آریایی‌ها؛ تعیین تکلیف با یک مفهوم: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشده‌است)
سطر ۲: سطر ۲:
 
=== پیش درآمد ===
 
=== پیش درآمد ===
  
کمیاب­اند کلیدواژگانی که به قدر «آریایی» مسئله­زا بوده و تاریخی چنین پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی که این عبارت در کتیبه­های هخامنشیان، دلالتی سیاسی و هویت‌بخش یافت، تا میانه­ی قرن بیستم که کارکردی مشابه، اما خونین و بدنام را در سرزمین‌هایی دوردست در اروپا به دست آورد، ۲۵ قرن گذشته است و در تمام این مدت، این واژه و مشتق‌های آن، موقعیتی مرکزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشته­اند. مفهوم آریایی در زمینه­ای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامه­ای، کوشانی، شعوبی، صفوی و در نهایت، زبانشناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل کرده و به مجموعه­ای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبش‌های اجتماعی، دامن زده است که در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخ‌هایی دیر و زود، پدیدار شده‌اند. یکی از دلایل مسئله­زا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویت‌های جمعی و سابقه­ی پرباری است که در این زمینه داشته است.
+
کمیاب­اند کلیدواژگانی که به قدر «آریایی» مسئله­‌زا بوده و تاریخی چنین پر‌فراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی که این عبارت در کتیبه­‌های هخامنشیان، دلالتی سیاسی و هویت‌بخش یافت، تا میانه‌­ی قرن بیستم که کارکردی مشابه، اما خونین و بدنام را در سرزمین‌هایی دوردست در اروپا به دست آورد، ۲۵ قرن گذشته است و در تمام این مدت، این واژه و مشتق‌های آن، موقعیتی مرکزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشته­‌اند. مفهوم آریایی در زمینه­‌ای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامه­‌ای، کوشانی، شعوبی، صفوی و در نهایت، زبانشناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل کرده و به مجموعه­ ای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبش‌های اجتماعی، دامن زده است که در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخ‌هایی دیر و زود، پدیدار شده‌اند. یکی از دلایل مسئله‌­زا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویت‌های جمعی و سابقه­‌ی پرباری است که در این زمینه داشته است.
  
امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و هم‌سازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همه­گیر می‌باشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حال‌وهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایه­ی چه معانی­ای را باید از دامنش زدود.
+
امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و هم‌سازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همه­ گیر می‌باشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حال‌وهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایه­‌ی چه معانی­‌ای را باید از دامنش زدود.
  
امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و هم‌سازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همه­گیر می‌باشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حال‌وهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایه­ی چه معانی­ای را باید از دامنش زدود.
+
برای دستیابی به موضعی روشن و قابل دفاع در این مورد، در این نوشتار بر زبانشناسی تاریخی تمرکز خواهم کرد و سیر تحول واژه­‌ی آریایی و مشتق‌های رایج آن را در زبان‌های گوناگون -به‌ویژه در جامعه‌ی ایرانی- دنبال کرده و بارهای معنایی گوناگونی را که در مسیر زمان به خود پذیرفته است وارسی خواهم کرد. چنین می­‌اندیشم که همین تبارشناسی معنایی برای تصمیم‌گیری درباره­‌ی واژه‌­ی آریایی، کافی باشد و بتواند چارچوبی تاریخ­مند را برای پالایش معانی درآمیخته با این نشانه به دست دهد. در نهایت، به نتایج برخی از رویکردهای جدیدتری اشاره خواهم کرد که برای پیگیری سیر تحول جمعیت‌هایی «آریایی» به کار گرفته شده­ و نظریه­‌هایی که در این مورد پرداخته شده­‌اند.
 
+
برای دستیابی به موضعی روشن و قابل دفاع در این مورد، در این نوشتار بر زبانشناسی تاریخی تمرکز خواهم کرد و سیر تحول واژه­ی آریایی و مشتق‌های رایج آن را در زبان‌های گوناگون -به‌ویژه در جامعه‌ی ایرانی- دنبال کرده و بارهای معنایی گوناگونی را که در مسیر زمان به خود پذیرفته است وارسی خواهم کرد. چنین می­اندیشم که همین تبارشناسی معنایی برای تصمیم‌گیری درباره­ی واژه­ی آریایی، کافی باشد و بتواند چارچوبی تاریخ­مند را برای پالایش معانی درآمیخته با این نشانه به دست دهد. در نهایت، به نتایج برخی از رویکردهای جدیدتری اشاره خواهم کرد که برای پیگیری سیر تحول جمعیت‌هایی «آریایی» به کار گرفته شده­ و نظریه­هایی که در این مورد پرداخته شده­اند.
+
  
 
==== گفتار نخست: خاستگاه تاریخی مردمان آریایی‌نژاد ====
 
==== گفتار نخست: خاستگاه تاریخی مردمان آریایی‌نژاد ====
  
۱. وقتی از مردم آریایی، سخن به میان می­آید در اندیشه­ی متخصصان و دانشمندان و اهل فن، یک تصویر و در ذهن مردم عادی، تصویری دیگر متبادر می­شود. احتمالا عوام کلمه­ی «مردم آریایی» را در پیوند با فیلم­های شبه­تاریخی هالیوودی، ستاره­های خواننده یا هنرپیشه­ی موبور و زیباروی اروپایی­تبار و یا شعارهای ایدئولوژیک نازی‌ها و صلیب شکسته، همگون می­دانند و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی می­کنند. اما این واژه برای مورخان، دلالتی کاملا متفاوت دارد.
+
۱. وقتی از مردم آریایی، سخن به میان می‌­آید در اندیشه‌ی متخصصان و دانشمندان و اهل فن، یک تصویر و در ذهن مردم عادی، تصویری دیگر متبادر می­‌شود. احتمالا عوام کلمه‌­ی «مردم آریایی» را در پیوند با فیلم­‌های شبه ­تاریخی هالیوودی، ستاره­‌های خواننده یا هنرپیشه‌­ی موبور و زیباروی اروپایی­ تبار و یا شعارهای ایدئولوژیک نازی‌ها و صلیب شکسته، همگون می­دانند و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی می‌­کنند. اما این واژه برای مورخان، دلالتی کاملا متفاوت دارد.
  
تقریبا تردیدی وجود ندارد که بخش مهمی از جمعیت ساکن در قلمرو میانی، تبار و خاستگاه ژنتیکی مشترکی دارند؛ یعنی آشکار است که بخشی از جمعیت‌هایی که تا قرون وسطا در میانه­ی رشته­کوه‌های هندوکوش و اقیانوس اطلس زندگی می­کردند و پس از آن در عصر استعمار در کل سرزمین‌ها پراکنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاکانی مشترک داشتند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانیی این مردم، آن است که زبانِ همگی به خوشه­ای از زبان‌های همگون مربوط می­شود که هندواروپایی خوانده می­شود[۱].« کاوالی اسفورزا» پیش از این نشان داده است که هم‌خانوادگی زبانی و خویشاوندی زیستی،، پیوستگی و همخوانی نزدیکی با هم دارند[۲] و این را می­توان در مورد مردمِ سخنگو به زبان‌های هندواروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند رده­ی اصلی را در بر می­گیرد. محکم­ترین شواهدی که توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن می­سازد، شواهدی زبانی است که نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و کتیبه­های به‌جامانده از روزگاران گذشته را در بر می­گیرد. شاهد دیگر، شواهد باستان‌شناسانه است که به متغیرهای حاکم بر زندگی مادی مردمی اشاره می­کند که از نظر سبک زندگی و فن­آوری، تفاوت‌هایی با همسایگانشان داشته­اند. داده­هایی دیگر نیز در دست است که به خویشاوندی جمعیت‌های انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیکی اشاره کرده و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم کمک می­کند.
+
تقریبا تردیدی وجود ندارد که بخش مهمی از جمعیت ساکن در قلمرو میانی، تبار و خاستگاه ژنتیکی مشترکی دارند؛ یعنی آشکار است که بخشی از جمعیت‌هایی که تا قرون وسطا در میانه­‌ی رشته­ کوه‌های هندوکوش و اقیانوس اطلس زندگی می­کردند و پس از آن در عصر استعمار در کل سرزمین‌ها پراکنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاکانی مشترک داشتند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانیی این مردم، آن است که زبانِ همگی به خوشه­‌ای از زبان‌های همگون مربوط می‌­شود که هندواروپایی خوانده می­شود[۱].« کاوالی اسفورزا» پیش از این نشان داده است که هم‌خانوادگی زبانی و خویشاوندی زیستی، پیوستگی و همخوانی نزدیکی با هم دارند[۲] و این را می­توان در مورد مردمِ سخنگو به زبان‌های هندواروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند رده­‌ی اصلی را در بر می­‌گیرد. محکم­ترین شواهدی که توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن می‌­سازد، شواهدی زبانی است که نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و کتیبه‌های به‌جامانده از روزگاران گذشته را در بر می­‌گیرد. شاهد دیگر، شواهد باستان‌شناسانه است که به متغیرهای حاکم بر زندگی مادی مردمی اشاره می­‌کند که از نظر سبک زندگی و فن ­آوری، تفاوت‌هایی با همسایگانشان داشته ­اند. داده­ هایی دیگر نیز در دست است که به خویشاوندی جمعیت‌های انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیکی اشاره کرده و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم کمک می‌کند.
  
