آیا رفتار آدمیان منطقی است؟
بسیاری از نویسندگانِ پسامدرن، قانونمندبودنِ عقلانیت را نقد کرده اند و به وجود قواعدی عام و فراگیر برای عقلانیت شک برده اند. شواهدی روانشناسانه در دست است که نقضِ منظم و مداومِ اصول منطق بیزیَن شالوده ی احتمالالت و منطق کلاسیک ـ را نشان می دهد و مستنداتی مردم شناختی وجود دارد که بر تفاوت الگوی استدلال و استنتاجِ اقوام گوناگون دلالت دارد. با این داده هاست که نظریه ی غیرمنطقی بودنِ رفتارهای آدمیان پشتیبانی میشود.
یعنی چنین می نماید که منطق بیزیَن و حساب احتمالات کلاسیک، تعیین کننده ی الگوی شکست تقارن و انتخاب کردن میان آدمیان نیست، و تنها الگویی خاص و صورتبندی ای ویژه از آن را به دست می دهد.
از سوی دیگر، این نکته نیز از شواهد بر می آید که الگوهای استنتاج و استدلال و به ویژه معیارهای صحت و سود و زیان، در سطحی چشمگیر، توسط فرهنگِ خاصِ هر جامعه تعیین می شود و خصلتی نسبی دارد. با وجود این، الگوی شکست تقارن، یعنی حدس وضعیت آینده ی جهان و انتخاب رفتار بر مبنای آن، خصلتی کاتوره ای و بی قانون ندارد.
برعکس، عقلانیت آشکارا نظامی سازمان یافته از پردازش اطلاعات است که بنا بر سازمان یافتگیِ خیره کننده ی سخت افزار پشتیبان خود (مغز)، باید بر مبنای قواعدی فراگیر در گونه ی ما عمل کند. به تعبیر دیگر، شباهت ساختار زیستشناختی و عصبشناسی آدمیان، نشان می دهد که نیازهای پایه و فشارهای تکاملیِ واردآمده بر ایشان کمابیش همسان بوده است. از اینجا چنین نتیجه می شود که سازوکارهایی مشترک و عام بر روند شکست تقارن همگان حاکم است.
قاعده ای مثل اصل اینهمانی که مرتباً در سطوح مختلف شناختی ـ از اصل تعمیم حسی تا اصل صفرم ترمودینامیک ـ تکرار میشود، قاعده ای بنیادین است. همچنین اصلی مانند تفکیک نقیضین ـ و نه طرد نقیضین ـ نیز فراگیر می نماید.
این دومی به معنای زیربنایی بودنِ تشخیص تفاوت در میان رخدادهای قابل تمیز است و تمایل برای صورتبندیِ این تفاوت ها در قالب دوقطبی های مقابلِ هم،و این همان است که لوی استروس زیر عنوان منطق دوسویه بیان اش میکند و در تمام جوامع انسانی - از یین و یانگ تا اهورا و اهریمن ـ مثال هایی در خور دارد.