آریاییها؛ تعیین تکلیف با یک مفهوم
پیش درآمد
کمیاباند کلیدواژگانی که به قدر «آریایی» مسئلهزا بوده و تاریخی چنین پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی که این عبارت در کتیبههای هخامنشیان، دلالتی سیاسی و هویتبخش یافت، تا میانهی قرن بیستم که کارکردی مشابه، اما خونین و بدنام را در سرزمینهایی دوردست در اروپا به دست آورد، ۲۵ قرن گذشته است و در تمام این مدت، این واژه و مشتقهای آن، موقعیتی مرکزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشتهاند. مفهوم آریایی در زمینهای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامهای، کوشانی، شعوبی، صفوی و در نهایت، زبانشناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل کرده و به مجموعهای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبشهای اجتماعی، دامن زده است که در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخهایی دیر و زود، پدیدار شدهاند. یکی از دلایل مسئلهزا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویتهای جمعی و سابقهی پرباری است که در این زمینه داشته است.
امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و همسازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همهگیر میباشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حالوهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایهی چه معانیای را باید از دامنش زدود.
امروز که بازتعریف هویت ایرانی، ضرورتی عریان است، دستیابی به نظامی منسجم و همسازگار از واژگان و مفاهیم که زیر و بم برداشت عمومی ما از «منِ ایرانی» را روشن کند، نیازی همهگیر میباشد. از این روست که باید تکلیف خود را با این کلیدواژه نیز روشن کنیم و بالاخره تصمیم بگیریم که استفاده از آن در حالوهوای امروزِ تاریخ و در این زمینه از جغرافیا، رواست یا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی باید به کار گرفت و پیرایهی چه معانیای را باید از دامنش زدود.
برای دستیابی به موضعی روشن و قابل دفاع در این مورد، در این نوشتار بر زبانشناسی تاریخی تمرکز خواهم کرد و سیر تحول واژهی آریایی و مشتقهای رایج آن را در زبانهای گوناگون -بهویژه در جامعهی ایرانی- دنبال کرده و بارهای معنایی گوناگونی را که در مسیر زمان به خود پذیرفته است وارسی خواهم کرد. چنین میاندیشم که همین تبارشناسی معنایی برای تصمیمگیری دربارهی واژهی آریایی، کافی باشد و بتواند چارچوبی تاریخمند را برای پالایش معانی درآمیخته با این نشانه به دست دهد. در نهایت، به نتایج برخی از رویکردهای جدیدتری اشاره خواهم کرد که برای پیگیری سیر تحول جمعیتهایی «آریایی» به کار گرفته شده و نظریههایی که در این مورد پرداخته شدهاند.
گفتار نخست: خاستگاه تاریخی مردمان آریایینژاد
۱. وقتی از مردم آریایی، سخن به میان میآید در اندیشهی متخصصان و دانشمندان و اهل فن، یک تصویر و در ذهن مردم عادی، تصویری دیگر متبادر میشود. احتمالا عوام کلمهی «مردم آریایی» را در پیوند با فیلمهای شبهتاریخی هالیوودی، ستارههای خواننده یا هنرپیشهی موبور و زیباروی اروپاییتبار و یا شعارهای ایدئولوژیک نازیها و صلیب شکسته، همگون میدانند و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی میکنند. اما این واژه برای مورخان، دلالتی کاملا متفاوت دارد.
تقریبا تردیدی وجود ندارد که بخش مهمی از جمعیت ساکن در قلمرو میانی، تبار و خاستگاه ژنتیکی مشترکی دارند؛ یعنی آشکار است که بخشی از جمعیتهایی که تا قرون وسطا در میانهی رشتهکوههای هندوکوش و اقیانوس اطلس زندگی میکردند و پس از آن در عصر استعمار در کل سرزمینها پراکنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاکانی مشترک داشتند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانیی این مردم، آن است که زبانِ همگی به خوشهای از زبانهای همگون مربوط میشود که هندواروپایی خوانده میشود[۱].« کاوالی اسفورزا» پیش از این نشان داده است که همخانوادگی زبانی و خویشاوندی زیستی،، پیوستگی و همخوانی نزدیکی با هم دارند[۲] و این را میتوان در مورد مردمِ سخنگو به زبانهای هندواروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند ردهی اصلی را در بر میگیرد. محکمترین شواهدی که توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن میسازد، شواهدی زبانی است که نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و کتیبههای بهجامانده از روزگاران گذشته را در بر میگیرد. شاهد دیگر، شواهد باستانشناسانه است که به متغیرهای حاکم بر زندگی مادی مردمی اشاره میکند که از نظر سبک زندگی و فنآوری، تفاوتهایی با همسایگانشان داشتهاند. دادههایی دیگر نیز در دست است که به خویشاوندی جمعیتهای انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیکی اشاره کرده و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم کمک میکند.
اگر این سه رده از شواهد را با هم ترکیب کنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی»ها دست مییابیم.
نخستین شواهد از جمعیتی که به زبانهای هندواروپایی سخن بگویند به اواسط هزارهی پنجم پ.م مربوط میشود. چنانکه «النا کوزمینا» نشان داده است، این مردم در زمان یادشده در بخشهای شمالی اوراسیا میزیستند. در این مورد که مرکز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران کجا بوده، گمانهزنیهای بسیاری وجود دارد که پس از فهرستکردنِ دادههای مستندتر و محکمتر، به آن نیز خواهم پرداخت.