اگر این سه رده از شواهد را با هم ترکیب کنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی»ها دست می­یابیم.
+
اگر این سه رده از شواهد را با هم ترکیب کنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی»ها دست می‌یابیم.
  
نخستین شواهد از جمعیتی که به زبان‌های هندواروپایی سخن بگویند به اواسط هزاره­ی پنجم پ.م مربوط می­شود. چنانکه «النا کوزمینا» نشان داده­ است،  این مردم در زمان یادشده در بخش‌های شمالی اوراسیا می­­زیستند. در این مورد که مرکز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران کجا بوده، گمانه­زنی­های بسیاری وجود دارد که پس از فهرست‌کردنِ داده‌های مستندتر و محکم­تر، به آن نیز خواهم پرداخت.
+
نخستین شواهد از جمعیتی که به زبان‌های هندواروپایی سخن بگویند به اواسط هزاره­‌ی پنجم پ.م مربوط می‌شود. چنانکه «النا کوزمینا» نشان داده­ است،  این مردم در زمان یادشده در بخش‌های شمالی اوراسیا میزیستند. در این مورد که مرکز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران کجا بوده، گمانه­ زنی‌­های بسیاری وجود دارد که پس از فهرست‌کردنِ داده‌های مستندتر و محکم­تر، به آن نیز خواهم پرداخت.
  
از آنجا که ثبت زبان در قالب نوشتار در کل، تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزاره­ی سوم پ.م آغاز می‌شود، خواه‌ناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریایی­ها، به شواهد باستان­شناسانه مراجعه کنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیره­ای از فرهنگ‌های باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت که با روندی تقریبا روشن و معقول به تمدن‌های نویسای دارای زبان هندواروپایی بعدی دگردیسی می­یابند.
+
از آنجا که ثبت زبان در قالب نوشتار در کل، تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزاره‌­ی سوم پ.م آغاز می‌شود، خواه‌ناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریایی­‌ها، به شواهد باستان­شناسانه مراجعه کنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیره­ای از فرهنگ‌های باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت که با روندی تقریبا روشن و معقول به تمدن‌های نویسای دارای زبان هندواروپایی بعدی دگردیسی می­‌یابند.
  
شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­ی ششم پ.م آغاز می­شود. در اواسط هزاره­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­ی بین دریاچه­های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­دانند.
+
شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­‌ی ششم پ.م آغاز می­شود. در اواسط هزاره‌­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­ ی بین دریاچه ­های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی‌­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­دانند.
  
شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­ی ششم پ.م آغاز می­شود. در اواسط هزاره­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­ی بین دریاچه­های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­دانند.
+
شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­‌‌‌ی ششم پ.م آغاز می‌­شود. در اواسط هزاره‌­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­‌ی بین دریاچه­‌های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی‌­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­‌نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­‌دانند.
  
نیاکان دوردست آریایی‌ها، جمعیتی از مهاجرانی بودند که از سرزمین‌های جنوبی­تر به مناطق سردسیر شمالی کوچیده بودند. این مردم، کمترین تراکم رنگیزه را در پوست و مو و بافت‌های پوششی­شان نشان می‌دهند. از این رو چنین می­نماید که خاستگاه جمعیتی­شان همین مناطق شمالی کم­آفتاب و سرد بوده باشد. کهن‌ترین بقایای منسوب به این مردم، به قبایل گردآورنده و شکارچی­ای مربوط می‌شود که از هزاره­ی سیزدهم پ.م تا ۷۶۰۰ پ.م در کمربندی شمالی اوراسیا می‌زیستند.
+
نیاکان دوردست آریایی‌ها، جمعیتی از مهاجرانی بودند که از سرزمین‌های جنوبی‌­تر به مناطق سردسیر شمالی کوچیده بودند. این مردم، کمترین تراکم رنگریزه را در پوست و مو و بافت‌های پوششیشان نشان می‌دهند. از این رو چنین می­‌نماید که خاستگاه جمعیتی­شان همین مناطق شمالی کم­‌آفتاب و سرد بوده باشد. کهن‌ترین بقایای منسوب به این مردم، به قبایل گردآورنده و شکارچی­ای مربوط می‌شود که از هزاره‌­ی سیزدهم پ.م تا ۷۶۰۰ پ.م در کمربندی شمالی اوراسیا می‌زیستند.
فرهنگ دیرینه‌سنگی این مردم، «آرِنزبورگ»[۳] نامیده می­شود. درباره­شان اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها می‌دانیم که احتمالا نخسین مرکز جمعیتی­شان بین رودهای دن و دنیپر بوده است و بعدها از آنجا به اسکاندیناوی و بخش‌های مرکزی و شرقی اروپا کوچیدند. آنچه در مورد این مردم اهمیت دارد آن است که از بقایای اجسادشان، ساختاری ژنتیکی به دست آمده که با برگه­های موجود در آریایی‌های بعدی یکسان است. در جمعیت‌های ایرانی، هندی، شمال پاکستانی و روس، گروه ژنتیکی­ای وجود دارد که «R1a1» نامیده می­شود. این ترکیب ژنتیکی در مردم اروپای غربی دیده نمی­شود و جالب اینکه اعضای فرهنگ آرنزبرگ این شناسه را دارا بوده­اند[۴].
+
فرهنگ دیرینه‌سنگی این مردم، «آرِنزبورگ»[۳] نامیده می‌­شود. درباره­‌شان اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها می‌دانیم که احتمالا نخسین مرکز جمعیتی­شان بین رودهای دن و دنیپر بوده است و بعدها از آنجا به اسکاندیناوی و بخش‌های مرکزی و شرقی اروپا کوچیدند. آنچه در مورد این مردم اهمیت دارد آن است که از بقایای اجسادشان، ساختاری ژنتیکی به دست آمده که با برگه‌­های موجود در آریایی‌های بعدی یکسان است. در جمعیت‌های ایرانی، هندی، شمال پاکستانی و روس، گروه ژنتیکی­‌ای وجود دارد که «R1a1» نامیده می‌­شود. این ترکیب ژنتیکی در مردم اروپای غربی دیده نمی­‌شود و جالب اینکه اعضای فرهنگ آرنزبرگ این شناسه را دارا بوده­‌اند[۴].
  
