بن‌مايه‌هاي اسطوره‌اي و پهلواني بانوگشسپ

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو


دکتر آرش اكبری‌ مفاخر

دانشگاه فردوسی مشهد

قطب علمی فردوسی‌شناسی


چون من در این دیار ( جشن‌نامه‌ی استاد دکتر رضا انزابی‌نژاد )

به کوشش محمدرضا راشد محصل، محمدجعفر یاحقی، سلمان ساکت

تهران: انتشارات سخن، 1389،ص 199-212




بن‌مايه‌های اسطوره‌ای و پهلوانی بانوگشسپ

هديه به استاد فرزانه

جناب آقای دكتر رضا انزابی‌نژاد


چکيده

بانوگشسپ، دختر رستم، يکی از پهلوانان حماسه‌های ملی ايران؛ بانوگشسپ‌نامه، بهمن‌نامه، فرامرزنامه، شاهنامه و شهريارنامه است. بنياد اسطوره‌ای شخصيت او به ايزدبانوان دوران کهن زندگی انسان برمی‌گردد که با داشتن زيبايی‌های آرمانی، کردارهای پهلوانی نيز داشته‌اند. اين ايزدبانوان که دشمن اهريمن، ديوان و بدخواهان‌اند، عبارت‌اند از: سپندارمذ، خرداد، امرداد، اشی و اوشس. پيوند بانوگشسپ با برادر خود، فرامرز، در بزم و رزم، يادآور پيوند خواهر-برادری ايزدان اشی و سروش است و همچنين پيوند او با خواهرش، زربانو، در نبرد با بهمن و رايزنی با همای يادآور پيوند خواهرانه‌ی امشاسپندان خرداد و امرداد است. بنيادهای پهلوانی او نيز ريشه در دوره‌ی شکار دارد و کردارهای او الگويی از پهلوانی‌های ايندره، گرشاسپ و رستم است. بانوگشسپ نماد برجسته‌ی پهلوان-زن در حماسه‌های ملی ايران است.


کليدواژگان

بانوگشسپ، بانوگشسپ‌نامه، فرامرز، زربانو، بهمن‌نامه،


مقـــدمه

بانوگشسپ، دختر رستم، يکی از شخصيت‌های حماسه‌های ملی ايران است که نام و ياد او در منابع موجود از ادبيات ايران باستان نيامده‌است. او پهلوان اصلی بانوگشسپ‌نامه و يکی از پهلوانان مهم بهمن‌نامه است. در شاهنامه ، فرامرزنامه و شهريارنامه نيز به او اشاره‌هايی شده‌است.

بانوگشسپ پهلوانی است با ويژگی‌های اسطوره‌ای و پهلوانی که از چگونگی تولد و دوران کودکی او اطلاعی در دست نيست. در بانوگشسپ‌نامه نيز تنها به دوران جوانی تا ازدواج او پرداخته شده‌است. او در اين حماسه‌ی پهلوانی است که وظيفه‌ی پرورش برادرش، فرامرز، را به‌عهده دارد و به او فرهنگ، نبرد و سوارکاری می‌آموزد. بانوگشسپ با شاه پريان که خود را در پيکر گورخری درآورده به نبرد می‌پردازد، او را از جادوی پادشاه جنيان می‌رهاند و از او سوزن دوزی فرامی‌گيرد. او به‌گونه‌ای ناشناس روبه‌روی پدر قرار می‌گيرد و تا شکست رستم پيش می‌رود. بانوگشسپ در برابر اظهار عشق شيده، احساسی از خود نشان نمی‌دهد. خواستگارانش را يک‌به‌يک از دم تيغ می‌گذراند و پاره پاره می‌کند تا اينکه رستم او را به ازدواج گيو درمی‌آورد. بانوگشسپ در اعتراض به اين ازدواج ناخواسته در شب زفاف دست‌ و پای داماد را بسته و او را به زير تخت می‌اندازد. اين مساله با ميانجيگری رستم به پايان می‌رسد و سرانجام از او و گيو فرزندی به نام بيژن به دنيا می‌آيد .

