شكست پدیده
شكست پديده راهبردى است كه دستگاه شناختىِ حسى/ عصبى ما در جريان آن مهروند را به پديده/ چيزهایى شناختنى و فهميدنى تجزيه مىكند
ما مهروند را به طور يك جا و كلى درك نمىكنيم، بلكه آن را به پديدهها، زيرواحدها، عناصر و چيزهايى تجزيه مىكنيم و آن چيزها را مىشناسيم. كافى است به اطرافتان نگاه كنيد و سعى كنيد مهروند را ببينيد، تا متوجه شويد كه مهروندى در پيرامونتان ديده نمىشود. مهروند، زير تلنبارى از چيزها از چشم پنهان شده است. انبوهِ اشياى كنده شده از پيكر مهروند است كه امكان تجسم آن را به عنوان كليتى انتزاعى برايمان فراهم مىكند. ما زمينهى هستى بيرونىمان را به كمك ابزارهاى حسىمان جراحى مىكنيم، و آن را به پديدههايى منفرد و مجزا و خُرد تجزيه مىكنيم.
چشم ما، از آشفتگى در هم و برهمِ نورهايى كه گويى در آن بيرون وجود دارد، در دامنهاى بسيار محدود، اشكال تر و تميز و تفكيك شدهاى را استخراج مىكند و آنها را به عنوان تصويرِ چيزهاى بيرونى تحويلمان مىدهد. گوشهایمان از طيف عظيم ارتعاشهایى كه در اطرافمان - و درونمان- وجود دارد، دامنهى كوچك و مشخصى را انتخاب مىكند و آن را به شكل عناصر زبانى و نشانههاى معنادار تفكيك مىكند و اين ساختههاى مصنوعى است كه "صداى" مهروند را براى ما تداعى مىكنند.
مهروند، زمينهاى خنثا و بىطرف است كه فرآيندهاى ذهن كاوشگر ما، و ابزارهاى حسى تجزيهگرِ ما، آن را به انبوهى از پديدهها مىشكنند. ما هرگز مهروند را لمس نمىكنيم چون ماهيتى لمس ناشدنى دارد. ما ابزارى نداريم تا با آن هستى را درك كنيم. تنها حواسى داريم كه از بلندپروازيهاى فلسفى بىبهرهاند و به شكلى فروتنانه -اما مؤثر- فهم خود را به چيزها و پديدهها محدود مىكنند. اصولاً شناخت چيزى جز همين فهمِ پديدهها نيست. دستگاه شناختىِ ما، چه بخواهيم و چه نخواهيم، براى فهميدن ماهيت هستى و دستيابى به واقعيتى بيرونى تكامل نيافته است. مغز ما، براى زنده ماندن و زندگى كردن تخصص يافته است و ناگزير است تا اين كار را با اختراع كردنِ حقيقتى ذهنى انجام دهد، نه كشف واقعيتى عينى.