۲. در ۵۵۰۰-۴۸۰۰ پ.م در میانه­ی دره­ی ولگا، فرهنگی به نام «سامارا»[۵] شکوفا شد که از نظر فن­آوری به عصر مس-سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. این مردم، کوزه­هایی دست‌ساز با شکل تخم مرغی و کفی کوژ درست می­کردند که در آن خرده­های صدف به عنوان شاموت به کار گرفته شده بود[۶]. نکته­ی مهم اینکه در این فرهنگ، قربانی‌کردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز این جانور اهلی نشده بود. در گورهای به‌جامانده از این مردم، بقایای استخوان اسب و اشیای تزیینی به شکل اسب، یافت شده است. از این رو یکی از نظریه­های مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آریایی، فرهنگ سامارا را آغازگاه این جمعیت‌ها می­داند[۷]. فرهنگ سامارا در ۵۰۰۰-۴۵۰۰ پ.م در بخش‌های درونی­تر روسیه فرهنگی «خوالنسک»[۸] را پدید آورد. این مردم، گورهایی گروهی و سنگ‌چین‌شده برای مردگانشان می­ساختند و از نظر فن­آوری در مرحله­ی مس میانه به سر می­بردند. در گورهای این مردم، نمونه­هایی از حلقه­های فلزی یافت‌ شده که تنها به عنوان زیور کاربرد داشته­اند و هرگز با آن‌ها ابزاری ساخته نمی­شده است[۹].
+
۲. در ۵۵۰۰-۴۸۰۰ پ.م در میانه­‌ی دره­‌ی ولگا، فرهنگی به نام «سامارا»[۵] شکوفا شد که از نظر فن­‌آوری به عصر مس-سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. این مردم، کوزه­هایی دست‌ساز با شکل تخم مرغی و کفی کوژ درست می­کردند که در آن خرده­های صدف به عنوان شاموت به کار گرفته شده بود[۶]. نکته­ی مهم اینکه در این فرهنگ، قربانی‌کردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز این جانور اهلی نشده بود. در گورهای به‌جامانده از این مردم، بقایای استخوان اسب و اشیای تزیینی به شکل اسب، یافت شده است. از این رو یکی از نظریه­های مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آریایی، فرهنگ سامارا را آغازگاه این جمعیت‌ها می­داند[۷]. فرهنگ سامارا در ۵۰۰۰-۴۵۰۰ پ.م در بخش‌های درونی­تر روسیه فرهنگی «خوالنسک»[۸] را پدید آورد. این مردم، گورهایی گروهی و سنگ‌چین‌شده برای مردگانشان می­ساختند و از نظر فن­آوری در مرحله­ی مس میانه به سر می­بردند. در گورهای این مردم، نمونه­هایی از حلقه­های فلزی یافت‌ شده که تنها به عنوان زیور کاربرد داشته­اند و هرگز با آن‌ها ابزاری ساخته نمی­شده است[۹].
  
 
فرهنگ سامارا در پیوند نزدیک با فرهنگ دیگری قرار داشت که بیشتر با نام «دنیپر-دُن»[۱۰] شهرت دارد؛ چراکه در آغاز هزاره­ی پنجم پ.م در میان این دو رود پدید آمد. این فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شکارچی تعلق داشت که حتی سفال هم نداشتند. با وجود این، به تدریج اشکالی از زندگی کشاورزانه در ایشان پدیدار گشت و سفال‌هایی با تهِ تیز در آن ساخته شد[۱۱]. مردمِ متعلق به این فرهنگ، پهنه­ای وسیع‌تر از سامارا را اشغال می‌کردند و بر خلاف ایشان، اسب در محور فرهنگشان قرار نداشت. با وجود این، بقایای استخوان‌های به‌دست‌آمده از هر دو گروه نشان می­دهد که این مردم به گروه ریختی هندواروپایی تعلق داشته­اند، هر چند به کرومانیون­ها هم شباهتی داشتند و از همسایگان مدیترانه­ای خود تنومندتر و درشت­تر بودند[۱۲].
 
فرهنگ سامارا در پیوند نزدیک با فرهنگ دیگری قرار داشت که بیشتر با نام «دنیپر-دُن»[۱۰] شهرت دارد؛ چراکه در آغاز هزاره­ی پنجم پ.م در میان این دو رود پدید آمد. این فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شکارچی تعلق داشت که حتی سفال هم نداشتند. با وجود این، به تدریج اشکالی از زندگی کشاورزانه در ایشان پدیدار گشت و سفال‌هایی با تهِ تیز در آن ساخته شد[۱۱]. مردمِ متعلق به این فرهنگ، پهنه­ای وسیع‌تر از سامارا را اشغال می‌کردند و بر خلاف ایشان، اسب در محور فرهنگشان قرار نداشت. با وجود این، بقایای استخوان‌های به‌دست‌آمده از هر دو گروه نشان می­دهد که این مردم به گروه ریختی هندواروپایی تعلق داشته­اند، هر چند به کرومانیون­ها هم شباهتی داشتند و از همسایگان مدیترانه­ای خود تنومندتر و درشت­تر بودند[۱۲].
سطر ۹۶: سطر ۹۴:
  
 
'''ادامه دارد…'''
 
'''ادامه دارد…'''
 +
  
 
----
 
----

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ مارس ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۱۵

پیش درآمد

کمیاب­اند کلیدواژگانی که به قدر «آریایی» مسئله­‌زا بوده و تاریخی چنین پر‌فراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی که این عبارت در کتیبه­‌های هخامنشیان، دلالتی سیاسی و هویت‌بخش یافت، تا میانه‌­ی قرن بیستم که کارکردی مشابه، اما خونین و بدنام را در سرزمین‌هایی دوردست در اروپا به دست آورد، ۲۵ قرن گذشته است و در تمام این مدت، این واژه و مشتق‌های آن، موقعیتی مرکزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشته­‌اند. مفهوم آریایی در زمینه­‌ای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامه­‌ای، کوشانی، شعوبی، صفوی و در نهایت، زبانشناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل کرده و به مجموعه­ ای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبش‌های اجتماعی، دامن زده است که در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخ‌هایی دیر و زود، پدیدار شده‌اند. یکی از دلایل مسئله‌­زا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویت‌های جمعی و سابقه­‌ی پرباری است که در این زمینه داشته است.

امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و هم‌سازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همه­ گیر می‌باشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حال‌وهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایه­‌ی چه معانی­‌ای را باید از دامنش زدود.

برای دستیابی به موضعی روشن و قابل دفاع در این مورد، در این نوشتار بر زبانشناسی تاریخی تمرکز خواهم کرد و سیر تحول واژه­‌ی آریایی و مشتق‌های رایج آن را در زبان‌های گوناگون -به‌ویژه در جامعه‌ی ایرانی- دنبال کرده و بارهای معنایی گوناگونی را که در مسیر زمان به خود پذیرفته است وارسی خواهم کرد. چنین می­‌اندیشم که همین تبارشناسی معنایی برای تصمیم‌گیری درباره­‌ی واژه‌­ی آریایی، کافی باشد و بتواند چارچوبی تاریخ­مند را برای پالایش معانی درآمیخته با این نشانه به دست دهد. در نهایت، به نتایج برخی از رویکردهای جدیدتری اشاره خواهم کرد که برای پیگیری سیر تحول جمعیت‌هایی «آریایی» به کار گرفته شده­ و نظریه­‌هایی که در این مورد پرداخته شده­‌اند.

گفتار نخست: خاستگاه تاریخی مردمان آریایی‌نژاد

۱. وقتی از مردم آریایی، سخن به میان می‌­آید در اندیشه‌ی متخصصان و دانشمندان و اهل فن، یک تصویر و در ذهن مردم عادی، تصویری دیگر متبادر می­‌شود. احتمالا عوام کلمه‌­ی «مردم آریایی» را در پیوند با فیلم­‌های شبه ­تاریخی هالیوودی، ستاره­‌های خواننده یا هنرپیشه‌­ی موبور و زیباروی اروپایی­ تبار و یا شعارهای ایدئولوژیک نازی‌ها و صلیب شکسته، همگون می­دانند و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی می‌­کنند. اما این واژه برای مورخان، دلالتی کاملا متفاوت دارد.

