بازتعریف ویژگیهای عنصر فرهنگی در نگرش سیستمی
يک عنصر فرهنگى، با توجه به اين چهار ويژگی، سيستمى است كه رفتارهاى ويژهاي را از خود نشان مىدهد. همين خواص، میتوانند به كمک روش سيستمی با دقتی بيشتر به اين ترتيب تعريف شوند: الف( عنصر فرهنگى، نوعى سيستم است؛ يعنى، نظامى است تشكيل يافته از عناصر مشخص و روابط معلوم كه حد و مرز خودش با جهان پيرامونىاش را در طول زمان حفظ مىكند. عنصر فرهنگى، مانند هر سيستم ديگرى، از مجموعهاي از عناصر تشكيل شده كه از جنس ماده، انرژى يا اطالعات هستند. چنان كه گفتيم، در اليهي فرهنگی عنصر اطالعات بر ساير وجوه عناصر سيستم چيرگى دارد و بنابراين در سيستم درونىِ يک عنصر فرهنگى هم آنچه بيشترين اهميت را دارد نه ماده و انرژى، كه اطالعات است. مجموعهى آواهايى كه يک خبرِ شفاهى، ترانه يا هر عنصر فرهنگى ديگر را تشكيل مىدهد، از نظر ساخت فيزيكى، خصلت مادى- انرژيايى خاصى دارد كه شدت صوت و بسامدِ آن را شامل میشود. با وجود اين، آنچه مجموعهاي از موجهاى صوتى را به يک خبر يا يک ترانه تبديل مىكند نه بسامد و شدت صوت، كه شكل ويژهى ارتباط درونى عناصر نشانگانىِ داخلِ آن است. معناى يک پيام صوتى توسط شكل خاصِ چيده شدن واجها و ترتيب و توالی آواها و رشتهى نشانگانیِ برآمده از آن تعيين مىشود و اين همان است كه زير عنوان اطالعات به آن اشاره كرديم. پس عنصر فرهنگى، سيستمى است كه عنصر اطالعات در آن بر ماده و انرژى غلبه دارد و رفتار آن را تعيين مىكند. اين خصلت )يعنى اطالعاتمحور بودنِ رفتار( چيزى است كه در تمام سيستمهاى پيچيدهى خودزاينده و خودسازمانده ديده مىشود، ولى در سطح رخدادهاى فرهنگى به برجستهترين شكل نمود مىيابد. ب( دومين ويژگى عنصر فرهنگى در مقام يک سيستم، آن است كه توسط حد و مرزى قراردادى از جهان اطرافش جدا مىشود. ارتباط درونى عناصر مربوط به يک عنصر فرهنگى خاص به شكلى هستند كه انسجامی درونسيستمى را به آن مىبخشند. تمايز بين نوع اين ارتباطات با روابط بين عناصر سيستم و رخدادهاى محيطى، همان چيزى است كه مرزبندى سيستم در برابر محيط را ممكن مىسازد. پايدار ماندن اين حد و مرز در محور زمان، به آن معناست كه عنصر فرهنگى در گذر زمان تداوم مىيابد و ساختار خود را حفظ مىكند. محيط، با رويدادهاى تصادفى و بىنظم و ترتيبش، و با پويايى آشوبگونه و نامنسجماش، زمينهاي است كه فشارى هميشگى را بر تمام سيستمهاى پيچيده وارد مىكند. از اين رو، نظم درونى هر عنصر فرهنگى همواره با خطر فروپاشى روبهروست. مقاومت عنصر فرهنگى براى پايدار ماندن و پايداري ارتباطات درونى سيستم، در نهايت، به شكست مىانجامد و سيستم فرهنگى نيز همچون هر سيستم پيچيدهى ديگرى، هميشه، زير فشار قانون دوم ترموديناميک مىشود. اما همين مجال كوتاهى كه در جريان مقاومت سيستم در برابر محيط پديد مىآيد و مهلت اندكى كه از حفظ موقتِ حد و مرزها ناشى مىشود، براى آن كه عنصر فرهنگى رفتار ويژهى خود - تعيين رفتار و همانندسازى - را به انجام رساند و توسط ما مشاهده و لمس شود كفايت مىكند. پ( سومين خاصيت عنصر فرهنگى، آن است كه معنا حمل مىكند. به اين