض ابلعی
خاک و آب و باد و نار با شرر
بیخبر با ما و با حق با خبر
ما بعکس آن ز غیر حق خبیر
بیخبر از حق و از چندین نذیر
لاجرم اشفقن منها جملهشان
کند شد ز آمیز حیوان حملهشان
گفت بیزاریم جمله زین حیات
کو بود با خلق حی با حق موات
در مثنوی، داستانی وجود دارد که هدف از آن تاکید بر حجابهای پیشاروی سالک و نادانی وی در مورد ماهیت هستی است و خوارشمردن لافهایی که دربارهی نیل به حقیقت وجود دارد. در آنجا هم لافزنانِ حقیقت به تولهسگهایی مانند شدهاند که در شکم مادرشان به پارسکردن مشغولند.
آن یکی میدید خواب اندر چله
در رهی مادهسگی بد حامله
ناگهان آواز سگبچگان شنید
سگبچه اندر شکم بد ناپدید
بس عجب آمد ورا آن بانگها
سگبچه اندر شکم چون زد ندا
سگبچه اندر شکم نالهکنان
هیچکس دیدست این اندر جهان
چون بجست از واقعه آمد به خویش
حیرت او دم به دم میگشت بیش
در چله کس نی که گردد عقده حل
جز که درگاه خدا عز و جل
گفت یا رب زین شکال و گفتوگو
در چله واماندهام از ذکر تو
پر من بگشای تا پران شوم
در حدیقهی ذکر و سیبستان شوم
آمدش آواز هاتف در زمان
که آن مثالی دان ز لاف جاهلان
کز حجاب و پرده بیرون نامده
چشم بسته بیهده گویان شده
بانگ سگ اندر شکم باشد زیان
نه شکارانگیز و نه شب پاسبان
گرگ نادیده که منع او بود
دزد نادیده که دفع او شود
از حریصی وز هوای سروری
در نظر کند و بلافیدن جری
از هوای مشتری و گرمدار
بی بصیرت پا نهاده در فشار
ماهنادیده نشانها میدهد
روستایی را بدان کژ مینهد
از برای مشتری در وصف ماه
صد نشان نادیده گوید بهر جاه
مشتری کو سود دارد خود یکیست
لیک ایشان را درو ریب و شکیست
از هوای مشتری بیشکوه
مشتری را باد دادند این گروه
مشتری ماست الله اشتری
از غم هر مشتری هین برتر آ
مشتریای جو که جویان توست
عالم آغاز و پایان توست
در دفتر ششم مثنوی هم در آنجا که دلباختگان دنیا و فریفتگان به جاه و جلال این جهانی به پیرزنانی که خود را میآرایند تشبیه شدهاند، بار دیگر سگ همچون برچسبی برای غافلان پدیدار میشود:
حرص در پیری جهودان را مباد
ای شقیی که خداش این حرص داد
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد
ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصتساله را نگر
هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین
این سگان پیر اطلسپوش بین
عشقشان و حرصشان در فرج و زر
دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر
این چنین عمری که مایهی دوزخ است
مر قصابان غضب را مسلخ است
چون بگویندش که عمر تو دراز
میشود دلخوش دهانش از خنده باز
این چنین نفرین دعا پندارد او
چشم نگشاید سری بر نارد او
گر بدیدی یک سر موی از معاد
اوش گفتی این چنین عمر تو باد
با همهی این حرفها در سایر جاهای مثنوی معنوی، برداشتی مهربانانهتر را از سگ میبینیم. مولانا در مثنوی در صحنهای که تصویرگر خساست و طمع است با مفهوم دوگانهی تازی در فارسی بازی کرده و یک عرب را در برابر سگش قرار داده است.
