ریزم / درخت: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | از دید دلوز، ارتباط میان مفاهیم و الگوی حاکم بر روندها و جریانها، بر خلاف تصور مرسوم، به درختی با تنه ی تنومند و شاخه های نحیف شباهت ندارد، بلکه الگویی ریزوم گونه دارد. | |
+ | <br /> | ||
+ | <br /> | ||
+ | '''ریزوم'''، نام علمی شکلی از ریشه ی زیرزمینی گیاهان است که در شبکه ای پنهان در زیر خاک گسترده می شوند و در هر جا که شرایط مساعد باشد، ساقه ای را بر آن می روید. از دید دلوز، پدیدارهای اجتماعی خصلتی ریزوم وار دارد. یعنی امری منتشر، پراکنده، شاخه شاخه، و مرکز گریز است که به طور موضعی و در شرایطی ویژه در قالب رخدادهایی منحصر به فرد و خاص بروز می یابد و همواره هم خصلتی موقت و تعمیم ناپذیر دارد. | ||
+ | <br /> | ||
+ | <br /> | ||
− | این نگرش در برابر دیدگاه کلاسیک اندیشمندان قرار می گیرد که به | + | این نگرش در برابر دیدگاه کلاسیک اندیشمندان قرار می گیرد که به شیوه ی [[افلاطون]] به [[سلسله مراتبی]] از مفاهیم و روندها و علل معتقد بودند که مفاهیم و اموری حاشیه ای، جزئی، و سطحی را به ساختارهایی عمیق، عمومی، و مرکزی متصل می سازند. این تمایز میان امر عمیق و سطحی، و چیزهای مرکزی و حاشیه ای، در دیدگاه فوکو نیز آماج نقد بود. چنین نقدی در نظریه ی دلوز، تا حدودی با الهام از راهبردهای شالوده شکنانه ی دریدا، به موقعیتی مرکزی برکشیده شده اند. |
− | موقعیتی مرکزی برکشیده | + | <br /> |
+ | <br /> | ||
− | + | (کتاب نطریه قدرت /شروین وکیلی - فرگرد دوم - بخش نخست - گفتار سوم: تعريفهاي نظامگريز/صفحه۱۰۶-۱۰۷/نسخه الکترونیکی) |
نسخهٔ کنونی تا ۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۵۹
از دید دلوز، ارتباط میان مفاهیم و الگوی حاکم بر روندها و جریانها، بر خلاف تصور مرسوم، به درختی با تنه ی تنومند و شاخه های نحیف شباهت ندارد، بلکه الگویی ریزوم گونه دارد.
ریزوم، نام علمی شکلی از ریشه ی زیرزمینی گیاهان است که در شبکه ای پنهان در زیر خاک گسترده می شوند و در هر جا که شرایط مساعد باشد، ساقه ای را بر آن می روید. از دید دلوز، پدیدارهای اجتماعی خصلتی ریزوم وار دارد. یعنی امری منتشر، پراکنده، شاخه شاخه، و مرکز گریز است که به طور موضعی و در شرایطی ویژه در قالب رخدادهایی منحصر به فرد و خاص بروز می یابد و همواره هم خصلتی موقت و تعمیم ناپذیر دارد.
این نگرش در برابر دیدگاه کلاسیک اندیشمندان قرار می گیرد که به شیوه ی افلاطون به سلسله مراتبی از مفاهیم و روندها و علل معتقد بودند که مفاهیم و اموری حاشیه ای، جزئی، و سطحی را به ساختارهایی عمیق، عمومی، و مرکزی متصل می سازند. این تمایز میان امر عمیق و سطحی، و چیزهای مرکزی و حاشیه ای، در دیدگاه فوکو نیز آماج نقد بود. چنین نقدی در نظریه ی دلوز، تا حدودی با الهام از راهبردهای شالوده شکنانه ی دریدا، به موقعیتی مرکزی برکشیده شده اند.
(کتاب نطریه قدرت /شروین وکیلی - فرگرد دوم - بخش نخست - گفتار سوم: تعريفهاي نظامگريز/صفحه۱۰۶-۱۰۷/نسخه الکترونیکی)