از آنجا که ثبت زبان در قالب نوشتار در کل، تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزارهی سوم پ.م آغاز میشود، خواهناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریاییها، به شواهد باستانشناسانه مراجعه کنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیرهای از فرهنگهای باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت که با روندی تقریبا روشن و معقول به تمدنهای نویسای دارای زبان هندواروپایی بعدی دگردیسی مییابند.
شواهد باستانشناختی در مورد این فرهنگهای کهن از هزارهی ششم پ.م آغاز میشود. در اواسط هزارهی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخشهای شمالی نیمهی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیهی بین دریاچههای آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیشقراولان آریاییهای بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی مینامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبانهای امروزینِ آریایی میدانند.
شواهد باستانشناختی در مورد این فرهنگهای کهن از هزارهی ششم پ.م آغاز میشود. در اواسط هزارهی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخشهای شمالی نیمهی غربی اوراسیا و به ویژه ناحیهی بین دریاچههای آرال، مازندران و دریای سیاه پدید آمدند که مردمانشان پیشقراولان آریاییهای بعدی بودند. این مردم را به همین دلیل پیش-هندواروپایی مینامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبانهای امروزینِ آریایی میدانند.
نیاکان دوردست آریاییها، جمعیتی از مهاجرانی بودند که از سرزمینهای جنوبیتر به مناطق سردسیر شمالی کوچیده بودند. این مردم، کمترین تراکم رنگیزه را در پوست و مو و بافتهای پوششیشان نشان میدهند. از این رو چنین مینماید که خاستگاه جمعیتیشان همین مناطق شمالی کمآفتاب و سرد بوده باشد. کهنترین بقایای منسوب به این مردم، به قبایل گردآورنده و شکارچیای مربوط میشود که از هزارهی سیزدهم پ.م تا ۷۶۰۰ پ.م در کمربندی شمالی اوراسیا میزیستند. فرهنگ دیرینهسنگی این مردم، «آرِنزبورگ»[۳] نامیده میشود. دربارهشان اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها میدانیم که احتمالا نخسین مرکز جمعیتیشان بین رودهای دن و دنیپر بوده است و بعدها از آنجا به اسکاندیناوی و بخشهای مرکزی و شرقی اروپا کوچیدند. آنچه در مورد این مردم اهمیت دارد آن است که از بقایای اجسادشان، ساختاری ژنتیکی به دست آمده که با برگههای موجود در آریاییهای بعدی یکسان است. در جمعیتهای ایرانی، هندی، شمال پاکستانی و روس، گروه ژنتیکیای وجود دارد که «R1a1» نامیده میشود. این ترکیب ژنتیکی در مردم اروپای غربی دیده نمیشود و جالب اینکه اعضای فرهنگ آرنزبرگ این شناسه را دارا بودهاند[۴].
۲. در ۵۵۰۰-۴۸۰۰ پ.م در میانهی درهی ولگا، فرهنگی به نام «سامارا»[۵] شکوفا شد که از نظر فنآوری به عصر مس-سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. این مردم، کوزههایی دستساز با شکل تخم مرغی و کفی کوژ درست میکردند که در آن خردههای صدف به عنوان شاموت به کار گرفته شده بود[۶]. نکتهی مهم اینکه در این فرهنگ، قربانیکردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز این جانور اهلی نشده بود. در گورهای بهجامانده از این مردم، بقایای استخوان اسب و اشیای تزیینی به شکل اسب، یافت شده است. از این رو یکی از نظریههای مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آریایی، فرهنگ سامارا را آغازگاه این جمعیتها میداند[۷]. فرهنگ سامارا در ۵۰۰۰-۴۵۰۰ پ.م در بخشهای درونیتر روسیه فرهنگی «خوالنسک»[۸] را پدید آورد. این مردم، گورهایی گروهی و سنگچینشده برای مردگانشان میساختند و از نظر فنآوری در مرحلهی مس میانه به سر میبردند. در گورهای این مردم، نمونههایی از حلقههای فلزی یافت شده که تنها به عنوان زیور کاربرد داشتهاند و هرگز با آنها ابزاری ساخته نمیشده است[۹].
فرهنگ سامارا در پیوند نزدیک با فرهنگ دیگری قرار داشت که بیشتر با نام «دنیپر-دُن»[۱۰] شهرت دارد؛ چراکه در آغاز هزارهی پنجم پ.م در میان این دو رود پدید آمد. این فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شکارچی تعلق داشت که حتی سفال هم نداشتند. با وجود این، به تدریج اشکالی از زندگی کشاورزانه در ایشان پدیدار گشت و سفالهایی با تهِ تیز در آن ساخته شد[۱۱]. مردمِ متعلق به این فرهنگ، پهنهای وسیعتر از سامارا را اشغال میکردند و بر خلاف ایشان، اسب در محور فرهنگشان قرار نداشت. با وجود این، بقایای استخوانهای بهدستآمده از هر دو گروه نشان میدهد که این مردم به گروه ریختی هندواروپایی تعلق داشتهاند، هر چند به کرومانیونها هم شباهتی داشتند و از همسایگان مدیترانهای خود تنومندتر و درشتتر بودند[۱۲].