دنباله‌ی زندگانی بانوگشسپ در بهمن‌نامه ادامه می‌يابد. در اين کتاب شرح زندگی او پس از مرگ رستم بيان شده‌است. بانوگشسپ در اين حماسه‌ پهلوانی نيرومند، خردمند و يار و ياور فرامرز در نبرد با بهمن است. پس از مرگ فرامرز او در پوششی مردانه به سپاه بهمن حمله می‌کند و آنان را تار و مار می‌کند تا اينکه در نبرد پايانی زخمی شده و گرفتار سپاهيان بهمن می‌شود. او پس از چندی آزاد شده و به سيستان برمی‌گردد، سپس به همراه برزين‌آذر، پسر فرامرز، به سپاه بهمن تاخته و آنان را شکست می‌دهد. بانوگشسپ در پايان با بهمن صلح کرده و پس از مرگ بهمن همراه خواهرش به عنوان رايزن همای در دستگاه پادشاهی او روزگار می‌گذراند و از سرانجام او نيز اطلاعی در دست نيست .

تلاش اين مقاله در بررسی سرچشمه‌های اسطوره‌ای و پهلوانی بانوگشسپ است.


بنياد اسطوره‌ای

زندگانی بانوگشسپ يادآور کردارهای اسطوره‌ای و پهلوانی ايزدبانوان است. اين ايزد بانوان با داشتن زيبايی‌های ويژه و آسمانی خود، دارای ويژگی‌های پهلوانی و جنگاوری نيز هستند که در نبرد با اهريمن و ديوان از آنها بهره می‌گيرند و به پايايی آفرينش اهورايی ياری می‌رسانند:

سپندارمذ، دختر اهورامزدا (گات‌ها: 45. 4) و ايزدبانوی زمين (بندهشن: 3. 20)، نمادی برجسته برای زيبايی‌های دخترانه است. او دوشيزه‌ای است که جامه‌ای روشن به تن دارد و به اطراف خود فروغ می‌بخشد. کمربندی به ميان بسته و بسيار زيبا به نظر می‌آيد(وزيدگی‌های زادسپرم: 4. 4-6). او ياريگر انسان برای از ميان برداشتن دشمنی ديوان و راهزنان است (يشت‌ها: 1. 27، 29).

از ديگر ايزدبانوان خرداد و امرداد هستند که نام آنها بيشتر همراه با هم می‌آيد (يسنا: 3. 1، 20). خرداد امشاسپند آب است (بندهشن: 3. 21؛ 26. 107)، آب را از اهريمن باز پس می‌ستاند (همان: 3. 21) که با نام او ديوان دور می‌شوند (يشت‌ها: 4. 2). امرداد بی‌مرگ ( بندهشن: 26. 116) امشاسپند گياه است (همان: 3. 21؛ 26. 116). اين دو ايزد بانو بر گرسنگی و تشنگی ديوآفريده چيره می‌شوند (يشت‌ها: 19. 96). سپندارمذ، خرداد و امرداد از چپ، بهمن، ارديبهشت و شهريور از راست و سروش از پيش، اهورامزدا را برای تامين زندگانی آفريدگان ياری می‌رسانند (بندهشن: 26. 8-9).

آناهيتا از ديگر ايزد بانوان است. او که زيبايی آرمانی و نيروی پهلوانی و جنگاوری را با هم دارد، مورد ستايش اهورا، پادشاهان، پهلوانان، دوشيزگان و زنان است. او اهورايی‌کيش و دشمن ديوان است (يشت‌ها: 5. 1). مادر آب‌هاست (بندهشن: 21. 191) که تخمه‌ی مردان و زهدان زنان (يشت‌ها: 5. 1) و همچنين مينوی زمين و تخمه‌ی آب‌ها را پاک می‌کند(بندهشن: 3. 20).

آناهيتا دوشيزه‌ای است زيبا، برومند، نازنين، خوش‌اندام، کمر بر ميان بسته، راست بالا، آزاده و نژاده که کفش‌هايی زرين پوشيده و با بندهای زرين آنها را بسته است. بازوان زيبا و سپيدش به ستبری شانه‌ی اسبی است و او به زيورهای بسيار آراسته شده‌است (يشت‌ها: 5. 7، 64، 78). او در عين زيبايی زورمند و نيرومندترين است (همان: 5. 3، 104). اهورامزدا برای او چهار اسب از باد، باران، ابر و تگرگ پديدآورده که با آنها بر همه‌ی دشمنان؛ ديوها، مردمان، جادوان، پری‌ها و فرمانروايان ستمکار چيره می‌شود (همان: 5. 13، 120).

