جمشید
۱. کهنترین متن ایرانی که به جمشید اشاره کرده، سرودههای زرتشت یعنی گاهان است. نام جمشید در گاهان و بعدتر در یشتها به صورت یَمَه (یا جَمَه) پسر ویوَهَنتَه (,TIcsamiY ,OCuhMawIW) آمده است. این نام در متون ودایی هم به شکل یَمَه (यम) پسر ویوَسوَنت دیده میشود. این دو در واقع یک نام هستند، چرا که زبان اوستایی و سانسکریت دو گویشِ متفاوت از یک زبان بودهاند و تنها تلفظ برخی واجها در آنها تفاوت داشته است.
از اینجا معلوم میشود که داستانهای مربوط به جمشید بسیار بسیار کهن بوده و پیش از آن که آریاییها به اقوام هندی و ایرانی تقسیم شوند در میانشان زبانزد بوده است. این بدان معناست که اسطورهی جمشید را باید روایتی عام در میان قبایل آریایی دانست که در سراسر هزارهي دوم پ.م در بخشهای شمالی اوراسیا سکونت داشتند. زمانِ پیدایش این اسطوره احتمالا به اواسط هزارهی دوم مربوط میشود. چرا که نخستین موج بزرگ از مهاجرت آریاییها در این زمان آغاز شد و جمشید نیز خصوصیتهای رهبری سازماندهنده و رهبرِ مهاجرت را در خود حفظ کرده است.
تفاوت میان روایت بازمانده در متون هندی و ایرانی آن است که جم در ایران شاه-پهلوانِ انسانی است، اما در وداها همچون موجودی ایزدگونه بازنموده میشد که برایش قربانی میگذاردند[۱]. در حدی که میدانیم <که> در کل اساطیر هندی به نسخهی اولیه وفادارتر بودهاند و اگر تفاوتی در میان این دو روایت دیده شود، معمولا نسخهی هندی است که شکل کهنتر <و> هند و ایرانیِ داستان را حفظ کرده است. این خود نشانگر <نشاندهنده> آن است که شاه-پهلوانی مانند جمشید در شکل اولیهاش ایزدی بوده که بعدتر در ایران پس از ظهور زرتشت به مرتبهی انسانی تابع اهورامزدا، تنزل مقام یافته است. ناگفته نماند که در آیینهای هندی نیز این دگردیسی ایزد-شاه به شاه-پهلوان انجام یافته است. هرچند صراحت و سرعت آن کمتر از ایران بوده است. در متون مناسکآمیز ودایی و هندویی، یمه هرگز با لقبِ خدا (دِوَه) مشخص نشده، بلکه معمولا عنوان شاه (راجان) را یدک میکشد. اما این لقب را به همراه ایزدی بزرگ مانند وارونا داراست[۲].
یمه در وداها موجودی ایزدگونه است که جاویدان و نامیرا آفریده شد و توانست راه ورود به جهان مردگان را بیابد. نگهبان این راه سگی چهارچشم بود به نام سَرَما، که به همین شکل در اوستا هم با نام پِشوپانَه دیده میشود. سربروس یا سگِ سهسرِ نگهبان دوزخ در اساطیر یونانی، بیتردید نسخهای غربی از همین روایت هند و ایرانی محسوب میشود. ارتباط یمه با راه سرزمین مردگان چندان محکم است که وداها مسیر روح پس از مرگ را جادهي یمه مینامد[۳].
با وجود آن که در گاهان اشارهای منفی به جمشید به چشم میخورد، این نیای اساطیری چندان زورمند و نامدار بوده است که زرتشتیان بعدی ناگزیر شدند او را به شکلی در تاریخ اساطیری خویش به خوشنامی بگنجانند. از این رو در ادبیات زرتشتی نیز همچنان رد پای خاستگاه آسمانی او را میتوان بازیافت. در اوستا میخوانیم که او نخستین کسی بود که با اهورامزدا همپرسگی کرد[۴]، و هرچند خداوند، پیامبری دین خویش را به او عرضه کرد، جمشید نپذیرفت و در مقابل قبول کرد که جهان را فراخ سازد و ببالاند و سالار و نگاهبان آن باشد[۵].
جم که شکل کهنترِ نام این شاه-پهلوان است، از ریشهای هند و ایرانی مشتق شده و جفت یا دوتایی معنا میدهد. این بنواژه در زبانهای اروپایی به همین معنا باقی مانده است و به عنوان مثال آن را در نام برجِ دوپیکر (Jemini) میتوان یافت که دوقلو معنا میدهد و نمادش هم انسانی با دو پیکر است. این نام از آنجا آمده که جمشید/یمه به راستی دوقلو بوده و <با خواهرش همزادی به نام جَمیک یا یَمی داشته است>. یمی، خواهر جم، با آبها پیوند داشته است و ایزدبانوی یکی از رودهای هند به نام جَمنا است که نام خود را از وی وام گرفته است.