فرهنگ دیگری که در همین حدود پدید آمد و نخستین مراکز شهری در اروپا را ایجاد کرد، «کوکوتِنی»[۱۳] نام داشت. این فرهنگ در میان رودهای «دنیپر» و «دنیستر» و در جایی که امروز رومانی و اوکراین و مولداوی قرار دارند، ظاهر شد. فرهنگ کوکوتنی در میان پژوهشگران روس با نامهای فرهنگ تریپولی و تریپیلیان[۱۴] هم شهرت دارد. بیش از دو هزار سکونتگاه از این فرهنگ در اروپای شرقی کشف شده است که برخی از آنها تا اواسط هزارهی چهارم پ.م به جمعیت چشمگیرِ ۱۰ هزار تن دست یافته بودند. در این فرهنگ، پیکرکهای زن زیادی ساخته میشد و ساختن ابزاری با مس رواج داشت. با وجود این، آن را باید در مرحلهی نوسنگی پیشرفته دانست و اثری از عناصر پیچیدهترِ تمدنی در آن یافت نشده است. مهمترین مراکز جمعیتی آن عبارت بودند از «تالیانکی[۱۵]، «دوبرووودی»[۱۶] و «مایدانِتس»[۱۷] که بین ۲۵۰-۴۵۰ هکتار مساحت داشتند و جمعیتشان در ۳۷۰۰ پ.م به ۱۰ تا ۱۵ هزار تن میرسید[۱۸].
فرهنگ دیگری که در همین افق تاریخی قرار میگیرد، فرهنگِ «اسرِدنی استوگ»[۱۹] است که در بخشهای شمالی دریای آزوف و بین رودهای دنیپر و دن پدیدار گشت. این فرهنگ از ۴۵۰۰ تا ۳۵۰۰ پ.م دوام آورد. در آن، دست کم دو دوره به چشم میخورد که یکی از آنها که کهنتر هم هست، احتمالا به مردم هندواروپایی ارتباطی نداشته است. در دورهی اول، گورهایی از نوع کورگان به چشم نمیخورد و مردگان با پاهای جمعشده و در حالی که بدنشان با گِل اخرا پوشیده شده، دفن میشوند. بومیان اولیهی این منطقه در حدود اواخر هزارهی پنجم پ.م با مردم دیگری جایگزین شدند که دورهی دوم اسردنی استوگ محسوب میشوند و آریایی بودند. این مردم به خاطر داشتن سفالهایی از نوع مازهای، موقعیت مرکزی نقش اسب و کاربرد تبر جنگی، شناخته میشدند.
چنانکه از شواهد یادشده برمیآید، جمعیتهای آریایی عصر نوسنگی و مس-سنگی، خود را در گسترهی جغرافیایی بزرگی سپری کردند که از رود دانوب تا دریاچهی آرال را در شرق در بر میگرفت. از زبان این مردم در دوران یادشده، آثار چندانی به جا نمانده است، اما عناصر فرهنگی مهمی، مانند شکل تدفین و نمادپردازی اسب که در نهایت به فنآوری رامکردن این حیوان منتهی شد، در بقایای زیستگاههایشان دیده میشود. همچنین اسکلتهای بهجامانده از این مردم نشانگر آن است که با آریاییهای بعدی، یعنی ایرانیان و هندیان و اروپاییان، همسان بودهاند.
در اواخر قرن پنجم پ.م، بخش عمدهی فرهنگهای یادشده در هم ادغام شدند و گذاری را تجربه کردند. درقلمرو وسیعی که کل سرزمینهای میان دریای سیاه و دریای مازندران را در بر میگرفت، فرهنگی به نام «یَمنا» پدید آمد که دنبالهی مستقیم سردنی استوگ و خوالنسک بود. یمنا، در زبان روسی به معنای چاله است و این مردم، نامشان را از آنجا گرفتهاند که گورهایی چالهمانند را حفر میکردند. شیوهی تولید این مردم، روشی آمیخته بود که کشاورزی و دامداری را شامل میشد.
