بازتعریف ویژگیهای عنصر فرهنگی در نگرش سیستمی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

يک عنصر فرهنگى، با توجه به اين چهار ويژگی، سيستمى است كه رفتارهاى ويژه اي را از خود نشان مى دهد. همين خواص، می توانند به كمک روش سيستمی با دقتی بيشتر به اين ترتيب تعريف شوند:

الف) عنصر فرهنگى، نوعى سيستم است؛ يعنى، نظامى است تشكيل يافته از عناصر مشخص و روابط معلوم كه حد و مرز خودش با جهان پيرامونى اش را در طول زمان حفظ مى كند. عنصر فرهنگى، مانند هر سيستم ديگرى، از مجموعه اي از عناصر تشكيل شده كه از جنس ماده، انرژى يا اطلاعات هستند. چنان كه گفتيم، در لايه ي فرهنگی عنصر اطلاعات بر ساير وجوه عناصر سيستم چيرگى دارد و بنابراين در سيستم درونىِ يک عنصر فرهنگى هم آنچه بيشترين اهميت را دارد نه ماده و انرژى، كه اطلاعات است. مجموعه ى آواهايى كه يک خبرِ شفاهى، ترانه يا هر عنصر فرهنگى ديگر را تشكيل مىدهد، از نظر ساخت فيزيكى، خصلت مادى- انرژيايى خاصى دارد كه شدت صوت و بسامدِ آن را شامل میشود. با وجود اين،آنچه مجموعه اي از موجهاى صوتى را به يک خبر يا يک ترانه تبديل مى كند نه بسامد و شدت صوت، كه شكل ويژهى ارتباط درونى عناصر نشانگانىِ داخلِ آن است. معناى يک پيام صوتى توسط شكل خاصِ چيده شدن واج ها و ترتيب و توالی آواها و رشته ى نشانگانیِ برآمده از آن تعيين مى شود و اين همان است كه زير عنوان اطالعات به آن اشاره كرديم.

پس عنصر فرهنگى، سيستمى است كه عنصر اطلاعات در آن بر ماده وانرژى غلبه دارد و رفتار آن را تعيين مى كند. اين خصلت (يعنى اطلاعات محور بودنِ رفتار) چيزى است كه در تمام سيستم هاى پيچيده ى خودزاينده و خودسازمانده ديده مىشود، ولى در سطح رخدادهاى فرهنگى به برجسته ترين شكل نمود مى يابد.

ب) دومين ويژگى عنصر فرهنگى در مقام يک سيستم، آن است كه توسطحد و مرزى قراردادى از جهان اطرافش جدا مىشود. ارتباط درونى عناصر مربوط به يک عنصر فرهنگى خاص به شكلى هستند كه انسجامی در سيستمى را به آن مى بخشند. تمايز بين نوع اين ارتباطات با روابط بين عناصر سيستم و رخدادهاى محيطى، همان چيزى است كه مرزبندى سيستم در برابر محيط را ممكن مى سازد.

پايدار ماندن اين حد و مرز در محور زمان، به آن معناست كه عنصر فرهنگى در گذر زمان تداوم مىيابد و ساختار خود را حفظ مىكند. محيط، با رويدادهاى تصادفى و بى نظم و ترتيبش، و با پويايى آشوبگونه و نامنسجم اش، زمينهاي است كه فشارى هميشگى را بر تمام سيستم هاى پيچيده وارد مى كند. از اين رو، نظم درونى هر عنصر فرهنگى همواره با خطر فروپاشى روبه روست. مقاومت عنصر فرهنگى براى پايدار ماندن و پايداري ارتباطات درونى سيستم، در نهايت، به شكست مى انجامد و سيستم فرهنگى نيز همچون هر سيستم پيچيده ى ديگرى، هميشه، زير فشار قانون دوم ترموديناميکمى شود. اما همين مجال كوتاهى كه در جريان مقاومت سيستم در برابر محيط پديد مى آيد و مهلت اندكى كه از حفظ موقتِ حد و مرزها ناشى مى شود، براى آن كه عنصر فرهنگى رفتار ويژهى خود - تعيين رفتار و همانندسازى - را به انجام رساند و توسط ما مشاهده و لمس شود كفايت مى كند.

ج) سومين خاصيت عنصر فرهنگى، آن است كه معنا حمل مىكند. به اين امر بديهى اشاره شد كه عنصر فرهنگى در جوامع انسانی، پديدارى وابسته به انسان است. اين وابستگى را مى توان به صورتِ عصبشناسانه هم بيان كرد. در اين تعبير، عنصر فرهنگى الگويى خاص از ارتباطات بين عناصر نشانگانى است كه در مغزِ يک انسان ذخيره شده است و رفتارش در قالب پويايى شبكه ى عصبىِ نگهدارندهاش نمود مى يابد.

در اين چارچوب، معنا تفسيرى دقيقتر پيدا مىكند. منظور از حمل معنا آن است كه عنصر فرهنگى، آنگاه كه در بسترِ عصبشناسانهاش قرار مى گيرد، در زمينه اي گسترده از سايرِ عناصر فرهنگىِ موجود در اين بستر (كليت ذهنِ حاملِ خود) جذب مىشود. عنصر فرهنگی در ارتباط با اين زمينه ي از پيش موجود، بازتعريف میشود و معناي يگانهي خود را به دست می آورد. معنايی كه در هستهي مركزياش با معناهاي مشابهِ برخاسته از همين عنصر فرهنگی در ذهنهاي ديگران همپوشانی دارد، اما به دليل منحصر به فرد بودنِ اين زمينهي ذهنی، همواره داللتهايی خاص و يكتا را نيز در خود میگنجاند.

عنصر فرهنگی كه معنايی را حمل می كند در پيوند با سايرِ عناصرِ مستقر در يک ذهن شبكه اي از روابط ارجاعى را پديد مى آورد كه جهان را براى انسانِ حاملشان بازنمايى مىكند. اين بازنمايىِ جهان، در واقع، پديد آوردن تصويرى از چيزها و رخدادهاى زيستجهان است كه در نظام روانىِ وى ترسيم مى شود و رفتارِ مناسب و سازگارىِ فرد را با محيط ممكن مى سازد. ذهنِ دارنده ى يک عنصر فرهنگى خاص روابط ارجاعىِ آن را با ساير چيزها به صورت معناى آن تفسير مى كند.

د)‌ چهارمين خصلت مشترک عناصر فرهنگى، تكثيرپذيرى شان است. اما پيش از پرداختن به اين ويژگی، بايد نخست دركی عميق تر از مفهوم پيچيدگی به دست آوريم. آن نظام هايى كه تعداد عناصر درونى شان و تعداد روابط بينابينىِ عناصرشان - و بنابراين چگالى اطالعاتشان نسبت به «ماده+ انرژى » شان - از آستانه اي بالاتر باشد پيچيده خوانده مى شوند. محک تشخيص يک سيستم پيچيده آن است كه پويايى اش در عينِ منظم و قاعده مند بودن با متغيرهاى محدود و روابط ساده ى خطى قابل تحليل نباشد و نتوان به سادگى رفتارش را پيشبينى كرد.

.