پیش درآمد: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۸: سطر ۸:
  
 
'''من؛ برابرنهاد دقیق سوژه'''
 
'''من؛ برابرنهاد دقیق سوژه'''
در متنهای فارسی، مرسوم شده اسـت کـه واژهی لاتـین Subiectum را بـا تلفظ فرانسوی اش به عنوان سوژه به کار میگیرند. چنین به نظر میرسد که ما
+
<br />
در زبـان فارسـی برابرنهـادی بسـیار دقیـقتر و کارآمـدتر از ایـن واهه را بـرای نشانه گذاری مفهوم مورد نظرمان در اختیار داشته باشیم. چنـان کـه مـیدانیم، Subiectum ترجمـه ی لاتینـی واههی یونـانی (هیپوک یم نـون )است که در آثار ارسطو برای اشاره به جوهر ذاتی موجودات مورد استفاده واقـع شده است و میتوان آن را «بنمایه»« یا «نهاد» ترجمه کرد. Subiectum که بـه تعبیر هایدگر مفهومی واژگونه ی مقصود ارسطویی را میرساند و به جای اشـاره به جوهر ذاتی اشیای خارجی به وضعیت ذهنی شناسنده ی رویارو با آنها اشـاره میکند، پس از دکارت و تعریف اثرگـذار وی از سـوژه در برابـر ابـژه، موقعیـت مدرن خود را در آثار فلسفی به دسـت آورد و امـروز نیـز بـا تعبیـری کمـابیش مشابه با آن به کار گرفته میشود.
+
  
 +
در متنهای فارسی، مرسوم شده اسـت کـه واژهی لاتـین Subiectum را بـا تلفظ فرانسوی اش به عنوان سوژه به کار میگیرند. چنین به نظر میرسد که ما در زبـان فارسـی برابرنهـادی بسـیار دقیـقتر و کارآمـدتر از ایـن واهه را بـرای نشانه گذاری مفهوم مورد نظرمان در اختیار داشته باشیم. چنـان کـه مـیدانیم، Subiectum ترجمـه ی لاتینـی واههی یونـانی (هیپوک یم نـون )است که در آثار ارسطو برای اشاره به جوهر ذاتی موجودات مورد استفاده واقـع شده است و میتوان آن را «بنمایه»« یا «نهاد» ترجمه کرد. Subiectum که بـه تعبیر هایدگر مفهومی واژگونه ی مقصود ارسطویی را میرساند و به جای اشـاره به جوهر ذاتی اشیای خارجی به وضعیت ذهنی شناسنده ی رویارو با آنها اشـاره میکند، پس از دکارت و تعریف اثرگـذار وی از سـوژه در برابـر ابـژه، موقعیـت مدرن خود را در آثار فلسفی به دسـت آورد و امـروز نیـز بـا تعبیـری کمـابیش مشابه با آن به کار گرفته میشود.
  
در زبان فارسی، برای اشاره به من «شناسنده» و هویت وی، واژه ی مشـهور «من» را داریم که با وجود اشتقاق ریشه شناختی متفاوت، با بن اسـم «من» از نظر آوایی همسان است. این شباهت از این رو ارزشمند است که این بن دومی،معنای تفکر و اندیشه را میرساند و کلیدواژه ی اوستایی مهم «مَئینیو» (مینـو)و مصدر پهلوی «مَنیشن» (اندیشیدن) را پدید آورده است که با واژه ی مـنش و دشمن و هومن و بهمن در فارسی دری امروزین پیوند دارد. چنین مینماید که «من»، با رگ و ریشه ی دوگانه و تنومندش در زبان فارسی و تداعی دقیقی کـه در پیوند با مفهوم اندیشه و منش دارد، برابرنهادی شایسته و دقیق برای مفهوم سوژه باشد. البته در زبان فارسی، نظام های قدرت سنتی مـا بارگـذاری ارزشـی دیرینه ی خود را بر این واژه نیز اعمال کرده اند و عبارت هایی مانند «مـنم مـنم کردن»، «انانیت»، و رونوشت نادرست «منیت»، کـه از روی آن سـاخته شـده، تعبیری منفی یافته اند. من این به حاشیه رانده شدن واژه ی من در زبان فارسی را نتیجهی ساز و کارهای قدرتی میدانم کـه در پـی هنجارسـازی و رام کـردن  
+
 