در فارسی امروزین این شخصیت را با نام جمشید میشناسیم که نامش تشکیل یافته از جم به همراه شید. این عنصر دوم چنان که حمزهی اصفهانی و بیرونی و مسکویه رازی به درستی اشاره کردهاند، درخشان معنا میدهد و در اصل اوستاییاش خشَئِتَه بوده است. این پسوند به طور مجازی در معنای زیبا نیز به کار گرفته میشود. از این رو جمشید به معنای جمِ درخشان یا جمِ زیبا است[۶]. <هرچند> برخی از نویسندگان پسوند شید را، <با> خشتره به معنای شاه، یکسان گرفتهاند[۷]. لومل و آندراکس این برداشت را از آنجا پذیرفتهاند که قدما خورشید را شاه ستارگان میدانستند و در شاهنامه هم گاهی نام جمشید به صورت شاهجم آمده است:
که بر شاه جم چون برآّشفت بخت به ناکام ضحاک را داد تخت
در زبانهای ایران شرقی شکل باستانیترِ این نامها با واکبرِ "اِ" کشیده همچنان وجود دارد. از این روست که این نام در افغانستان و تاجیکستان و پاکستان به صورت "جمشِد" تلفظ میشود. نام جِم که در ترکیه رواج دارد نیز شکلی از همین نام است. چنان که کریستنسن نشان داده است، نامهای مشتق از جم (یاماکا، یاماکشدا، یا شکل ایرانی آن یَمَه خشَترَه) در ایران و هند باستان محبوبیت زیادی داشته است و این را میتوان به حساب رواج و فراگیری داستانهای وی دانست.
در دوران اسلامی مورخان ایرانی کوشیدند تا جمشید را در شجرهنامهي نامدارانِ اساطیر سامی جای دهند. از این رو مثلا دینوری او را جمشید بن ویونجهان بن ارفخشد بن سام بن نوح دانسته است.
۲. جمشید در شکل کهن و آغازینش، پیوندی تنگاتنگ با خدایان داشته است. به ویژه کردار و خصلتهای او با خدای خورشید یعنی مهر شباهت دارد. در حدی که برخی حتی نام او را با القاب مهر یکی گرفتهاند. یک دلیل در این مورد آن است که لقبِ شید یا درخشان، گذشته از نام جمشید در نام خورشید نیز دیده میشود و آن نیز واژهای مرکب است که بخش نخست آن خور یا هور است که در فارسی کهن آفتاب و خورشید معنا میداده است. این واژه با سوریَهی سانسکریت برابر است که نام خدای خورشید است.
گذشته از این شباهت در نام، جمشید از این رو نیز با خدای خورشید – مهر- شباهت دارد که هر دوی ایشان با نام "فراخچراگاه" و "دارندهی رمههای بسیار” توصیف شدهاند. مهر از دیرباز، خدای بزرگ رمهداران و قبایل کوچگرد ایرانی بوده است و از این رو اشاره به دولتمندی و شکوه او معمولا با استعارههای مربوط به چراگاه و رمه بیان میشده است. جمشید نیز دقیقا چنین است، چندان که زرتشت هنگام دعا کردنِ گشتاسپ آرزو میکند که او نیز مانند جمشید از گله و رمهی بسیار بهرهمند شود[۸].
خویشکاری عمدهی مهر، که قربانی کردن گاو و خلق زندگی بوده نیز با کردار جمشید شباهت دارد. چرا که او نیز گاو را میکشد و مردمان پیرو خویش را برای مدت هزار سال از جوانی و تندرستی دایمی برخوردار میکند. تفاوت در این میان به نگرش انقلابی زرتشتی مربوط میشود که مهر را از اعتبار انداخت و قربانی خونین جانوران را ممنوع کرد و از این رو جمشیدِ مهرآسا را همچون گناهکاری نکوهش کرد.
جمشید بارها با صفاتی نواخته شده که به خورشید و مهر مربوط میشوند. در اوستا جمشید "خورشیدچشم" - یعنی دارندهی چشمانی تیزبین مانند خورشید- است[۹]، که خود یکی از توصیفهای مهر است. در وندیداد بارها برای جمشید لقب هورچهر (دارندهی رخساری مانند خورشید) به کار گرفته شده است[۱۰]. این ارتباط میان جمشید و مهر به سپهر اساطیر ایرانی منحصر نیست و در اساطیر هندی نیز سابقه دارد. چنان که در ویشنوپورانا او را "خورشیدنژاد" خواندهاند.
همچنین جمشید به روایت بیرونی رامکنندهی جانوران به ویژه اسب بود، که در اساطیر هند و ایرانی از خویشکاریهای ایزد مهر است. در ضمن جمشید پس از سفری دشوار به جهان مردگان، پیمان را برای مردمان آورد، که باز او را با نگهبان عهد و پیمانها (یعنی مهر) شبیه میسازد. هرچند جمشید با مهر در ارتباط است، اما پدرش ویونگهان، در اساطیر دینی ایرانی شخصیتی مقدس است که هوادار ایزدی دیگر است. او نخستین کسی است که گیاه هوم را پیدا میکند و فنِ تصفیه کردنِ شیرهی هوم را ابداع میکند[۱۱] و به این ترتیب آیین نیایش هوم را بنیان مینهد. او یکی از سه نفری است که در ایجاد این آیین، نقش مهمی را بر عهده دارند و به پاداش این خدمتی که به هوم میکنند، به داشتنِ فرزندانی نامدار سرافراز میگردند. به این ترتیب، در اساطیر ایرانی زاده شدن جمشید حادثهای مهم بوده که از پرهیزگاری و خدمتِ پدرش به ایزدِ هوم ناشی شده است.
