ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

از اینرو، اگر از دیدگاهی تکاملی به نهادهای اجتماعیِ انسانی بنگریم دو رده ی متمایز از نهادهای اجتماعی را تشخیص خواهیم داد که کهن ترین، پایدارترین، کوچکترین و دیرپاترینِ شکلِ شناخته شده ی آنها خانواده است.

خانواده، در واقع، ساختاری اجتماعی است که در گونه های کهن تر از انسان ریشه دارد. شامپانزه ها، گوریل ها، بابون ها و سایر نخستیها نیز نهادی اجتماعیِ دارند که همتای خانوادهی انسانی است. مشابه این را در سایر جانوران اجتماعی نیز داریم؛ یعنی در حشرات اجتماعی، در موریانگان و مورچگان و زنبوران، نیز مبنای اصلی نظام اجتماعی خانواده ای است که رابطه ی میان من و دیگری به مثابه ی دو جفت تعبیر میشود. از اینروست که شالوده ی اصلی نهادهای اجتماعیِ خانواده مدار زنان هستند.

نهادهای اجتماعی زن سالارانه، که به تعبیر اندیشمندانِ فمینیست در ابتدای تاریخِ آدمیان وجود داشته است، شاید بتواند استعاره ای از این دست محسوب گردد. هر چند به لحاظ تاریخی چنین می نماید که جوامع زنسالار با تعبیر فمینیست ها هرگز بر پهنه ی زمین و گونه ی آدمیزاد وجود نداشته اند، چرا که از همان ابتدای کار، آدمیان به دو جنس زن و مردی تقسیم میشدند که کارکرد شکار کردن وجنگیدن در آن بر عهده مردان نهاده شده بود؛ زیرا که بدن خشونت ورزِ مردانه، بدنی نیرومندتر و مقتدرتر است. از اینروست که، به احتمال زیاد، جوامع انسانی از همان ابتدای کار تنها به نهادهای خانوادگیِ دارای روابط گرم و مسالمت آمیز منتهی نمی شدند، بلکه دسته های شکارچی، گروه های جنگاور و نهادهای اجتماعیِ پیچیده تری را نیز در بر می گرفتند که، به دلیل ماهیت اقتدارجویانه ی خود، مُلک مطلق مردان محسوب میشدند.

از اینرو، چنین مینماید که با دو رده ی متمایز از نهادهای اجتماعی روبه رو باشیم:

الف)‌ نخست، یک هسته ی مرکزیِ زنمدارانه که خانواده نامیده میشود و نهاد اصلی پرورش و زایشِ فرزندان است و بازتولیدِ نسلهای اجتماعی و ترمیم جمعیت انسانی را بر عهده دارد
ب)‌دوم، نهادهای دیگری که موازی با، و بر روی این نهاد اولیه شکل گرفته اند. ارتباط میان من و دیگری در حالت پایه ی خود وضعیتی قبیله ای و عشیره ای دارد، یعنی از ترکیب همان روابط گرم خانوادگی با ضرورت های شکارگرانه ی بیرونی مشتق شده است.

با وجود این، این روابط قبیله ای و عشیره ای، به سرعت، ماهیتی نظامی و شکارگرانه پیدا میکند و این چیزی است که در جمعیت های کوچگردِ اولیه به روشنی نمایان است.

نهادهای اجتماعیِ برآمده از روابط میان مردان پیچیده تر، سازمان یافته تر، سلسله مراتبی تر و گسترش یابنده تر هستند. از اینرو، ساختار کلی و پیکره ی اصلی نهادهای اجتماعیِ انسان، توسط مردان ساخته شده است و توسط ایشان هم مدیریت میشود. این لایه های جدیدتر و پیچیده ترِ نهادهای اجتماعی، بر مبنای روابطی محاسبه گرانه و اصطلاحاً سرد، سازمان می یابند. در اینجاست که عقلانیت چیره است و محاسبه ی سود و زیان حرف اول را میزند. به همین دلیل، مردانی که دو سویه شدن و جانبی شدنِ نیمکره های مغزشان توانایی استدلال بیشتری به ایشان بخشیده، در این عرصه ها قدرتمندتر ظاهر میشوند و همچون سیاستمدارانی قابلتر عمل میکنند.

این در شرایطی است که در نهادهایی مانند خانواده، زنانی که بر مبنای روابط برنده- برنده و مسالمت جویانه تخصص یافته اند، کارکردهای خود را در عرصه ی مدیریتِ روابط عاطفی و مدیریتِ منابع اقتصادی به نمایش میگذارند.


به عبارت دیگر، چنین مینماید که دو لایهی متمایزِ جنسیتی در نهادهای اجتماعی وجود داشته باشد:

الف)‌ لایه ای که از رابطه ی میان من و دیگری برمی خیزد و مبتنی بر مِهر است. در این لایه عواطف گرم و اندرکنشِ اجتماعیِ برنده ـ برنده رواج دارد و مدیریت اقتصادی و ارتباطی اش بیشتر بر عهده ی زنان است. این نهاد خانواده و نهادهای مشتق از آن هستند که خصلتی همیارانه دارند و با روابطی معمولا هیجانی و عاطفی اداره میشوند. البته مدیریت منابع اقتصادی که خصلتی حسابجویانه دارد و ضامن بقای خانواده هست نیز معمولا توسط زنان مدیریت میشود.
ب) بر فراز این نهادِ نخستین و به نسبت ساده، نهادهای دیگری مانند ساخت های فرهنگی و سیاسی پدید آمده اند که از ابتدای کار خصلتی خشونت آمیز و اقتدارجویانه دارند. این نهادها مردانه هستند؛ روابط حاکم بر آنها سرد وسنجیده است و عقلانیتی مستدل و سیاسی بر آن فرمان میراند.