در ۳۶۰۰-۳۲۰۰ پ.م، گذار به فرهنگ عصر مفرغ در این فرهنگ تجربه شد و نخستین مراحل اهلیکردن اسب نیز در همین زمینه انجام پذیرفت. کهنترین آثار، نشانگر اهلیشدن اسب به منطقهی باستانی بوتای[۲۰] در قزاقستان شمالی مربوط میشود. این مردم در ۳۵۰۰-۳۰۰۰ پ.م فرهنگ خاص خود را داشتند که از مردم یمنا نیز عقب ماندهتر بود و شکلی از کوچگردی و شکار محسوب میشد. با وجود این، همین مردم بودند که برای نخستین بار، اسب را اهلی کردند. این مردم در خانههایی شبیه به چاله زندگی میکردند که در زیر زمین کنده میشد. در بزرگترین مرکز سکونت ایشان، ۱۵۰-۵۰ خانه از این نوع یافت شده است. در این مکان ۹۹-۶۶ درصد استخوانهای جانوری کشفشده به اسب تعلق دارد. تا مدتها پژوهشگران این تراکم زیاد استخوان اسب را نشانگر تخصص این مردم در شکار اسب میدانستند، اما وقتی بقایای پهن اسب نیز در این مکان یافت شد و فضاهایی شبیه به طویله خاکبرداری شد، اهلیبودن اسب در اینجا مورد تایید قرار گرفت[۲۱]. نکتهی خیلی جالب در مورد این مکان باستانی آن است که برداشت آشنا و مرسوم ما در مورد ترتیبِ تاریخی استفاده از اسب را واژگونه میکند. برای مدتها پژوهشگران فرض میکردند که فن استفاده از اسب برای کشیدن ارابههای جنگی، زودتر از سوارکاری ابداع شده است، اما در این منطقه و همچنین در مکان درِیوکا در اوکراین، جمجمههای اسبی پیدا شدند که دندان پیشآسیایشان بیش از سه میلیمتر تغییر مکان یافته بود و این به معنای استفادهی درازمدت از طناب به عنوان دهنه است[۲۲]؛ یعنی این مردم پیش از آنکه به ارابه دسترسی داشته باشند، سوارکار بودهاند[۲۳].
یکی ازنواحی وابسته به فرهنگ یمنا در قفقاز و جنوب روسیه قرار داشت و قلمروی فرهنگی را پدید آورد که با نام «مایکوپ»[۲۴] شهرت دارد. فرهنگ مایکوپ از ۳۵۰۰-۲۵۰۰ پ.م دوام آورد و به تدریج تا ۳۰۰۰ پ.م تا اروپای شمالی توسعه یافت. مهاجرانی که از این قلمرو به اروپا میکوچیدند، نخستین کسانی بودند که در این قلمرو به زبانهای هندواروپایی سخن میگفتند. مردم مایکوپ، فنآوری پیشرفتهی مفرغ داشتند، ارابهی جنگی را میشناختند و مانند مردم یمنا، مردگان خود را در کورگان دفن میکردند. این فرهنگ در پیوندی نزدیک با تمدن کورو-آراکسس قرار داشت که در میان دو رودِ کورو (کوروش) و آراکسس (اردشیر) در ارمنستان شکوفا شد. خاستگاه این تمدن، کوههای آرارات بود و بعد از آنجا به گرجستان و بقیهی نقاط قفقاز بسط یافت و در نهایت، امواجش تا کیلیکیه پیش رفت.
فرهنگ مایکوپ بدان دلیل اهمیت دارد که تمدنهای بعدی اروپایی از آن مشتق شدهاند. شاخهای از آن، فرهنگ بادِن را در فاصلهی ۳۶۰۰-۲۸۰۰ پ.م در ارتیش و مجارستان و اسلواکی پدید آورد. این مرد،م کشاورز بودند و مس را میشناختند و از نظر فرهنگی متاثر از فرهنگ آریایی بودند، هر چند احتمالا نژادشان آمیختهای از کوچندگان آریایی و بومیان بوده است.
در همسایگی فرهنگ بادن، فرهنگ ظروف نواری[۲۵] وجود داشت که پهنهی میان ولگا و راین را در بر میگرفت و مردمی که به زبانهای هندواروپایی سخن میگفتند، در آن زندگی میکردند. این فرهنگ همان بود که فنآوری فلز را به اروپا برد.
با وجود این، در میان تمام مراکز باستانی یادشده، فرهنگ یمنا از نظر تاریخ آریاییهایی که خود را با این نام میشناختند، بیشترین اهمیت را دارد. مردم فرهنگ یمنا، نخستین گروه از جمعیت آریایی بودند که میتوان آنها را بر اساس بازماندههای فرهنگی و نمادهای آیینی با هندیان و ایرانیان بعدی یکسان شمرد؛ یعنی تمایز میان جمعیتهای هندوایرانی از بقیه و جداشدن این شاخه از دل هندواروپاییان اولیه در فرهنگ یمنا بود که تحقق یافت. این مردم، گذشته از اهلیکردن اسب، از نخستین کسانی هم بودند که ارابهی جنگی را ابداع کردند و این از آنجا پیداست که مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابهای جنگی دفن میکردند.
در میان تمام مراکز باستانی یادشده، فرهنگ یمنا از نظر تاریخ آریاییهایی که خود را با این نام میشناختند، بیشترین اهمیت را دارد. مردم فرهنگ یمنا، نخستین گروه از جمعیت آریایی بودند که میتوان آنها را بر اساس بازماندههای فرهنگی و نمادهای آیینی با هندیان و ایرانیان بعدی یکسان شمرد؛ یعنی تمایز میان جمعیتهای هندوایرانی از بقیه و جداشدن این شاخه از دل هندواروپاییان اولیه در فرهنگ یمنا بود که تحقق یافت. این مردم، گذشته از اهلیکردن اسب، از نخستین کسانی هم بودند که ارابهی جنگی را ابداع کردند و این از آنجا پیداست که مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابهای جنگی دفن میکردند.