تقریبا تردیدی وجود ندارد که بخش مهمی از جمعیت ساکن در قلمرو میانی، تبار و خاستگاه ژنتیکی مشترکی دارند؛ یعنی آشکار است که بخشی از جمعیت‌هایی که تا قرون وسطا در میانه­‌ی رشته­ کوه‌های هندوکوش و اقیانوس اطلس زندگی می­کردند و پس از آن در عصر استعمار در کل سرزمین‌ها پراکنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاکانی مشترک داشتند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانیی این مردم، آن است که زبانِ همگی به خوشه­‌ای از زبان‌های همگون مربوط می‌­شود که هندواروپایی خوانده می­شود[۱].« کاوالی اسفورزا» پیش از این نشان داده است که هم‌خانوادگی زبانی و خویشاوندی زیستی، پیوستگی و همخوانی نزدیکی با هم دارند[۲] و این را می­توان در مورد مردمِ سخنگو به زبان‌های هندواروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند رده­‌ی اصلی را در بر می­‌گیرد. محکم­ترین شواهدی که توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن می‌­سازد، شواهدی زبانی است که نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و کتیبه‌های به‌جامانده از روزگاران گذشته را در بر می­‌گیرد. شاهد دیگر، شواهد باستان‌شناسانه است که به متغیرهای حاکم بر زندگی مادی مردمی اشاره می­‌کند که از نظر سبک زندگی و فن ­آوری، تفاوت‌هایی با همسایگانشان داشته ­اند. داده­ هایی دیگر نیز در دست است که به خویشاوندی جمعیت‌های انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیکی اشاره کرده و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم کمک می‌کند.

اگر این سه رده از شواهد را با هم ترکیب کنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی»ها دست می‌یابیم.

نخستین شواهد از جمعیتی که به زبان‌های هندواروپایی سخن بگویند به اواسط هزاره­‌ی پنجم پ.م مربوط می‌شود. چنانکه «النا کوزمینا» نشان داده­ است، این مردم در زمان یادشده در بخش‌های شمالی اوراسیا میزیستند. در این مورد که مرکز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران کجا بوده، گمانه­ زنی‌­های بسیاری وجود دارد که پس از فهرست‌کردنِ داده‌های مستندتر و محکم­تر، به آن نیز خواهم پرداخت.

از آنجا که ثبت زبان در قالب نوشتار در کل، تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزاره‌­ی سوم پ.م آغاز می‌شود، خواه‌ناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریایی­‌ها، به شواهد باستان­شناسانه مراجعه کنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیره­ای از فرهنگ‌های باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت که با روندی تقریبا روشن و معقول به تمدن‌های نویسای دارای زبان هندواروپایی بعدی دگردیسی می­‌یابند.

شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­‌ی ششم پ.م آغاز می­شود. در اواسط هزاره‌­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­ ی بین دریاچه ­های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی‌­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­دانند.

شواهد باستان‌شناختی در مورد این فرهنگ‌های کهن از هزاره­‌‌‌ی ششم پ.م آغاز می‌­شود. در اواسط هزاره‌­ی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخش‌های شمالی نیمه‌ی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیه­‌ی بین دریاچه­‌های آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیش‌قراولان آریایی‌­های بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی می­‌نامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبان‌های امروزینِ آریایی می­‌دانند.

نیاکان دوردست آریایی‌ها، جمعیتی از مهاجرانی بودند که از سرزمین‌های جنوبی‌­تر به مناطق سردسیر شمالی کوچیده بودند. این مردم، کمترین تراکم رنگریزه را در پوست و مو و بافت‌های پوششیشان نشان می‌دهند. از این رو چنین می­‌نماید که خاستگاه جمعیتی­شان همین مناطق شمالی کم­‌آفتاب و سرد بوده باشد. کهن‌ترین بقایای منسوب به این مردم، به قبایل گردآورنده و شکارچی­ای مربوط می‌شود که از هزاره‌­ی سیزدهم پ.م تا ۷۶۰۰ پ.م در کمربندی شمالی اوراسیا می‌زیستند. فرهنگ دیرینه‌سنگی این مردم، «آرِنزبورگ»[۳] نامیده می‌­شود. درباره­‌شان اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها می‌دانیم که احتمالا نخسین مرکز جمعیتی­شان بین رودهای دن و دنیپر بوده است و بعدها از آنجا به اسکاندیناوی و بخش‌های مرکزی و شرقی اروپا کوچیدند. آنچه در مورد این مردم اهمیت دارد آن است که از بقایای اجسادشان، ساختاری ژنتیکی به دست آمده که با برگه‌­های موجود در آریایی‌های بعدی یکسان است. در جمعیت‌های ایرانی، هندی، شمال پاکستانی و روس، گروه ژنتیکی­‌ای وجود دارد که «R1a1» نامیده می‌­شود. این ترکیب ژنتیکی در مردم اروپای غربی دیده نمی­‌شود و جالب اینکه اعضای فرهنگ آرنزبرگ این شناسه را دارا بوده­‌اند[۴].

۲. در ۵۵۰۰-۴۸۰۰ پ.م در میانه­‌ی دره­‌ی ولگا، فرهنگی به نام «سامارا»[۵] شکوفا شد که از نظر فن­‌آوری به عصر مس-سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. این مردم، کوزه­هایی دست‌ساز با شکل تخم مرغی و کفی کوژ درست می­کردند که در آن خرده­های صدف به عنوان شاموت به کار گرفته شده بود[۶]. نکته­ی مهم اینکه در این فرهنگ، قربانی‌کردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز این جانور اهلی نشده بود. در گورهای به‌جامانده از این مردم، بقایای استخوان اسب و اشیای تزیینی به شکل اسب، یافت شده است. از این رو یکی از نظریه­های مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آریایی، فرهنگ سامارا را آغازگاه این جمعیت‌ها می­داند[۷]. فرهنگ سامارا در ۵۰۰۰-۴۵۰۰ پ.م در بخش‌های درونی­تر روسیه فرهنگی «خوالنسک»[۸] را پدید آورد. این مردم، گورهایی گروهی و سنگ‌چین‌شده برای مردگانشان می­ساختند و از نظر فن­آوری در مرحله­ی مس میانه به سر می­بردند. در گورهای این مردم، نمونه­هایی از حلقه­های فلزی یافت‌ شده که تنها به عنوان زیور کاربرد داشته­اند و هرگز با آن‌ها ابزاری ساخته نمی­شده است[۹].

فرهنگ سامارا در پیوند نزدیک با فرهنگ دیگری قرار داشت که بیشتر با نام «دنیپر-دُن»[۱۰] شهرت دارد؛ چراکه در آغاز هزاره­ی پنجم پ.م در میان این دو رود پدید آمد. این فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شکارچی تعلق داشت که حتی سفال هم نداشتند. با وجود این، به تدریج اشکالی از زندگی کشاورزانه در ایشان پدیدار گشت و سفال‌هایی با تهِ تیز در آن ساخته شد[۱۱]. مردمِ متعلق به این فرهنگ، پهنه­ای وسیع‌تر از سامارا را اشغال می‌کردند و بر خلاف ایشان، اسب در محور فرهنگشان قرار نداشت. با وجود این، بقایای استخوان‌های به‌دست‌آمده از هر دو گروه نشان می­دهد که این مردم به گروه ریختی هندواروپایی تعلق داشته­اند، هر چند به کرومانیون­ها هم شباهتی داشتند و از همسایگان مدیترانه­ای خود تنومندتر و درشت­تر بودند[۱۲].

