پیوند معنا و قدرت
قشربندى اجتماعى و تمايز طبقاتى را نيز مى توان به كمک مفهوم منشها بازتعريف كرد. معنا، و ساز و كارهاى رفتارىِ برآمده از آن، به دليل نقش مهمى كه در سازماندهى هنجارهاى اجتماعى دارند، مى توانند به عنوان جذب كننده هايى در فضاى حالت سطح اجتماعى در نظر گرفته شوند. تمام گرانيگاه هاى رفتار اجتماعى، نقاط انباشت قدرت سياسى هم هستند. به همين دليل هم مراكز توليد معنا در جامعه، توسط گروهى معدود از نخبگان فكرى اشغال مى شوند كه با قدرت سياسى پيوند نزديكى دارند.
اصولا، چنان كه فوكو نيز به روشنى نشان داده است، معنا با قدرت پيوندى نزديک دارد. اين به آن معناست كه گرانيگاه هاى تعيين معنا در یک جامعه، مراكز انباشت قدرت هم هستند. در واقع، از وارسى سير تكامل نقشهاى اجتماعى چنين برمى آيد كه دو شيوه ى اصلىِ توليد قدرت در سطح اجتماعى وجود دارد:
- توليد قدرت از راه محدود كردن و تغيير شكل دادنِ فضاى حالتِ رفتارى كنشگران (به كار بردن زور و مهار فيزيكىِ رفتار)
- توليد قدرت از راه محدود و بازتعريف كردن فضاى حالتِ معنايى افراد (تعريف و تكثير منش).
دو نوع قدرت يادشده را نويسندگان گوناگون، بنا بر زاويه ى نگاه شان، با نام هايى متفاوت از هم تفكيک كرده اند:
- اعمال قدرت عريان و مخفى در آثار وبر
- سلطه از مجراى برترى نظامى يا ايدئولوژى كاذب در آثار ماركس
- تفكيک كردن قدرت نظامى از فرهنگى در آثار نويسندگان معاصر
که همگی بر اصالت اين دو شيوه ى اصلى از توليد قدرت دلالت دارند. در گذر تاريخ، و همگام با پيچيده تر شدن جوامع انسانى، نقشها و جايگاه هاى اجتماعىِ مربوط به توليد اين دو نوع قدرت تحول يافته اند، از هم تفكيک شده اند، و همراه با پيچيده تر شدنشان صورت هاى گوناگونى از تركيبات بينابينى را نيز ايجاد كرده اند.