كالبدشناسى منش
منشها هم مثل هر سيستم همانندساز و خودزاينده ى ديگرى، در مسير تكامل خود سلسله مراتبى از پيچيدگى را در درون خود ايجاد مى كنند. يكى از راه هاى دستيابى به دركى دقيقتر از مفهوم منش و عناصر سازنده ى آن، بررسى همين سطوح پياپىِ سلسله مراتب است؛ سطوحى كه از برهم نهاده شدنشان ساخت پيازگونه ى منش پديد مىآيد.
نمادها، خرد ترین واحد حمل معنا
لومان، در مدلی كه از سيستم اجتماعى پرداخته، نقش كنشگر انسانى
را در پيدايش و پويايی نمادها بسيار كمرنگ كرده و كل فرآيند شكستن
جهان به پديده ها را به سطح جامعه شناختى و كنش ارتباطى محدود
ساخته است. لومان براي اصلاحِ اشتباهی دكارتی - يعنی محور فرض كردن
سوژه ى خودآگاه - چنان شور و شوق به خرج داد كه به اشتباهى واژگونه
دچار آمد. او به جاي عزل كردنِ عامل خودآگاه انسانی از موقعيت
مركزي اش، وجودِ آن را از بيخ و بن انكار كرد.
كنش متقابل نمادين لومان كنش متقابل نمادين بی ترديد نقشی مركزي در تثبيت و تكامل نمادها و ظهور معنا ايفا مى كند. با وجود اين، بر اساس شواهد عصب- روانشناسانه ترديدى در اين نكته نيست كه نقطه ى شروع شكست پديده ها در سطحى روانشناختى و در اندرونِ يک ذهن قرار دارد. اين كه فرآيند يادشده در سطح جامعه شناختى به شكوفايى و بلوغ مى رسد و در قالب شبكه اي از كنش هاى نمادين بينافردى پيكربندى نهايى خود را به دست مى آورد، پذيرفتنى است، اما حذف كردن كنشگر از اين روند، ما را از توجه به مهمترين جايگاه پيوند نشانه و معنا - يعنى مغز كنشگر - محروم مى كند.
از ياد نبريم كه در ميان چهار لايه ى فراز، سطح روانشناختى پيچيده ترين ساختار را دارد. اصولا مغز آدمى، با شصت ميليارد نورون و ده هزار برابرِ اين تعداد سيناپس، پيچيده ترين چيزِ شناخته شده در كل هستی است. شواهد عصبشناسانهى بسيارى در دست است كه تكوين روند