فرهنگ دیگری که در همین حدود پدید آمد و نخستین مراکز شهری در اروپا را ایجاد کرد، «کوکوتِنی»[۱۳] نام داشت. این فرهنگ در میان رودهای «دنیپر» و «دنیستر» و در جایی که امروز رومانی و اوکراین و مولداوی قرار دارند، ظاهر شد. فرهنگ کوکوتنی در میان پژوهشگران روس با نام‌های فرهنگ تریپولی و تریپیلیان[۱۴] هم شهرت دارد. بیش از دو هزار سکونتگاه از این فرهنگ در اروپای شرقی کشف شده است که برخی از آن‌ها تا اواسط هزاره­ی چهارم پ.م به جمعیت چشمگیرِ ۱۰ هزار تن دست یافته بودند. در این فرهنگ، پیکرک­های زن زیادی ساخته می­شد و ساختن ابزاری با مس رواج داشت. با وجود این، آن را باید در مرحله­ی نوسنگی پیشرفته دانست و اثری از عناصر پیچیده­ترِ تمدنی در آن یافت نشده است. مهم‌ترین مراکز جمعیتی آن عبارت بودند از «تالیانکی[۱۵]، «دوبرووودی»[۱۶] و «مایدانِتس»[۱۷] که بین ۲۵۰-۴۵۰ هکتار مساحت داشتند و جمعیتشان در ۳۷۰۰ پ.م به ۱۰ تا ۱۵ هزار تن می‌رسید[۱۸].

فرهنگ دیگری که در همین افق تاریخی قرار می­گیرد، فرهنگِ «اسرِدنی استوگ»[۱۹] است که در بخش‌های شمالی دریای آزوف و بین رودهای دنیپر و دن پدیدار گشت. این فرهنگ از ۴۵۰۰ تا ۳۵۰۰ پ.م دوام‌ آورد. در آن، دست کم دو دوره به چشم می­خورد که یکی از آن‌ها که کهن‌تر هم هست، احتمالا به مردم هندواروپایی ارتباطی نداشته است. در دوره­ی اول، گورهایی از نوع کورگان به چشم نمی‌خورد و مردگان با پاهای جمع‌شده و در حالی که بدنشان با گِل اخرا پوشیده شده، دفن می­شوند. بومیان اولیه­ی این منطقه در حدود اواخر هزاره­ی پنجم پ.م با مردم دیگری جایگزین شدند که دوره­ی دوم اسردنی استوگ محسوب می­شوند و آریایی بودند. این مردم به خاطر داشتن سفال‌هایی از نوع مازه­ای، موقعیت مرکزی نقش اسب و کاربرد تبر جنگی، شناخته می­شدند.

چنانکه از شواهد یادشده برمی­آید، جمعیت‌های آریایی عصر نوسنگی و مس­-سنگی، خود را در گستره­ی جغرافیایی بزرگی سپری کردند که از رود دانوب تا دریاچه­ی آرال را در شرق در بر می­گرفت. از زبان این مردم در دوران یادشده، آثار چندانی به جا نمانده است، اما عناصر فرهنگی مهمی، مانند شکل تدفین و نمادپردازی اسب که در نهایت به فن­آوری رام‌کردن این حیوان منتهی شد، در بقایای زیستگاه­هایشان دیده می­شود. همچنین اسکلت­های به‌جامانده از این مردم نشانگر آن است که با آریایی‌­های بعدی، یعنی ایرانیان و هندیان و اروپاییان، همسان بوده­اند.

در اواخر قرن پنجم پ.م، بخش عمده­ی فرهنگ‌های یادشده در هم ادغام شدند و گذاری را تجربه کردند. درقلمرو وسیعی که کل سرزمین‌های میان دریای سیاه و دریای مازندران را در بر می­گرفت، فرهنگی به نام «یَمنا» پدید آمد که دنباله­ی مستقیم سردنی استوگ و خوالنسک بود. یمنا، در زبان روسی به معنای چاله است و این مردم، نامشان را از آنجا گرفته‌اند که گورهایی چاله‌مانند را حفر می­کردند. شیوه­ی تولید این مردم، روشی آمیخته بود که کشاورزی و دامداری را شامل می­شد.

در ۳۶۰۰-۳۲۰۰ پ.م، گذار به فرهنگ عصر مفرغ در این فرهنگ تجربه شد و نخستین مراحل اهلی‌کردن اسب نیز در همین زمینه انجام پذیرفت. کهن‌ترین آثار، نشانگر اهلی‌شدن اسب به منطقه­ی باستانی بوتای[۲۰] در قزاقستان شمالی مربوط می­شود. این مردم در ۳۵۰۰-۳۰۰۰ پ.م فرهنگ خاص خود را داشتند که از مردم یمنا نیز عقب مانده­تر بود و شکلی از کوچگردی و شکار محسوب می­شد. با وجود این، همین مردم بودند که برای نخستین بار، اسب را اهلی کردند. این مردم در خانه­هایی شبیه به چاله زندگی می­کردند که در زیر زمین کنده می­شد. در بزرگ‌ترین مرکز سکونت ایشان، ۱۵۰-۵۰ خانه از این نوع یافت شده است. در این مکان ۹۹-۶۶ درصد استخوان‌های جانوری کشف‌شده به اسب تعلق دارد. تا مد‌‌‌ت‌ها پژوهشگران این تراکم زیاد استخوان اسب را نشانگر تخصص این مردم در شکار اسب می‌دانستند، اما وقتی بقایای پهن اسب نیز در این مکان یافت شد و فضاهایی شبیه به طویله خاکبرداری شد، اهلی‌بودن اسب در اینجا مورد تایید قرار گرفت[۲۱]. نکته­ی خیلی جالب در مورد این مکان باستانی آن است که برداشت آشنا و مرسوم ما در مورد ترتیبِ تاریخی استفاده از اسب را واژگونه می­کند. برای مدت‌ها پژوهشگران فرض می­کردند که فن استفاده از اسب برای کشیدن ارابه­های جنگی، زودتر از سوارکاری ابداع شده است، اما در این منطقه و همچنین در مکان درِیوکا در اوکراین، جمجمه­های اسبی پیدا شدند که دندان پیش­آسیایشان بیش از سه میلیمتر تغییر مکان یافته بود و این به معنای استفاده­ی درازمدت از طناب به عنوان دهنه است[۲۲]؛ یعنی این مردم پیش از آنکه به ارابه دسترسی داشته باشند، سوارکار بوده­اند[۲۳].

یکی ازنواحی وابسته به فرهنگ یمنا در قفقاز و جنوب روسیه قرار داشت و قلمروی فرهنگی را پدید آورد که با نام «مایکوپ»[۲۴] شهرت دارد. فرهنگ مایکوپ از ۳۵۰۰-۲۵۰۰ پ.م دوام‌ آورد و به تدریج تا ۳۰۰۰ پ.م تا اروپای شمالی توسعه یافت. مهاجرانی که از این قلمرو به اروپا می­کوچیدند، نخستین کسانی بودند که در این قلمرو به زبان‌های هندواروپایی سخن می­گفتند. مردم مایکوپ، فن­آوری پیشرفته­ی مفرغ داشتند، ارابه­ی جنگی را می­شناختند و مانند مردم یمنا، مردگان خود را در کورگان دفن می­کردند. این فرهنگ در پیوندی نزدیک با تمدن کورو-آراکسس قرار داشت که در میان دو رودِ کورو (کوروش) و آراکسس (اردشیر) در ارمنستان شکوفا شد. خاستگاه این تمدن، کوه‌های آرارات بود و بعد از آنجا به گرجستان و بقیه­ی نقاط قفقاز بسط یافت و در نهایت، امواجش تا کیلیکیه پیش رفت.

فرهنگ مایکوپ بدان دلیل اهمیت دارد که تمدن‌های بعدی اروپایی از آن مشتق شده­اند. شاخه­ای از آن، فرهنگ بادِن را در فاصله­ی ۳۶۰۰-۲۸۰۰ پ.م در ارتیش و مجارستان و اسلواکی پدید آورد. این مرد،م کشاورز بودند و مس را می‌شناختند و از نظر فرهنگی متاثر از فرهنگ آریایی بودند، هر چند احتمالا نژادشان آمیخته­ای از کوچندگان آریایی و بومیان بوده است.

