مفهوم قدرت - دلوز و گتاری

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

یکی از اندیشمندانی که به شدت وامدار فوکو است و دیدگاهش را باید دنباله ی مسیر نظری وی دانست، ژیل دلوز' است. دلوز به همراهی فلیکس گتاری مجموعه ای از متون چشمگیر و خواندنی را پدید آورده اند که یکی از دغدغه های اصلی شان، همین مفهوم قدرت است. دلوز به روشنی خود را پیرو نیچه میداند و دیدگاه وی در مورد قدرت را ابزاری ارزشمند برای ساخت نظریه ای منسجم و خودسازگار در مورد قدرت میداند.

دیدگاه دلوز ، منظومه ای به نسبت پیچیده از مفاهیم را در بر می گیرد که به دست دادن خلاصه ای از آن در سطور این رساله کاری دشوار است. اما برای این که موقعیت او نیز در میدانِ زورآوری نظریه های مربوط به قدرت مشخص شود، تنها به ذکر چند نکته ی کلیدی از آرای وی بسنده می کنم.

هرچند که برخی از مفاهیم مورد نظر او با چارچوب نظری پیشنهادی ما همخوانی بسیار دارد.

دلوز چنان که گذشت، برداشت نیچه ای از قدرت را می پذیرد و آن را همچون نیرویی درون زاد و پویا و فعال در نظر می گیرد. بر همین مبنا از دید او کنش همواره بر واکنش ترجیح دارد و سیستم های اجتماعی و روانی ساختارهایی پویا و شکوفا محسوب می شوند.

دلوز برای صورت بندی مفهوم قدرت از چند کلیدواژه ی نو بهره میجوید، و از آنجا که برخی از آنها را ما نیز در شرح دیدگاه خویش به کار خواهیم گرفت، لازم است بدان اشاره ای کنیم. با این گوشزد که منظومه ی معنایی دلوز و گتاری نظامی پیچیده است که پرداختن به کلیت آن در اینجا ممکن نیست. مفاهیم جدیدی هم که در این منظومه معرفی شده است، تنها در ارتباط با مفاهیم دیگر و تعبیر خاص این دو از کلیدواژگان آشنای جامعه- شناسانه و فلسفی معنا می یابند. از این رو شرحی از واژگان به کار گرفته شده در کتاب های ایشان را که در اینجا به طور مختصر ارائه می شود، بیشتر باید برگرفتن انتخابی برخی از مفاهیم مورد نظر ایشان دانست، که بعدها به کار تبیین دقیق نظریه ی مورد پیشنهادمان خواهند آمد، نه شرح دقیق و بی- طرفانه ی آرای ایشان، بدان شکل که مورد نظر خودشان بوده است.

نخست، دوگانهی معنایی ریزوم و درخت است .از دید دلوز، ارتباط میان مفاهیم و الگوی حاکم بر روندها و جریانها، بر خلاف تصور مرسوم، به درختی با تنه ی تنومند و شاخه های نحیف شباهت ندارد، بلکه الگویی ریزوم گونه دارد. ریزوم، نام علمی شکلی از ریشه ی زیرزمینی گیاهان است که در شبکه ای پنهان در زیر خاک گسترده می شوند و در هر جا که شرایط مساعد باشد، ساقه ای را بر آن می روید. از دید دلوز، پدیدارهای اجتماعی خصلتی ریزوم وار دارد. یعنی امری منتشر، پراکنده، شاخه شاخه، و مرکز گریز است که به طور موضعی و در شرایطی ویژه در قالب رخدادهایی منحصر به فرد و خاص بروز می یابد و همواره هم خصلتی موقت و تعمیم ناپذیر دارد.

