دربارهی خطوط قرمز: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۶: | سطر ۳۶: | ||
− | در این برهه خطیر سردرگمی و عدم قطعیت و در شرایطی که قواعد خاص برای مرزبندی گفتارهای مجاز و غیرمجاز اعتبار ندارد،امکان دست یازیدن به خلاقیت های زیربنایی، آفرینش های معنایی ماندگار و بازسازی رادیکال اصول موضوعه فراهم می آید و این میوه های درخت آشوب است که جنون و سردرگمی و آشفتگی و رنج و ابهام، عناصر تشکیل | + | در این برهه خطیر سردرگمی و عدم قطعیت و در شرایطی که قواعد خاص برای مرزبندی گفتارهای مجاز و غیرمجاز اعتبار ندارد،امکان دست یازیدن به خلاقیت های زیربنایی، آفرینش های معنایی ماندگار و بازسازی رادیکال اصول موضوعه فراهم می آید و این میوه های درخت آشوب است که جنون و سردرگمی و آشفتگی و رنج و ابهام، عناصر تشکیل دهنده شاخسار و برگ آن هستند. آنگاه که این قلمروهای معنایی نوظهور و این پاره گفتمان های تا به حال غیرمجاز تلقی شده، به قدر کافی بالنده و تنومند باشند که نظمی نو را پدید آورند، نظام های گفتمانی بار دیگر تن به خطوط قرمزی از نو ترسیم شده می دهند و به این ترتیب، نظام اجتماعی از دوران آشوب گذر می کند و نظمی نو را در دل خود می پرورد. |
نسخهٔ ۱۷ فوریهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۲۰:۳۴
گفتن و ناگفتن، سخن و سکوت و ابراز و پرهیز از ابراز، جفت هایی دوقطبی هستند که در تمام زبان ها و تمام تمدنها با دقت و وسواس بسیار بررسیده و پرداخته شده و با تلنباری از قواعد و رمزگان صورتبندی شده اند. هر حوزه فرهنگی، هر نهاد اجتماعی، هر قلمرو زبانی و هر اقلیم معنایی، سخن هایی گفتنی و گزاره هایی مرسوم و هنجارین و پذیرفته شده را در دل خویش می گنجاند و حریم این گفتمان رسمی و مجاز را با مرزهایی حراست می کند؛ مرزهایی گاه شفاف و گاه مبهم که با نیروهایی ملایم یا خشن پشتیبانی می شوند و نظم و آرامش حاکم در اندرون یک گفتمان جاری و مستقر را تضمین می کنند.این مرزها، همان هایی هستند که پاره گفتارهای درست را از نادرست، شایسته را از ناشایسته و معقول را از جنون آمیز تفکیک می کنند. گزاره ها و گفتارهایی که از این مرز تخطی کنند، بسته به اینکه حریم فرد، جامعه یا تابوهای مستقر را مورد تهاجم قرار دهند، به توهین، جرم یا کفر تبدیل می شوند.
همه ما سخنگویان زبانی مستقر و همه ما محاط شدنگان در اقلیم قواعد هنجارین و آشنای حوزه های معنایی، چندان به این مرزها خو گرفته ایم که عبور از آن را همچون تهدید نظمی طبیعی و تخطی از قواعدی بدیهی تلقی می کنیم.این مرزها و این حریم ها، از دورترین زمان ها، از همان هنگامی که آموختن زبان را آغاز می کنیم، به ما آموزش داده می شود و هر روز و هر ساعت، با هر مکالمه و هر گپ و گفت، رسوبی سنگین از رمزگان تاکیدکننده بر آن انباشته می شود.
این مرزها، همان چیزهایی هستند که این روزها با اسم بامسمای خط قرمز مورد اشاره قرار می گیرند. خط های قرمز، مرزهای نمادینی هستند که گفتنی ها را از حرف های ناگفته و گفتمان های مجاز را از غیرمجاز تفکیک می کنند.در باب خط بودن و قرمز بودن این مرزها اما باید بازبینی ای کرد تا شاید از این رهگذار، درکی دقیقتر در مورد شرایط امروزین حاکم بر سپهر معنایی پیرامون ما به دست آید.