آن سگی میمرد و گریان آن عرب
اشک میبارید و میگفت ای کرب
سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست
نوحه و زاری تو از بهر کیست
گفت در ملکم سگی بد نیکخو
نک همیمیرد میان راه او
روز، صیادم بد و شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران
گفت رنجش چیست زخمی خورده است
گفت جوعالکلب زارش کرده است
گفت صبری کن برین رنج و حرض
صابران را فضل حق بخشد عوض
بعد از آن گفتش کای سالار حر
چیست اندر دستت این انبان پر
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشانم بهر تقویت بدن
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد
دست ناید بیدرم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان
گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک
که لب نان پیش تو بهتر ز اشک
اشک خونست و به غم آبی شده
مینیرزد خاک خون بیهده
کل خود را خوار کرد او چون بلیس
پارهی این کل نباشد جز خسیس
من غلام آنک نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود
چون بگرید آسمان گریان شود
چون بنالد، چرخ، یاربخوان شود
من غلام آن مس همتپرست
کو به غیر کیمیا نارد شکست
دست اشکسته برآور در دعا
سوی اشکسته پرد فضل خدا
گر رهایی بایدت زین چاه تنگ
ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
مکر حق را بین و مکر خود بهل
ای ز مکرش مکر مکاران خجل
چونک مکرت شد فنای مکر رب
برگشایی یک کمینی بوالعجب
سنتی که مولوی در آن مینوشت، ادامهی همان گفتمانی بود که بزرگانی مانند «حلاج» و «عینالقضات» را در دل خود پرورده بود؛ از این روست که علاوه بر ارتباط سگ با نفس و پذیرشی که در مورد این حیوان وجود دارد، مولانا در مثنوی، حکایت صوفیانهای را بازگو میکند که در واقع همان داستان حلاج و سگهایش است.
در بر شیخی سگی میشد پلید
شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید
سایلی گفت ای بزرگ پاکباز
چون نکردی زین سگ آخر احتراز
گفت این سگ ظاهری دارد پلید
هست آن در باطن من ناپدید
آنچ او را هست بر ظاهر عیان
این دگر را هست در باطن نهان
چون درون من چو بیرون سگست
چون گریزم زو که با من هم تگ است
در کل، تصویر سگ در آثار مولوی بسیار مثبتتر از چیزی است که در آثار صوفیان پیش از وی دیده میشود. مولانا سگ اصحاب کهف را که پیش از این توسط سعدی نیز به عنوان نماد «مردمشدن» مورد اشاره واقع شده بود، تا حد یک استعارهی صوفیانه ارتقا داد و آن را نماد ترک هواهای نفسانی و ارتقا به عالم معنوی دانست؛ چنانکه در «دیوان شمس» میخوانیم:
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر در بود بر در نباشد
سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
که موسی را درخت آن شب چو اختر
نمود آذر ولیک آذر نباشد
همچنین در دفتر پنج مثنوی با وجود مانندکردن سگ به شیطان، همزمان بر خصلت بندگی افراطی ابلیس و عشقی که به خداوند داشته نیز تاکید میکند.
