تله ی سنمار
چهارمين تله اي كه میتواند در مورد جمها طرح شود، تله ی سنماراست. سنمار بر اساس داستان هاي قديمی عربی، معمار شاه حيره بود كه برايش كاخی بزرگ ساخت و چندان در ساخت آن هنرنمايی كرده بود كه كل اين بنا به خشتی بند بود و اگر آن را از جاي خود بيرون میآوردند كل كاخ فرو میريخت. در ديدگاه ما، سنمار نمادي است كه براي برچسب زدن به برچسبگرايی به كار میرود. در قلمرو شناختشناسی، تله يا عقده ي سنمار عبارت است از تلاش براي تحويل كردن همه چيز به يک چيز. اين همان روشی است كه فن آوري نوين را ممكن ساخته است و در بطن روش علمی مدرن - به ويژه در دهه هاي ميانی قرن بيستم - نيز قرار دارد.
تحويلگرايی در نگرش كل گرايانه ي سيستمی خطايی روششناختی است كه از شيفتگی نسبت به كاركردهاي فنی ساده سازي هايی از اين دست ناشی میشود. بر اين مبنا، تله ي سنمار، عبارت است از تلاش براي برساختن كاخی نظري بر مبناي مفهوم يا عنصري مركزي، به شكلی كه همه ي مفاهيم و عناصر ديگر از نظر هستی شناختی يا شناختشناسانه به آن تحويل شوند.
در قلمرو جمها، تله ي سنمار به صورتِ تحويل شدن يكی از جفتهايمتضاد معنايی به قطب مقابلش تبلور میيابد. تله ي سنمار به تعبيري تداومِ شناخت شناسانه ي تله ي ضحاک است. اگر ضحاک جم را دو نيمه میكرد و يكی را به عنوان بخشِ بهتر، نيكوتر، اصيلتر و مهمتر در نظر میگرفت، سنمار به شكلی افراطی تر پا پيش میگذارد و اصولا سويه ي ديگر را به عنوان مشتقی فرعی، حاشيه اي و حتی موهوم از آن بخشِ برگزيده در نظر میگيرد. اگر ضحاک ترجيح نور بر ظلمت را به مرجعی بيرونی - مانند اصيلتر بودن يا طبيعی بودنِ اين برتري - باز میگرداند، سنمار مدعی میشود كه اصولا ظلمتی وجود ندارد و تاريكی چيزي جز يكی از حالات غياب نور نيست. به اين ترتيب، ظلمت به نور تحويل میشود و دو قطبِ جم، كه يکبار به كمک برداشت افلاطون جايگزين پيوستار ميانشان شده بودند و بعد به دست ضحاک از هم جدا شده بودند، به يک قطبِ برگزيده فرو كاسته میشوند.