در مورد خط قرمز، یک نکته بسیار مهم وجود دارد و آن هم اینکه خط قرمز، یک خط نیست که خطوط است. در هیچ جامعه ای، با خط قرمز مواجه نیستیم؛ چرا که جوامع امروزین، چنان پیچیده و بغرنج شده اند که حوزه های معنایی و قلمروهای مفهومی و زبانی در آنها به اموری پرشاخه، منشعب، و پرچین و شکنج تبدیل شده است. نهادهای اجتماعی چندان واگرا و زمینه های زبانی چندان تخصصی و خودمختار شده اند که در هر یک از آنها با قواعدی ویژه و ساختارهایی خاص برای مرزبندی و خط کشی حریم ها مواجه هستیم. در قلمرویی مانند دانش رسمی و آکادمیک، تمایز درست از نادرست، معقول از نامعقول و مستند از نامستند است که مرز میان گفتنی ها و حرف های مگو را تشکیل می دهد.در قلمروی زیباییشناسی، ذوق سالم و ناسالم، سلیقه پیشرو و واپسگرا، و عامه پسند و نخبه پسند است که سنگ محک محسوب می شود و به همین ترتیب در هر حوزه معنایی، با سنجه ها و معیارهایی ویژه برای حصاربندی گفتمان های رسمی و مجاز روبه رو هستیم.
در هر زمینه، جسورانی که پا را از این مرزها فراتر بنهند، با برچسب هایی ویژه شناخته می شوند و مجازات هایی خاص را تحمل می کنند. درنوردیدن خط قرمز در قلمروی دانشگاهی، برچسب بی سواد، نادان یا دیوانه را به همراه دارد و به از میان رفتن اعتبار و احترام و موقعیت منزلتی فرد منتهی می شود؛ درحالی که نقض کردن یک قاعده مدنی درباره حریم های گفتمانی، می تواند به جریمه یا زندانی شدن فرد بینجامد. ب رمبنای این تکثر و تنوع خطوط قرمز، سخن گفتن از خط قرمزی یگانه یا حتی شبکه ای همخوان و منسجم از خطوط قرمز در یک جامعه می تواند گمراهک ننده باشد. هیچ جامعه ای چندان ساده،ه مگون و همگن نیست که خط های قرمز تکامل یافته در قلمروهای معنایی گوناگوناش، در تطابق و سازگاری کامل باهم قرار داشته باشند. قواعد حاکم بر هر قلمرو معنایی تا حدودی استقلال درونی دارد و در شرایطی ویژه تحول می یابد که دیر یا زود به تعارض یا ناهمخوانی بخش هایی از محتوای آن با خزانه معنایی سایر حوزه ها منتهی می شود. بنابراین نخستین نکته در مورد خط قرمز، این است که تعدادی فراوان، قواعدی متکثر و ساختاری ناهمخوان و واگرا در یک نظام اجتماعی دارد. البته ناگفته پیداست که هرچه آن جامعه نظم یافته تر و نهادهای درون آن کارآمدتر باشند،این تعارض ها و ناهمخوانی ها با دقتی بیشتر شناسایی و رمزگذاری شده و با قواعدی رابط تعدیل شده است.
دومین ویژگی خط قرمز این است که اصلا خط نیست. آنچه تا اینجای کار با عبارت مرزبندی، حصر و مرزگذاری مرزها مورد اشاره قرار دادیم، در واقع امری یکباره، قطعی و دقیق نیست. هیچ گرانیگاه قدرتی چندان نیرومند نیست که مرزهای یک گفتمان مجاز را یک بار و برای همیشه تعیین کند و هیچ گرانیگاه رمزگذارنده ای نیست که دقت و شمول کافی برای انجام چنین کاری را دارا باشد. از این رو، روند تعیین مرزهای مجاز برای یک گفتمان، همواره به شکلی موضعی، پراکنده، منتشر و پویا به انجام می رسد. در واقع، هر گفتمان به حبابی متغیر و سیال از معنا می ماند که در دریایی از رمزگان فاقد معنا یا حامل معانی غیرمجاز شناور است. شکل متغیر این حباب و مرزهای پویا و منعطف آن در هر مقطع زمانی براساس برآیندی از نیروهای درونی و بیرونی آن تعیین می شود. چه بسا که ورود رسانه ای نو -مانند پیام کهای تلفن همراه-حوزه ای از گفتمان های غیرم جاز (بازگو کردن جوک های بی ادبانه برای فردی نسبتا غریبه)را به درون قلمرو مجاز بمکد و چه بسا که رخدادی ویژه -مانند اعلام یک خبر سیاسی توسط مقامی دولتی- دامنه ای از گفتارهای مجاز را به ناگهان ممنوع سازد.
