جفت متضاد معنایی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

یک جفت متضاد معنایى ، عبارت است از زوجى مفهومى که جنبه اى از حالات مربوط به هستى را به دو قطب متضاد تحویل مى کند و با نشانه گذارى آنها نظامى نمادین را براى پیکربندى مهروند برمى سازد. بازنمایی هستی تنها از مجرای تحویل کردنِ آن به پدیده های متکی بر جم ها ممکن می شود.

کتاب جام جم زروان صفحه ۵۱


جفت متضاد معنايى، زوجى از نماد - معناهاست كه به حضور- غیاب يك رخداد ارجاع كنند.

کتاب نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده (ص:166-167-168-169-170-171)


جم، کوچکترین واحدِ حامل معنا ست و به تقابل دو چیز یا دو رخداد اشاره میکند. شناسايى نمادها و معنادهى به آنها، در سيستم‏هاى خيلى ساده با ارجاع به محيط ممكن مى‏‌شود. مثلاً باكترى ساده‏‌اى كه در محيطى آبى شنا مى‏‌كند، به تدريج مى‌‏آموزد كه اتصال قند به پروتئينهاى گيرنده‏‌ى قند در غشاء سلولى خود را نمادِ حضور غذا بداند. اين نمادگذارى، در واقع از بطنِ رابطه‏‌ى رخداد و كنش بيرون آمده است. حضور قند در محيط بيرون، نمادِ وجود غذا (يعنى قند) است. بنابراين در ساده‏‌ترين حالت، نماد/معناها به چيزى ارجاع مى‏‌دهند كه در واقع بخشى از خودشان است. در سيستم‏هاى ساده، نماد/معنا بخشى شاخص از فرآيندى است كه نمايندگى‏‌اش مى‏‌كند.

از اينجا يك نكته‏‌ى مهم نتيجه مى‏‌شود و آن هم اين كه نمادها و معانى در ذات خويش، خودارجاع هستند. يعنى خودشان به خودشان اشاره مى‏‌كنند. اين امر، خاصيتى همان‌گويانه به معانى مى‌‏بخشد. گزاره‏‌هايى كه چيزى جز خود را بيان نكنند، همان‌گو ناميده مى‌‏شوند. مثلاً جمله‏‌اى مثلِ "آنچه كه روى ميز است بر روى ميز قرار گرفته است"، گزاره‏‌اى همان‌گوست. نماد/معناها هم به همين ترتيب همان‌گو هستند. يعنى هر كدامشان به چيزى اشاره مى‌‏كنند كه در واقع با خودشان هم‏‌ارز است.

اما در سيستم‏هاى پيچيده‏‌تر اوضاع فرق مى‏‌كند. در اين نظام‌ها، نماد/ معنا مى‏‌تواند به طور مستقيم به فرآيندِ مربوط به خود ارجاع ندهد. كلمه‏‌ى ميز، در جريان مجموعه‏‌اى از پردازش‌هاى عصبى در منطقه‌‏ى گيجگاهى نيمكره‌‏ى چپِ قشر مخ پديد مى‏‌آيد و با پردازشهاى عصبىِ ناحيه‌‏ى پس سرى كه ديدنِ ميز را ممكن مى‌‏كنند، ارتباط غيرمستقيم و بغرنجى دارد. بنابراين كلمه‌‏ى ميز، مستقيما به چيزى محسوس اشاره نمى‏‌كند. كلمه‌‏ى ميز، نمادى است كه به نمادى ديگر ارجاع مى‏‌دهد. در مغز، فلان تغيير شيميايى بدون واسطه بر خودش دلالت نمى‏‌كند، بلكه فلان تغيير شيميايى به فلان شليك عصبى و ترشح بهمان ناقل عصبى منتهى مى‏‌شود كه پس از چرخه‏‌ى بازگشتىِ طولانى‏‌اى بار ديگر به خودش باز مى‌‏گردد، و در اين ميان معناى اين مجموعه از نمادها تفسير مى‏‌شود.

سيستم‏هاى پيچيده، شبكه‌‏اى خودارجاع از نماد/معناها را در خود پديد مى‏‌آورند كه ارتباطات درونى‏‌شان بسيار انبوه‌‏تر و متراكم‏‌تر از ارجاعاتى است كه به بيرون مى‌‏دهند. اين بدان معناست كه ارجاعات درونىِ اين سيستم‏هاى نمادين-معنايى تفاوتى كيفى با ارجاعات بيرونى‏‌شان پيدا مى‏‌كند.

سيستمى كه از چنين شبكه‏‌ى نمادين غنى و پيچيده‏‌اى در درون خود برخوردار است، با مشكلى جديد روبرو مى‌‏شود، و آن چگونگى سازماندهى و مديريتِ فرآيندهاى حاكم بر اين مجموعه است. سيستم بايد بتواند پويايى نمادها و معناها را در درون خود سازماندهى كند، و پردازش اطلاعات را در مسيرها و گذرگاه‏هاى خاصى محدود نمايد.