در همسایگی فرهنگ بادن، فرهنگ ظروف نواری[۲۵] وجود داشت که پهنه­ی میان ولگا و راین را در بر می‌گرفت و مردمی که به زبان‌های هندواروپایی سخن می‌گفتند، در آن زندگی می­کردند. این فرهنگ همان بود که فن­آوری فلز را به اروپا برد.

با وجود این، در میان تمام مراکز باستانی یادشده، فرهنگ یمنا از نظر تاریخ آریایی­هایی که خود را با این نام می­شناختند، بیشترین اهمیت را دارد. مردم فرهنگ یمنا، نخستین گروه از جمعیت آریایی بودند که می­توان ‌‌آ‌‌ن‌ها را بر اساس بازمانده‌های فرهنگی و نمادهای آیینی با هندیان و ایرانیان بعدی یکسان شمرد؛ یعنی تمایز میان جمعیت‌های هندوایرانی از بقیه و جداشدن این شاخه از دل هندواروپاییان اولیه در فرهنگ یمنا بود که تحقق یافت. این مردم، گذشته از اهلی‌کردن اسب، از نخستین کسانی هم بودند که ارابه­ی جنگی را ابداع کردند و این از آنجا پیداست که مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابه­ای جنگی دفن می­کردند.

در میان تمام مراکز باستانی یادشده، فرهنگ یمنا از نظر تاریخ آریایی­هایی که خود را با این نام می­شناختند، بیشترین اهمیت را دارد. مردم فرهنگ یمنا، نخستین گروه از جمعیت آریایی بودند که می­توان ‌‌آ‌‌ن‌ها را بر اساس بازمانده‌های فرهنگی و نمادهای آیینی با هندیان و ایرانیان بعدی یکسان شمرد؛ یعنی تمایز میان جمعیت‌های هندوایرانی از بقیه و جداشدن این شاخه از دل هندواروپاییان اولیه در فرهنگ یمنا بود که تحقق یافت. این مردم، گذشته از اهلی‌کردن اسب، از نخستین کسانی هم بودند که ارابه­ی جنگی را ابداع کردند و این از آنجا پیداست که مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابه­ای جنگی دفن می­کردند.

فرهنگ یمنا، شاخه­های زیادی را از دل خود بیرون داد. یکی از آن‌ها، فرهنگ «گوردخمه­ای»[۲۶] بود که بین ۲۸۰۰-۲۲۰۰ پ.م شکوفا شد و به خاطر داشتن گورهای دخمه‌مانند و نقاب‌های تدفینی سفالی شهرت یافت. دیگری، فرهنگ‌هایی بود که می­توان آن‌ها را ایرانیی آغازین نامید. این فرهنگ‌ها در کمربند پهن و گسترده­ای در سراسر بخش‌های شمالی ایران‌زمین قرار داشتند و هسته­ی مرکزی فرهنگ‌های خوارزم و بلخ و قفقاز بعدی را برساختند. در میان این مراکز شمالی، فرهنگ اسروبنایا و آندرونوو بیشتر از همه شهرت دارند.

فرهنگ اسروبنا[۲۷] اسم خود را از عبارتِ سومی «اسروب» به معنای الوار گرفته است. این تمدن را «گور-کُنده‌ای»[۲۸] هم می­توان نامید، چون قبرهایشان از سورا‌خ‌هایی در زمین تشکیل شده که با الوار بر روی آن، سقف می­زدند و اشیای هدیه‌شده را در اتاقکی که به این شکل پدید می­آمده می­نهادند. این فرهنگ بین سال‌های ۲۰۰۰-۱۰۰۰ پ.م در پهنه‌ی وسیعی گسترده بود که از دریای سیاه تا دریای مازندران و از قفقاز تا رود دنیپر را در بر می­گرفت. مردمی که در این منطقه می­زیستند، بعدها به کیمری­ها و سکاها تبدیل شدند و از آنجا که نام‌هایشان با پارسیان باستان همسان است، شکی در ایرانی‌بودنشان وجود ندارد.

فرهنگ دیگر، آندرونوو[۲۹] نام دارد و در مناطق جنوبی سیبری و استپ‌های آسیای میانه تکامل یافت. نخستین نشانه‌های آن را از ۲۵۰۰ پ.م می‌توان یافت، اما بین ۲۳۰۰-۱۰۰۰ پ.م است که به شکلی گسترده جایگیر می‌شود. این فرهنگ، چهار زیرواحد را در بر می­گیرد. فرهنگ سین­تاشتا-پترووکا-آرکایم[۳۰] که پیش‌هندوایرانی بود و در ۲۲۰۰-۱۶۰۰ پ.م در جنوب دریاچه­ی اورال و شمال قزاقستان وجود داشت. نخستین نمونه از تدفین با ارابه در این فرهنگ یافت شده است.

این مردم در قرن هجدهم پ.م شهری بزرگ در قزاقستان داشتند که دیواری دفاعی اطرافش را گرفته و به دژی استوار آراسته شده بود.

زیرفرهنگ دیگر، «آلاکول» نام دارد که بین رودهای سیردریا و آمودریا در صحرای قزل‌قوم ظاهر شد. این فرهنگ نیز در فاصله­ی ۲۱۰۰ تا ۱۴۰۰ پ.م وجود داشت و مقدمه­ای بود بر فرهنگ «آلکسِیِوکا»[۳۱] در ترکمنستان و قزاقستان شرقی،که بین سال‌های ۱۳۰۰-۱۱۰۰ پ.م شکوفا بود. چهارمین زیرواحد این مجموعه، فرهنگ «فِدِرووو»[۳۲] بود که در جنوب سیبری قرار داشت و از ۱۵۰۰ تا ۱۳۰۰ پ.م دوام‌آورد. نخستین آثار از مرده‌سوزی و مناسک پرستش آتش را در این فرهنگ یافته­اند.

فرهنگ آندرونوو در بخش شرقی خود با فرهنگ مهم دیگری همسایه بود که «آفاناسِیوو»[۳۳] خوانده می­شد. سکونتگاه­های این فرهنگ ترکمنستان و پامیر و تاجیکستان و تیان‌شان در قرقیزستان پراکنده است. مردم وابسته به این فرهنگ نیز هندوایرانی بودند. قلمرو مردم آفاناسیوو تا مرزهای مغولستان وتسین‌جیانگ در چین، گسترده بود. این مردم احتمالا نخستین کسانی بودند که سبک زندگی کوچگردانه­ی کلاسیک را ابداع کردند. آنان برای مردگانشان، کورگان می‌ساختند و از نظر فرهنگی با هند و ایرانیان کهن، همسان بودند. زبانشان شاخه­ای غیر عادی از زبان‌های ایرانی شرقی بود که تخاری نامیده می­شود و به خاطر دیرینگی جدایی آن از سایر زبا‌‌ن‌های هندوایرانی در گروه ساتِم نمی‌گنجد. امروز آن را در گروه مقابل، یعنی زبان‌های کِنتوم قرار می­دهند، هر چند ساختارش به آن نیز شباهتی ندارد و بیشتر شکلِ کهن‌ترِ اجدادی ریشه­ی این دو شاخه را باز می­نمایاند.

این زنجیره از فرهنگ‌های عصر مفرغ، واپسین مرحله­ی تکامل جوامع آریایی کهن را پیش از ورودشان به زمینه­ی تاریخی، مشخص می‌سازد. در اوایل هزاره­ی دوم پ.م، نخستین موج از این مردم به حرکت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدن‌های نویسا (ایران‌زمین، بالکان، سوریه و آناتولی) از تاریکی پیشاتاریخی خود خارج شدند. این موج از مهاجرت‌ها در فاصله­ی ۱۷۰۰-۱۶۰۰ پ.م زنجیره­ای از دولت‌های آریایی‌تبار را در آناتولی و شمال میانرودان پدید آورد که بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. این مردم، همان‌هایی بودند که پادشاهی هیتی و میتانی را بنیان نهادند. شاخه­ای دیگر از این مهاجران به درون ایران‌زمین کوچیدند و از مسیر زاگرس به جنوب میانرودان تاختند و پادشاهی کاسی را ایجاد کردند که پایدارترین حکومت بابلی را ایجاد کرد و نیم‌هزاره دوام آورد.

