دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
بر مبنای آنچه گذشت میتوان به تصویری در مورد شیوه ی چفت وبست شدنِ دستگاه نشانگانی و معنایی دست یافت. چنین می نماید که تجربه ی ذهنی همه ی ما از جهان خارج، مجموعه ای از عناصر را در بر میگیرد که میتوان آنها را به دو رده ی عمومیِ «چیزها» و «رخدادها» تقسیم کرد.
چیزها و رخدادها امور عینی و خارجی و ملموس هستند که توسط دستگاه های حسیِ آدمی، تجربه ـ و تا حدودی ساخته - میشوند. به عبارت دیگر، همه ی ما به عنوان سیستم هایی شناسا به ابزارهایی برای بازنمایی و درک متغیرها و محرکهای محیطیِ خویش مسلح هستیم. این گیرنده های حسی و پردازنده ی عصبیِ پشتیبانشان، محرکها و جریانهای حاکم بر محیط اطراف ما را در قالب مجموعه ای از چیزها و مجموعه ای از رخدادها، درک و صورتبندی میکند.
بدیهی است آنچه در جهان پیرامونِ ما جریان دارد هیچ «ِچیز» مشخص یا «ِرخداد» مشخصی را در بر نمی گیرد.آنچه در جریانِ شناخت و ادراک جهانِ پیرامونی رخ میدهد، در واقع، دخالت مستقیم دستگاه پردازنده ی عصبی است که به یاری گیرنده های حسی، بخش هایی از جهان خارج را به صورت پدیدارهایی مستقل از زمینه اش جدا میکند و به این ترتیب، چیزها ـ یعنی امور پایدار، ایستا، مداوم، و معمولا جسمیت یافته در قالب اشیای مادی ـ را از زمینه ی مادیشان مجزا میسازد. به همین ترتیب، روندها و جریان هایی که از ترکیب این چیزها انجام میشود نیز میتواند از زمینه ی پویای اطرافشان کنده شود و در قالب یک رخداد مستقل، شناسایی گردد.
هنگامیکه ما به یک منظره ی کوهستانی مینگریم و یک کوه را روبه روی خود میبینیم، بخشی از محرک های نورانیِ تابیده شده به شبکیه ی چشم خود را از زمینه ی پیرامون اش جدا می کنیم و آن را به صورت یک شیء مخروطیِ بسیار بزرگی که در دوردستها قرار گرفته است و بعداً با واژه و نشانه ای به نام کوه مشخص میشود، از زمینه ی اطرافش جدا میکنیم. به این ترتیب است که محرک حسیِ مربوط به کوه، از محرکهای حسی مشابهی که آسمان، ابر، شهر، یا دامنه ی کوه را نشان میدهد، کنده میشود و یک چیز به نام کوه را در برابر چشمان ما نمایان میسازد.
به همین شکل هنگامیکه یک تصادف رانندگی، به مثابه ی یک رخداد را تجربه می کنیم، همنشینی مجموعه ای از چیزها را در روابطی خاص ادراک میکنیم. به عنوان مثال میبینیم که یک خودرو با سرعتی در مسیری حرکت میکند و به خودروی دیگری که با سرعتی دیگر از مسیری دیگر طی طریق مینماید، برخورد می کند و در نتیجه تلفاتی به بار میآید. مجموع این برخوردها و روابط خاص میان چیزها را ما به عنوان یک رخدادِ خاص، مثلا به صورت تصادف رانندگی، ادراک می نماییم. در حالیکه این شکل از ادراک همراه است با مجزا کردنِ این مجموعه از روابط میان چیزها از سایر روابطی که در همان زمان بین چیزهای دیگر برقرار است.
هنگامی که دو ماشین در یک تصادف رانندگی با هم برخورد میکنند، همزمان روابطی پرشمار در میان چیزها ظاهر میشود. روابطی که پیشتر هم به شکلی دیگر و با آرایشی متفاوت وجود داشته است. هر یک از خودروها با آدمهایی که در پیاده رو راه میروند؛ با خودروهای متحرک؛ با خودروهای ایستاده؛ با سطح زمین؛ با هوا؛ با اندامهای بدن رانندگانشان؛ و با چیزها و رخدادهایی دیگر ارتباط برقرار میکنند، اما هنگام آن رویداد، تمام این روابط به کناری نهاده میشوند تا رابطه ی خاصی که برخوردِ دو خودرو و پیامدهای انسانی اش را مشخص میکند، برجسته و نمایان شود و با برچسبی ویژه مانند «تصادف رانندگی» در نظام زبانی رمزگذاری شود.
