پیش درآمد
انکار سوژه
دوران کنونی شاهد چند رخـداد مهـم در حـوزه ی نظریـه پردازی در مـورد سوژه بوده است.
نخست آن که با دگردیسی علـوم پایـه و پیشـرفت ابزارهـای مشـاهداتی و محاسباتی مربوطه، در دو ده هی واپسین قرن بیستم، رویکـردی میان رشـته ای در جوامع علمی باب شد. این بدان معنا بود کـه متحـد کـردن تمـام داده هـا و نگرش های به دست آمده در لایه های متفاوت مشاهداتی به عنوان هـدفی قابـل دستیابی و مطلوب جلوه کـرد و بـه دنبـال آن خوشـه ای نـوین از علـوم میـانرشته ای پدید آمدند و توسعه یافتند.
دوم آن که در واکنش به بحران های اجتمـاعی برخاسـته از جنـگ جهـانی دوم، و به عنوان راه حلی رادیکال برای حل مشکلات نظری موجود در زمینـه ی صورتبندی سوژه، دیدگاه ها و برداشت هایی پیشنهاد شدند که سوژه را ماهیتی جعلی، موهوم، و حاشیه ای می دانستند. این دیـدگاه ها، اصـل موضـوعه ی خـرد روشنگری یعنی محوریت سوژه ی شناسنده را نقض کردند و سوژه را تا مرتبه ی محصولی فرعی از فرآیندهایی اجتماعی یا عصبشناسانه فرو کاستند. ظهور این دیدگاه ها همزمان و پیوسته با برداشتی پسامدرن بود که به نقد و خرده گیری از هر نوع سرمشق علمی فراگیری میپرداخت که آماجش دستیابی بـه نظریـه ای عمـومی دربـاره ی همـه بـود. نـاممکن بـودن دسـتیابی بـه فراروایتـی واحـد و خودسازگار، که همه چیز را توضیح دهد، حقیقتـی بـود کـه توسـط فلاسـفه ی بسیاری در زمانهای گوناگون مورد اشاره واقع شـده بـود، امـا پذیرفتـه شـدن نسخه ی نیچه ای آن خیلی دیر و در اواخر قرن بیستم ممکـن شـد. در نیمـه ی قرن بیستم بود که قضیه ی گودل به عنوان اثبـاتی ریاضـی بـرای نابسـندگی وناکامل بودن تمام نظامهای منطقی کـلان شـهرت یافـت. در نهایـت، امـروز در همسایگی نگرش پساساختارگرایانه ای که وجود و خودمختـاری سـوژه را انکـار میکند، دیدگاهی پسامدرن وجود دارد که به همین ترتیب امکان دسـتیابی بـه فراروایتی عام دربارهی هستی را منتفی میداند، و حتی آن را مطلوب نیز تلقـی میکند. ناگفته پیداست که دو جریان یادشده مسیرهای متفـاوت، متعـار ، و گـاه متناقض را دنبال میکردنـد. ظهـور نظریـهی سیسـتمهای پیچیـده در دهـهی هشتاد میالدی و رواج دانشهای میانرشتهای امکان جدیدی برای دستیابی به فراروایتی جامع و منسجم را طرح کرد که بر خالف فراروایتهای پیشین مدعی 1 و تناقض خودبسندگی و شمول کامل نبـود و حضـور باطلنماهـا هـای درونـی خویش را به عنوان صفتی گریزناپـذیر بـرای تمـام نظامهـای بازنمـایی صـوری میپــذیرفت. در مســیری کــامال متفــاوت، نظریــهپردازیهای تبارشناســانه و شالودهشکنانهی تأثیرگذاری وجود داشتند که عدم انسجام، نایکپارچگی، و تکـه پاره بودن مفهوم سوهه و نظامهای دانایی برخاسته از آن را نشان میدادند. متن کنونی پیشنهاد نظریهای است که شاید بتواند این دو مسیر متعار و واگرا را با یکدیگر ترکیب کند. چارچوب نظری مـورد اسـتفاده در ایـن مـتن، نسخهای خودساخته