راهِ عمومىِ حل اين مشكل، رده‏‌بندىِ نماد/معناهاست. اين عناصر هم مى‌‏توانند مانند ساير چيزها، بر اساس شباهتها و تفاوت‌هایشان طبقه‏‌بندى شوند و در قالب خوشه‏‌هایى منسجم و همبسته به كار گرفته شوند. اين كار، در واقع نوعى تخصصى شدنِ سيستم پردازنده‏‌ى اطلاعات است.

ساده‏‌ترين راه براى رده‏‌بندى نمادها، آن است كه بر مبناى موضوع ارجاعشان طبقه‏‌بندى شوند. يعنى نماد‌هایى كه به رخدادها/پديده‏‌هایى يكسان در محيط/سيستم اشاره مى‏‌كنند، در يك رده قرار بگيرند. اين كار، در ابتدايى‌‏ترين سطح، معناها و نماد‌هایى را به هم متصل مى‏‌كند كه بر حضور يا عدم حضور رخداد خاصى دلالت دارند. اين نماد/معنا‌هایى كه به حضور و غياب رخدادها اشاره مى‏‌كنند را جفت متضاد معنايى مى‏‌خوانيم. جفت‌هاى متضاد معنايى، شكستهاى تقارنى معنايى هستند كه رخدادها را به دو وضعيتِ هست/ نيست مى‌‏شكنند. نظام‌هاى شناختى با تعريف كردنِ غياب (كه در واقع وجود ندارد) در برابر حضور (كه تنها دستمايه‏‌ى حواس است)، به تقابل دو نيروى هم‌زور اشاره مى‏‌كنند كه يكى از آنها (نيستى/ غياب/ عدم) در واقع آفريده‏‌ى خودِ سيستم است. سيستم‏هاى نمادين-معنايى، با خلق جفت‌هاى متضاد معنايى، در حاشيه‌ى هستى، زمينه‌‏اى از نيستى ترشح مى‏‌كنند تا در كنار آن هستى مشاهده‏‌پذير شود.

جفت‌هاى متضاد معنايى زيرساختهاى شناخت ما را تشكيل مى‏‌دهند. همه‏‌ى ما پديده‏‌ها را در زمينه‌‏اى از قطب‌هاى مقابل هم درك مى‏‌كنيم، روز و شب، تاريك و روشن، دير و زود، و شبكه‌‏هاى متداخلِ ديگرى از معانى، از مجراى قالب‏‌بندى شدن در ميانه‏‌ى اين دوگانه‏‌هاى متضاد فهميدنى مى‏‌شوند. جفت‌هاى متضاد معنايى را در حوزه‏‌هاى گوناگونى مى‌‏توان تشخيص داد. بدن جاندارى كه دو وضعيت اصلىِ زنده و مرده را از خود نشان مى‌‏دهد، هويتى روانى كه خواب يا بيدار، شاد يا غمگين، و ابله يا خردمند است، و جامعه‏‌اى كه پويا يا ايستا، نيرومند يا ضعيف و سنتى يا مدرن مى‏‌نمايد، همگى سيستم‏‌هایى هستند كه با شبكه‏‌اى از جفت‌هاى متضاد معنايى خود را بازنمايى و تفسير مى‌‏كنند.

كلود لوى اشتراوس، مردم‌‏شناس ساختارگراى مشهور، يكى از كسانى بود كه بر اهميت اين جفت‌هاى متضاد معنايى تأكيد بسيار داشت. او ماهيت دوگانه‏‌ى امور قدسى در اديان گوناگون (خدا در برابر شيطان، اهورامزدا در برابر اهريمن، مردوك در برابر تيامت و...) را نشانه‌‏ى جهانى بودن اين قطب‌ها مى‏‌دانست. او اين جفت‌ها را در زمينه‏‌هایى به ظاهر حيرت‌‏آور تشخيص مى‌‏داد. مثلاً مفهوم پخته و خام را در نظام‌هاى آشپزى متضادِ هم مى‏‌دانست.

سخن بسيارى از انديشمندان ديگر را هم مى‏‌توان به كمك اين مفهوم بهتر درك كرد. مثلاً كانت، معتقد بود كه سه حوزه‏‌ى معرفتىِ مستقل و متمايز در آدميان ديده مى‌‏شود كه قابل تحويل به يكديگر نيستند. اين سه قلمرو عبارت بودند از علم، اخلاق، و هنر. از ديد كانت، سه نوع قوه‌‏ى نقدِ شناخت‌‏شناسانه، اخلاقى و زيبايى‏‌شناسانه در همه‏‌ى آدميان وجود دارد.