به این ترتیب، چنین می نماید که دستگاه ادراکی ما، هم درباره ی چیزها و رخدادهایی که در جهان خارج از ما جریان دارد و هم درباره ی آنچه در درون کالبد ما میگذرد، دست به انتخابی سختگیرانه میزند؛ ذهن، چیزها و رخدادهایی را از زمینه شان متمایز می کند و به صورت واحدها و خشت های پایه ی شناسایی هستی از آنان بهره میجوید. این چیزها و رخدادها ممکن است بیرونی باشند؛ مانند کوه که یک چیزِ بیرونی است، یا تصادف رانندگی که یک رخدادِ بیرونی است، یا ممکن است درونی باشند؛ به عنوان مثال همه ی ما استخوانهای بدن خود یا عضلات بدنِ خود را «چیز»هایی در نظر می گیریم و به همین ترتیب، اموری مانند خشم، شادمانی، خستگی و مواردی شبیه به این را به صورت «رخداد»هایی روانی در درون خویش شناسایی میکنیم.
آنچه اهمیت دارد آن است که در هر برش زمانی، یعنی در هر زمان حال یا اکنون، ما در زمینه ای از چیزها و رخدادهای درونی یا بیرونی محاصره شده ایم. این زمینه از چیزها و رخدادها، اهمیت و ارزش یکسانی ندارند. به عبارت دیگر، پنجره ی توجه هر یک از ما و دقت دستگاه شناسنده ی ما در هر برش زمانی، بر برخی از چیزها و برخی از رخدادها تمرکز می یابد و به این ترتیب، دستگاه زبانی و نظام رمزگذارنده ی شناسایی همواره بر قالبهای خاصی از چیزها و رخدادها می آویزد و آنان را به عنوان هسته ی مرکزیِ شناسایی، آماجِ نشانه گذاری و رمزگذاریِ خود قرار میدهد. به این شکل از چیزها و رخدادهایی که در زمانِ اکنون توسط ذهن ادراک میشود، گامهای بعدیِ رفتارِ من را رقم میزند.
نیت مندی
«من»، بر مبنای چیزها و رخدادهایی که اکنون تجربه میکند، کردارهای آینده ی خود را برمی گزیند و نیت رفتاری خاص را تولید می نماید. نیت مندی و امکان دست زدن به کنش فعال، یعنی انتخاب کردن و رفتارِ مبتنی بر اراده ی آزاد، اموری هستند که به آینده ارجاع میدهند؛ یعنی، نیت و کنش اموری هستند که از زمانِ اکنون شروع میشوند، ولی شکل هستی را در زمانِ آینده تعیین می کنند.
من بر مبنای اینکه چه چیزهایی در اکنون تجربه کند و چه رخدادهایی را در اکنون تشخیص دهد، نیتی را برای آینده در ذهن خود پدید می آورد و بر مبنای آن به کنشی دست می یازد. این نیت و این کنش در اکنون مستقر است، اما دگردیسیِِ امری در آینده را آماج خود قرار میدهد.
مهروند، زیستجهان من
بنابراین زیستجهانی در ذهنِ من پدید میآید. به عبارت دیگر، مجموعه ی چیزها و رخدادهایی که توسط من ادراک میشوند یک سپهر فراگیرِ هستی شناسانه را می آفرینند که آن را زیستجهان مینامیم. زیستجهان آن هستی ای است که توسط من لمس و شناسایی میشود و به تعبیری توسط من آفریده شده است؛ چرا که چیزها و رخدادها برساخته ی ذهن هستند و بر زمینه ای بی نام ونشان از پدیدارهای درهم وبرهم که مجموعه ی آنها را «مِهرَوَند» مینامیم، استخراج گشته اند. این زیستجهان، زمینه ای است که بر مبنای آن، نیتمندیِ فعالِ من و کنشِ من مجالِ ظهور می یابد.