این زنجیره از فرهنگ‌های عصر مفرغ، واپسین مرحله­ی تکامل جوامع آریایی کهن را پیش از ورودشان به زمینه­ی تاریخی، مشخص می‌سازد. در اوایل هزاره­ی دوم پ.م، نخستین موج از این مردم به حرکت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدن‌های نویسا (ایران‌زمین، بالکان، سوریه و آناتولی) از تاریکی پیشاتاریخی خود خارج شدند. این موج از مهاجرت‌ها در فاصله­ی ۱۷۰۰-۱۶۰۰ پ.م زنجیره­ای از دولت‌های آریایی‌تبار را در آناتولی و شمال میانرودان پدید آورد که بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. این مردم، همان‌هایی بودند که پادشاهی هیتی و میتانی را بنیان نهادند. شاخه­ای دیگر از این مهاجران به درون ایران‌زمین کوچیدند و از مسیر زاگرس به جنوب میانرودان تاختند و پادشاهی کاسی را ایجاد کردند که پایدارترین حکومت بابلی را ایجاد کرد و نیم‌هزاره دوام آورد.

آنگاه حدود هزار سال بعد، دومین موج از مهاجرت آریایی­ها به جنوب آغاز شد. در شرق ایران‌زمین که این مردم از مدت‌ها پیش جایگیر شده بودند، این کوچ با تحول سیاسی مهمی همراه نبود و تنها نظم‌های سیاسی جدیدی را در قالب تمدن‌های سغد و خوارزم و مرو و بلخ ایجاد کرد. در غرب ایران‌زمین اما، دولت‌های دیرینه­ای وجود داشتند که ظهور قبایل ایرانی اسپرده، کیمری، پارس و ماد را نخست همچون مهاجم یا متحدی بالقوه قلمداد کردند و در نهایت به نظم نوینی که ایشان به همراه آورده بودند، تن دردادند.

۳. در مورد خاستگاه جغرافیایی مردمی که آریایی خوانده می­شوند، چندین نظریه­ی رقیب وجود دارد. دو رویکرد اصلی که امروز در میان صاحب‌نظران رواج دارد، به ترتیب، آناتولی و مرزهای شرقی اروپا را به عنوان خاستگاه این مردم در نظر می­گیرند.

یکی از قدیمی­ترین این نگرش‌ها، مدل هند و هیتی نام دارد. این نظریه را «ادگار استورتوانت»[۳۴] در سال ۱۹۲۶.م پیشنهاد کرد. از دید او کهن‌ترین زبان وابسته به شاخه­ی هندواروپایی، زبان هیتی است و چون مردمِ سخنگو به این زبان در آناتولی زندگی می­کردند، این منطقه را باید خاستگاه آریایی­ها دانست. از دید استورتوانت، زبان هیتی برخی از ویژگی‌های ابتدایی و کهن را داراست که آن را از سایر زبان‌های آریایی متمایز می­سازد. مثلاً صرف وجه اسمی در این زبان فاقد جنس مادینه است و نام‌ها در آن به دو گروهِ جاندار و بیجان تقسیم می­شوند که نام‌های بیجان از نظر جنسیت، خنثا در نظر گرفته می­شوند. همچنین وجود افعال آئوریستی که زمان را نشان نمی­دهد و سیستم مصوت‌های ساده‌شده در آن، نشانگر قدمت زیاد این زبان است[۳۵]. از دید استورتوانت، آریایی­ها، بومی آناتولی بودند و در حدود ۷۰۰۰ پ.م گروهی از آنان به بیرون کوچیدند که هندواروپایی­های بعدی را پدید آوردند و هیتی­ها که در همانجا باقی مانده بودند، نماینده‌ی شاخه­ی کهن‌تر این مردم شدند.

چارچوب نظری این نویسنده، بعدها در آثار ایوانف و رِنفرو احیا شد. این دو، پیشنهاد خود را «نظریه­ ی آناتولی» نامیدند و ادعا کردند که اصولاً مفهوم مردم پیش‌هندواروپایی، مصنوعی و ساختگی است و دقت علمی ندارد. از دید ایشان، مردمی که با این نام خوانده می­شوند، بومی آناتولی بودند و ابداع‌کنندگان اصلی فنون کشاورزی محسوب می­شوند. آنان در چند موجِ پیاپی از آناتولی خارج شدند و در روندی صلح­آمیز و آرام، تمدن کشاورزانه­ی خود را به جمعیت‌های همسایه صادر کردند و در همه جا گسترش یافتند. به این ترتیب، رنفرو اعتقاد دارد که عصر نوسنگی اروا در اصل توسط آریایی­ها ساخته شده و در همین جمعیت، گذار به عصر کشاورزی را تجربه کرده است[۳۶]. از دید او نخستین موج مهاجرت این مردم به ۶۵۰۰ پ.م مربوط می­شد که هیتی­ها را در این سرزمین باقی گذاشت و مهاجرانی آریایی را به سرزمین‌های همسایه گسیل کرد. دومین موج شاخه­زایی در این جمعیت در ۵۰۰۰ پ.م آغاز شد و آن، زمانی بود که این مردم به سه شاخه تقسیم شدند. گروهی به استپ‌های خاوری رفتند و بعدها سخنگویان به زبان تخاری را تشکیل دادند، گروهی دیگر به شمال غرب کوچیدند و بعدها به سخنگویان به زبان‌های ایتالیایی و سلتی و ژرمنی تبدیل شدند.

سومین گروه در بالکان و یونان متمرکز شدند. از دید رنفرو این مردم برای چند هزار سال در بالکان ماندند و بنابراین از دید او بالکان و یونان، دومین سرزمینِ پدری آریایی­هاست و زبان‌های ساتِم هم در آنجا پدید آمده­اند. آنگاه در حدود ۳۰۰۰ پ.م موج سومی از این مردم از بالکان به بیرون کوچیدند که عبارت بودند از پیش‌یونانی­ها، پیش‌هندوایرانی‌ها، و شاخه‌ی سومی که ارمنی­ها، آلبانیایی­ها و بالت‌ها و اسلاوها را پدید آوردند[۳۷].

نگرش رنفرو آشکارا خصلتی نژادگرایانه دارد. تاکید بیش از حد او بر یونان و اصرارش برای اینکه در غیاب شواهد باستان‌شناسانه، این منطقه را خاستگاه آریایی­ها معرفی کند، به تلاش‌های مشابه مورخان آلمانی دوران نازی‌ها شباهت دارد که در همین منطقه به دنبال ردپای آریایی‌های اصیل باستانی می‌گشتند. گذشته از این، معمولاًزمان­بندی او از تحول زبان‌های باستانی، پذیرفته‌شده نیست و دوره­هایی بسیار کهن‌تر از مرزهای پذیرفته‌شده در دانش زبانشناسی تاریخی را مورد اشاره قرار می­دهد.

با وجود این، دیدگاه آناتولی هوادارانی دارد. به تازگی اتکینسون و گری از روشِ «گلوتوکرونولوژی»[۳۸] بهره بردند تا تاریخِ ظهور زبان پیش‌هندواروپایی را تخمین بزنند. این روش بر مبنای حضور یا غیاب عناصر واژگانی در زبان‌هایی که در زمان‌های گوناگونِ خویشاوند رواج داشته­، استوار شده است. این دو دانشمند ۲۴ زبان کهن را بررسی کردند که سه تایشان به آناتولی باستان مربوط می­شد. در نتیجه ایشان تاریخ هشت تا نه هزار سال پیش را برای رواج این زبان به دست آوردند[۳۹] که با مدل رنفرو بیش از رقیبانش همخوانی دارد. هر چند تعارضی هم با دیدگاه‌های دیگر ندارد.

