فرهنگ در نظریه منشها
براى آن كه تصوير روشنى از مدل خويش پيدا كنيم، بايد موضع خود را در قبال اصول موضوعه ى هر يک از مكتب هاى يادشده مشخص كنيم. نظريه ي منشها، مدلى تكاملى است؛ يعنى شاخصى عينى و بيرونى به نام پيچيدگى اجتماعى را در نظر دارد كه معمولا با گذر زمان در فرهنگهاافزايش مى يابد. به عبارت ديگر، مدل مورد نظر ما اصل موضوعه ى «امكان در نظر گرفتن معيارى بيرونى براى مقايسه ى تمدنها» را با دو تبصره مى پذيرد:
- تبصره ي نخست :اين پذيرش به آن معنا نيست كه وابستگى اين معيار به فرهنگى خاص انكار شود. به عبارت ديگر، فرضِ پيچيدگى به مثابه معيارى براى مقايسه ى تمدنها، خود نوعى منش است كه در فرهنگى خاص و جامعه اى ويژه شكل گرفته و تكثير يافته است.
با توجه به پيش فرض هاى شناخت شناسانه اى كه بخش هاي پيشين گوشزد شد، وقتى از بيرونى بودن يا عينى بودنِ يک شاخص سخن مى گوييم، به هيچ عنوان ادعايى هستى شناختى را در نظر نداريم. يعنى بر اين باور نيستيم كه ذاتى بيرونى و داراى اصالتِ هستى شناختى به نام پيچيدگى وجود داشته باشد. منسوب كردن صفتِ بيرونى بودن و عينيت به شاخص پيچيدگى به آن معناست كه اين معيار به محور اخلاقى يا زيبايى شناسانه ى خاصى بستگى ندارد و مستقل از زمينه ى اخلاقى يا زيبايى شناسانه ى فردِ وارسى كننده، در چارچوب علمِ كنونى رسيدگى پذير است.
- تبصره ى دوم: از مفهوم تكامل، معنايى خطى و جبرانگارانه را اراده نمى كنيم. تكامل فرآيندى است بغرنج و ديرياب، كه مسيرهاى فرعى فراوان و شاخه هاى نوظهور بسيار دارد. اين كه فرهنگ جوامع انسانى در كل رو به پيچيده تر شدن دارد، تنها بازگو كردنِ قاعده اي در نظريه ى سيستم هاى پيچيده است، و خصلت عمومى تمام سيستمهاى تكاملى را بيان مى كند.
اين كه فلان جامعه ى اسكيمو به دليل شرايط خاص بومشناسانه اش در مسير زمان ساده تر شده، يا اين كه تمدن آزتک پس از هزار سال شكوه و جلال در نهايت منقرض شد به هيچ عنوان ناقض مدل ما نيست، كه برعكس، تأييدى تجربى بر حالات حدىِ آن محسوب مى شود.