حاش لله ایش شاء الله کان
حاکم آمد در مکان و لامکان
هیچکس در ملک او بیامر او
در نیفزاید سر یک تای مو
ملک ملک اوست فرمان آن او
کمترین سگ بر در آن شیطان او
ترکمان را گر سگی باشد به در
بر درش بنهاده باشد رو و سر
کودکان خانه دمش میکشند
باشد اندر دست طفلان خوارمند
باز اگر بیگانهای معبر کند
حمله بر وی همچو شیر نر کند
که اشداء علیالکفار شد
با ولی گل با عدو چون خار شد
ز آب تتماجی که دادش ترکمان
آنچنان وافی شدست و پاسبان
پس سگ شیطان که حق هستش کند
اندرو صد فکرت و حیلت تند
آب روها را غذای او کند
تا برد او آب روی نیک و بد
این تتماجست آب روی عام
که سگ شیطان از آن یابد طعام
بر در خرگاه قدرت جان او
چون نباشد حکم را قربان بگو
گله گله از مرید و از مرید
چون سگ باسط ذراعی بالوصید
بر در کهف الوهیت چو سگ
ذره ذره امرجو بر جسته رگ
ای سگ دیو امتحان میکن که تا
چون درین ره مینهند این خلق پا
حمله میکن منع میکن مینگر
تا که باشد ماده اندر صدق و نر
پس اعوذ از بهر چه باشد چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتگ
این اعوذ آنست کای ترک خطا
بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا
تا بیایم بر در خرگاه تو
حاجتی خواهم ز جود و جاه تو
چونک ترک از سطوت سگ عاجزست
این اعوذ و این فغان ناجایزست
مولانا گذشته از این توجهی که به سگ داشته، نام این جانور را در ارتباط با دو استعارهی مشهور نیز به کار گرفته است. نخست آنکه مولانا از منظرهی آشنای پارسکردنِ سگ در شبی مهتابی، مفهوم سرشت را و تمایز میان استعدادهای موجودات را برداشت کرده است:
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند
مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست
و
هلهای دلی که خفته تو به زیر ظل مایی
شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی
مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد
ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی
همچنین در این ابیات مشهور:
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گندهپوز
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
حکم بر ظاهر اگر هم میکنی
چیست ظاهرتر بگو زین روشنی
جمله ظاهرها به پیش این ظهور
باشد اندر غایت نقص و قصور
هر که بر شمع خدا آرد پف او
شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
موجهای تیز دریاهای روح
هست صد چندان که بد طوفان نوح
لیک اندر چشم کنعان موی رست
نوح و کشتی را بهشت و کوه جست
کوه و کنعان را فروبرد آن زمان
نیمموجی تا به قعر امتهان
مه فشاند نور و سگ وعوع کند
سگ ز نور ماه کی مرتع کند
به گمان من زیباترینِ این استعارهها را در دفتر سوم مثنوی میتوان یافت؛ در آنجا که مولانا، خروس و سگ، این زوج کهن از جانوران اهورایی را بار دیگر در کنار هم گذاشته است و در حکایت خواجهای که با فروختن جانوران بیمارش حرص خود را ارضا میکرد، این دو را به مرتبهی یک جفت متضاد معنایی برکشیده است. داستان چنین است که سگی از ارباب طمعکار خود غذایی دریافت نمیکرد و از این موضوع شکایت داشت. ارباب، این موهبت را یافت که مانند سلیمان زبان جانوران را دریابد و به این ترتیب، گفتگوی سگ و خروسش را شنید. سگ از کمبودنِ غذایش شکایت داشت و خروس به او خبر داد که به زودی خر ارباب خواهد مرد و او خواهد توانست از لاشهاش تغذیه کند. به این ترتیب، ارباب به سرعت خر خود را فروخت. بعد شنید که خروس از جانوران دیگری سخن میگوید و او به همین ترتیب با فروختن آنها از سود خویش و سیرشدن سگی که مرتب ناخرسندتر میشد، جلوگیری میکرد؛ تا آنکه روزی خروس به سگ خبر داد که این جانورانی که قرار بوده بمیرند، قضا بلای ارباب بودهاند و با فروختهشدنشان بلا به خودِ ارباب برگشته. به این ترتیب، به زودی ارباب میمرد و سگ از حلوا و خیراتیهایی که برایش میکردند بهرهمند میشد.
در این داستان، خروس همان جایگاه زرتشتی خود را به عنوان پیامآور غیب حفظ کرده است و از موضع دانای کل با سگ وارد مکالمه میشود. سگ، اما از موقعیت ممتاز خود در جهان زرتشتی خلع شده و به موجودی که در بند شکم و تن است فرو کاسته شده است؛ با این وجود از نجسبودن یا پلید و شیطانیبودنش سخنی در میان نیست. برعکس، به عنوان موجودی که طرف صحبتش خروس است و زندگی فروتنانهای را میگذراند، نسبت به آدم طمعکاری که اربابش است، موقعیت بهتری دارد.