فرهنگ یمنا، شاخههای زیادی را از دل خود بیرون داد. یکی از آنها، فرهنگ «گوردخمهای»[۲۶] بود که بین ۲۸۰۰-۲۲۰۰ پ.م شکوفا شد و به خاطر داشتن گورهای دخمهمانند و نقابهای تدفینی سفالی شهرت یافت. دیگری، فرهنگهایی بود که میتوان آنها را ایرانیی آغازین نامید. این فرهنگها در کمربند پهن و گستردهای در سراسر بخشهای شمالی ایرانزمین قرار داشتند و هستهی مرکزی فرهنگهای خوارزم و بلخ و قفقاز بعدی را برساختند. در میان این مراکز شمالی، فرهنگ اسروبنایا و آندرونوو بیشتر از همه شهرت دارند.
فرهنگ اسروبنا[۲۷] اسم خود را از عبارتِ سومی «اسروب» به معنای الوار گرفته است. این تمدن را «گور-کُندهای»[۲۸] هم میتوان نامید، چون قبرهایشان از سوراخهایی در زمین تشکیل شده که با الوار بر روی آن، سقف میزدند و اشیای هدیهشده را در اتاقکی که به این شکل پدید میآمده مینهادند. این فرهنگ بین سالهای ۲۰۰۰-۱۰۰۰ پ.م در پهنهی وسیعی گسترده بود که از دریای سیاه تا دریای مازندران و از قفقاز تا رود دنیپر را در بر میگرفت. مردمی که در این منطقه میزیستند، بعدها به کیمریها و سکاها تبدیل شدند و از آنجا که نامهایشان با پارسیان باستان همسان است، شکی در ایرانیبودنشان وجود ندارد.
فرهنگ دیگر، آندرونوو[۲۹] نام دارد و در مناطق جنوبی سیبری و استپهای آسیای میانه تکامل یافت. نخستین نشانههای آن را از ۲۵۰۰ پ.م میتوان یافت، اما بین ۲۳۰۰-۱۰۰۰ پ.م است که به شکلی گسترده جایگیر میشود. این فرهنگ، چهار زیرواحد را در بر میگیرد. فرهنگ سینتاشتا-پترووکا-آرکایم[۳۰] که پیشهندوایرانی بود و در ۲۲۰۰-۱۶۰۰ پ.م در جنوب دریاچهی اورال و شمال قزاقستان وجود داشت. نخستین نمونه از تدفین با ارابه در این فرهنگ یافت شده است.
این مردم در قرن هجدهم پ.م شهری بزرگ در قزاقستان داشتند که دیواری دفاعی اطرافش را گرفته و به دژی استوار آراسته شده بود.
زیرفرهنگ دیگر، «آلاکول» نام دارد که بین رودهای سیردریا و آمودریا در صحرای قزلقوم ظاهر شد. این فرهنگ نیز در فاصلهی ۲۱۰۰ تا ۱۴۰۰ پ.م وجود داشت و مقدمهای بود بر فرهنگ «آلکسِیِوکا»[۳۱] در ترکمنستان و قزاقستان شرقی،که بین سالهای ۱۳۰۰-۱۱۰۰ پ.م شکوفا بود. چهارمین زیرواحد این مجموعه، فرهنگ «فِدِرووو»[۳۲] بود که در جنوب سیبری قرار داشت و از ۱۵۰۰ تا ۱۳۰۰ پ.م دوامآورد. نخستین آثار از مردهسوزی و مناسک پرستش آتش را در این فرهنگ یافتهاند.
فرهنگ آندرونوو در بخش شرقی خود با فرهنگ مهم دیگری همسایه بود که «آفاناسِیوو»[۳۳] خوانده میشد. سکونتگاههای این فرهنگ ترکمنستان و پامیر و تاجیکستان و تیانشان در قرقیزستان پراکنده است. مردم وابسته به این فرهنگ نیز هندوایرانی بودند. قلمرو مردم آفاناسیوو تا مرزهای مغولستان وتسینجیانگ در چین، گسترده بود. این مردم احتمالا نخستین کسانی بودند که سبک زندگی کوچگردانهی کلاسیک را ابداع کردند. آنان برای مردگانشان، کورگان میساختند و از نظر فرهنگی با هند و ایرانیان کهن، همسان بودند. زبانشان شاخهای غیر عادی از زبانهای ایرانی شرقی بود که تخاری نامیده میشود و به خاطر دیرینگی جدایی آن از سایر زبانهای هندوایرانی در گروه ساتِم نمیگنجد. امروز آن را در گروه مقابل، یعنی زبانهای کِنتوم قرار میدهند، هر چند ساختارش به آن نیز شباهتی ندارد و بیشتر شکلِ کهنترِ اجدادی ریشهی این دو شاخه را باز مینمایاند.
این زنجیره از فرهنگهای عصر مفرغ، واپسین مرحلهی تکامل جوامع آریایی کهن را پیش از ورودشان به زمینهی تاریخی، مشخص میسازد. در اوایل هزارهی دوم پ.م، نخستین موج از این مردم به حرکت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدنهای نویسا (ایرانزمین، بالکان، سوریه و آناتولی) از تاریکی پیشاتاریخی خود خارج شدند. این موج از مهاجرتها در فاصلهی ۱۷۰۰-۱۶۰۰ پ.م زنجیرهای از دولتهای آریاییتبار را در آناتولی و شمال میانرودان پدید آورد که بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. این مردم، همانهایی بودند که پادشاهی هیتی و میتانی را بنیان نهادند. شاخهای دیگر از این مهاجران به درون ایرانزمین کوچیدند و از مسیر زاگرس به جنوب میانرودان تاختند و پادشاهی کاسی را ایجاد کردند که پایدارترین حکومت بابلی را ایجاد کرد و نیمهزاره دوام آورد.
