زبان؛ یک نظام انظباطی کامل: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « اگر از زاویه ای خاص به زبان بنگریم، خود نوعی نظام انضباطی است؛ یعنی هر سه کار...» ایجاد کرد)
 
 
سطر ۲: سطر ۲:
 
اگر از زاویه ای خاص به زبان بنگریم، خود نوعی نظام انضباطی است؛ یعنی هر سه کارکرد یادشده را با بیشترین شدتِ ممکن انجام میدهد.  
 
اگر از زاویه ای خاص به زبان بنگریم، خود نوعی نظام انضباطی است؛ یعنی هر سه کارکرد یادشده را با بیشترین شدتِ ممکن انجام میدهد.  
 
:زبان پدیدارهای درهم و برهمِِ زیستجهان را به عناصری مانند چیزها و رخدادهای مستقل از هم، تجزیه میکند.  
 
:زبان پدیدارهای درهم و برهمِِ زیستجهان را به عناصری مانند چیزها و رخدادهای مستقل از هم، تجزیه میکند.  
:زبان این چیزها و رخدادها را با نشانگانی تکرارشونده و هنجارین و مشابه، برچسبگذاری می کند و به این ترتیب دو کارکرد اولیه، یعنی ایجاد خشتهای معنایی و تجزیه کردن، را در کنار کارکرد ردهبندی و  
+
:زبان این چیزها و رخدادها را با نشانگانی تکرارشونده و هنجارین و مشابه، برچسبگذاری می کند و به این ترتیب دو کارکرد اولیه، یعنی ایجاد خشتهای معنایی و تجزیه کردن، را در کنار کارکرد ردهبندی و طبقه بندی به انجام میرساند.  
طبقهبندی به انجام میرساند.  
+
<br />
 +
 
 
:زبان، به همین ترتیب، زیستجهان را به امری هنجارین تبدیل میکند که قواعدی پایه، طبیعی، و بدیهی پنداشته شده بر آن حاکم هستند و این همان چیزی است که توافق اجتماعی را رقم میزند و ظهور نهادهای اجتماعی را ممکن میکند.  
 
:زبان، به همین ترتیب، زیستجهان را به امری هنجارین تبدیل میکند که قواعدی پایه، طبیعی، و بدیهی پنداشته شده بر آن حاکم هستند و این همان چیزی است که توافق اجتماعی را رقم میزند و ظهور نهادهای اجتماعی را ممکن میکند.  
  
 
<br />
 
<br />
بنابراین زبان خود نوعی نظام انضباطیِ غایی است.  
+
بنابراین زبان خود نوعی نظام انضباطیِ غایی است. زبان سیستمی است که برای نخستین بار در حوزه ی شناخت تکامل یافت تا [[دستگاه شناسنده]] ی من را منضبط سازد. این منضبط ساختنِ دستگاه شناختی البته تا حدودی به نادانی و بیحسیِ نظام شناختی منتهی می شود. به این معنا که ما دیگر با مشاهده کردنِ پدیدارهای اطراف خود، توانایی درک شگفتی نهفته در آنها و یکه و منحصر به فرد بودنِ چیزها و رخدادها را از دست داده ایم، منتها در مقابل، با آویختن به تکراری بودن و همسانی ای که از ورای پرده ی زبان برایمان تداعی میشود، امکان سازماندهی کردن و منظم ساختنِ این زیستجهان بازآراییشده را به دست آوردیم.  
زبان سیستمی است که برای نخستین بار در حوزه ی شناخت تکامل یافت تا [[دستگاه شناسنده]] ی من را منضبط سازد. این منضبط ساختنِ دستگاه شناختی البته تا حدودی به نادانی و بیحسیِ نظام شناختی منتهی میشود. به این معنا که ما دیگر با مشاهده کردنِ پدیدارهای اطراف خود، توانایی درک شگفتی نهفته در آنها و یکه و منحصر به فرد بودنِ چیزها و رخدادها را از دست داده ایم، منتها در مقابل، با آویختن به تکراری بودن و همسانی ای که از ورای پرده ی زبان برایمان تداعی میشود، امکان سازماندهی کردن و منظم ساختنِ این زیستجهان بازآراییشده را به دست آوردیم.  
+
 
<br />
 
<br />
  
 
زیستجهانی که به این ترتیب به چیزها و رخدادها تجزیه شده است، امری منضبط است. امری است نشانه گذاری شده، معلوم، بدیهی، و آشنا که میتوان در مورد آن با دیگران به توافق رسید. بر مبنای این زیستجهان مشترک است که ما نهادهای اجتماعی را بنیان می گذاریم. در واقع زبان واسطه ایست سازمان دهنده و انضباطی که ظهور نهادها (سیستم های پایه ی سطح اجتماعی) را از دل من ها (سیستم های پایه ی سطح روانی) ممکن میسازد.
 
زیستجهانی که به این ترتیب به چیزها و رخدادها تجزیه شده است، امری منضبط است. امری است نشانه گذاری شده، معلوم، بدیهی، و آشنا که میتوان در مورد آن با دیگران به توافق رسید. بر مبنای این زیستجهان مشترک است که ما نهادهای اجتماعی را بنیان می گذاریم. در واقع زبان واسطه ایست سازمان دهنده و انضباطی که ظهور نهادها (سیستم های پایه ی سطح اجتماعی) را از دل من ها (سیستم های پایه ی سطح روانی) ممکن میسازد.
 
