گرانيگاه معنايی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

چنان كه گفتيم، سه قلمرو متفاوت كاركردى (علم-اخلاق- هنر) را بر مبناى سه جم (درست ـ نادرست، نیک ـ بد و زشت-زيبا)مى توان تعريف كرد.


اين سه حوزه، مجموعه اى پرشمار از ابرمنش هاي رقيب را در خود جاى مى دهند كه بر سر تعيين حد و مرز اين تمايزهاى معنايى با هم رقابت مى كنند. مى توان در هر نظام اجتماعى شبكه اى همخوان از ابرمنشها را تشخيص داد كه هر كدام به يكى از اين سه حوزه تعلق دارند و در پيوند با قدرت سياسى، نوع خاصى از ساخت سلطه را در بستر اجتماعى خود پشتيبانى مى كنند. ابرمنشهاي پيروزمندى كه از رقابت بر سر تعيين حد و مرز آن جفتهاي سه گانه سربلند بيرون مى آيند، چارچوب هايی معنايی هستند كه نزد جامعه شناسان با نام مشروعيت سياسى (وبر)، ايدئولوژى طبقه ى حاكم (ماركس)، هژمونى غالب (ماركوزه) و اسطوره ى اجتماعى (سورل) مورد اشاره قرار می گيرند.


به عنوان مثال، آنچه در جامعه ى امروز آمريكا وجود دارد، پيوند عقلانيت علمى- تجربى (ابرمنشى از حوزه ى علم) با اخلاقيات دورگه ى مسيحى- ليبرال (از حوزهى اخلاق)، و هنرِ التقاطى- بازنماينده (در قلمروي زيبايى شناسى) است. اين تركيب امروز بر فضاى فرهنگى كشورهاى پساصنعتى چيره شده است، اما، بايد آن را (مانند تمام سرمشقهاى غالب ديگر) امرى گذرا و موقت دانست. چنان كه در ثلث اولِ قرن گذشته ى ميلادى چارچوب فاشيستى، و پيش از آن هم نگرش استعماري بر اروپا حاكم بود.


ساختار فرهنگی آلمان نازى در اين ميان مثالی جالب توجه است، چرا كه نشان مى دهد ابرمنشهاي پيوندخورده با يكديگر لزوماً نبايد در تمام زواياى نظرى همخوان باشند. نازيسم، در واقع، محصول پيوند عقلانيت تكامل گراى قرن نوزدهمى با اخالق رمانتيک-عقل ستيزِ پانژرمنى و زيبايى شناسى رمانتيک-روستايىِ اتريشى بود. اين به آن معناست كه ابرمنش علمىِ حاكم بر آلمانِ نازى با ابرمنش اخلاقى و و هنرى آن در تعارض بود. قالب تعيين كنندهى حقيقت، از عقلانيت مثبتِ داروينيستى و تعميم يافتنش به سطح اجتماعى دفاع مى كرد، در حالى كه نظام تعريف زيبايى و اخلاق ساختى اساطيرى و عقل ستيز داشت و سخت زير تأثير جنبش سياسى رمانتيستها بود.


پس بايد به اين امر توجه داشت كه غلبه ى مقطعى ابرمنشهاي خاصى از هر حوزه و پيوند خوردنشان با ابرمنشهاي همخوانِ حوزه هاى ديگر، به معناى حذف ساير ابرمنشهاي رقيب، يا پايداري ديرپاي آن تركيبِ مسلط نيست. دير يا زود پويايى اجتماعى چالشهايى را بر سر راه اين سه حوزه قرار مى دهد كه ابرمنشِ هر حوزه به شكلى خاص، و متفاوت با بقيه، با آن برخورد مى كند. به اين ترتيب، به دنبال جدا شدن مسير پويايى ابرمنشهايى كه تا آن هنگام با هم پيوند خورده بودند، دوران تسلط آن چارچوب معنايیِ مسلط به پايان مى رسد. با وجود اين، با تقسيم فرهنگ به سه حوزه ى دستورىِ يادشده و تمايز قايل شدن بين منشهاى منسوب به قدرت مسلط و ساير منشهاى سركوب شده، به معيارى به نسبت دقيق براى رده بندى منشها دست مى يابيم.


نكته اى كه بايد در اين ميان مورد توجه قرار گيرد، خصلت طيفى و قطب گونگى سه سطح جمِ (جفت متضاد معنايى) مركزي است. منشهاى خالصى كه تنها به يكى از اين سه حوزه تعلق داشته باشند، همواره در كنار منشها - و ابرمنشهايى - ديده مى شوند كه دورگه هستند و از تركيب معانىِ مربوط به دو يا چند حوزه زاده شده اند. نظريه هاي علمىِ تحليل كننده ى رفتار زيبايى شناسانه در انسان، و اظهارنظرهاى اخلاقى در مورد هنر يا علمِ خوب و بد و پست و عالى، نمونه هايى از اين منشهاى دورگه اند.


آن سه جمِ مركزي، يعنی جفتهاي متضادِ ساخت معنايى (يعنی موضوعِ) منش را هم تعيين مى كنند. موضوع، بخشى از ساخت معنايى منش است كه محور ارجاع آن را تعيين مى كند. اين كه معناىِ فلان منشبه كدام پديدار در من/ ديگرى/ جهان مربوط میشود، به كمک نظامى از ارجاع ها تعيين مى شود كه روى هم رفته موضوع منش را برمى سازند.