در مدل ما حرف كانت اينطور تفسير مى‌‏شود كه سه نوع جفت معنايى متضاد اصلى در ميان همه‏‌ى آدميان مشترك است: درست/نادرست كه علم را مى‌‏سازد، خوب/ بد كه مبناى اخلاق است، و زيبا/ زشت كه زيربناى هنر را تشكيل مى‌‏دهد. البته مى‏‌توان جفت‌هاى متضاد معنايى ديگرى رايافت و حوزه‏‌هاى ديگرى از معرفت را بر مبنايشان تشخيص داد. زنده/مرده، مبناى زيست‌‏شناسى، و فرد/جامعه مبناى جامعه‏‌شناسى است. قوى/ ضعيف شالوده‌‏ى علم سياست و مقدس/ نامقدس محور دانش الاهيات را بر مى‌‏سازد.

مخالفت نظام‌هاى معنايى با يكديگر، مى‏‌تواند به صورت رقابت سيستم‏هاى شناختى براى تعريفِ جفت‌هاى متضاد معنايىِ مهم فهميده شود. نبرد رويكردهاى سياسىِ چپ و راست، دعواى هواداران دو طرف جفت متضادِ معنايىِ كشمكش/وفاق است. جفتِ آتمن/برهمن زمينه‏‌ى اختلاف هندوها و بوداييها، و اعتقاد به يكى از دو سويه‌‏ى باور/ساختار، دليل صف‌‏بندىِ ساختارگرايان و كاركردگرايان است.

تأثير اين جفت‌هاى متضاد معنايى گاه چنان عميق است كه خودِ جفت معنايى از يادها مى‌رود اما صف‏‌بندي‌هاى ناشى از آن در زمينه‌‏ى سيستم‏ها باقى مى‏‌مانند. امروز، كسى نمى‏‌داند جفت متضاد معنايىِ محورى در دعواى نعمتى‏‌ها و حيدرى‏‌ها -دو فرقه‏‌ى صوفيه در اواخر دوران صفوى- چه بوده است، اما هم از دعواهاى حيدرى/ نعمتى چيز‌هایى شنيده‏‌ا‌يم. اين بدان معناست كه گاه جفت‌هاى اوليه از ميان مى‏‌روند، و جاى خود را به جفت‌هاى جديدى مى‏‌دهند كه در ابتدا به صورت حاشيه‏‌ى جفت‌هاى اولى شكل گرفته، و به تدريج بر متن آن چيره مى‏‌شوند.

بسيارى از كسانى كه در جبهه‏‌هاى مخالف عقيدتى قرار دارند، از ميان يك زوج معنايى متضاد، گزينه‏‌اى متفاوت با حريفان خود را برگزيده‏‌اند. گهگاه اين انتخاب به معرفى جفت معنايى نوينى مى‌‏انجامد، چنان كه مثلاً زرتشت با معرفى جفت اهورامزدا/اهريمن، رقيبانش را كه به جفتِ اَسورَه/ديو اعتقاد داشتند، از ميدان به در برد. يا داروين كه با جفت متضاد شايسته/ ناشايسته بر دوقطبىِ ذاتى/ اكتسابىِ لامارك چيره شد.

با اين وجود به ندرت كسى پيدا مى‏‌شود كه خودِ ماهيتِ جفت‌هاى متضاد معنايى را مورد انتقاد قرار دهد. از نخستين كسانى كه چنين كارى را انجام دادند، انديشمندان مكتب تائو در چينِ دو هزار و پانصد سال پيش بودند. لائوتسه كه نقل قول‌هایى از او را در اين نوشتارها آورده‏‌ايم، بنيانگذار اين مكتب محسوب مى‌‏شود و مكتب جديدترِ ذن، -كه در ايران شهرت بيشترى دارد،- ادامه‌‏ى آن است. استادان ذن، اصولاً به بحثِ هوادارى از يكى از اين قطب‌هاى متضاد وارد نمى‏‌شدند و به طور زيربنايى اعتبارِ اين جفت‌هاى متضاد معنايى و ضديت دو سويه‌‏شان را زير سؤال مى‏‌بردند. مشابه اين كار را فمينيست‌ها با ترديد در جفت متضادِ نر/ماده و زن/مرد انجام دادند، و شالوده‏‌شكنانِ جديدترى مانند ژاك دريدا آن را به كل مفاهيم زيربنايى تمدن مدرن تعميم داده‌‏اند.

در سيستم‏هاى ساده همه‌‏ى نمادها به رخداد/كنشهايى اشاره مى‏‌كنند كه خودشان بخشى از آن هستند. بنابراين نمادها در ذات خود همان‌گويانه هستند.

مجموعه‏‌ى خودارجاع نمادها، در سيستم‏هاى پيچيده شبكه‏‌هايى چنان متراكم را ايجاد مى‌‏كنند كه ارجاعات درونى‏‌شان با اشاره‏‌هاى بيرونى تفاوتى كيفى پيدا مى‌‏كند. نتيجه‏‌ى اين تمايز، شكل‏‌گيرى جفتهاى متضاد معنايى در درون مجموعه‌‏ى نمادهاست. اين امر پردازش اطلاعات و سازماندهى معنا/نماد را ممكن مى‌‏سازد.

جفتهاى متضاد معنايى در سطوح اجتماعى گرايشهاى فكرى و عقيدتى متفاوت را از هم تفكيك مى‏‌كند.