در اساطير و حماسه‌های هندی اوشس ، ويژگی‌های آناهيتا؛ زيبايی و پهلوانی را با هم دارد:

اوشس دختر آسمان و ايزد بانوی روشنايی است (ريگ‌ودا: 1. 48. 1). او دوشيزه‌ای سرزنده و هميشه جوان است که با جوانی و لبخند سينه‌ی خويش را آشکار می‌سازد و همانند عروس آراسته‌ای است که اندام خود را می‌نماياند تا همه او را بنگرند (همان: 1. 123. 2، 11). او در عين زيبايی، اسبان نورانی (همان: 7. 75. 6) خود را به ارابه بسته و به سوی خورشيد می‌تازد. با درخشش خود دشمنان و بدخواهان را از منزلگاه‌های مردمان دورمی‌کند و به آنان روزی می‌رساند (همان: 1. 48. 7، 8، 15). اوشس تاريکی را از بين برده و راه‌ها را روشن می‌کند (همان: 7. 75. 1).

ساختار زيبايی و پهلوانی بانوگشسپ برگرفته از ساختار آفرينش اين ايزد بانوان است. بانوگشسپ دارای زيبايی‌های ويژه و آرمانی و نيروهای پهلوانی و جنگاوری است. گمان می‌رود بانوگشسپ بازمانده‌ای از آرزوهای انسان در جست‌وجوی ايزدبانوان باشد که نمونه‌ای از آنان را در زمين با نام بانوگشسپ ساخته و پرداخته‌اند. بانوگشسپ نمونه‌ی برجسته‌ی زيبايی زنانه و پهلوانی مردانه در پيکر يک زن-پهلوان در اساطير و حماسه‌های ايرانی است.

گويی او ايزد بانويی است که برای چندی از آسمان، به زمين آمده است:

به هندوستان صورتش نقش بست شه خاور از عشق او گشت مست

ديـــار عـــــجم تـا عراق ِ عــرب شهان را ز بانــو به دل بُـــد طرب

شکــر پيش گفـــــتار او شور بود قمـــر پيش رخـسار او کـــور بود

چـو خورشيد رخــسار آن ماه ديد ز رشکش تب و لرزه آمــد پديــد

از آن رو چـنين گرم گرديده است که رخــسار زيبای او ديــده است

چــرا زلف او را کنم مشـک نام که در پيش زلفش بود مشک خام

نگويم که بالاش بُــد سرو راست که هرگز چو بالاش سروی نخاست

به رخـــسار او ماه تابنــــــده نی چو شيرين لب لعــل او قنـــــد نی

بــلای جـــهان بود بـــالای او متـــــاع جـــــهان بـود کالای او

(بانو‌گشسپ نامه، 63- 55)

او در پهلوانی و ويژگی‌های مردانه نيز بی‌همتا است:

چنان چون به خوبيش همتا نبود به مرديــش مانــند پيـــدا نبود

سلحشور و شيرافگن اندر نبرد نبُد کس به ميدان مَرديش مَــرد

اگر کــوه بودی همــاورد اوی نماندی به روی زمين گرد اوی

نهنگ ازنهيبش گريزان درآب پر افگــند از هـيبت او عـــقاب

از آن شير دربيشه بُــد منزلش که ترســـنده از تيغ او بُـد دلش

شب و روزعزم شکارش بدی هـــمه روز نخجـير کارش بدی

(همان، 69- 64)

نکته‌ی اسطوره‌ای ديگری که در زندگانی بانوگشسپ وجود دارد، پيوندی است که او در سراسر زندگی خود با برادرش، فرامرز، دارد. پيوندی که ميان اين دو پهلوان‌زاده‌ی حماسه‌های بانوگشسپ‌نامه و بهمن‌نامه وجود دارد، در هيچ‌يک از حماسه‌های ايرانی تکرار نشده‌است. اين پيوند يادآور پيوند خواهر-برادری ايزدان، اشی و سروش، در اساطير ايرانی است. همچنين پيوندی که او با خواهر خود، زربانو، در نبرد با بهمن و در رايزنی با همای در بهمن‌نامه دارد، يادآور پيوند خواهرانه‌ی امشاسپندان خرداد و امرداد است.

اشی از ايزد بانوان بزرگ آيين مزديسناست. او دختر اهورامزدا و سپندارمذ و خواهر سروش و مهر است (يشت‌ها: 17. 16). اشی از همکاران سپندارمذ (بندهشن: 26. 89) و نيز يار و ياور سروش در نبرد با ديوان است و به همراهی سروش پاداش و پادافره می‌بخشد (گات‌ها: 43. 12).