این زنجیره از فرهنگهای عصر مفرغ، واپسین مرحلهی تکامل جوامع آریایی کهن را پیش از ورودشان به زمینهی تاریخی، مشخص میسازد. در اوایل هزارهی دوم پ.م، نخستین موج از این مردم به حرکت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدنهای نویسا (ایرانزمین، بالکان، سوریه و آناتولی) از تاریکی پیشاتاریخی خود خارج شدند. این موج از مهاجرتها در فاصلهی ۱۷۰۰-۱۶۰۰ پ.م زنجیرهای از دولتهای آریاییتبار را در آناتولی و شمال میانرودان پدید آورد که بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. این مردم، همانهایی بودند که پادشاهی هیتی و میتانی را بنیان نهادند. شاخهای دیگر از این مهاجران به درون ایرانزمین کوچیدند و از مسیر زاگرس به جنوب میانرودان تاختند و پادشاهی کاسی را ایجاد کردند که پایدارترین حکومت بابلی را ایجاد کرد و نیمهزاره دوام آورد.
آنگاه حدود هزار سال بعد، دومین موج از مهاجرت آریاییها به جنوب آغاز شد. در شرق ایرانزمین که این مردم از مدتها پیش جایگیر شده بودند، این کوچ با تحول سیاسی مهمی همراه نبود و تنها نظمهای سیاسی جدیدی را در قالب تمدنهای سغد و خوارزم و مرو و بلخ ایجاد کرد. در غرب ایرانزمین اما، دولتهای دیرینهای وجود داشتند که ظهور قبایل ایرانی اسپرده، کیمری، پارس و ماد را نخست همچون مهاجم یا متحدی بالقوه قلمداد کردند و در نهایت به نظم نوینی که ایشان به همراه آورده بودند، تن دردادند.
۳. در مورد خاستگاه جغرافیایی مردمی که آریایی خوانده میشوند، چندین نظریهی رقیب وجود دارد. دو رویکرد اصلی که امروز در میان صاحبنظران رواج دارد، به ترتیب، آناتولی و مرزهای شرقی اروپا را به عنوان خاستگاه این مردم در نظر میگیرند.
یکی از قدیمیترین این نگرشها، مدل هند و هیتی نام دارد. این نظریه را «ادگار استورتوانت»[۳۴] در سال ۱۹۲۶.م پیشنهاد کرد. از دید او کهنترین زبان وابسته به شاخهی هندواروپایی، زبان هیتی است و چون مردمِ سخنگو به این زبان در آناتولی زندگی میکردند، این منطقه را باید خاستگاه آریاییها دانست. از دید استورتوانت، زبان هیتی برخی از ویژگیهای ابتدایی و کهن را داراست که آن را از سایر زبانهای آریایی متمایز میسازد. مثلاً صرف وجه اسمی در این زبان فاقد جنس مادینه است و نامها در آن به دو گروهِ جاندار و بیجان تقسیم میشوند که نامهای بیجان از نظر جنسیت، خنثا در نظر گرفته میشوند. همچنین وجود افعال آئوریستی که زمان را نشان نمیدهد و سیستم مصوتهای سادهشده در آن، نشانگر قدمت زیاد این زبان است[۳۵]. از دید استورتوانت، آریاییها، بومی آناتولی بودند و در حدود ۷۰۰۰ پ.م گروهی از آنان به بیرون کوچیدند که هندواروپاییهای بعدی را پدید آوردند و هیتیها که در همانجا باقی مانده بودند، نمایندهی شاخهی کهنتر این مردم شدند.
چارچوب نظری این نویسنده، بعدها در آثار ایوانف و رِنفرو احیا شد. این دو، پیشنهاد خود را «نظریه ی آناتولی» نامیدند و ادعا کردند که اصولاً مفهوم مردم پیشهندواروپایی، مصنوعی و ساختگی است و دقت علمی ندارد. از دید ایشان، مردمی که با این نام خوانده میشوند، بومی آناتولی بودند و ابداعکنندگان اصلی فنون کشاورزی محسوب میشوند. آنان در چند موجِ پیاپی از آناتولی خارج شدند و در روندی صلحآمیز و آرام، تمدن کشاورزانهی خود را به جمعیتهای همسایه صادر کردند و در همه جا گسترش یافتند. به این ترتیب، رنفرو اعتقاد دارد که عصر نوسنگی اروا در اصل توسط آریاییها ساخته شده و در همین جمعیت، گذار به عصر کشاورزی را تجربه کرده است[۳۶]. از دید او نخستین موج مهاجرت این مردم به ۶۵۰۰ پ.م مربوط میشد که هیتیها را در این سرزمین باقی گذاشت و مهاجرانی آریایی را به سرزمینهای همسایه گسیل کرد. دومین موج شاخهزایی در این جمعیت در ۵۰۰۰ پ.م آغاز شد و آن، زمانی بود که این مردم به سه شاخه تقسیم شدند. گروهی به استپهای خاوری رفتند و بعدها سخنگویان به زبان تخاری را تشکیل دادند، گروهی دیگر به شمال غرب کوچیدند و بعدها به سخنگویان به زبانهای ایتالیایی و سلتی و ژرمنی تبدیل شدند.
