خودانگاره
1 خودانگاره پویاسا؛ این بدان معناست که تصویر ذهنـی مـن از مـن امـری دگرگون شونده و پویاست و در طول زمـان و بسـته بـه شـرایط، موقعیتهـا، و تجربیاتی که من بـا آن رویـارو میشـود، دسـتخوش تغییـر میگـردد. شـواهد آزمایشگاهی و مشاهدات کنترلشده نشان میدهند کـه خودانگـاره زیـر تـأثیر انگارههایی که در ذهن دیگران وجود دارد و به شکلی در حضور من بیـان میشـود شکل میگیرد و تغییر میکند. در یک آزمون ساده، از گروهی از بچهها که در اردویـی شرکت میکردند و قرار بود یک هفته را با هم بگذرانند خواسته شد تا تصویری که دربارهی خود دارند را گزارش دهند و به طور همزمـان از دوستانشـان نیـز خواسته شد تا انگارهشان از ایشان را شرح دهند. آنگاه در پایان دوره و پـس از آن که این گروه هفت روز را با یکدیگر گذرانده بودند، بار دیگر پرسشنامـههای مشابهی پر شد و نتـای نشـان داد کـه در پایـان دوره خودانگارههـا همخـوانی بیشتری با انگارههای صادر شده از سوی دیگری پیدا کردهاند. جالب آن که کلیت انگارهها در این میان چنـدان تغییـر نکـرده بـود و ایـن خودانگاره بود که زیر فشار توافق جمعی دگرگون شده و بـه سـوی انگارههـای مورد توافق جمع میل کرده بود. در آزمایش بر روی دانشجویانی که برای مـدت شش ماه در یک خوابگاه به سر میبردند هم نتایجی مشابه دست آمد و معلـوم 178 / روانشناسي خودانگاره شد که این خودانگاره است که عنصر پیرو و پویاتر را تشکیل میدهد و میل بـه همرنگی با آرای عمومی دارد. نکتهی جالب آن که در کل این آزمونها، ضـریب همبستگی میان خودانگاره و انگاره از ضریب مشابه میـان خودانگـاره و تصـویر ذهنی من از انگارهی دیگری کمتر بود؛ یعنی، خودانگاره با وجود تأثیر پذیرفتن از انگارهی دیگری، توسط آن تعیین نمیشود. من تمام دانستههای خـود در مـورد انگـارهی دیگـری دربـارهی مـن را بـه خودانگارهاش وارد نمیکند، بلکـه در میـان آنهـا دسـت بـه انتخـاب میزنـد و بخشهایی ویمه را میپذیرد و بخشهایی دیگر را رد میکند. نکتـهی دیگـر آن که خودانگاره از انگارهی دیگران تأثیر میپذیرد، امـا ایـن اثرگـذاری همیشـگی نیست و مرتب زیر تأثیر انگارههای جدیدی که دیگریهای تازه به من میدهند دگرگون میشود. 2 خودانگاره ببل به یبات دارد؛ این بدان معناسـت کـه خودانگـاره بـا وجـود پویایی شدیدش، و با وجود تـأثیری کـه از انگـارهی دیگـران میپـذیرد نظـامی تعادلگراست و تمایل دارد تا کمینهی تغییرات را تحمل کند. به همـین دلیـل هم خودانگاره در برابر تغییر مقاومـت میکنـد و از ترفنـدهایی بـرای پرهیـز از دگرگونی بهره میبرد. ایـن ترفنـدها در کودکـان و افـرادی کـه تـازه بـه بـازی اندرکنش اجتماعی وارد شدهاند هنوز درست آموخته نشده و بـه همـین دلیـل هم بیشترین دگرگونیهای خودانگاره را در همین دوره میبینیم. من به تـدری میآموزد تا خودانگارهی خود را مدیریت کند و با شیوههای خاصی از تماس بـا انگارههای متفاوت و اثرگذار پرهیز کند. به این ترتیب، خودانگـاره بـه وضـعیت محافظهکارانه و ثابت مرسـوم خـود میانجامـد، بـی آن کـه توانـایی دگرگـونی اولیهی خود را از دست داده باشد. این بدان