سوهههای انسانی بودهاند. از این رو، در این متن من را به عنوان مترادفی بـرای  
+
در زبان فارسی، برای اشاره به من «شناسنده» و هویت وی، واژه ی مشـهور «من» را داریم که با وجود اشتقاق ریشه شناختی متفاوت، با بن اسـم «من» از نظر آوایی همسان است. این شباهت از این رو ارزشمند است که این بن دومی،معنای تفکر و اندیشه را میرساند و کلیدواژه ی اوستایی مهم «مَئینیو» (مینـو)و مصدر پهلوی «مَنیشن» (اندیشیدن) را پدید آورده است که با واژه ی مـنش و دشمن و هومن و بهمن در فارسی دری امروزین پیوند دارد. چنین مینماید که «من»، با رگ و ریشه ی دوگانه و تنومندش در زبان فارسی و تداعی دقیقی کـه در پیوند با مفهوم اندیشه و منش دارد، برابرنهادی شایسته و دقیق برای مفهوم سوژه باشد. البته در زبان فارسی، نظام های قدرت سنتی مـا بارگـذاری ارزشـی دیرینه ی خود را بر این واژه نیز اعمال کرده اند و عبارت هایی مانند «مـنم مـنم کردن»، «انانیت»، و رونوشت نادرست «منیت»، کـه از روی آن سـاخته شـده، تعبیری منفی یافته اند. من این به حاشیه رانده شدن واژه ی من در زبان فارسی را نتیجه ی ساز و کارهای قدرتی میدانم کـه در پـی [[هنجارسـازی]] و رام کـردن سوژه های انسانی بوده اند. از این رو، در این متن من را به عنوان مترادفی بـرای سوژه به کار خواهم گرفت، با این امید که بتوان در متن های بعدی، بـه تـدریج
سوهه به کار خواهم گرفت، با این امید که بتوان در متنهای بعدی، بـه تـدری
+
این واژه را جایگزین وامواژه ی سوژه کرد.
این واهه را جایگزین وامواههی سوهه کرد.  
+
 
3 سوهه به دو دلیل بیش از سایر موضوعهای شناسایی اهمیت دارد. نخست آن  
+
که در مورد این موضوع خـاص، شناسـنده و موضـوع شناسـایی بـا هـم یگانـه  
+
 
میشوند و بنابراین نوع شناخت دربارهی سوهه ماهیت سوهه را دگرگون میکند  
+
سوژه به دو دلیل بیش از سایر موضوعهای شناسایی اهمیت دارد.  
و امری شناختشناسانه به این ترتیب ردپایی هستیشناختی از خـود بـر جـای
+
<br />
میگذارد. دوم آن که کل نظام دانایی بر محور همین سوهه سازمان یافته اسـت.  
+
'''نخست''' آن که در مورد این موضوع خـاص، شناسـنده و موضـوع شناسـایی بـا هـم یگانـه میشوند و بنابراین نوع شناخت درباره ی سوژه ماهیت سوژه را دگرگون میکند و امری شناختشناسانه به این ترتیب ردپایی هستیشناختی از خـود بـر جـایمیگذارد.  
جایگاه مرکزی سوهه در فضای حالت دانایی از سویی، میتواند با نگـاهی کـانتی  
+
<br />
همچون ضرورتی شناختی و پیامدی طبیعی از محوریت سوهه شناسـنده جلـوه  
+
'''دوم''' آن که کل نظام دانایی بر محور همین سوژه سازمان یافته اسـت. جایگاه مرکزی سوژه در [[فضای حالت]] دانایی از سویی، میتواند با نگـاهی کـانتی همچون ضرورتی شناختی و پیامدی طبیعی از محوریت سوژه شناسـنده جلـوه کند. از سوی دیگر، میتوان آن را از نگاهی نیچـه ای، همچـون وابسـتگی تمـام آنواع دانایی به اموری غیرعقأآنی و غیرمنطقی مانند میـل و منـافع و بقـا تلقـی
کند. از سوی دیگر، میتوان آن را از نگاهی نیچـهای، همچـون وابسـتگی تمـام  
+
کرد، که آنها نیز از ناخودآگاه سوژه تراوش میکند.
انواع دانایی به اموری غیرعقالنی و غیرمنطقی مانند میـل و منـافع و بقـا تلقـی
+
 
کرد، که آنها نیز از ناخودآگاه سوهه تراوش میکند.
+
 
به این ترتیب، سوهه محوری است که الگوی سازماندهی تمام اشکال دیگـر  
+
به این ترتیب، سوژه محوری است که الگوی سازماندهی تمام اشکال دیگـر دانایی را تعیین میکند. جایگاه سوژه نـه تنهـا در قـالبی جغرافیـایی، بلکـه بـه مفهومی کـارکردی نیـز در مرکـز فضـای حالـت دانـایی قـرار دارد. بسـیاری از دگرگونیهای بزرگ در تاریخ دانش، فروپاشـی های دوران سـاز در سرمشـقه ای شناختی و سر بر کشیدن چارچوبهای نو مدیون دگرگونی در برداشـت مـن از
دانایی را تعیین میکند. جایگاه سوهه نـه تنهـا در قـالبی جغرافیـایی، بلکـه بـه  
+
مفهومی کـارکردی نیـز در مرکـز فضـای حالـت دانـایی قـرار دارد. بسـیاری از
+
دگرگونیهای بزرگ در تاریخ دانش، فروپاشـیهای دورانسـاز در سرمشـقهای
+
شناختی و سر بر کشیدن چارچوبهای نو مدیون دگرگونی در برداشـت مـن از
+
 
من بوده است.  
 