اشی دختری زيبا، بسيار نيرومند و خوش‌اندام، راست‌بالا، آزاده و نژاده است که کمربندی بر ميان بسته و در نبرد شکست ناپذير است(يشت‌ها: 13. 107). او پيروزی‌بخش و شکست‌دهنده است (همان: 19. 54). اشی با زيبايی، درخشانی و فرهمندی بر گردونه‌ای سوار(همان: 17. 16، 1) و ياريگر اهوراييان در پيروزی بر اهريمن، ديوان و دشمنان است.

سروش که هميشه با اشی همراه است، برادر او و پيام‌آور اهورامزداست. سروش و شهريار جهان (يشت‌ها: 11. 11) و نماد ستيزندگی و نبرد با گناه و بدی است. او تهم، قوی بازو، چست‌ و چالاک است (يسنا: 57. 1، 11، 13). دلير گرزداری است که تن به فرمان يزدان دارد (بندهشن: 26: 55-57). او دشمن ديو خشم و ديو دروغ است (يسنا: 57. 10، 15) و ديوان از ضربه‌ی او رهايی نمی‌يابند (بندهشن: 26. 58). اين ويژگی‌ها بيانگر پيروزی و نيروی جهانی اوست. اين خواهر و برادر در اوستای گاهانی، يسنا، يشت‌ها و بندهش با هم هستند. نشانه‌هايی از اين پيوند بيانگر يک پيوند استوار آسمانی بوده و کم‌کم رنگ زمينی به خود گرفته‌است، که در پيوند بانوگشسپ و فرامرز ديده می‌شود .

فـرامــرز هـــمراه آن مــاه بود که دلخــواه آن ماه، آن شاه بود

(بانوگشسپ‌نامه:70)


- با برادر دربزم وشکار

فــرامرز همواره با بانوگشسپ همراه است. اين همراهی خواهر و برادر با چنين درون‌مايه‌ی اسطوره‌ای و پهلوانی در ديگر حماسه‌های ايرانی، تکرار نشده‌است.

فــرامرز و بانوگشسپ هر دو با هم به شکار می‌روند:

يکی روز همراه چون ماه و مهر برافروخته هر دو چون ماه چهر

برفتند هــردو به سوی شـــکار نبدشان به غير از شکار ايچ کار

(بانوگشسپ‌نامه: 72- 71)

آنها در گلستان و شکارگاه باهم به سر می‌برند، و درکنار هم از هوای جان‌پرور شکارگاه بهره می‌گيرند:

همه روز آن دشت‌شان جای بود بـــدان خرم آبادشان رای بـــود

(همان: 97)

باهم به شکار می‌پردازند وپس از شکار چشمه‌ای می‌يابند و به شادی به هم می‌نشينند:

لب چشمه چون چشم دلدار خوش هوايش چو زلف رخ يــارخوش

نشســتند هــردوبه شادی به هــم نَبُـدشان ز دوران به دل هيچ غم

(همان: 22- 121)

هـر دو با هم با رستم به جنگ می‌پردازند و تا شکست رستم پيش می‌روند. آنها دنباله‌ی کارزار را به روزی ديگر وا می‌گذارند و باهم به سوی خانه روانه می‌شوند:

برفــتند اندوهگــين هــر دوان به ايوان رســتم گو پـــهلوان

(همان: 277)

در رزم روز ديگر هنگامی‌که فرامرز و بانوگشسپ، رستم را می‌شناسند، پدر هردو را در کنار می‌گيرد:

بگفت اين و بگرفتشان در کنار به شادی گرفتند از غـم کــــنار

(همان: 386)

در ميهمانی که فرامرز برای پيران‌ويسه برپاکرده است آن دو بر يک تخت نشسته‌اند:

فرامــرز و بانـو به تخت بلند نشــستند شادان دل و ارجـــمند

برآن تخت فيروزه چون ماه و خور نشستند آن هــر دو آزاده فـــــر

(همان: 67- 466)

آن دو مانند ماه و مهــر هستند و در يک سراپرده با هم به سر مي برند:

سراپرده اش هست گويی سپهر فرامرز و بانو درآن ماه و مهر

(همان: 565)