معناسـت کـه تغییـرات خودانگـاره پس از سن بلوغ به حدی کمینه کاهش مییابد و برای بقیـهی عمـر در همـان حدود باقی میماند، مگر آن که شرایطی بحرانی و پیشبینـی ناشـده تمـاس بـا انگارههایی متعار را سبب شود و خدشههایی غیرقابل تـرمیم بـر ترفنـدهای محافظهکارانهی یادشده وارد آورد. ترفندهایی که من برای ثبات خودانگارهاش به کار میگیرد عبارتند از الف تمرکز کنش متقابل بر دیگریهایی که انگارهشان از مـن بـا خودانگـارهی من یکسان است. به ایـن ترتیـب، افـرادی کـه سـلیقهها، عالیـق، و معیارهـای اخالقی مشابهی دارند به سمت هم جذب میشوند و در دستههایی، بـه نسـبت بسـته، گـرد هـم جمـع میآینـد و مـن را از کـنش متقابـل تهدیدکننـده بـا دیگریهایی که شاید نظری متفاوت داشته باشند معاف میدارند. ب بهرهجویی از نظامهای مهارکنندهی اجتماعی، که به طـور عمـده در قالـب آداب معاشرت و روشهای رفتار شایسته نمود مییابند، دیگری را از ابـراز نظـر تهدیدکننده دربارهی من منـع میکننـد. ایـن آداب معاشـرت قراردادهـایی دو سویه هستند که میتوانند به این شکل صورتبندی شوند: »دربارهی من اظهار نظر بدی نکن و در عو قول میدهم دربارهی تو اظهار نظر بـدی نکـنم«. بـه این ترتیب، انگارههای متعارضی هم که وجود دارند بیانناشده باقی میمانند. ن بهره جویی از نظامهای یکسانسـاز اجتمـاعی کـه منظومـهای از ارزشهـا، شاخصها، و معیارهای مشـابه و سادهشـده را بـرای ارزیـابی هویتهـای روانـی تثبیـت میکننـد، منهـا را از کـودکی بـرای رعایـت و پـذیرش آنهـا شـرطی میسازند. به این ترتیب، نظام هنجـارینی بـرای ارزیـابی شخصـیت سـوههها در سطح جامعه رواج مییابد که اختالف نظر در مورد من را کمینه میسـازد. ایـن ترفند در واقـع عبـارت اسـت از کـاهش دادن اثـر تهدیدکننـدهی انگارههـا بـر خودانگارهها، از راه یکسان ساختن این دو. ت تحریف، واهگونسازی، و نادیدهانگاری دادههای تهدیدکننـده روش دیگـری است که توسط من مورد استفاده قرار میگیرد. مـن بـا اسـتفاده از ایـن ترفنـد اصوال راه را بر فهمیدن محتوای انگارههای دیگران میبندد و خودانگارهاش را از خطر دگرگونی زیر تأثیر آنها مصون میدارد. 3 خودانگاره باهبتي دروغبن دارد؛ تالش من برای حفظ و تثبیت خودانگـاره به محروم شدن آن از بازخوردهای بیرونی و تبدیل شدنش به چیزی مستقل از شواهد عینی میانجامد. در نتیجه، خودانگاره در بیشتر موارد چیـزی ابـداعی و اختراع شده است که ارتباط چندانی با ماهیت هستیشناختی من ندارد. من، از راه ترفندهای یادشده در بند پیشین، مسـیرهای بـازخورد گـرفتن از بیـرون را 180 / روانشناسي خودانگاره مسدود میکند. آنگاه تصویری از من را بازنمایی میکند که تـا حـدود زیـادی اغراقآمیز، تزیین شده، نادرست، و تحریف شده است. در روانشناسی کالسیک یکی از اصول موضوعه آن است که سالمت روانـی با توانایی فرد برای درک حقیقت ارتباط دارد. تقریبا تمام روانشناسـان نامـدار، از فروید و یونه گرفته تا آلپورت و آیزنک، اعتقاد دارند که مـن سـالم، هـویتی روانی است که ارتباط مستحکمی با حقیقت دارد و امکان شناسـایی حقـایق را در مورد خود دارد. پیشفر تمام این