این نگرش در برابر دیدگاه کلاسیک اندیشمندان قرار می گیرد که به شیوهی افلاطون به سلسله مراتبی از مفاهیم و روندها و علل معتقد بودند که مفاهیم و اموری حاشیه ای، جزئی، و سطحی را به ساختارهایی عمیق، عمومی، و مرکزی متصل می سازند. این تمایز میان امر عمیق و سطحی، و چیزهای مرکزی و حاشیه ای، در دیدگاه فوکو نیز آماج نقد بود. چنین نقدی در نظریه ی دلوز، تا حدودی با الهام از راهبردهای شالوده شکنانه ی دریدا، به موقعیتی مرکزی برکشیده شدهاند.

مفهوم مهم دیگر، قلمروزایی/ قلمروزدایی است که در آثار دلوز و گتاری همچون جفت متضادی معنایی به کار گرفته میشود .93قلمروزایی، روندی همزمانی است که ساختارهای درختگونه را به شکلی موضعی پدید میآورد. در جریان این روند، عناصر با هم تلفیق شده، و اجزا در هم ذوب میگردند تا کلی برتر را پدید آورند. از دید دلوز و گتاری، قلمروزایی فرآیندی است که گروه، نهاد، هویت، و پیکرههایی عمومی و فراگیر از این دست را ایجاد میکند. پیکرههایی که در مقام سیستمی پیچیده، باید مرزهای خویش را با جهان خارج تعیین کنند، و به همین دلیل به دستگاهی بغرنج برای رمزگذرای این مرز، و قلمروزایی مسلح هستند. این روند، با وجود شباهتی که با ساختارهای درختی دارد، اما از اصالت و سنگینی مورد نظر اندیشمندان کلاسیک بیبهره است. دلوز حتی این درختوارههای کلگرا و حائز قلمرو را نیز اموری مقطعی و موقت و موضعی میداند و به همین دلیل آنها را با وضعیت پاره پاره و چهل تکهی شخصیتهای شیزوفرنیک مقایسه میکند.94 قلمروزدایی، واژگونهی قلمروزایی است. این روندی در زمانی است که از نوسان میان دو مفهوم مرکز و حاشیه پدید میآید. قلمروزدایی فرآیندی مرکزگریز است و رمزگذاریهای حافظ تمایز سیستم و محیط را به طور مستمر نقض میکند. از دید دلوز، فرآیندهای قلمروزدا در تنهایی عناصر 92 Territorization/ Deterritorization 93 Deleuze and Guettari, 1987. 94 Deleuze and Guettari, 1984. سیستم، و احتمال کنده شدنشان از آن و رانده شدنشان به حاشیه ریشه دارند، در نتیجه نوعی میل به مرکز در شرایط قلمروزدایی دیده میشود که از مقاومت عناصر سیستم در برابر فروپاشی حکایت میکند. دلوز بر بنای همین میلِ ناکارآمد به مرکز، قلمروزدایی را امری پارانوئید دانسته است. تعبیری که مانند کاربرد مفهوم شیزوفرنیک، نباید چیزی فراتر از یک استعارهی جالب در نظر گرفته شود. مفهوم دیگری که با دوگانههای یادشده مربوط میشود، دو نوع ماشین است که مولکولار و مولار 95نامیده میشوند. از دید دلوز و گتاری، سازوارههایی که در سطوح گوناگون سلسله مراتب –از بدنهای زنده گرفته تا نهادهای اجتماعی- وجود دارند، در حالت پایهی خود چیزهایی هستند که «پیکرهی بیاندام »96نامیده میشوند .97این پیکرهها، برسازندهی چیزهایی هستند که به تعبیر این نویسندگان، یک فلات نامیده میشود. فلات عنوانی عمومی است که شاید بتوان آن را با سطح سلسله مراتبی مشاهدهای که در مدل ما بود، مترادفش دانست. هر فلات، تراکمی از شدتها، عناصر، و روندهاست که در قالبی در هم فشرده و متداخل در پیوند با یکدیگر قرار گرفتهاند. هر فلات از مجموعهای از لایهها و قشرها تشکیل یافته است. در هر لایه از سطوح این فلات، دو زیر سیستم اصلی وجود دارد که ارتباطشان با هم با عبارتِ مفصلبندی دوگانه 98مشخص میشود. این نام از آنجا آمده که این دو زیرسیستم همواره در پیوند با هم، و به صورت زوجی مکمل وجود دارند. 