من بوده است.  
دوران کنونی شاهد چند رخـداد مهـم در حـوزهی نظریـهپردازی در مـورد  
+
 
سوهه بوده است.
+
 
نخست آن که با دگردیسی علـوم پایـه و پیشـرفت ابزارهـای مشـاهداتی و  
+
دوران کنونی شاهد چند رخـداد مهـم در حـوزهی نظریـه پردازی در مـورد سوژه بوده است.
محاسباتی مربوطه، در دو دههی واپسین قرن بیستم، رویکـردی میانرشـتهای
+
<br />
در جوامع علمی باب شد. این بدان معنا بود کـه متحـد کـردن تمـام دادههـا و  
+
 
نگرشهای به دست آمده در الیههای متفاوت مشاهداتی به عنوان هـدفی قابـل  
+
'''نخست''' آن که با دگردیسی علـوم پایـه و پیشـرفت ابزارهـای مشـاهداتی و محاسباتی مربوطه، در دو ده هی واپسین قرن بیستم، رویکـردی میان رشـته ای در جوامع علمی باب شد. این بدان معنا بود کـه متحـد کـردن تمـام داده هـا و نگرش های به دست آمده در لایه های متفاوت مشاهداتی به عنوان هـدفی قابـل دستیابی و مطلوب جلوه کـرد و بـه دنبـال آن خوشـه ای نـوین از علـوم میـا
دستیابی و مطلوب جلوه کـرد و بـه دنبـال آن خوشـهای نـوین از علـوم میـا
+

نسخهٔ ‏۷ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۰۴:۱۱

من-اکنون فوکو در نقد تأثیرگذاری که بر روشنگری چیست؟ کانت نوشته است ایـن نکته را طرح کرده که پرسش اصلی مدرنیته جایگاه و موقعیت سـوژه در زمـان حال است. به عبارت دیگر، شالوده ی نگاه مدرن، رابطه ای اسـت کـه «مـن» بـا «اکنون» برقرار میکند. از سوی دیگر، گیـدنز جامعه شناسـی را همچـون علـم بررسی مدرنیته تعریف می کند. با جمع بستن دو نقل قول یادشده، میتوان بـه تصویری دقیقتر از چشمداشت این نوشتار دست یافت. چنین مینماید که علم جامعه شناسی خوشه ای از دانایی است که به عنوان حاشیه ای بـر گـذار جوامـع سنتی به مدرن پدید آمده باشد و از شبکه ای از تفسیرها، چاره جویی هـا، طـرح مسأله ها و داوری ها تشکیل یافته باشد. شـبکه ای کـه بـر گرانیگـاه مهـم و گـاه نادیده انگاشته شدهی «مـن» تکیه کرده است و در اطراف پرسش از «سرنوشت من در شرایط مدرن» ترشح شده است.

به این ترتیب، موضوع محوری این نوشتار همان مسأله ی محوری مدرنیتـه، یعنی سوژه در موقعیت «اکنون» ، است. سوژه به عنوان هـویتی روانشـناختیکالبدی زنده، و موقعیتی جامعه شناختی است که در اکنون، به مثابـه عرصـه ای از تلاقی گزینه های رفتـاری، حضـور دارد و در بسـتری برسـاخته از قـدرت بـه انتخاب کردار خویش دست می یازد.


من؛ برابرنهاد دقیق سوژه

در متنهای فارسی، مرسوم شده اسـت کـه واژهی لاتـین Subiectum را بـا تلفظ فرانسوی اش به عنوان سوژه به کار میگیرند. چنین به نظر میرسد که ما در زبـان فارسـی برابرنهـادی بسـیار دقیـقتر و کارآمـدتر از ایـن واهه را بـرای نشانه گذاری مفهوم مورد نظرمان در اختیار داشته باشیم. چنـان کـه مـیدانیم، Subiectum ترجمـه ی لاتینـی واههی یونـانی (هیپوک یم نـون )است که در آثار ارسطو برای اشاره به جوهر ذاتی موجودات مورد استفاده واقـع شده است و میتوان آن را «بنمایه»« یا «نهاد» ترجمه کرد. Subiectum که بـه تعبیر هایدگر مفهومی واژگونه ی مقصود ارسطویی را میرساند و به جای اشـاره به جوهر ذاتی اشیای خارجی به وضعیت ذهنی شناسنده ی رویارو با آنها اشـاره میکند، پس از دکارت و تعریف اثرگـذار وی از سـوژه در برابـر ابـژه، موقعیـت مدرن خود را در آثار فلسفی به دسـت آورد و امـروز نیـز بـا تعبیـری کمـابیش مشابه با آن به کار گرفته میشود.