به این ترتیب، برداشت تصوف از سگ در آثار مولانا به کمال پختگی خود رسید و سگی که همچون نمودی عینی از نفس پنداشته میشد تا مرتبهی استعارهای مشابه برکشیده شد. استعارهای که از سویی پارسکردن تهدیدکنندهاش با نورافشانی آرامشبخشِ ماه، مقابل نهاده میشد و از سوی دیگر به خاطر مادیگرایی و در بند شکم بودنش، نقشی فرودستانه را در برابر خروسِ مقدس و همهچیزدان بر عهده میگرفت.
نوشته شروین وکیلی
پینوشت
[۱] Verginelli et al., 2005
[۲] Bonn-Oberkassel
[۳] Svaerdborg
[4] وندیداد، فرگرد سوم، پارهی نخست.
[۵] وندیداد، فرگرد هفتم بند ۲۳-۲۴.
[۶] وندیداد، فرگرد هفتم، بند ۳.
[۷] وندیداد، فرگرد هشتم، بند ۱۶ و ۱۷.
[۸]وندیداد، فرگرد هشتم، بند ۳۵.
[۹] شایست ناشایست، فصل دوم.
[۱۰] ریگ ودا، سرود ۳۴.
[۱۱] وندیداد، فرگرد ۱۳، بند ۳و ۴.
[۱۲] وندیداد، فرگرد ۱۳، بند ۲۴.
[۱۳] میبدی، ۱۳۸۲ (ج.۱): ۳۳۸.
[۱۴] حدیث ۵۳۹ از جلد چهارم.
[۱۵] Bukhari,Volume 1, Book 4, Number 173.
[۱۶] Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 174.
[۱۷] Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 175.
کتابنامه
ریگودا، ترجمهی سید محمدرضا جلالینائینی، نشر نقره، ۱۳۷۲.
اوستا، ترجمهی جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، ۱۳۷۴.
بندهش هندی، ترجمهی رقیه بهزادی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸.
شایست ناشایست، ترجمهی کتایون مزداپور، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹.
میبدی، رشیدالدین فضلالله، کشفالاسرار و عدهالابرار، ویرایش علیاصغر حکمت،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۲.
واحدی نیشابوری و جلالالدین سیوطی، شأن نزول آیات قرآن، ترجمهی دکتر سید جعفر اسلامی، ناشر مترجم، ۱۳۷۱.
Bozell, John R. 1988 Changes in the role of the dog in Proto-historic Pawnee culture. Plains Anthropologist 33(119):95-111.
Bukhari, Sahih, Translator: M. Muhsin Khan, CMJE and the University of Southern California, 2009.
Haag, William G. 1948 Dog Remains in Archeological Sites. Plains Anthropologist 1(3):27-28.
Henderson, Norman 1994 Replicating dog travois travel on the northern plains. Plains Anthropologist 39(148):145-159.
Morey, Darcy F. 2006 Burying key evidence: the social bond between dogs and people. Journal of Archaeological Science33158-175.
, Lynn M. 1991 Barking mutton: Ethnohistoric, ethnographic, archaeological, and nutritional evidence pertaining to the dog as a native American food resource on the Plains. In Beamers, Bobwhites, and Blue-Points: Tributes to the Career of Paul W. Parmalee. James R.
Purdue, Walter E. Klippel, and Bonnie W. Styles, eds. Pp. 359-378. Springfield:Illinois State Museum Scientific PapersVol.23.
Wapnish, Paula and Brian Hesse. 1993. Pampered pooches or plain pariahs? The Ashkelon dog burials. Biblical Archaeologist56(2):55-80.
White, Christine D., Mary E. D. Pohl, Henry P. Schwarcz, and Fred J. Longstaffe 2005 Isotopic Evidence for Maya Patterns of Deer and Dog Use at PreclassicColha. Journal of Archaeological Science 28(1):89-107.
Verginelli, F. et al. (2005). Mitochondrial DNA from Prehistoric Canids Highlights Relationships Between Dogs and South-East European Wolves. Mol. Biol. Evol. 22: 2541–۲۵۵۱