95 Molecular/ Molar 96 BWO: Body Without Organs 97 Deleuze and Guettari, 1987. 98 Double Articulation ماشین مولکولار، سیستمی منعطف و شکلپذیر است که از عناصری ساده، کم شمار، و پایدار در زمان تشکیل یافته است. ماشین مولکولار است که انداموار شدن پیکره را ممکن میسازد. در مقابل، ماشین مولار سیستمی است که سازمان یافتگی، نظم، و انسجام درونیاش از سیستم مولکولار بیشتر است، اما در مقابل از عناصری پیچیده، ناپایدار و گذرا تشکیل یافته است. ماشین مولار ساختارهایی متمرکز، سلسله مراتبی، و ساختار یافته را پدید میآورد، که نمونههایش را در مفاهیمی مانند طبقه و ملت میتوان بازیافت. این در حالی است که فرآوردههای ماشین مولکولار فاقد این ویژگیها هستند. نهادهایی مانند نهاد خویشاوندی و قومیت نمونههایی از این رده هستند. آشکارا، ساختهای مولار با الگوی درختی و محصولات مولکولار با الگوی ریزومی همخوانی دارند. دلوز و گتاری در کتاب هزار فلات ،99این دو را به ترتیب با غشای سلول و پروتئینها و آنزیمهایی که در درون یاخته فعالیت میکنند، مقایسه کردهاند. این دو ماشین آشکارا با هم ارتباط دارند و عناصرشان در نوساناتی تکرار شونده به هم تبدیل میشوند. فرآیند مفصلبندی دوگانه، از دو جهتِ متمایزِ بیان و محتوا برخوردار است، که باز در قالب زیستشناسانهی دلوز به پروتئین و مادهی وراثتی مانند شده است. این بدان معناست که در مفصل- بندی دوگانه، ما باساختارهای پایدار و مقاومِ حافظ اطلاعات، و سیستمهای ناپایدار و پویای عملگری روبهرو هستیم که ماده و انرژی را بر مبنای این زیربنای اطلاعاتی دگرگون میسازند. هریک از این دو جهت دارای ریخت و 99 Deleuze and Guettari, 1987. جوهری 100هستند که به ترتیب در جریان فرآیند رمزگذاری/ رمزگشایی، و مرزبندی/ مرززدایی پدیدار میشوند و استمرار مییابند.101 دلوز مفهومی مرکزی به نام چندگانگی 102را هم در برابر وحدت و یگانگی درختگونهی مدلهای کلاسیک معرفی کرده است و معتقد است که داروی دردِ تحویل گرایی - که همه چیز را به یک چیز بر میگرداند- آن است که حضور چندگانگی و تکثر را در همه چیز بپذیریم .103برای دستیازی به این هدف، مفهوم دیگری به نام مونتاژ ابداع شده است که از عملکرد ماشینهای مولار و مولکولار حاصل میشود. مونتاژ قالبی عمومی برای تمام چیزهایی است که موضوع بررسی و مشاهده و تجربهی ما قرار میگیرند، و شاید بتوان آن را برابرنهادی عجیب و غریب برای سیستم در نظر گرفت. از اینجا دلوز به تعریف ماشین انتزاعی 104میرسد، که هستهی مرکزی هر مونتاژ است و فضای حالتی است که تحقق یافتن ان مونتاژ خاص را ممکن میسازد. ماشین انتزاعی امری مادی یا ملموس نیست، بلکه الگویی از جریانها و طرحی عملیاتی است که در دستگاه شناختی ما بازنمایی میشود و فرآیند ظهور و تداوم مونتاژها را نشان میدهد. ماشین انتزاعی، کلید فهم مدل دلوز از قدرت است. یک ماشین انتزاعی الگویی از انضباط است که به شکلی تعمیم یافته عملکردی ویژه را بر مادهی نامتعین اعمال میکند. این ماشین شرایطی را تعیین میکند که هر مونتاژ ریخت و جوهر خویش را در آن زمینه به دست میآورد .105از این رو، 100 Form/ Substance 101 Stonier, 1990. 