شیوه تکثیر منش در مجاری ارتباطی
راه ديگر، به شيوه ى تكثير شدنشان در اين مجارى ارتباطى مربوط مى شود. معيار اين رده بندى مى تواند بر مبناى دو نوع متغيرِ متفاوت تعريف شود:
نخست، ساختى كه منش در آن بسته بندى و رمزگذارى مى شود و براى مخاطبان ديگر فهميدنى مى گردد. منشها را بر مبناى مسيرى كه براى تكثير خود انتخاب مى كنند، مى توان به دو دسته ى اصلى تقسيم كرد.
برخی در نظام هاي نمادينِ قراردادى - مانند زبان - صورتبندي مى شوند و از مجراى آنها تكثير مى گردند. برخی ديگر تنها در سطح شبكه ى عصبى رمزگذارى مى شوند و توسط رفتارهاى حركتى به افراد ديگر منتقل مى گردند. اين دو دسته با منشهاى خودآگاه و ناخودآگاه همخوانی دارند.
با توجه به غنى بودن ساختار نشانگانى- معنايیِ سطح خودآگاه، مجارى ارتباطىِ شكل گرفته در اين سطح بسيار پيچيده ترند، چرا كه ابزار بيانشان و تصويرهايى مانند ASL241 مى تواند گفتار، نوشتار، زبانهاى اشاره اى مانند فيلم باشد.
در مقابل منشهاى ناخودآگاه تنها به حركات عضلانىِ ناآگاهانه ى بدن به عنوان ابزار بيانى متكى هستند. به عبارت ديگر، مسيرهاى انتقالمنشهاى خودآگاه از بدن انسان تفكيک شده اند و منابعى مستقل از مغز (مانند كتاب) را براى ذخيره سازى منشها پديد آورده اند. در حالى كه منشهاى ناخودآگاه همچنان براى تكثير به رفتار حاملان شان وابسته هستند. يک داستان يا نظريه ى اخلاقى كه در قالب متنى عرضه مى شود، نمونه اى از منشهاى خودآگاه، و يک ژست بدنىِ بيانگر معنا - مثلا حركت دست به نشانه ى دلخورى - نمونه اى از منشهاى ناخودآگاه است.
متغير دوم، مجراى حسىِ به كار گرفته شده براى انتقال منش است. هردو دسته ى خودآگاه و ناخودآگاه، به طيفى از گيرنده هاى حسى و مسيرهاى ورود اطلاعات به مغزِ مخاطبشان دسترسى دارند. يک راهِ تقسيم بندى مجارى انتقال منش، همان تفكيکِ كلاسيکِ بينايى، شنوايى،بويايى- چشايى و پساوايى از يكديگر است. تابلوى موناليزا، سمفونى پنجم بتهوون، دستور پخت ماكارونى، و حركت دوستانه ى ضربه زدن بر كتف مخاطب، نمونه هايى از منشهاى مربوط به هر يک از اين مجارى هستند.
آنچه در اين مجراهاى حسى اهميت دارد، نظام هاي نمادينى است كه به واسطه شان رمزگان خود را منتقل مى كنند.
نظام هاي نمادينِ موفق و كارآمد تمايل دارند به حس هاى گوناگون ترجمه شوند و به اين ترتيب در سپهر گسترده ترى از تبادل اطلاعات تكثير شوند. يک مثال درخشان از اين پديده را مى توان در زبان طبيعى ديد.
زبان، در واقع، دستگاهى نشانگانى است كه از مجراى شنوايى عمل مى كند، اما در تمدن هاى انسانى به بينايى (خط) و پساوايى (خط بريل) هم ترجمه شده است.
- الگوى ديگر، تمايل نظام هاي نشانگانى براى بسط يافتنِ همزمان در چند مجراى حسى، و تركيب كردن داده هاى مربوط به آنهاست. به اين ترتيب، منشى كه توسط آن نظام نمادين رمزگذارى شده، از دامنه ى بسيار گسترده اى از نمادهاى بازنماينده برخوردار مى شود و احتمال انتقالش به مخاطب افزايش مى يابد. در اين مورد هم مثال هاى زيادى وجود دارد. گره خوردن نمادهاى حركتى با مجراى بينايى و پيدايش رقص و تركيب مجدد اين مجموعه با سيستم شنوايى و پيدايش اپرا و باله نمودهايى از اين تركيب هستند. مثال خوبِ ديگر، سينماست كه نخست بر مجراى بينايى متمركز بود، اما به زودى از نشانگان صوتى هم براى انتقال معنا استفاده كرد. جنگ و جدلى كه در آمريكاى دههى م. بر سر استفاده كردن يا نكردن از صدا در سينما وجود داشت، نشانگر كشمكش ميان دو الگوي رمزگذاري منشها بود، كه خود در قالب منشهاي نوشته شده در مقاله هاي موافقان و مخالفان تبلور می يافت.