امر بديهى اشاره شد كه عنصر فرهنگى در جوامع انسانی، پديدارى وابسته به انسان است. اين وابستگى را مىتوان به صورتِ عصبشناسانه هم بيان كرد. در اين تعبير، عنصر فرهنگى الگويى خاص از ارتباطات بين عناصر نشانگانى است كه در مغزِ يک انسان ذخيره شده است و رفتارش در قالب پويايى شبكهى عصبىِ نگهدارندهاش نمود مىيابد. در اين چارچوب، معنا تفسيرى دقيقتر پيدا مىكند. منظور از حمل معنا آن است كه عنصر فرهنگى، آنگاه كه در بسترِ عصبشناسانهاش قرار مىگيرد، در زمينهاي گسترده از سايرِ عناصر فرهنگىِ موجود در اين بستر )كليت ذهنِ حاملِ خود( جذب مىشود. عنصر فرهنگی در ارتباط با اين زمينهي از پيش موجود، بازتعريف میشود و معناي يگانهي خود را به دست میآورد. معنايی كه در هستهي مركزياش با معناهاي مشابهِ برخاسته از همين عنصر فرهنگی در ذهنهاي ديگران همپوشانی دارد، اما به دليل منحصر به فرد بودنِ اين زمينهي ذهنی، همواره داللتهايی خاص و يكتا را نيز در خود میگنجاند. عنصر فرهنگی كه معنايی را حمل میكند در پيوند با سايرِ عناصرِ مستقر در يک ذهن شبكهاي از روابط ارجاعى را پديد مىآورد كه جهان را براى انسانِ حاملشان بازنمايى مىكند. اين بازنمايىِ جهان، در واقع، پديد آوردن تصويرى از چيزها و رخدادهاى زيستجهان است كه در نظام روانىِ وى ترسيم مىشود و رفتارِ مناسب و سازگارىِ فرد را با محيط ممكن مىسازد. ذهنِ دارندهى يک عنصر فرهنگى خاص روابط ارجاعىِ آن را با ساير چيزها به صورت معناى آن تفسير مىكند. ت( چهارمين خصلت مشترک عناصر فرهنگى، تكثيرپذيرىشان است. اما پيش از پرداختن به اين ويژگی، بايد نخست دركی عميقتر از مفهوم پيچيدگی به دست آوريم. آن نظامهايى كه تعداد عناصر درونىشان و تعداد روابط بينابينىِ عناصرشان - و بنابراين چگالى اطالعاتشان نسبت به »ماده + انرژى«شان - از آستانهاي باالتر باشد پيچيده خوانده مىشوند. محک تشخيص يک سيستم پيچيده آن است كه پويايىاش در عينِ منظم و قاعدهمند بودن با متغيرهاى محدود و روابط سادهى خطى قابل تحليل نباشد و نتوان به سادگى رفتارش را پيشبينى كرد. برخى از سيستمهاى پيچيده آنقدر براى پايدارى در برابر دگرگونیهاى محيطى تخصص يافتهاند كه در مسير زمان نظم درونى خويش را - در مقابله با نوفههاى محيطى - افزايش مىدهند. اين سيستمها را خودسازمانده مىنامند. برخى از سيستمهاى خودسازمانده خودزاينده هم هستند، يعنى به قيمت چرخش ماده و انرژى در سيستمشان اطالعات درونى خود را حفظ مىكنند. يكى از راههايى كه براى حفظ اطالعات در سيستم مورد استفاده قرار مىگيرد، تكثير يا توليد مثل است. تكثير شدن به آن معناست كه سيستم پيچيده - كه در نهايت دچار فروپاشى خواهد شد - در مجال كوتاهى كه دارد، دستوركارِ الزم براى بازسازى سيستمى مشابه با خود را توليد كند و آن را در محيط رها كند. در سطح زيستشناختى، اين دستور مىتواند ساختارى مشابه با سيستم مادرى را داشته باشد )مانند سلولهايى كه تقسيم مىشوند( يا برنامهاي فشرده و خالصه شده باشد كه در گامهاى پياپىِ افزايش پيچيدگى، سيستم مادرى 107 را بازتوليد كند )مانند سلول تخم جانداران پرسلولى( .