اندیشـگران آن اسـت کـه یـک انسـان 1 عمل می عادی در محیط همچون دانشمندی تازه کار کند و بـه طـور فعـال و خودانگیخته برای دستیابی به حقیقت و حراست از آن تالش مینمایـد. چنـان که گوستاو جاهودا نشان داده است، ایـن پیشفـر از تجربـهی دانشـمندان و نظریـهپردازانی ناشــی شــده اســت کـه برمبنــای دادههــای بــالینی و شــواهد بیمارستانی دربارهی هویتهای روانی نظریه میساختهاند و از آنجا کـه یکـی از ویمگیهای آشکار بیماریهای روانی قطع ارتباط فرد با واقعیت است، معکـوس آن یعنی وجود ارتباط محکم با واقعیت را نشانهی سالمت روانی دانستهاند. شواهد نشان میدهد که ایـن پیشفـر دسـت کـم در مـورد خودانگـاره نادرست است. برخورد من با خودانگاره بـیش از آن کـه بـه کـردار دانشـمندی تازهکار شباهت داشته باشد به رفتـار کالهبـرداری حرفـهای شـبیه اسـت. مـن آشکارا تالش میکند تا از درک حقیقت در مورد برخی از جنبههای من سر باز زند، و برخی از حقایق عریان و روشن را بـه شـکلی مسـخ و تحریـف کنـد کـه خوشایندتر بنماید. یکی از نشانههای این تالش چیـزی اسـت کـه بـه نـام اثـر 2 بارنوم شهرت یافته اسـت. بـر مبنـای اثـر بـارنوم، مـن بـه شـکلی انتخـابی و جانبدارانه نکات مثبتی را که در میان بازخوردهای دریـافتی از محـیط وجـود دارد برمیگیرد و نکات ناخوشایند و حقایق ناخواسـته را نادیـده میانگـارد. بـه همین دلیل هم شواهدی که بر نیرومندی، خوب بـودن، و سـتایشانگیز بـودن خصلتهای من داللت داشته باشند، بسیار سادهتر بر خودانگاره رسوب میکننـد. از این رو، خودانگارهی یـک آدم عـادی بیشـتر مجموعـهای از صـفات خوشـایند، خوب، و احترامبرانگیز را در بر میگیرد تا نکات ناخوشایند و نقاط ضعف را. 1 این برخورد جانبدارانهی من با خودانگاره، امری ناشـی از اشـتباه نیسـت، 3 است یا توهم 2 بلکه شکلی از خطای ادراکی . اشتباه، لغزشی موضـعی و جزهـی در درک حقیقت است کـه از انحرافهـای روششـناختی ناشـی میشـود و بـه کمک راهبردهایی ترمیمی مانند بازبینی و نقد رفع میگردد. اما توهمها امـوری عام و کالن هستند که به روششناسی جستوجوی حقیقت ربطی ندارند، بلکه از گرایش فرد برای جور خاصی دیدن ناشی میشوند و به همین دلیـل هـم بـه راحتی اصالح نمیشوند و خصلتی درازمدت و پایدار دارند. من در مورد خودانگاره دچار توهم است، نه اشتباه. در اینجا کافی است بـه سه تا از مهمترین برداشتهای دروغینی که در خودانگـارهی یـک آدم سـالم و عادی وجود دارد اشاره کنیم تا ماهیت توهمگونهی خودانگاره روشن شود. چنان که گفتیم، بر مبنای اثر بارنوم، شمار کلی صـفات مثبـت و خـوب در خودانگارهی هر من عادی و سالم بسـیار بیشـتر از عناصـر منفـی و ناخوشـایند است. همین حقیقت به تنهایی میتواند واقعگرایانه بودن خودانگاره را مشکوک و مسألهبرانگیز سازد. با وجود این میتوان به کمـک آزمونهـایی ایـن شـک را تقویت کرد. 4 شواهد آزمایشگاهی نشان میدهد که
الف زمان مـورد نیـاز بـرای فرامـوش کـردن خـاطرات ناخوشـایند کوتـاهتر از خاطرات خوشایند است. ب زمان مورد نیـاز بـرای یـادآوری خـاطرات خوشـایند کوتـاهتر از خـاطرات ناخوشایند است.