سومین گروه در بالکان و یونان متمرکز شدند. از دید رنفرو این مردم برای چند هزار سال در بالکان ماندند و بنابراین از دید او بالکان و یونان، دومین سرزمینِ پدری آریاییهاست و زبانهای ساتِم هم در آنجا پدید آمدهاند. آنگاه در حدود ۳۰۰۰ پ.م موج سومی از این مردم از بالکان به بیرون کوچیدند که عبارت بودند از پیشیونانیها، پیشهندوایرانیها، و شاخهی سومی که ارمنیها، آلبانیاییها و بالتها و اسلاوها را پدید آوردند[۳۷].
نگرش رنفرو آشکارا خصلتی نژادگرایانه دارد. تاکید بیش از حد او بر یونان و اصرارش برای اینکه در غیاب شواهد باستانشناسانه، این منطقه را خاستگاه آریاییها معرفی کند، به تلاشهای مشابه مورخان آلمانی دوران نازیها شباهت دارد که در همین منطقه به دنبال ردپای آریاییهای اصیل باستانی میگشتند. گذشته از این، معمولاًزمانبندی او از تحول زبانهای باستانی، پذیرفتهشده نیست و دورههایی بسیار کهنتر از مرزهای پذیرفتهشده در دانش زبانشناسی تاریخی را مورد اشاره قرار میدهد.
با وجود این، دیدگاه آناتولی هوادارانی دارد. به تازگی اتکینسون و گری از روشِ «گلوتوکرونولوژی»[۳۸] بهره بردند تا تاریخِ ظهور زبان پیشهندواروپایی را تخمین بزنند. این روش بر مبنای حضور یا غیاب عناصر واژگانی در زبانهایی که در زمانهای گوناگونِ خویشاوند رواج داشته، استوار شده است. این دو دانشمند ۲۴ زبان کهن را بررسی کردند که سه تایشان به آناتولی باستان مربوط میشد. در نتیجه ایشان تاریخ هشت تا نه هزار سال پیش را برای رواج این زبان به دست آوردند[۳۹] که با مدل رنفرو بیش از رقیبانش همخوانی دارد. هر چند تعارضی هم با دیدگاههای دیگر ندارد.
مخالفان دیدگاه رنفرو نیز از روشهایی مشابه برای نقد مدل او استفاده کردهاند. از همه مهمتر، پژوهشی است که با روش SLR-D انجام پذیرفته است. در این روش، سیر تحول افعال و الگوی خوشهی بندی آنها را مبنای زمانبندی انشعاب زبانها از هم میگیرند. بر مبنای این پژوهش، معلوم شده که زمان جدایی زبان هیتی از زبان پیشهندواروپایی قدیمیتر از سایر زبانها نبوده است و با تخمین رنفرو هم همخوانی ندارد؛ یعنی در حدود اواسط هزارهی چهارم پ.م بوده که زبان هیتی به همراه تخاری و برخی از زبانهای هندواروپایی دیگر از بدنهی اصلی پیشهندواروپایی جوانه زدهاند. این نکته به همراه این حقیقت که عناصر زبانی به نسبت جدیدی مانند مفرغ و مس در تمام زبانهای آریایی -از جمله هیتی- مشترک هستند، احتمال درستی نظریهی آناتولی را کاهش میدهد. به خصوص که این مدل با شواهد باستانشناختی نیز چندان همخوانی ندارد.
دیدگاه دیگری که مشتقی از نظریهی آناتولی محسوب میشود، دید ایوانف و گامکرِلیدزه است که ارمنستان و قفقاز را خاستگاه اصلی اقوام آریایی میدانند. ایشان زمان مهاجرت آریاها به خارج از ارمنستان را در هزارهی سوم و چهارم پ.م قرار میدهند. مبنای ادعای ایشان زبانشناسانه است و بر اساس این پیشفرض بنا نهاده شده که مکثهای دفعی (مانند K’, T’, P’) در زبان پیشهندواروپایی وجود داشته، اما مکثهای زمزمهای (مثل bh, dh, gh ) در این زبان، غایب بودهاند. اگر چنین بوده باشد، زبان ارمنی کهن، خصلتهای باستانی مهمی به دست میآورد و میتواند همچون شکلی دستنخورده از پیشهندواروپایی تلقی شود[۴۰].
در برابر نظریههایی که خاستگاه آریاییها را ترکیه و قفقاز میدانند، رویکرد دیگری وجود دارد که به نظریهی «کورگان» مشهور است. این نظریه را «ماریا گیمبوتاس» در اواسط قرن بیستم پیشنهاد کرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهشهای فراوانی برای محکزدنش انجام شده است. امروز، پذیرفتهشدهترین نگرش که دیدگاه رسمی بیشتر مورخان را تشکیل میدهد، همین نظریهی کورگان است.