بنابراین، هرچند تصور مرزهای مجاز یک گفتمان به صورت خطی دقیق و روشن و پایدار، از نظر آموزشی و در مقام یک ساده سازی نظریه پردازانه کاری روا می نماید، اما در واقع، درست و واقعی نیست. مرز مجاز یک قلمروی گفتمانی، محدوده ای خاکستری است که نشانگان نمایانگر امکان بیان گفتار، در آن جابه جا می شوند. رخدادهای محیطی، پویایی طبیعی درون یک نظام گفتمانی، موقعیت ویژه حاکم بر شرایط تولید یک پاره گفتار خاص و تاثیر مراکز قدرت بر ساخت گفتمان، عواملی هستند که این پس و پیش رفتن مرزها در محدوده یاد شده را تعیین می کنند. به این ترتیب، خط قرمز، بیش از آنکه خطی روشن و دقیق باشد، قلمرویی مه آلود است.
ویژگی سوم خط قرمز، این است که به راستی قرمز است؛ یعنی تخطی کردن از آن به زایش رنج منتهی می شود. نظام های اجتماعی و ساختارهای تولید و توزیع معنا، ساز و کارهایی نرم یا سخت برای پاسداری از مرزهای گفتمانی خود دارند و با پاداش دادن به تولیدکنندگان پایبند به محدوده مجاز و کیفر دادن به هنجارشکنان، این مهم را به انجام می رسانند. به این ترتیب، مرزبندی یک گفتمان با پویایی لذت و رنج گره خورده است. به تعبیری، خط قرمز آن نقطه ها و آن آستانه ای است که لذت و پاداش ناشی از تولید یکپاره گفتمان، به رنج و آزار تبدیل می شود. به همین دلیل هم کنشگران اجتماعی همزمان با یادگیری زبان و تسلط بر به کارگیری آن، می آموزند(و درواقع شرطی می شوند) تا از خطوط قرمز اجتناب کرده و خود را در محدوده امن و لذت آور پاره گفتمان های مجاز پنهان کنند.
باوجوداین، جالب است که در تمام نظام های فرهنگی، خرده گفتمان ها و منش ها(عناصر فرهنگی) کوچکی وجود دارند که در حاشیه خطوط قرمز می رویند. لطیفه ها و جوک ها، مشهورترین منش هایی هستند که به شکلی بازیگوشانه در کناره مرزهای مجاز گفتمان می رویند. خنده دار بودن و غیرجدی بودن این عناصر زبانی، تضمینی است بر اینکه مشمول نظام کیفری نگهبان خط قرمز قرار نگیرند. با این حال، همین عناصر شوخیگونه، غیرجدی و بازیگوشانه هستند که فشاری مداوم را بر مرزهای مجاز یک نظام گفتمانی اعمال می کنند و دیر یا زود بسط و توسعه آن، عقب راندن مرزهای غیرمجاز بودن را ممکن می سازند.
به این ترتیب، در یک جامعه پایدار و منظم، با چنین تصویری از مرزهای گفتمان های مجاز و غیرمجاز رو به رو هستیم؛ خطوط قرمزی وجود دارند که هر یک از آنها در واقع دامنه ها و پیوستارهایی از قبض و بسط رمزگان مهارکننده گفتمان هستند و در ضمن، خرد همعانیو منش هایی کوچک، بازیگوشانه و غیرجدی -که بر بازی و نقض تابوها تمرکز یافته اند- را هم در خود جای داده اند.این خطوط قرمز، گذشته از ماهیت پیوستارگونه و غنی، واگرا و متکثر هم هستند و در حوزه های معنایی متفاوت، از قواعد خاص متفاوتی پیروی می کنند. در شرایط عادی، قواعد ربطی وجود دارد که این زیر واحدهای گفتمانی و خطوط قرمز متمایزشان را در یک مجموعه کلان و فراگیر باهم جمع می کند و این همان است که شالوده زیست جهان منسجم و یگانه اعضای یک جامعه پایدار و نظم یافته را می سازد.