هوم نیز مانند مهر، ایزدی بسیار کهن و باستانی بود که در هند با نام سومَه پرستیده میشد. هوم در واقع، گیاهی بود کوهستانی که شیرهای با خواص روانگردان داشت و در آیینهای شمنی کهن هند و ایرانیان مورد استفادهی رازآشنایان قرار میگرفت[۱۲]. هندیان و ایرانیان، هوم و مهر را دو ایزدِ همکار میدانستند که به ترتیب قربانی گیاهی و جانوری را نمایندگی میکردند. خونِ گاو همتای شیرهي هوم بود و همان طور که گاو در مراسم قربانی کشته میشد، هوم را در هاون <می>کوبیدند و میساییدند. از این رو ارتباط دو سویهی جمشید با مهر و هوم را میتوان همچون کارکرد وی به عنوان قربانیگزارِ آرمانی و ازلی تعبیر کرد، که جاودانگی را برای تن و روان به ارمغان میآورد. او را شاید بتوان شکلی زمینی شده و انسانی از همان ایزدِ مهر دانست.
شاید از این روست که جمشید با نوشابهی آیینی مهم و کلیدی دیگری که به همین ترتیب خاصیت روانگردان دارد نیز مربوط است. محمد بنآملی در دانشنامهي نفایس الفنون فی العرایس العیون مينویسد:
"عضد الدوله از صاحب ابن عباد میپرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز چشیدند در او اذتی هر چه تمامتر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحالهای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد، زیرا میپنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدتها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندکاندک از آن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیز آن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط میکردند و آن را شاهدارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مینمودند و در خوردن افراط میکردند."[۱۳]
منوچهری نیز در خمریهی زیبایی همین داستان را نقل کرده[۱۴] و در نوروزنامهی منسوب به خیام نیز ماجرای مشابهی نقل شده، با این تفاوت که ساختن شراب به یکی از درباریان جمشید به نام شمیران منسوب شده است[۱۵]. بنابراین جمشید با دو نوشابهی آیینی و مقدس کهن ایرانی یعنی هوم و می، ارتباط برقرار میکند. این دو را، اگر در کنار گناه بزرگش یعنی کشتن و خوردن گاو ببینیم، به رگ و ریشهی باستانی و کهنِ جمشید و موقعیت مرکزیاش در آیینهای قربانی پی میبریم.
۳. در ایران زمین مهمترین ویژگی جمشید خصلت شاهانهاش است. او همواره همچون شاهی پرعظمت و نامدار و مقتدر نموده شده، که مردم را به سوی نیکبختی و شادمانی راهنمایی ميکند. برجستهترین ویژگی جمشید آن است که شاه-پهلوانی فرهمند است. او در میان آدمیان نیرومندترین موجود است و شکوه و جلال سلطنتش به همراه دانایی و قدرتِ شخصیاش در هیچ کجا نظیر ندارد. در اوستا میبینیم که جمشید در پای کوهی به نام هوکَر برای اردویسوره آناهیتا صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی کرد و از او خواست تا بزرگترین شهریارِ تمام کشورها شود، و بر همهی دیوان و مردمان و جادوان و پریان و کَویها (امیران محلی ایران شرقی) و کرپنهای ستمکار (روحانیون پیشازرتشتی) چیره شود، و آناهیتا این درخواست را برآورده ساخت[۱۶]. جمشید برای خدای کهنسال و مرموز بادها، یعنی وای و خدای حامی گلهها، یعنی درواسپ[۱۷]، نیز در پای کوه هوکَر قربانی گذارد. این بار خواستش آن بود که فرهمندترینِ مردمان باشد، و به شهریاری خویش مردم و جانوران و گیاهان را نامیرا سازد. و جالب آن که جمشید ميخواهد که در میان مردم "هورچهر" باشد، یعنی رخساری همانند خورشید داشته باشد[۱۸].
قربانی کردن این شمارِ بسیار از دامها میتواند نشانهی پیوند جمشید با قبایل ایرانی کوچگرد و رمهدار باشد. قبایلی که چارپایان را برای خدایان باستانی آریایی قربانی میکردند و درست طبق روایت اوستا چیرگی بر قبایل همسایه و رقیب را از ایشان درخواست میکردند. قدمت چشمگیر داستان جمشید و تعلقش به دوران پیش از جدا شدن هندیان و ایرانیان از هم، این حدس را تقویت میکند که جمشید در ابتدای کار شکلی آسمانی شده از نیای قبیلهایِ آریاییان و حالت آرمانیِ رئیس قبیلهی کوچگرد بوده است. چرا که در آن دوران تمام قبایل آریایی سبک زندگی کوچگردانه داشتهاند و هنوز در هند و ایران زمین در قالب جوامع کشاورز مستقر نشده بودند.
