کرانمندی -بیکرانگی
کلیدواژههای خویشاوند (مفهومی):
درون ـ بیرون ؛ مرز ـ افق ؛ هستی ـ نیستی ؛ رخداد ـ چیز
اصل کرانمندی:
- هر آنچه شناختنی است و نمود دارد و همچون پدیداری تشخیص داده میشود، کرانمند است. یعنی در چارچوبی محسوس و معقول تجربه شده یا اندیشیده می شود.
- در نتیجه، تمام نمودها محدود به دایره ی شناسایی هستند و اصولاً در کرانه های تعیین شده توسط روندِ شناخت مجال بروز می یابند .
- از سوی دیگر هستیِ بیرونی و راستین، که «بود» است، از این محدودیتها رهاست و به همین دلیل هم در عینِ بیکرانگی، به طور مستقیم قابل شناسایی نیست.
- آنچه نمودها را محدود میکند ،مرز است که از شکسته شدن تقارن توسط دستگاه شناختی و ایجاد گسست در زمینه ی یکپارچه ی هستی ناشی میشود.
- به این ترتیب، «مرز» فاصله ی میان درون و بیرون را رمزگذاری می کند و اندرونِ قلمروی محدود و کرانمند را از سپهری بیرونی ــ که افقی بیکرانه است ــ جدا می سازد.
- این قلمرو کرانمند همان است که من در پیرامون خویش می آفریند تا بتواند در درون آن سازماندهی و سامان دادن به چیزها و رخدادها را به انجام برساند .
توهم بیکرانگی:
تلاش برای تفسیر شگفتیِ نهفته در هستی، باعث میشود تا بیکرانگی به "نمود" نیز منسوب شود. یعنی امکانِ گریز از حد و حصرهای تحمیل شده از سوی دستگاه شناسایی، شتابزده و عجولانه به خودِ نمودها چفت و بست شوند. در نتیجه، دستگاه شناختی مرزهای خودآفریده اش را با شوقِ لمس افقی فراسوی آن نادیده می گیرد و میکوشد تا درون را با بیرون درآمیزد. این بدان معناست که ویژگی اصلی «بود» به «نمود» فرا افکنده شود و در نتیجه هر دو قلمرو مخدوش گردند.
تله ی اپوش:
ادعای دستیابی به بیکرانگی و توهمِ یافتنِ آن در نمود، به ناکامی در برخوردارییِ درست از هستی منجر می شود. من به جای سیراب شدن از هستی و گسترش یافتنِ سنجیده و راستین در آن از مجرای مدیریت نمودها، خود را با خیالِ دستیابی مستقیم به «بود» فریب می دهد و در نتیجه، امکان واسطه قرار دادن نمود برای لمس «بود» و «حضور» را از دست می دهد.
راهبرد تیشتر:
فهمِ نمودها در قالب سیستم هایی که با مرزهایی کرانمندی درونی شان را از افقِ بیکرانه ی محیط بیرونشان جدا می کنند. این به معنای سیراب کردن و گستردنِ زمینِ پدیدارهاست، در آن هنگام که خشکی و تنگی دامنگیرش می شود. گشودن کران ها، لق کردن محدودیتها، و سست کردن حد و مرزهای حاکم بر نمودها، با قصد واگشاییِ فضایی در دل هستی، در عینِ آگاهی از این حقیقت که در نهایت تماماً این تلاشها به گسترش یافتنِ سپهر کرانمندِ نمودها منتهی می شود، و نه خروج از دایره ی کرانمندی و دسترسی به «بود» محض.
پرسش:
کرانمندی و بیکرانگی چه بار ارزشیای دارند؟ چرا؟ چرا بیکرانگی چنین ستوده مینماید؟ آیا میتوان چیزی و هستندهای را بیکرانه فرض کرد؟ چطور؟
تمرین:
فهرستی از مفاهیمی که بیکرانه تلقی میشوند تهیه کنید. کرانه هایشان را تشخیص دهید. آنها که به راستی فاقد کران هستند، چه ارتباطی با هستی برقرار میکنند؟ آیا میتوان گفت هر آنچه بیکرانه است تنها مفهومی در ذهن ماست و هستیای بیرونی ندارد؟