102 Multiplicity 103 Deleuze, 1973. 104 Abstract machine 105 Deleuze and Guettari, 1987. یک ماشین انتزاعی را میتوان با روند انضباط/ سرکوب در مدل ما مقایسه کرد. ماشین انتزاعی از دو مجرای متفاوت قدرت خود را اعمال میکند. از یک سو با رمزگذاری افراطی، که وضعیتی سخت و منسجم و سلسله مراتبی – و در نتیجه مولار- را ایجاد میکند، و از سوی دیگر با تبدیل، که با قلمروزدایی و رمزگشایی شباهت دارد و پدیداری مولکولار است. نظام دیوانسالارانه و ساخت قبایل کوچگرد نمونههایی از دستاوردهای این دو روند متمایز هستند.106 دیدگاه دلوز در مورد قدرت، از بسیاری از جنبهها با تعابیر فوکویی همخوانی دارد. هر دو بر خصلت منتشر و پراکندهی قدرت تأکید دارند، و هردو بر سویهی سازنده و توانمندساز آن نیز پافشاری میکنند، و به این ترتیب از نظریهپردازان نظاممند که معمولا قدرت را با سویهای منفی و محدودکننده باز میشناسند، متفاوت هستند. همچنین هردو از دستگاهی نظری برای تبیین مفهوم قدرت بهره میبرند که سوژه را به حالت تعلیق درآورده، و آن را در ساختهای اجتماعی (فوکو) یا روندهای عام حاکم بر نظامها (دلوز) منحل میسازد. با این وجود، نگرش دلوزی از چند جنبه با دید فوکو متفاوت است. نخست آن که مدل دلوزی از برداشت فوکو بسیار پیچیده- تر، بسیار عامتر، و بسیار زیستشناسانهتر است. دیگر آن که دلوز در تفسیر خاصی از ماشنانتزاعی ارائه میدهد، مفهوم قدرت و حقیقت را مترادف می- گیرد و در واقع این دو را در دل یک نظام به هم پیوسته مورد تحلیل قرار میدهد. در حالی که برای فوکو، این دو مفهوم با وجود پیوستگی عمیقشان، دلالتی متمایز دارند، به شکلی که فوکو صفحات زیادی را به شرح ارتباط این دو اختصاص داده است. تفاوت دیگر این دو، در آن است که دلوز مفهوم قدرت را برای تبیین رفتارهای کنشگران اجتماعی کافی نمیداند، و آن را با مفهومی به نام 106 Deleuze & Guattari, 1997. میل 107تکمیل میکند. میل با آنچه به همین نام در مدل ما معرفی شد، شباهت دارد و رانهای درونی است که سیستم زنده را به جستوجوی لذت وا میدارد. میل از دید دلوز نوعی مونتاژ است، یعنی پدیداری است که زیر تأثیر ماشینی انتزاعی ساخته میشود و ماهیتی طبیعی، درونزاد یا بدیهی ندارد. با این وجود، خودِ قدرت هم چنین خصلتی دارد و از دید دلوز تنها در پیوند با مفهوم میل است که به عنوان ابزاری تحلیلی به شکلی بسنده کارآمد می- شود .108این برداشت دلوز به مدل ما از قدرت نزدیکتر است، تا مدل فوکو، با این وجود در نگاه سیستمی ما متغیر دوگانهی لذت/ قدرتِ مورد نظر دلوز را با دو متغیر دیگر – بقا و معنا- در میآمیزیم و مجموعهی اینها را همچون محوری کارکردی مورد تحلیلی قرار میدهیم