این پیوند میان جمشید و قبایل رمهدار با همسان بودنش با مهر نیز تقویت میشود، که ایزدِ محبوب قبایل کوچگرد ایرانی بود و تا پایان عصر اشکانی نیز این موقعیت را حفظ کرد. گذشته از این، در اساطیر ایرانی به این نکته اشاره شده که در زمان حکمرانی جمشید برای سه بارِ متوالی، هر سیصد بار یک بار، زمین برای مردمان تنگ شد، و هر سه دفعه او بود که به یاری هرمز، زمین را گسترش داد[۱۹]. به شکلی که ابتدا مساحت زمین، یک سوم و بار دوم، دو سوم و در نهایت، سه سوم پهناورتر شد. به این ترتیب او همان کسی است که سطح زمین را برای زیستن مردمان گستردهتر ساخته است، و این قاعدتا اشارهای است به مهاجرت اقوام آریایی کوچگرد به سرزمینهای جدید[۲۰]. بهخصوص که در وندیداد برای گسترده شدنِ زمین مسیری ذکر شده، و گفته شده که جمشید زمین را به سمت نیمروز (جنوب) گسترش داد، و این درست مسیری است که قبایل آریایی در مهاجرت بزرگ خود در پیش گرفتند. چنین تعبیری از تفسیر کریستنسن[۲۱] که به پیروی از وسترگارد این ماجرا را بیانی طبیعتگرایانه از خلقت زمین و مسکونی شدنش میداند، نیرومندتر است. به ویژه که در این جریان به استفاده از افزارهایی مانند تازیانه و سوفار (شیپور) که برای کار راندن اسب و اعلام کوچ قبایل باستانی کاربرد داشتهاند نیز در وندیداد اشاره شده است[۲۲]. از این رو جمشید را میتوان شکلِ اساطیری شدهی رهبرانی قبیلهای دانست که مهاجرت اقوام هند و ایرانی از ایرانویج به قلمرو ایران زمین را رهبری کردند.
جمشید اما، شخصیتی کوچگرد نیست. بقایای تعلق او به دوران کوچگردی به پیوندش با مهر و خویشکاریاش در گستردن زمین خلاصه میشود. برعکس، او نخستین شاهی است که آشکارا نشانههای زندگی مستقر کشاورزانه را از خود نشان میدهد و حتی موسس و بنیانگذار این سبک از زندگی دانسته میشود.
جمشید مثالی آرمانی از دارندگان فرّه شاهانه است. به همین دلیل هم، نه تنها آدمیان، که دیوان و پریان به خدمت او درآمدند.
کمر بست با فر شاهنشهی جهان گشت سرتاسر او را رهی زمانه بر آسود از داوری به فرمان او دیو و مرغ و پری جهان را فزوده بدو آبروی فروزان شده تخت شاهی بدوی منم گفت با فرهی ایزدی همم شهریاری همم موبدی بدان را ز بد دست کوته کنم روان را سوی روشنی ره کنم[۲۳]
بر اساس سنت شهریاری کهن ایرانی، این فره، نماد پیوند روحانی شاه با طبقههای اصلی تشکیل دهندهی جامعه است. جمشید نخستین و تنها پادشاهی است که از فرهِ همهی طبقهها و "هم شهریاری و هم موبدی" برخوردار بوده است. در واقع، او نمایندهی دورانی است که تقسیم طبقاتی جامعه در آن برای نخستین بار پدیدار میشود. این نکته در شاهنامه به روشنی بیان شده است:
نخست آلتِ جنگ را دست برد درِ نام جستن به گُردان سپرد به فر کِئی نرم کرد آهنا چو خود و زره کرد و چون جوشنا چو خفتان و تیغ و چو برگستوان همه کرد پیدا به روشن روان دگر پنجه اندیشهی جامه کرد که پوشند هنگام ننگ و نبرد ز کتان و ابریشم و موی قز قصب کرد پرمایه دیبا و خز بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن چو شد بافته شستن و دوختن گرفتند ازو یکسر آموختن چو این کرده شد ساز دیگر نهاد زمانه بدو شاد و او نیز شاد ز هر انجمن پیشهور گرد کرد بدین اندرون نیز پنجاه خورد گروهی که کاتوزیان خوانیاش به رسم پرستندگان دانیاش جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روشن جهاندارشان صفی بر دگر دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند کجا شیر مردان جنگ آورند فروزندهی لشکر و کشورند کزیشان بود تخت شاهی به جای وزیشان بود نام مردی به پای بسودی سه دیگر گُرُه را شناس کجا نیست از کس بریشان سپاس بکارند و ورزند و خود بدروند به گاه خورش سرزنش نشنوند ز فرمان تنآزاده و ژندهپوش ز آواز پیغاره آسوده گوش تن آزاد و آباد گیتی بروی بر آسوده از داور و گفتگوی چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد چهارم که خوانند اهتوخوشی همان دستورزان ابا سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بود روانشان همیشه پراندیشه بود بدین اندرون سال پنجاه نیز بخورد و بورزید و بخشید چیز ازین هر یکی را یکی پایگاه سزاوار بگزید و بنمود راه که تا هر کس اندازهی خویش را ببیند بداند کم و بیش را[۲۴]
مشابهِ همین روایت در بندهش هم وجود دارد، با این تفاوت <که> در آنجا بر اساس نظم طبقاتی جوامع آریایی کهنتر، تنها به سه طبقهی موبدان و جنگاوران و کشاورزان اشاره شده است، و میدانیم که طبقهی صنعتگران بعدها از دل کشاورزان زاده شدند و این با مدل سه طبقهایِ دومزیل در مورد جوامع آریایی کهن نیز همخوانی دارد[۲۵].