1. Error or Bias 2. Illusion 3. Hallucination 4. Higgins, 1998; Schacter, 2001. 182 / روانشناسي خودانگاره ن خاطرات مربوط به پیروزیها و کامیابیهـا سـادهتر از خـاطرات مربـوط بـه شکستها و سرخوردگیها به یاد سپرده میشوند و بعدها سادهتر بـه یـاد آورده میشوند. ت کارهایی که من در آنها مهارت دارد مهم ارزیـابی میشـوند و فعالیتهـایی که من در آن ضعیف عمل میکند، حاشیهای و فرعی پنداشته میشوند. ث اطالعات مربوط به ویمگیهای ناخوشایند من سختتر و کندتر از اطالعـات مربوط به صفات خوب من پردازش میشوند. ج تفسیرهای ع لّی من دربارهی خودش جانبدارانـه اسـت. یعنـی ناکامیهـا و شکستها به مداخلهی دیگری یا جهان، و پیروزیها و موفقیتها به تالشهـای من منسوب میشوند. چ در یک آزمون آماری، تقریبا تمام پاسخگویان خود را از نظر توانایی، هـوش، اخالق، و جذابیت در مرتبهای باالتر از میـانگین افـراد جامعـه ردهبنـدی کـرده بودند! برداشتی که به طور منطقی نمیتواند درست باشد. بنابراین، نخستین توهمی که من در زمینـهی خودانگـاره دارد خـوشبینی مفرط دربارهی ویمگیها و خصلتهای خوب شخصی است. دومین توهم را میتوان خوشبینی نامید. هستهی مرکزی این توهم از ایـن باور تشکیل شده که جهان به سمت پیشرفت و بهروزی در حرکت است و مـن در این میان روز به روز وضعیت بهتری پیـدا خواهـد کـرد. در آزمـونی کـه بـر جوانان آمریکایی انجام شد، پرسش »لـذت بخشتـرین زمـان عمرتـان در چـه موقعی قرار دارد؟« به این ترتیب پاسخ گرفت: یـک درصـد معتقـد بودنـد ایـن لحظه در گذشته قرار داشته، 9 درصد آن را به حـال مربـوط میدانسـتند، 57 درصد آن را به حال یا آینده و 33 درصد آن را به آینده مـرتبط میدیدنـد. بـه همین ترتیب، در آزمونی که بر دانشجویان آمریکایی انجـام گرفتـه نشـان داده شده که تصور افراد دربارهی آینده عناصر مثبت و رخدادهای خوشـایندی را در بر میگیرد که فراوانیشان چهار برابر بیش از رخدادهای منفی و ناراحتکننـده است. ناگفته پیداست که باور به بهتر بـودن آینـده نسـبت بـه گذشـته، اگربـه صورت باوری همگانی و مستقل از شرایط شخصی هر من وجـود داشـته باشـد، نمیتواند ناشی از حقیقتی عینی باشـد و بیشـتر بـه ایمـانی درونـی و احتمـاال نادرست شباهت دارد، چون هیچ دلیل قانعکنندهای برای ترجیح یک زمـان بـر زمان دیگر وجود ندارد. به این شکل، دومین توهم رای را میتـوان خـوشبینی دربارهی سیر حوادث دانست. سومین توهم، که ساختاری عجیب دارد، به این نکته باز میگـردد کـه مـن معموال معتقد است که میتواند رخدادهای تصادفی را کنترل کند. این البته بنا به تعریف مفهوم رخداد تصادفی امری نادرست اسـت. بهتـرین مثـال از چنـین توهمی را میتوان در کسانی که در بازیهـای مبتنـی بـر رخـدادهای تصـادفی شرکت میکنند مشاهده کرد. قماربازان هنگام تولیـد یـک حادثـهی کـاتورهای مانند ریختن تاس یا کشیدن ورق معموال طوری رفتار میکنند که گویا اراده یا خواستشان در نتیجهی