از نظریهی سیستمهای پیچیده است کـه بـه طـور خـاص برای ترکیب و جمع بستن دادههای مربوط به »من« تخصص یافته است. از این رو، بایــد بتوانــد دادههــای عصبشناســانه، روانشناســانه، جامعهشناســانه، زبانشناسانه، و تـاریخی را در گسـترهای وسـیع بـا یکـدیگر تلفیـق کنـد و بـه تصویری منسجم و شفاف از سوهه دست یابد. از این رو، این نوشتار متنی میـان رشتهای است که از تمام دادهها و کلیهی شواهدی که به کار گشـودن معمـای سوهه بیاید بهره خواهد جست، بیتوجه به این که دادهی مربوطه در ردهبنـدی کالسیک علوم چه جایگاهی دارد و در تیول کدام علم قرار میگیرد. از ســوی دیگــر، نگارنــده بــه تفســیرهای شالودهشــکنانه و رویکردهــای تبارشناسانه عالقهمند است و قصد نـدارد شـواهد انکارناپـذیری کـه انسـجام و یکپارچگی نظامهایی مانند سوههی شناسـنده را مـورد پرسـش قـرار میدهنـد نادیده بگیرد. از این رو، روششناسی سیستمی مورد نظـر ایـن مـتن برخـی از پیشداشـتهای سـنتی نظریـههای جامعهشناسـی سیسـتمی را رد میکنـد و داشتهها و یافتههای تازه در این زمینه را به بهای طـرد پیشداشـتهایی آشـنا مورد توجه قرار میدهد. با وجود این، توجه به این عناصر و پـذیرش مفـاهیمی مانند غیاب، آشوب، تناقض، و بینظمی در بطن نظریه به معنای آن نیست کـه در آماج نهایی رویکردهای شالوده شـکنانه یعنـی برانـداختن تمـام فراروایتهـا اشتراک نظر داشته باشم. 4 هدف از این متن، احیای مفهوم سوهه است. دستیابی به فراروایتی کـه همـه چیز را توضیح دهد، با وجود ناممکن شدنش در عصر کنونی، همچنـان از دیـد نگارنده مطلوب است. دانش یا در بستر توهم بزرگ دستیابی به واقعیـت عینـی رشد میکند یا در زمینهی قصد بزرگتری که هنگام از میان رفـتن ایـن تـوهم همچنان دستیابی به بازنمایی دقیق و کارآمدی از هستی را آماج کنـد. بـر ایـن مبنا، در ایـن نوشـتار نـاممکن بـودن رویـای دسـتیابی بـه نظریـهی فراگیـر و منسجمی دربارهی همه چیز پذیرفته میشود، و حضور باطلنماهـا، گسسـتها، نقاط ابهـام و زیربنـای سـودجویانه و مبتنـی بـر میـل غریـزهی حقیقـتجویی رسمیت مییابد بی آن که نتیجهی دلسـردکنندهی بیاعتبـاری دانـش یـا فـرو نهادن تالش برای دستیابی به نظریهای در حد امکان فراگیـر و در حـد امکـان منسجم پذیرفته گردد. متن کنونی تالشی است برای صورتبندی مجدد مفهوم سوهه، و احیای آن به شکلی که در زمانهی امروزین مـا مـورد نیـاز و مطالبـه اسـت. در برداشـتی عمومی و سنتی، چـارچوب عمـومی بحـا مـا جامعهشناسـانه اسـت. موضـوع محوری این نوشتار، سوهه، و تحلیل پویایی درونـی و بیرونـی آن در ارتبـاط بـا مفـاهیمی ماننـد قـدرت، لـذت، و معنــا مسـألهی محــوری طیـف وســیعی از نظریههای جامعهشناختی است. در سطحی، این مسـأله بـه پرسـش از مفهـوم هویت میانجامد، و از سوی دیگر با تقابـل عاملیـت و سـاختار ارتبـاط مییابـد؛ مفاهیمی که آماج این نوشتار به دست دادن پاسخی در خور دربارهشان است.