در بندهش همچنین میبینیم که در زمان پادشاهی جمشید و تهمورث است که سه فرهِ مربوط به سه طبقه توسط هرمز آفریده شدند و خداوند آنها را در سه آتشکدهی مهم برزینمهر و آذرگشنسپ و آذرفرنبغ به امانت نهاد[۲۶]. این سه آتشکده نماد سه طبقهی کهن ایرانی بودند و تاسیس آنان نیز به طور تلویحی به بنیان نهاده شدنِ آنان به دست جمشید دلالت میکند. در آثار مورخان پس از اسلام نیز به ارتباط جمشید و تاسیس آیین آتش تاکید شده است. مسعودی معتقد است که جمشید آن کسی بود که آتش را کشف کرد، و بیرونی استخراج فلزات را به او منسوب کرده است[۲۷]. طبری و فردوسی نیز به این نکته که سلاح و زره برای نخستین بار در زمان او ساخته شد اشاره دارند. بر مبنای نامههای پهلوی، آتش در زمان برادرش تهمورث برای نخستین بار برافروخته شد[۲۸].
مورخان دوران اسلامی نیز جمشید را موسس بسیاری از نهادهای اجتماعی دانستهاند، اما به شیوهی فردوسی از چهار طبقهی دوران ساسانی یاد کردهاند. ابن مسکویه رازی در تجارب الامم میگوید جمشید برای هر یک از چهار حرفه خاتمی ساخت: برای جنگاوران نوشت "نرمی"، برای خراجگیران نوشت "آبادانی"، برای بریدان نوشت "تیزروی"، و برای دادگاهها نوشت "دادستانی و حسن تدبیر". این احتمالا بازتابی از وضع قوانین برای چهار طبقهی کهن آریایی بوده است. <طبقهی جنگاوران و "دادگاهها" به ترتیب به ارتشتاران و روحانیون اشاره میکنند، و حرفهی مالیاتگیران و بریدان با توجه به نقش خاتمِ مربوط بدان احتمالا به عنوان نمایندهی طبقهی کشاورزان و صنعتگران به کار گرفته شدهاند.> ابن اثیر ماجرای این چهار مهر را با اشارهی صریح به چهار طبقه همراه کرده است و میگوید که جمشید از سال صدم تا صد و پنجاهم سلطنتش مردم را به چهار طبقه تقسیم کرد و برای هریک مهر ویژهای قرار داد[۲۹].
به این ترتیب، جمشید پادشاهی بود که نه تنها فرهِ مربوط به همهی طبقهها را در خود جمع کرده بود، که اصولا تفکیک آنها و اختصاص یافتن فرههای مربوط به خویشکاری هر طبقه در زمان او انجام پذیرفت. جمشید پادشاهی آرمانی بوده و در زمان حکومتش، درد و رنج و بیماری از زمین رخت بر بسته بوده، تاکید شده است. چنان که گفته شده در دوران حکومت جمشید، مردم پیر نمیشده و نمیمردهاند[۳۰]، و چهارپایان و آدمیان در صلحی آرمانی به سر میبردهاند[۳۱].
نکتهی دیگری که از نظر تاریخ سیاسی اساطیر ایرانی اهمیت دارد، آن است که گویا حکومت جمشید خصلتی مردمسالارانه داشته <باشد>. در بندی مهم اما نادیده انگاشته شده از اوستا، به این نکته اشاره شده که جمشید پس از سه بار گستردن زمین، در مکانی مقدس، در کنار رود دایتی در سرزمین ایرانویج، انجمنی از "برترین مردمان" تشکیل داد[۳۲]. در این بندِ وندیداد در مورد کسانی که در این انجمن حضور داشتند سه اشاره به چشم میخورد. یکی همین برترین مردم است، که میتوان آن را "نیرومندترینِ مردم" و "ْسرکردگان" هم خواند. دیگری مردم گرانمایه است، که به روشنی به طبقهی اشراف اشاره میکند. بنابراین جمشید همچون سرکردهای قبیلهای عمل میکرده که عضوی از یک انجمن روسای قبایل ایرانی بودهاند. مشابه این انجمن را در اسناد آشوری و یونانی در مورد قبایل ماد در همدان میبینیم، و نسخههای جدیدتر آن در میان قبایل ترک و تاتار نیز وجود داشته است. به این ترتیب معلوم میشود که جمشید شاهی خودکامه و خودمدار نبوده، و در حلقهی طبقهای از رهبران فروپایهتر تصمیمگیری میکرده است. به این ترتیب دو مفهوم روشنتر میشود، این که گناه جمشید ادعای خدایی بوده، و پس از آن دچار شکست و بدبختی شده، قاعدتا به این موضوع اشاره میکند که رهبر قبیلهی یاد شده پس از مدیریت موفق کوچ قبایل ایرانی، و اوج گرفتن اقتدارش در این انجمن روسا، خودکامگی پیشه کرده و قدرتی فراگیر را طلب کرده است. به همین ترتیب، نخستین شاه بودنِ جمشید به الگوی برآمدن فرمانروایی مقتدر از دل انجمنهای قبیلهای میماند. الگویی که در ماد به ظهور دیائوکو و فرورتیش انجامید و در دورانهای بعدی رهبرانی خونخوار مانند چنگیز و تیمور را پدید آورد.
