تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید
به اين ترتيب، چهار تله در مورد جمها وجود دارد.
نخستين اشتباه، باور به استقلال جمها از ذهن شناسنده و زيستجهانِ وي است.
اشتباه دوم، تله ي افلاطون است كه به عينيت دو سر طيف و ناديده گرفتن ميانه ي آن دلالت میكند.
اشتباه سوم، تله ي ضحاک است كه ترجيح يكی از دو قطب بر ديگري را به دلايلی بيرونی و اصول موضوعه اي مستقل از شناسنده ارجاع میدهد.
اشتباه چهارم تله ي سنمار است كه اصولا يكی از دو قطب را به ديگري فرو میكاهد.
بسيار جالب است كه هر چهار خطاي يادشده در داستان جمشيد كيانی به دقت نمادگذاري شده است. جمشيد يا همان جم، مرتكب اين گناه شد
كه خود را خدا ناميد. يعنی خود را امري مستقل، خودبسنده، و آفريننده پنداشت، بیآنكه به مخلوق بودن و محصولِ شرايط زمانه بودنش توجه كند (نخستين تله)، در نتيجه فره خود را از دست داد. به اين ترتيب، نوري كه نشانگر اقتدار و نيروي پادشاهی او بود در قالب كبوتري از سرش پرواز كرد و رفت. اين را میتوان همتاي تله ي افلاطون دانست. اين در واقع پيوستار ميانه ي طيف، و بخش اصلی و بدنهي تو پُرِ جم بود كه با ادعاي استقلالش از شناسنده، او را ترک میكرد. واقعيت هميشه در ميانه ي جمها حضور دارد و زمانی كه جم از شناسنده اش اعلام استقلال كند، اين بخشِ اصلی و توپرِ ميانی، كه پيكره ي جم را بر میسازند و زيربناي ساختارش است، همچون كبوتري تيزپرواز آن را ترک میكند و پوسته اي پوک و تهی را بر جاي میگذارد (تله ي افلاطون). در نتيجه، شرايط براي غلبه ي ضحاک بر جم فراهم میآيد. ضحاک در اين شرايط میتواند قدرت جم را غصب کند. او اين كار را با اسير كردن جم و دو نيمه كردنش انجام میدهد. يعنی ارتباط ميان دو سرِ طيف يادشده را قطع میكند و اين حقيقت را كه هر یک از اين دو با پيوستاري به ديگري قابل تبديل هستند پنهان میسازد.
اين كار با توجه به كنده شدنِ ميانه ي پيوستار و مهم پنداشته شدنِ دو سرِ طيف در جريان تله ي افلاطون ممكن میشود. پس از دو نيمه شدن جم، ضحاک بر گيتی حاكم میشود. حاكميت گيتی بر جهان، با مرگ جم، يعنی فرو كاسته شدنش به يک نيمه ي فاقد كاركرد، همراه است. به همين دليل هم در اساطير بومیمان می بينيم كه در زمان حاكميت ضحاک، مغزِ آدميان خورش سويه ي اهريمنی ضحاک میشود. چرا كه به راستی هم با فلج شدن و دو نيمه شدنِ جمها، كاركردهاي اصلی شناختی آسيب می بينند، و «مغزها خورده میشوند». در نتيجه، سپهر سازمانيافته ي شناخت كه بر تعادل پوياي جمها با هم تكيه داشت، فرو میپاشد و به مفاهيمی تكينه و پوک از نظر محتوا تحويل میشود (تلهي سنمار).