حاصل شده تأثیری دارد و تأکیـدی کـه بـر »ریخـتن تاس خودشان« یا »کشیدن ورق خودشان« دارند نشـانگر آن اسـت کـه نـوعی پیوند شخصی و هدفمنـد را میـان خواسـت خـویش و رونـدی تصـادفی قاهـل هستند. به همین ترتیب، وقتی نتیجه به شکلی دلخواه حاصـل میشـود، حـس درونی قماربازان به پیروزیای شخصی که بر اساس تالش و فعالیـت بـه دسـت آمده شباهت دارد، نه برخورداری از تصادفی دلخواه و کور. یک نکتهی تکاندهنده در مورد توهمهای یادشده آن اسـت کـه بـه ظـاهر گروه خاصی از مردم در برابر هر سه تـوهم مصـونیت دارنـد. ایـن افـراد همـان کسانی هستند که ما با نام افسرده میشناسیمشان و معموال با نوعی کمکـارکرد در زمینهی انگیزش دست به گریبان هستند. افراد افسرده در این آزمونها خود را بسیار واقعبینانه ارزیابی میکنند، تصوری بیطرفانه و غیرجانبدارانه در مورد رخـدادها و سـیر حـوادث دارنـد و رخـدادهای تصـادفی را بـه خـود منسـوب 1 نمیکنند. در واقع، احتماال یکی از دالیل افسرده بودنشان هم همین است!
1 .البته مصونیت افراد افسرده در مورد این توهمهای سنجیدنی لزوما به معنای دقیقتر و درسـتتر بودن خودانگارهشان نیست. افـراد افسـرده، بـر عکـس رونـد معمـول، در مـورد رخـدادها و چیزهـا ارزیابیای بسیار منفی دارند که همچون ارزیابی مثبت بیبنیاد مورد بحا معموال توهمآمیز است. 184 / روانشناسي خودانگاره چنین مینماید که خودانگارهی دروغین سپری کارآمد در برابر محیطـی بـا روندهای تصادفی و گاه ناراحتکننده است. وجود توهمهایی کـه بـر اهمیـت و ارزش من داللت دارند و قدرت و کامیابی مـرا بـیش از واقـع ارزیـابی میکننـد باعا خوشحالتر شدن من میشود و اعتماد به نفس من را افزون میکنـد. بـه این ترتیب، قدرت پذیرش مخاطره و انگیزش برای گالویز شدن با مشـکالت در من بیشتر میشود و این خود میتواند بخشی از پیشگوییهای موجود دربـارهی وضعیت خوب وخوشایند همه چیز را برآورده سازد. به این ترتیـب، بـازخوردی مثبت میان توهمهای یادشده و کامیابیهای شخصی برقرار میشـود و مـن بـه کمک خودانگارهای دروغین، بخت رویارویی مؤثرتر با هستی و تحقق این تصویر ذهنی را به دست میآورد. 4 خودانگاره نظابي پندپاره و نابنسنجم اسنا؛ گ ـرگ ن، یکـی از نخسـتین نظریهپردازان جدید بود که رویکرد نیچـهای بـه شخصـیت هنجـار آدمـی را در نظریههای علمیاش به کار گرفت و چندپاره بودن خودانگاره را امـری عـادی و طبیعی دانست که در همه وجود دارد و لزوما نشانهی بیماری خاصی نیست. روزنبرگ نیز در میان جامعهشناسان، برداشتی مشابه از هویت روانی را اراهه کرده است و افزون شدن پیچیدگی جامعه و شاخهزایی در حـوزهی گزینـههای رفتاری را در کنار ظهور رسانههای عمومی و تبلیغ شیوههایی متنـوع و معمـوال متعار از زیستن دلیلی بر چهل تکه شدن سـاختار مـن و نامنسـجم نمـودن خودانگاره در عصر مدرن دانسته است. این نظری است که پیتر برگر نیز در اثـر 1 مشهور و کوتاهش آن را تأیید کرده است
.