جالب آن است که در وندیداد اشاره شده که خودِ اهورامزدا به همراه ایزدان دیگر در این انجمن شرکت میکردند. این از سویی بدان معناست که انجمن یاد شده خصلتی دینی هم داشته و مقدس پنداشته میشده، و از سوی دیگر به محبوبیت ایزدان دیگر ایرانی نزد سایر قبایل اشاره میکند، که نمایندگانشان را به این انجمن میفرستادهاند.
کوتاه سخن این که اشارهی وندیداد به زیربنای اقتدار سیاسی جمشید و تمرکز قدرت در انجمنی از مردم برگزیده و خدایان، سندی بسیار مهم است که در کنار شواهد تاریخی دیگر، دیرینگی چشمگیر داستان جمشید <را>، پیوندش با دنیای قبایل متحرک <را>، و الگوی تصمیمگیری و رهبری جمعی و مشارکتی در ایران باستان <را> نشان میدهد.
نویسندگان گوناگون در مورد دوران حکومت جمشید بر زمین، اعداد متفاوتی را ذکر کردهاند. کهنترین روایت که به گمانم درستترین هم هست، وندیداد است که عصر حکمرانی او را نهصد سال میداند. بر مبنای متون پهلوی و اسلامی هم میدانیم که کشمکش او با ضحاک و نبرد و گریختنهایش صد سال طول کشیده است[۳۳]. از این رو میتوان در چارچوبی هزارهگرایانه که بن و ریشهای زرتشتی دارد، عصر سلطنت جمشید را هزار سال دانست. هزار سالی که عصر زرین پنداشته میشده و در برابر هزار سال نکبت و بدبختیِ دوران ضحاک قرار میگرفته است.
طبری در تاریخ بزرگ خود، روایتهای دیگر در مورد دوران زمامداری جمشید را گرد آورده است. نخستین عددی که برای طول سلطنت وی ذکر کرده، ششصد و شانزده سال و شش ماه و شش روز است که دقیقا از روی متنی پهلوی برگرفته شده است[۳۴]. بیرونی نیز همین عدد را (یک جا با خطای یک سال) آورده است. اعداد دیگری مانند هفتصد و شانزده سال و هفتصد و نوزده سال (روایت هشام بن کلبی) نیز در تاریخ طبری آمده است، که عدد اولی را [۳۵] و مجمل التواریخ و القصص[۳۶] نیز آوردهاند.
۴.جمشید نه تنها خوشبختی و نظم را برای مردمان به ارمغان آورد، که نگهبان بزرگ و نیرومند این صلح و سلامت نیز بود. این صفت جمشید از آنجا برمیآید که او را نخستین موسس آرمانشهرهای مینویی در ایران زمین دانستهاند. کهنترین نسخه از این روایت را میتوان در وندیداد خواند[۳۷]. در آنجا که اهورامزدا به جم هشدار میدهد که سرمایی سخت بر زمین چیره خواهد شد و همهی جانداران را از میان خواهد برد. خداوند در مقام چارهجویی، به جمشید آموزش میدهد که دژی استوار برای مقابله با سرما بسازد. جمشید چنین کرد و مردم، جانوران و گیاهانی که به آنجا پناه برده بودند از گزند سرما در امان ماندند و پس از فرو نشستن زمستان بار دیگر زمین را مسکونی کردند.
نام پناهگاهی که جمشید ساخت، ورجمکرد است. این واژه یعنی "وَر"ی است که جم ساخت. ور، "طرف- سمت و سو" معنا میدهد و هنوز هم در فارسی کاربرد دارد. ور، شکلی کهن از ساخت خانههای مسکونی مربوط به خانوادههای گسترده بوده و از بنایی تشکیل میشده با حیاط مرکزی و اتاقهایی در اطراف، که خانوادههای مختلفِ یک طایفه در آن سکونت میکردهاند و الگویش در معماری سنتی ایرانی تا همین اواخر برقرار بوده است. ورجمکرد، همانگونه که از نامش بر میآید، به معنای وری است که جمشید بنیاد کرده باشد. از شرح اوستا بر میآید که ورجمکرد در واقع شهری زیرزمینی بوده است. نقشهاش که با دقتی شگفتانگیز توصیف شده، چنین است: ورجمکرد، مربع شکل بوده و هریک از ضلعهایش یک اسپریس طول داشته است[۳۸]. اسپریس واحد طولی در ایران باستان بوده که نامش را از میدان اسبدوانی و زمینِ بازی چوگان (اسپریس) گرفته است. هر اسپریس برابر با دو هاسَر بوده و هر هاسر یک فرسنگ طول داشته است. بهار در کتاب ارزشمند خود سخن هنینگ را در مورد این واحد طول نقل کرده و گفته که یک هاسر با یک اسپریس برابر و معادل هفتصد متر است[۳۹]. مبنای سخن هنینگ بر نگارنده پوشیده است. چون در بندِ مربوط به ورجمکرد در وندیداد آشکارا گفته شده که هر ضلع این شهر یک اسپریس یا دو هاسر است، و در بندهش هم ذکر شده[۴۰]. که یک هاسر و یک فرسنگ برابر است[۴۱]. هر فرسنگ هم چنان که در لغتنامهی دهخدا آمده، برابر با سه میل است که هر میل چهارهزار گز و هر گز بیست و چهار انگشت است. یعنی هر فرسنگ شش کیلومتر است و این مسافتی بوده که یک نفر پیاده در زمین بی شیب در یک ساعت میپیموده است. پس درازای هر ضلع ورجمکرد برابر با یک اسپریس، و برابر با دو هاسر، یعنی دو فرسنگ یا دوازده کیلومتر بوده است.