خط های قرمز تنها زمانی می توانند کارکرد حصر کننده خود را به انجام برسانند که تا حدودی واقعیت داشته باشند؛ یعنی بر چسب نادان و بی سواد در شرایطی به تخطی کنندگان از هنجارهای آکادمیک قابل اطلاق است که بخش بزرگی از این تخطیک نندگان به راستی از نظر توانایی ذهنی و کامیابی نظریاتشان در این رده بگنجند. به همین ترتیب، بقای خطوط قرمز بر کارکرد آنهاست. کارکرد این خطوط، نظم بخشیدن به پویایی جاری در یک نظام گفتمانی است و پاسبانی از آن در برابر اختلال هایی که از ناسازه ها و رخنه های معنایی برمی خیزد. اگر خطوط قرمز آن دلالت عینی و این کارکرد فرهنگی را از دست بدهند، به عناصری اضافی، زاید و ناکارآمد تبدیل می شوند که عبور از آنها به تدریج فضیلت تلقی می شود.این هنگامی رخ می دهد که نظام اجتماعی بر لبه پرتگاه آشوب قرار داشته باشد.
در این شرایط، کار واگرایی زیرواحدهای فرهنگی به تعارض می انجامد و خطوط قرمز نه تنها در زیر چتر معنایی مشترکی باهم جمع نمی شوند که یکدیگر را نیز نقض می کنند. در این شرایط، دامنه نویسان رمزگان حصرکننده در لبه سیستم گفتمانی به قدری زیاد می شود که بخش مهمی از محتواهای آن گفتمان را در برمی گیرد و بنابراین از سویی تولید معنا در آن گفتمان را دچار اختلال می کند و از سوی دیگر، رعایت حریم خطوط قرمز را ناممکن می سازد. در این شرایط، رنج ناشی از تخطی از خطوط قرمز و لذت ناشی از رعایت آن، چندان به هم نزدیک می شوند که تمایزشان از میان برود. زیست جهان در این شرایط به لحافی چهل تکه از پاره رمزگان متمایز و موازی و متعارض تبدیل میشود و خصلت شیزوفرنیکی که در جریان ظهور مدرنیته(در جریان ظهور یکی از همین الگوهای آشوبگونه) تجربه شد، با شدتی بیشتر تکرار می شود. در این شرایط، تولیدکنندگان گفتمان ها، ناکارآمد بودن خطوط قرمز را در می یابند و با عبور آزمایشی از مرزهای آن، به زایش معنا و پاره گفتارهایی در فراسوی این خطوط قرمز دست پیدا می کنند. قدرت های مستقر سیاسی که در جریان این آشوب به مراکز اعمال زور در حمایت از یکی از این پاره های پراکنده تبدیل شده اند، در این شرایط از اعمال قدرت نرم افزاری و نمادین و ظریف، به سوی اعمال زور عریان و خشن و آشکار روی می آورند و این آخرین مرحله از پایداری یک خط قرمز گفتمانی است.
در این برهه خطیر سردرگمی و عدم قطعیت و در شرایطی که قواعد خاص برای مرزبندی گفتارهای مجاز و غیرمجاز اعتبار ندارد،امکان دست یازیدن به خلاقیت های زیربنایی، آفرینش های معنایی ماندگار و بازسازی رادیکال اصول موضوعه فراهم می آید و این میوه های درخت آشوب است که جنون و سردرگمی و آشفتگی و رنج و ابهام، عناصر تشکیل دهنده شاخسار و برگ آن هستند. آنگاه که این قلمروهای معنایی نوظهور و این پاره گفتمان های تا به حال غیرمجاز تلقی شده، به قدر کافی بالنده و تنومند باشند که نظمی نو را پدید آورند، نظام های گفتمانی بار دیگر تن به خطوط قرمزی از نو ترسیم شده می دهند و به این ترتیب، نظام اجتماعی از دوران آشوب گذر می کند و نظمی نو را در دل خود می پرورد.