در زبان فارسی، برای اشاره به من «شناسنده» و هویت وی، واژه ی مشـهور «من» را داریم که با وجود اشتقاق ریشه شناختی متفاوت، با بن اسـم «من» از نظر آوایی همسان است. این شباهت از این رو ارزشمند است که این بن دومی،معنای تفکر و اندیشه را میرساند و کلیدواژه ی اوستایی مهم «مَئینیو» (مینـو)و مصدر پهلوی «مَنیشن» (اندیشیدن) را پدید آورده است که با واژه ی مـنش و دشمن و هومن و بهمن در فارسی دری امروزین پیوند دارد. چنین مینماید که «من»، با رگ و ریشه ی دوگانه و تنومندش در زبان فارسی و تداعی دقیقی کـه در پیوند با مفهوم اندیشه و منش دارد، برابرنهادی شایسته و دقیق برای مفهوم سوژه باشد. البته در زبان فارسی، نظام های قدرت سنتی مـا بارگـذاری ارزشـی دیرینه ی خود را بر این واژه نیز اعمال کرده اند و عبارت هایی مانند «مـنم مـنم کردن»، «انانیت»، و رونوشت نادرست «منیت»، کـه از روی آن سـاخته شـده، تعبیری منفی یافته اند. من این به حاشیه رانده شدن واژه ی من در زبان فارسی را نتیجه ی ساز و کارهای قدرتی میدانم کـه در پـی هنجارسـازی و رام کـردن سوژه های انسانی بوده اند. از این رو، در این متن من را به عنوان مترادفی بـرای سوژه به کار خواهم گرفت، با این امید که بتوان در متن های بعدی، بـه تـدریج این واژه را جایگزین وامواژه ی سوژه کرد.


سوژه به دو دلیل بیش از سایر موضوعهای شناسایی اهمیت دارد.
نخست آن که در مورد این موضوع خـاص، شناسـنده و موضـوع شناسـایی بـا هـم یگانـه میشوند و بنابراین نوع شناخت درباره ی سوژه ماهیت سوژه را دگرگون میکند و امری شناختشناسانه به این ترتیب ردپایی هستیشناختی از خـود بـر جـایمیگذارد.
دوم آن که کل نظام دانایی بر محور همین سوژه سازمان یافته اسـت. جایگاه مرکزی سوژه در فضای حالت دانایی از سویی، میتواند با نگـاهی کـانتی همچون ضرورتی شناختی و پیامدی طبیعی از محوریت سوژه شناسـنده جلـوه کند. از سوی دیگر، میتوان آن را از نگاهی نیچـه ای، همچـون وابسـتگی تمـام آنواع دانایی به اموری غیرعقأآنی و غیرمنطقی مانند میـل و منـافع و بقـا تلقـی کرد، که آنها نیز از ناخودآگاه سوژه تراوش میکند.


به این ترتیب، سوژه محوری است که الگوی سازماندهی تمام اشکال دیگـر دانایی را تعیین میکند. جایگاه سوژه نـه تنهـا در قـالبی جغرافیـایی، بلکـه بـه مفهومی کـارکردی نیـز در مرکـز فضـای حالـت دانـایی قـرار دارد. بسـیاری از دگرگونیهای بزرگ در تاریخ دانش، فروپاشـی های دوران سـاز در سرمشـقه ای شناختی و سر بر کشیدن چارچوبهای نو مدیون دگرگونی در برداشـت مـن از من بوده است.


دوران کنونی شاهد چند رخـداد مهـم در حـوزهی نظریـه پردازی در مـورد سوژه بوده است.

نخست آن که با دگردیسی علـوم پایـه و پیشـرفت ابزارهـای مشـاهداتی و محاسباتی مربوطه، در دو ده هی واپسین قرن بیستم، رویکـردی میان رشـته ای در جوامع علمی باب شد. این بدان معنا بود کـه متحـد کـردن تمـام داده هـا و نگرش های به دست آمده در لایه های متفاوت مشاهداتی به عنوان هـدفی قابـل دستیابی و مطلوب جلوه کـرد و بـه دنبـال آن خوشـه ای نـوین از علـوم میـا