برخی از نظریهپردازان دیگر کوشیدهاند تا شواهد مربوط به عـدم انسـجام و یکپارچـه نبـودن سـاخت هویـت فـردی را بـر مبنـای تعـار درونـی میـان زیرواحدهای تشکیلدهندهی آن توضیح دهند. به عنوان مثـال نـوآم دو متغیـر مکمل »استحکام خود« و »شکنندگی خود« را در ساختار روانی من تشـخیص داده است. استحکام خود نیرویی اسـت کـه الیـههای رسـوب کـردن در مـن و عناصر تشکیلدهندهی هویت روانی را در سطوح گوناگون به هم متصل میکند و به کلیت آن انسجام میبخشـد. در مقابـل شـکنندگی خـود عبـارت اسـت از تمایل عناصر من به شاخهزایی و واگرایـی و ایـن در شـرایطی رخ میدهـد کـه فشار عناصر رسوب کرده از گذشته بر من زیـاد باشـد و از پیونـد درسـت ایـن بخشها در زمان حال جلوگیری کند. از دید نـوآم، تعامـل میـان ایـن دو نیـرو تعیینکنندهی نوسانات خلق و خو و سالمت روانی است و آنچه با نام فروپاشی روانی شهرت یافته، در واقع، چیرگی نیروی شکنندگی خود بر اسـتحکام خـود 1 است
.
این نظریهها، و برداشتهای دیگری که در این زمینه وجود دارند، همـه، در پی توضیح دادن یک حقیقت هستند و آن هـم ایـن کـه خودانگـاره سـاختاری منسجم و یکپارچه ندارد. تصویر ذهنی مـن از مـن تناقضهـا، نقـاط تاریـک، و نوساناتی پیشبینیناشده را شامل میشود که با اصـل یکپـارچگی و همخـوانی درونی عناصر من در تضاد اسـت. از ایـن رو، دیـدگاههای گونـاگون بـه فراخـور زرادخانهی مفهومی خویش مدلهایی برای توضیح این تناقضهـا و دلیـل ایـن چندپارگیها برساختهاند. در مدل مورد نظر ما، اصل موضوعهی لـزوم یکپارچـه بودن من و انسجام خودانگاره گزارهای است که باید به محک نقد کشیده شـود. این باور که من ذاتا امری منظم و سامان یافته و فارغ از تناقض اسـت، احتمـاال از گرایش من برای تثبیت نظم و گریز از آشوبی ناشی شده که در تمام نظامها، از جمله من، حضوری همیشگی دارد. از این رو، در مدل مورد نظر ما، چنان که به زودی روشنتر خواهد شد، عدم انسجام خودانگاره، که شواهدی کـافی بـرای اثبــاتش وجــود دارد، امــری غیرمنتظــره و غریــب نیســت کــه ضــرورتی بــه نظریهپردازی برای توضیح آن وجود داشته باشد.