اخلاق بردگان یا اخلاق جنگجویان، مسئله این است
آنچه این روزها فکرم را به خود مشغول کرده، نمودهایی از کردارهای آدمیان است که زیاد پیرامونمان دیده میشود و مرا سخت به یاد تمایزی میاندازد که نیچه میان اخلاق سروران و بردگان قایل بود. نیچه، با همان زبان تند و تیز و انتقادیاش و تکیه استوارش بر نگاه خشنی که در دورانش به تکامل زیستی وجود داشت، تاریخ تحول اخلاق در مسیحیت را نقد میکرد و دستاورد آن را با برچسب اخلاق بردگان آماج حمله قرار میداد. شباهت آنچه که او در مقام نمود این بیماری اخلاقی توصیف میکرد، با آنچه این روزها فراوان در جامعه ما دیده میشود، پرسشهایی را برایم پدید آورد که ارزشش را دارند تا با شما در میان گذاشته شوند.
چارچوب کلیای که جامعهشناسان و متخصصان مدیریت و زیستشناسان تکاملی برای کنش متقابل پایدار موجودات قایل هستند، الگوی برنده/ برنده است. به عبارت دیگر پایدارترین و کامیابترین اندرکنش بین دو سیستم، آن است که هر دو طرف در آن برنده شوند و از متغیرهای پایه مورد نظرشان که بقا، لذت، قدرت و معناست، برخوردار گردند. این قاعدهای جاافتاده و پذیرفته شده است و بحثی در آن نیست؛ یعنی این را همه میپذیریم که رفتار یاریگرانه پایدار، در بستری از بازی برنده/ برنده رخ مینماید؛ اما پرسش زمانی بر میخیزد که میبینیم الگوهایی از اندرکنش همکارانه برنده/ بازنده نیز وجود دارند و دست کم در جامعه ما شکل هنجارین به خود گرفتهاند. این الگو، از همکاری دو سیستم برای دستیابی به بیشتر برنمیخیزد، بلکه نوعی تشریک مساعی برای کاستن از بقا، لذت، قدرت و معنا (یا مختصرشده «قلبم») دیگری است. همدستیِ فرد الف و ب، برای آنکه از «قلبم» فرد پ بکاهند، بیآنکه لزوما «قلبم»شان افزوده شود، بسیار شگفت مینماید. بهخصوص وقتی الف و ب مقداری رنج و پوچی و ناتوانی را نیز بابت این کردارشان تحمل کنند.
داریوش در کتیبه بیستون جملهای تکاندهنده دارد که سالهاست دارم به آن میاندیشم. او میگوید: «کام من این نیست که توانا بر ناتوان ستم کند و کام من این نیست که ناتوان بر توانا ستم کند.» درباره بخش نخست بحثی نیست و همه ما ستمگران زورمند بسیار دیدهایم؛ اما همواره برایم این پرسش برجسته بوده که ستم ناتوان بر توانا چگونه ممکن است و چه ماهیتی دارد؟ گمان میکنم پاسخ به همین اخلاق بردگان مربوط شود. دستگاههای اخلاقیای هستند که زایش رنج و پوچی و ضعف و مرگ را روا میدارند و اتحاد بر سرشان را تشویق میکنند. دستگاههایی که از محرومیت، برخوردار نبودن از منابع «قلبم»، و غیاب یک من منسجم و نیرومند برمیخیزد، و محرومیت و از خود بیگانگی را بازتولید میکنند. این نظامها نزد نیرومندان و سروران یافت نمیشوند که قاعده بازی در میان ناتوانان و نادانان و فروپایگانی است که به جای تلاش برای رهایی از وضعیت ناخوشایندشان، بدان خو میگیرند و کمکم خود، ناتوانی و نادانی و رنج را ستایش میکنند.
این دستگاهها، از توافق افراد برای برنده/بازنده رفتار کردن با دشمنی مشترک برمیخیزد. مبنای آن کین است و نه مهر، و دیوهایی که از محرومیت و میل به محرومیت زاده میشوند، ایزدان محبوبش هستند. مردمان به خاطر نیافریدن قدرت و معنا و لذت احساس محرومیت میکنند و بیتوجه به اینکه بخش مهمی از این منابع توسط «من» تولید میشود، دیگری را در این مورد مقصر میدانند. به این ترتیب، خشم و کین و رشک و حسد که روزگاری در ایرانزمین، دیوهایی مهیب پنداشته میشدند، بتهایی شفاگر پنداشته میشوند و بتخانهای مییابند و کاهنانی پیدا میکنند.
اندرکنشهای اجتماعی وابسته به اخلاق بردگان، همان است که جمعیتی بزرگ را بر سر تولید یک «نه» عمومی به چیزی بسیج میکند، بیآنکه راهبردی برای تولید یک «آری» سازنده و مشخص به دستشان دهد. این همان است که آمادگی شگفتانگیز ما برای همدستی در آسیب رساندن به دیگری را نتیجه داده و زیرآبزنی و بدگویی و دشمنیهای پنهانی ولی جمعی را به هنجاری عمومی بدل کرده است.
در مقابل این الگو، میتوان اخلاق جنگجویان را قرار داد؛ یعنی نظامی از ارزشها که شاید گاه بازی برنده/ بازنده با کسی را هم صورتبندی کند، اما ستون فقراتش بازی برنده/ برنده با یاران و دوستان است، نه اتحادهای زودگذر بر مبنای دشمنیها.
جنبشهای سیاسی معاصر ایرانی، اگر از این زاویه نگاه شوند، بیشتر متأثر از اخلاق بردگان است تا اخلاق جنگجویان. ما ایرانیان امروز، برای همصدایی در گفتن نه تعلیم دیدهایم و تجربهای اندک در آری گفتن گروهی داریم. توافق بر سر آنچه از آن ناراضی و ناخوشنودیم برایمان مثل آب خوردن است، اما در ابراز سادهترین خواستهایمان با تنگناهای غریب روبرو هستیم و به همین دلیل معمولا بخت همیاری بر سر اهداف مشترک را نادیده میگیریم. اخلاق بردگان و اخلاق جنگجویان، این موضوعی است که باید دربارهاش اندیشید.