مخالفان دیدگاه رنفرو نیز از روش‌هایی مشابه برای نقد مدل او استفاده کرده­اند. از همه مهم‌تر، پژوهشی است که با روش SLR-D انجام پذیرفته است. در این روش، سیر تحول افعال و الگوی خوشه­ی بندی آن‌ها را مبنای زمان­بندی انشعاب زبان‌ها از هم می‌گیرند. بر مبنای این پژوهش، معلوم شده که زمان جدایی زبان هیتی از زبان پیش‌هندواروپایی قدیمی­تر از سایر زبان‌ها نبوده است و با تخمین رنفرو هم همخوانی ندارد؛ یعنی در حدود اواسط هزاره­ی چهارم پ.م بوده که زبان هیتی به همراه تخاری و برخی از زبان‌های هندواروپایی دیگر از بدنه­ی اصلی پیش‌هندواروپایی جوانه زده­اند. این نکته به همراه این حقیقت که عناصر زبانی به نسبت جدیدی مانند مفرغ و مس در تمام زبان‌های آریایی -از جمله هیتی- مشترک هستند، احتمال درستی نظریه­ی آناتولی را کاهش می‌دهد. به خصوص که این مدل با شواهد باستان­شناختی نیز چندان همخوانی ندارد.

دیدگاه دیگری که مشتقی از نظریه­ی آناتولی محسوب می‌شود، دید ایوانف و گامکرِلیدزه است که ارمنستان و قفقاز را خاستگاه اصلی اقوام آریایی می‌دانند. ایشان زمان مهاجرت آریاها به خارج از ارمنستان را در هزاره­ی سوم و چهارم پ.م قرار می­دهند. مبنای ادعای ایشان زبان­شناسانه است و بر اساس این پیش‌فرض بنا نهاده شده که مکث‌های دفعی (مانند K’, T’, P’) در زبان پیش‌هندواروپایی وجود داشته، اما مکث‌های زمزمه­ای (مثل bh, dh, gh ) در این زبان، غایب بوده­اند. اگر چنین بوده باشد، زبان ارمنی کهن، خصلت‌های باستانی مهمی به دست می­آورد و می‌تواند همچون شکلی دست‌نخورده از پیش‌هندواروپایی تلقی شود[۴۰].

در برابر نظریه­هایی که خاستگاه آریایی­ها را ترکیه و قفقاز می­دانند، رویکرد دیگری وجود دارد که به نظریه­ی «کورگان» مشهور است. این نظریه را «ماریا گیمبوتاس» در اواسط قرن بیستم پیشنهاد کرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهش‌های فراوانی برای محک‌زدنش انجام شده است. امروز، پذیرفته‌شده­ترین نگرش که دیدگاه رسمی بیشتر مورخان را تشکیل می­دهد، همین نظریه­ی کورگان است.

در برابر نظریه­هایی که خاستگاه آریایی­ها را ترکیه و قفقاز می­دانند، رویکرد دیگری وجود دارد که به نظریه­ی «کورگان» مشهور است. این نظریه را «ماریا گیمبوتاس» در اواسط قرن بیستم پیشنهاد کرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهش‌های فراوانی برای محک‌زدنش انجام شده است. امروز، پذیرفته‌شده­ترین نگرش که دیدگاه رسمی بیشتر مورخان را تشکیل می­دهد، همین نظریه ­ی کورگان است.

مبنای مدل گیمبوتاس آن است که بقایای باستان­شناختی به‌جامانده از فرهنگ‌های مرتبط با زبان‌های هندواروپایی را با هم مقایسه کند و بر مبنای استخراج عناصر مشترکشان، تبارشناسی و سیر دگردیسی این عناصر را در تمدن‌ها و فرهنگ‌های کهن‌تر دریابد. مهم‌ترین عنصر در این میان، شیوه­ی تدفین است و گیمبوتاس بر گورهای بزرگ و تپه‌مانندی تمرکز کرده است که کورگان نامیده می‌شوند. این نوع از تدفین برای نخستین‌بار به شکل بسط یافته در فرهنگ یمنا دیده می­شود، اما نشانه­ها و مقدمه­هایش را در مراکز جمعیتی وابسته به یمنا که در همسایگی آن وجود داشته­اند، می‌توان بازجست[۴۱]. گیمبوتاس به وجود شکلی از فرهنگ اروپایی کهن اعتقاد دارد که صلح‌جو، شکارچی و گردآورنده، و مادرسالار بوده‌اند. بازسازی­ای که گیمبوتاس از محتوای فرهنگی این فرهنگ به دست می‌دهد، در کتاب مهم او، «ایزدبانوی زنده» ارائه شده [۴۲] و جای بحث و نقد فراوان دارد. به هر صورت، آنچه که گیمبوتاس به درستی مورد اشاره قرار داده آن است که تا پیش از هزاره­ی چهارم پ.م، بافت مادی و فرهنگی متفاوتی در میان ساکنان اروپا رواج داشته است. اینکه فرهنگ یادشده تا چه حد صلح‌جو یا مادرسالار بوده است و اینکه اصولاً در آن دوران و در فقر چشمگیر ابزارهای ارتباطی، در گستره­ی زمانی و مکانی چنین پهناوری می­توان از یکنواختی فرهنگی سخن گفت یا نه، نیاز به بحث بیشتر دارد. در هر حال این نکته روشن است که فرهنگ یادشده در حدود زمانی که فرهنگ یمنا بر صحنه پدیدار شد، به تدریج از میدان به در شد و جا را برای مهاجرانی خالی کرد که تبر جنگی و ارابه و اسب اهلی داشتند و به زبانی هندواروپایی سخن می­گفتند. گیمبوتاس، مسیر و زمان­بندی کوچ آریایی­ها را از مبنای توزیع همین کورگان­ها صورتبندی کرده است و به چهار موج از مهاجرت آریایی­ها دست یافته است که از آغاز هزاره­ی چهارم تا هزاره­ی دوم پ.م را در بر می­گیرند. تفسیری که در آغاز این گفتار از شواهد باستان­شناختی و پیوند فرهنگ‌ها با هم ارائه شد، به کمک مدل کورگانی فهم شده است.

بر مبنای مدل کورگان، خاستگاه آریایی­ها استپ­های بین دریای سیاه و دریای خزر است. آریایی­ها در این منطقه، تمدن اولیه­ی خود را برساختند، اما احتمالا پیش از آن از جایی در اوکراینِ امروزین و نزدیکی رود ولگا می‌زیستند. موج‌های اول و دوم حرکت این مردم، تمدن‌های یمنا و مایکوپ را پدید آورد و بعد در دو موج بعدی از آسیای میانه تا رود دانوب را درنوردید.

ادامه دارد…



شروین وکیلی - شهریور ۱۳۸۷


[1] Szemerényi, 1999.

[2] Cavalli-Sforza, 1991.

[3] Ahrensburg

[4] Dupuy et al. 2006.

[5] Samara Culture

[6] Mallory, 1997.

[7] Gimbutas, 1991.

[8] Khvalynsk

[9] Mallory, 1997.

[10] Dnieper- Donets Culture

[11] Mallory, 1997.

[12] Mallory, 1989:190-191.

[13] Cucuteni Culture

[14] Tripolie, Trypillian

[15] Talianky

[16] Dobrovody

[17] Maydanets

[18] Wilson, 2000.

[19] Sredny Stog Culture

[20] Botai.

[21] Olsen, 2003: 83–۱۰۴.

[۲۲] Anthony,2000.

[23] Brown & Anthony, 1998.

[24] Maykop

[25] Corded Ware Culture

[26] Catacomb

[27] Srubna Culture

[28] Timber-grave

[29] Andronovo Culture

[30] Sintashta- Petrovka- Arkaim

[31] Alekseyeka Culture

[32] Federovo Culture

[33] Afanasevo Culture

[34] Edgar H. Sturtevant

[35] Sturtevant, 1933.

[36] Renfrew, 1987.

[37] Renfrew, 2003.

[38] Glottochronology

[39] Gray & Atkinson, 2003.

[40] Gamkrelidze & Ivanov, 1990.

[41] Gimbutas, 1970.

[42] Gimbutas, 1999.