نقش اقتصاد در منش خودی-بیگانه
نگاهى كوتاه به تاريخ تكامل مفهوم خودى و بيگانه نشان مى دهد كه منشهاى تعريف كننده ى اين مرزبندى بيشتر از آن كه پيشروى دگرديسى هاى اجتماعى باشند، دنباله روى نيازهاى اقتصادى و نظامى جوامع بوده اند. در جوامع باستانى، زبان – يعنی امكان تبادل منشها -قالبى بود كه به طور طبيعى خودى را از بيگانه جدا مى كرد. افرادى كه چارچوب رمزگذارى معنايى شان قابليت جذب منشهاى فرهنگ خاصى را نداشته باشد، ارزش خود را به عنوان حامل هايى بالقوه از دست مى دهند. به اين ترتيب، تكامل يافتن منشهايى كه نابودى ايشان را رقم مى زند با افزايش بخت تكثير منشها تعارض پيدا نمى كند. به اين شكل بوده كه در جوامع باستانى «يونانى» از «بربر» و در عصر استعمار «اروپايی» از «شرقی» جدا شده است.
در قرون ميانه، همسايگى ميان تمدن هاى بزرگ و پيدايش امپراتوريهاى چندزبانه، ارزش زبان به عنوان معيار تعريف خودى از بيگانه
را از بين برد. در اين مقطع تاريخى، كه بيش از هزار سال به طول انجاميد، تعريف خودى از بيگانه بر حسب ابرمنشهايى دينى سازمان يافت كه مفهوم امر مقدس را تعريف مى كردند. قلمرو متمدن اوراسيا در آن روزگار به دو قطب مسلمان و مسيحى تقسيم شده بود كه هر يک ديگرى را كافر و گمراه مى دانست، و با اين برچسب نابود كردن طرف مقابل را مجاز مى دانست. تفسير وحشيگرى هايى كه طرفين در جريان جنگهاى مذهبى به آن دست مى زدند، تنها در صورتى ممكن است كه فرض كنيم طرفين حريفان خود را از دايره ى انسان خارج مى دانسته اند، وگرنه كشتن كودكان و پيرمردان و پيرزنان - اگر به عنوان نوعى از انسانِ همتاى «من» رسميت يابند - توجيه ناپذير مى گردد.