در برابر نظریههایی که خاستگاه آریاییها را ترکیه و قفقاز میدانند، رویکرد دیگری وجود دارد که به نظریهی «کورگان» مشهور است. این نظریه را «ماریا گیمبوتاس» در اواسط قرن بیستم پیشنهاد کرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهشهای فراوانی برای محکزدنش انجام شده است. امروز، پذیرفتهشدهترین نگرش که دیدگاه رسمی بیشتر مورخان را تشکیل میدهد، همین نظریه ی کورگان است.
مبنای مدل گیمبوتاس آن است که بقایای باستانشناختی بهجامانده از فرهنگهای مرتبط با زبانهای هندواروپایی را با هم مقایسه کند و بر مبنای استخراج عناصر مشترکشان، تبارشناسی و سیر دگردیسی این عناصر را در تمدنها و فرهنگهای کهنتر دریابد. مهمترین عنصر در این میان، شیوهی تدفین است و گیمبوتاس بر گورهای بزرگ و تپهمانندی تمرکز کرده است که کورگان نامیده میشوند. این نوع از تدفین برای نخستینبار به شکل بسط یافته در فرهنگ یمنا دیده میشود، اما نشانهها و مقدمههایش را در مراکز جمعیتی وابسته به یمنا که در همسایگی آن وجود داشتهاند، میتوان بازجست[۴۱]. گیمبوتاس به وجود شکلی از فرهنگ اروپایی کهن اعتقاد دارد که صلحجو، شکارچی و گردآورنده، و مادرسالار بودهاند. بازسازیای که گیمبوتاس از محتوای فرهنگی این فرهنگ به دست میدهد، در کتاب مهم او، «ایزدبانوی زنده» ارائه شده [۴۲] و جای بحث و نقد فراوان دارد. به هر صورت، آنچه که گیمبوتاس به درستی مورد اشاره قرار داده آن است که تا پیش از هزارهی چهارم پ.م، بافت مادی و فرهنگی متفاوتی در میان ساکنان اروپا رواج داشته است. اینکه فرهنگ یادشده تا چه حد صلحجو یا مادرسالار بوده است و اینکه اصولاً در آن دوران و در فقر چشمگیر ابزارهای ارتباطی، در گسترهی زمانی و مکانی چنین پهناوری میتوان از یکنواختی فرهنگی سخن گفت یا نه، نیاز به بحث بیشتر دارد. در هر حال این نکته روشن است که فرهنگ یادشده در حدود زمانی که فرهنگ یمنا بر صحنه پدیدار شد، به تدریج از میدان به در شد و جا را برای مهاجرانی خالی کرد که تبر جنگی و ارابه و اسب اهلی داشتند و به زبانی هندواروپایی سخن میگفتند. گیمبوتاس، مسیر و زمانبندی کوچ آریاییها را از مبنای توزیع همین کورگانها صورتبندی کرده است و به چهار موج از مهاجرت آریاییها دست یافته است که از آغاز هزارهی چهارم تا هزارهی دوم پ.م را در بر میگیرند. تفسیری که در آغاز این گفتار از شواهد باستانشناختی و پیوند فرهنگها با هم ارائه شد، به کمک مدل کورگانی فهم شده است.
بر مبنای مدل کورگان، خاستگاه آریاییها استپهای بین دریای سیاه و دریای خزر است. آریاییها در این منطقه، تمدن اولیهی خود را برساختند، اما احتمالا پیش از آن از جایی در اوکراینِ امروزین و نزدیکی رود ولگا میزیستند. موجهای اول و دوم حرکت این مردم، تمدنهای یمنا و مایکوپ را پدید آورد و بعد در دو موج بعدی از آسیای میانه تا رود دانوب را درنوردید.
ادامه دارد…
شروین وکیلی - شهریور ۱۳۸۷
[1] Szemerényi, 1999.
[2] Cavalli-Sforza, 1991.
[3] Ahrensburg
[4] Dupuy et al. 2006.
[5] Samara Culture
[6] Mallory, 1997.
[7] Gimbutas, 1991.
[8] Khvalynsk
[9] Mallory, 1997.
[10] Dnieper- Donets Culture
[11] Mallory, 1997.
[12] Mallory, 1989:190-191.
[13] Cucuteni Culture
[14] Tripolie, Trypillian
[15] Talianky
[16] Dobrovody
[17] Maydanets
[18] Wilson, 2000.
[19] Sredny Stog Culture
[20] Botai.
[21] Olsen, 2003: 83–۱۰۴.
[۲۲] Anthony,2000.
[23] Brown & Anthony, 1998.
[24] Maykop
[25] Corded Ware Culture
[26] Catacomb
[27] Srubna Culture
[28] Timber-grave
[29] Andronovo Culture
[30] Sintashta- Petrovka- Arkaim
[31] Alekseyeka Culture
[32] Federovo Culture
[33] Afanasevo Culture
[34] Edgar H. Sturtevant
[35] Sturtevant, 1933.
[36] Renfrew, 1987.
[37] Renfrew, 2003.
[38] Glottochronology
[39] Gray & Atkinson, 2003.
[40] Gamkrelidze & Ivanov, 1990.
[41] Gimbutas, 1970.
[42] Gimbutas, 1999.