شهر در کل به سه بخش تقسیم میشده، که گویا بخش بالایی یک و نیم برابر بخش میانی و بخش میانی دو برابر بخش زیرین باشد. هرمز به جمشید میآموزد تا هجده گذرگاه در این شهر بسازد، که آن را میتوان با خیابانهای متصل کنندهی محلات به هم یکی دانست. بخش بالایی نه، میانی شش، و زیرین سه گذرگاه دارند.
در هر محله خانههایی با ایوانهای برافراشته و پیرامونِ فراخ وجود داشته که آبراهههایی با درازای یک هاسر (يک فرسنگ: شش کیلومتر) از میان آن میگذشتهاند. این آبراههها، مرغزارها و بوستانهایی سرسبز را سیراب میکردند که درختان و گیاهان سودمند فراوانی در آن کاشته شده بود. در این دنیای زیرزمینی خورشید و ماه و ستارگانی مصنوعی پرتوافشانی میکردند. به طوری که در هر سال تنها یک بار طلوع و غروب میکردند. همچنین از دروازههای نورانی ورجمکرد، یعنی درهایی که روشنایی از آن به درون میتابد، سخن رفته است.
جمعیت اولیهی ورجمکرد هزار و نهصد خانوارِ دو نفره، یعنی ۳۸۰۰ نفر بود که در بخش بالایی هزار خانوار، بخش میانی ششصد خانوار و در بخش زیرین سیصد خانوار ساکن شده بودند. تمام ساکنان ورجمکرد از میان آدمیان و گیاهان و جانورانی بینقص و سالم برگزیده شده بودند و بیماران و پیران و افراد علیل در آن راه نداشتند.
برخی از پژوهشگران این ویژگیهای آرمانی ورجمکرد را نمودی از زادگاه اولیهي ایرانیان و زیستگاه کهن قبایل آریایی دانستهاند که در سرزمینهای سرد شمالی قرار داشته و در قالب داستان ورجمکرد ماهیتی رویایی و اغراق شده یافته است[۴۲]. اما چنان که از این توصیف بر میآید، ورجمکرد شهری بوده زیرزمینی که بر مبنای نقشهای اولیه و بر اساس الگویی آرمانی ساخته شده است. در واقع این کهنترین سند از شهرسازی مبتنی بر نقشهی اقوام آریایی در ایران زمین است که تا به امروز باقی مانده است[۴۳]. ناگفته نماند که سنت شهرسازی نقشهمدار در ایران زمین پیشینهای بسیار کهنتر از وندیداد دارد و به دوران ایلامیها و بعدتر مادها باز میگردد. اما سندی نوشتاری مانند وندیداد از آن به یادگار نمانده است. پژوهشی هم وجود دارد که ورجمکرد را صورت اساطیری شدهی شهر هگمتانه میداند، که نخستین شهرِ بزرگ تاسیس شده توسط قبایل ایرانی در بخشهای غربی ایران زمین بود[۴۴].
از توصیف ورجمکرد برمیآید که این شهر تنها دژی زیرزمینی برای پناه بردن موقت مردمان نبوده، بلکه باید آن را نخستین نمونه از آرمانشهر در اساطیر ایرانی دانست[۴۵]. شهری دور از دسترس که تنها کاملان و بینقصها بدان راه مییابند و از هر موجود و جانداری جفتی که بهترین است، در آن نگهداری میشوند. در اوستا و متون پهلوی هم بارها به آرمانی بودن زیستن در ورجمکرد اشاره شده و در ادبیات متاخرتر زرتشتی، ماهیتی آخرالزمانی برایش قایل شدهاند. یعنی گفته شده که ورجمکرد همچنان باقی است و مردمانی برگزیده در آن به شکلی نهانی زندگی میکنند، تا روز قیامت که به همراه پسر جنگاور زرتشت، اوروتَتنَر، که از جاویدانان است، خروج میکنند و در نبرد نهایی با اهریمن شرکت میکنند. ناگفته نماند که به سالاری اوروتتنر بر ورجمکرد در واپسین بند فرگرد دوم وندیداد به صراحت اشاره شده است.