<br />
 
<br />
 
بر مبنای مفاهیمی هنجارین مانند عشق و محبتِ درون خانواده است که نهاد خانواده شکل می گیرد و بر مبنای عوامل زبانی دیگری مانند حق، عدالت، مالکیت و هزاران مفهوم مشروعیت سازِ دیگرِ مشابه است که نهادهای اجتماعیِ کلان و پیچیده تر شکل میگیرند و می بالند و به یکدیگر متصل میشوند. زبان، در نهایی ترین شکل خود، میتواند علاوه بر منضبط کردنِ نهادهای اجتماعی، ذهنِ خودآگاه انسانی را نیز منضبط کند. به عبارت دیگر، زبان نه تنها از مجرای ارتباط میان آدمیان نهادهای اجتماعی را برمیسازد، که با درونیکردنِ این نهادها در ذهن آدمیان، خودِ «ِمن» منحصر به فردِ انسانی را نیز منضبط میکند. این کار به کمک روندی به نام «[[گفتوگوی درونی]]» انجام میگیرد که فصلی مستقل را در این نوشتار به آن اختصاص خواهیم داد.
 
<br />
 
 
امری که باید بر آن پای فشرد آن است که زبان، نوعی نظام انضباطی است که با تجزیه کردن، برچسب زدن، رده بندی کردن، و توجیه کردنِ جلب توافق و مشروعیت بخشیدن به نظم حاکم بر جهان، کارکرد انضباطی پایه ی خود، یعنی به تعویق انداختن قلبم به سودای افزوده شدن بر قلبم را به انجام می رساند. شکلِ پایه ی این کار، به این صورت انجام می پذیرد که بقا و لذت به سودای تولید ارزش افزودهای از جنس قدرت یا معنا فدا میشود، و این همان ساز و کاری است که نظم اجتماعی را رقم میزند.
 
 
<br />
 
به این ترتیب، زبان در سطح اجتماعی مجاز را از غیرمجاز تفکیک میکند؛ در سطح ارتباط های میانفردی امر روا و ناروا را از هم مجزا میسازد؛ در سطح شناخت فردی امر شناخته و ناشناخته را با برچسب زدن یا نزدن به چیزها و پدیدارها تفکیک میکند؛ و به همین ترتیب، در درون نظام ذهنی یک فردِ یکتا نیز به کمک گفتوگوی درونی امر خودآگاه را از ناخودآگاه مجزا میسازد.
 
 
<br />
 
چنانکه پیش از این گفتیم، چهار سطح فراز هر یک نشانگر سطحی از توصیف سلسله مراتب پیچیدگی حاکم بر من هستند. من یا سوژه در سطوح گوناگونی سازمان مییابد که دستِ کم چهار سطح از این سطوح در قالب سطوح فراز قابل شناسایی هستند، ولی نکته ای که در مورد این چهار سطح اهمیت فراوان دارد آن است که به لحاظ هستی شناسانه این چهار سطح، در واقع، نشانگر یک چیزِ یکتا و منسجم است که توسط چاقوی شناخت برش خورده و به این سطوح تقسیم شده است. این بدان معناست که چهار سطح یادشده، با وجود استقلال کارکردی که نسبت به یکدیگر دارند، به لحاظ هستی شناختی یک چیزِ منسجم و یکسان هستند.
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۴۲

اگر از زاویه ای خاص به زبان بنگریم، خود نوعی نظام انضباطی است؛ یعنی هر سه کارکرد یادشده را با بیشترین شدتِ ممکن انجام میدهد.

زبان پدیدارهای درهم و برهمِِ زیستجهان را به عناصری مانند چیزها و رخدادهای مستقل از هم، تجزیه میکند.
زبان این چیزها و رخدادها را با نشانگانی تکرارشونده و هنجارین و مشابه، برچسبگذاری می کند و به این ترتیب دو کارکرد اولیه، یعنی ایجاد خشتهای معنایی و تجزیه کردن، را در کنار کارکرد ردهبندی و طبقه بندی به انجام میرساند.


زبان، به همین ترتیب، زیستجهان را به امری هنجارین تبدیل میکند که قواعدی پایه، طبیعی، و بدیهی پنداشته شده بر آن حاکم هستند و این همان چیزی است که توافق اجتماعی را رقم میزند و ظهور نهادهای اجتماعی را ممکن میکند.


بنابراین زبان خود نوعی نظام انضباطیِ غایی است. زبان سیستمی است که برای نخستین بار در حوزه ی شناخت تکامل یافت تا دستگاه شناسنده ی من را منضبط سازد. این منضبط ساختنِ دستگاه شناختی البته تا حدودی به نادانی و بیحسیِ نظام شناختی منتهی می شود. به این معنا که ما دیگر با مشاهده کردنِ پدیدارهای اطراف خود، توانایی درک شگفتی نهفته در آنها و یکه و منحصر به فرد بودنِ چیزها و رخدادها را از دست داده ایم، منتها در مقابل، با آویختن به تکراری بودن و همسانی ای که از ورای پرده ی زبان برایمان تداعی میشود، امکان سازماندهی کردن و منظم ساختنِ این زیستجهان بازآراییشده را به دست آوردیم.

زیستجهانی که به این ترتیب به چیزها و رخدادها تجزیه شده است، امری منضبط است. امری است نشانه گذاری شده، معلوم، بدیهی، و آشنا که میتوان در مورد آن با دیگران به توافق رسید. بر مبنای این زیستجهان مشترک است که ما نهادهای اجتماعی را بنیان می گذاریم. در واقع زبان واسطه ایست سازمان دهنده و انضباطی که ظهور نهادها (سیستم های پایه ی سطح اجتماعی) را از دل من ها (سیستم های پایه ی سطح روانی) ممکن میسازد.