چنان که آشکار است، ماجرای ورجمکرد از ردهی داستانهایی مانند زیوسودرای سومری و آتراهاسیس بابلی و نوحِ عبری است. در تمام این داستانها فاجعهای طبیعی حیات و تمدن را تهدید میکند و قهرمانی انسانی با ساختن بنا یا پناهگاهی مانند کشتی به برگزیدهی موجودات زنده پناه میدهد و به این ترتیب ایشان را از خطر نابودی محافظت میکند. در ایران زمین دو شاخهی اصلی از این داستان وجود دارد. یکی داستان توفان و ساخته شدن کشتی است که در میانرودان و فلسطین رواج داشته است و کهنترین نسخهی آن را در داستان زیوسودرای سومری میبینیم[۴۶]. در داستان گیلگمش به این ماجرا اشاره شده است و در نسخهی بابلی گیلگمش از این ناجی بزرگ با نامِ اوتناپیشتم یاد شده است[۴۷]. داستان نوح در تورات بیتردید نسخهای متاخرتر از همین روایت است[۴۸].
نسخهي دوم، به ماجرای جمشید مربوط میشود. در این برداشت از سیل و توفان خبری نیست و در مقابل سرما و زمستان است که زندگی را تهدید میکند. قهرمانی مانند جمشید هم وجود دارد که به جای ساختن کشتی، شهر یا دژی زیرزمینی را برای پناه دادن مردمان و جانوران پدید میآورد. برخی از پژوهشگران روایت دوم را وام گرفته از داستان کهن میانرودانی میدانند. اما از آنجا که داستانی مشابه در اساطیر اسکاندیناوی نیز وجود دارد احتمال دارد که داستان یاد شده مضمونی کهن و مستقل در اساطیر هند و اروپایی باستانی بوده باشد[۴۹].
پانویس
- ↑ ریگودا، ۱۰، ۱۴، ۱.
- ↑ ریگودا، ۱۰، ۹۷، ۱۶.
- ↑ ریگودا، ۱۰، ۱۴، ۱-۷.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۲.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۳-۶.
- ↑ رنجیان، ۲:۱۳۴۴.
- ↑ گرشویچ: ۱۹۵۵، ص ۳۳۱.
- ↑ آفرین پیغمبر زرتشت، ۳.
- ↑ یسنه ۹، بند ۴.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، مثلا بندهای ۲، ۳، ۴، ۵، ۹ و ...
- ↑ یسنه ۹، بند ۴.
- ↑ نیبرگ، ۱۳۵۹.
- ↑ آملی، ۱۳۸۰.
- ↑ منوچهری، ۱۳۵۶: ۱۴۳ و ۱۴۴.
- ↑ خیام؟، ۱۳۱۲.
- ↑ آبانپشت، ۷، ۲۶ و ۲۷.
- ↑ گوشیشت، ۲، ۸-۱۱.
- ↑ رامیشت، ۴، ۱۵-۱۷.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۸-۲۰.
- ↑ بهار، ۱۳۸۴، ۵۵.
- ↑ کریستنسن، ۱۳۸۶.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۱۰، ۱۴ و ۱۸.
- ↑ شاهنامه، داستان جمشید، ۱، ۴-۷.
- ↑ شاهنامه، داستان جمشید، ۱، ۸-۳۳.
- ↑ Dumezil,1986.
- ↑ بندهش، بخش شانزدهم.
- ↑ آثارالباقیه، ۱۴۵.
- ↑ دستنویس م.ا-۲۹، ۷۰/۳، ۱-۲.
- ↑ ابناثیر، ج.۱، ۲۴۷-۲۴۸.
- ↑ دینکرد، ج۲: ۵۹۵-۶۰۳، و مینوی خرد، فصل ۲۶.
- ↑ این بلخی، ۱۳۸۵: ۱۰۴.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۲۱.
- ↑ طبری، ۱۳۶۲، ج ۱: ۱۱۹.
- ↑ اوگمئدیچا، بند ۹۶.
- ↑ ابن بلخیابن بلخی، ۱۳۸۵: ۱۰.
- ↑ مجمل التواریخ، ۱۳۸۳: ۳۹.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۲۲-۴۳.
- ↑ وندیداد، فرگرد دوم، ۲۵.
- ↑ بهار، ۱۳۶۲: ۳۶ و ۳۷.
- ↑ در جای دیگری از همین متن (۱۶،۷) اشارهی مبهمی وجود دارد که هر فرسنگ را برابر چهار هاسر میداند، اما به گمانم با تجه به سایر متونی که هاسر و فرسنگ را یکی میگیرند، میتوان ن را نادیده گرفت.
- ↑ بندهش، ۱۴، ۴.
- ↑ صفا، ۱۳۶۹: ۴۴۳.
- ↑ ورجاوند، ۱۳۷۰: ۵.
- ↑ قاضیزاده، ۱۳۸۶.
- ↑ سعیدنیا، ۱۳۷۸: ۳۹۴-۳۹۶.
- ↑ هوک، ۱۳۷۰.
- ↑ Lambert, 1999.
- ↑ Bailey, 1989.
- ↑ بهار، ۱۳۸۴: ۴۸۳.