- با بــرادر در ميدان رزم وکين

پس از مرگ رستم، بهمن پسر اسفنديار، پادشاه ايران، يک هفته به سوک می‌نشيند و پس از آن در انديشه‌ی کين‌خواهی پدر از خانواده‌ی رستم به سيستان روی می‌نهد. زال را اسير کرده، اورا در قفسی آهنين زندانی می‌کند و پس از آن:

يکی آتشی سهمگين برفـروخت همه سيستان را به آتش بسوخت

(بهمن نامه: 321/ 5372)

بهمن که در سه جــنگ از فــرامرز شکست خورده است، جنـگ چهارم را سـازمی‌کند؛ زيرا او می‌داند که در اين نبرد پيروزی از آن اوست. فرامرز که روزگار را پريشان می‌بيند، نمی‌خواهد خواهرانش، بانوگشسپ و زربانو، درجنگ با او همراه باشند، بنابراين از آنها می‌خواهد:

شما را همان به که اکنون شويد سرخويش گيريد و بيرون شويـد

به دشمن مــرا باز داريد دسـت نخواهم من ازدست آن ديو رست

(همان: 331/ 59- 5558)

بانوگشسپ که روان او از همان آغاز کودکی با برادر پرورش يافته و در نوجوانی، جوانی و در رزم و بزم با روان برادر پيوندها داشته‌است، روی به برادر می‌کند و درپاسخ خواسته‌ی او می‌گويد:

تو با دشمن اندر نبرد و ستيز چگونه توان کرد از ايدر گريز

جـهانـم به مـهر تـو پـايدهمی روانـم به مـهر تـو بـايدهــمی

ترا گر يک آسيب بر تـن رسد روا دارم آن بد که بر من رسد

به جان ار هـزاران نهيب آيدم دل از روی تــو ناشکيب آيدم

بمان تا به پيش تو کشته شويم ز خاکيم و با گِل سرشته شويم

(همان: 32- 331/ 73- 5568)

از آنجايی که بانوگشسپ بايد زنده بماند، تا نام و ياد پهلوانی‌ها و حماسه‌های پدر و برادر را زنده نگه‌ دارد، فرامرز خواسته‌ی خود را دوباره تکرار می‌کند:

فــرامـرز سـوگــندشان داد باز به روز ســپيد و شب تيـره ياز

به آذرگشسپ و به اُستا و زنـد بـه جــان و سـر پــهلوان بلــند

که آغــاز رفـتن کـنيد و بـسيچ مــياريد پاسخ مــرا بيش هـــيچ

(همان: 332/ 77- 5575)

بانوگشسپ بنا به خواسته‌ی برادر، راه هندوستان در پيش می‌گيرد. فرامرز در نبرد پـايانی دلــيرانه می‌جنگد. اسب او در جنگ کشته می‌شود و او از سرناچاری پـياده می جــنگد تا اينکه به دســتور بهمن صــد غلام دست‌های اورا می‌بندند و پالهنگ بر گردنش می‌اندازند:

زد اندر گلســتان کابل درخـت رسن کرد بر شاخ بن، بند سخت

فـــرامرز را زنده بــردار کرد سر نامدارش نگـــونســـار کرد

درخــت صليبی به کـردار اوی ز بــهمن پديد آمــد و آزار اوی

(همان: 339/ 06-5705)


بنياد پهلوانی


پهلوانان ايرانی را می‌توان به دو گروه تقسيم کرد: پهلوانان دوران شکار با الگوی ايندره و پهلوانان دوران کشاورزی با الگوی ايزد مهر . گرشاسپ و رستم نماينده‌ی گروه نخست و آرش و سياوش نماينده‌‌ی گروه دوم هستند. پهلوانان تيره‌ی نخست، پهلوانانی سخت‌دل، خشمگين و خونريزاند و پهلوانان گروه دوم، آرام، مهربان و اهل آشتی. در اين تقسيم‌بندی، بانوگشسپ در گروه نخست جای می‌گيرد.

بانوگشسپ دو ويژگی جسمانی دارد که بی‌گمان هيچ زنی در اساطير و حماسه‌های ايرانی آنها را ندارد و در بسياری از مردان نيز ديده نمی‌شود. بانوگشسپ در خوردن و نوشيدن شگفت‌انگيز است. اين ويژگی از الگوی کهن خدای-پهلوانی هند و ايرانی برگرفته شده که بازتابی از جامعه‌ی دامدار- شکارچی است و از گرشاسپ و رستم به بانوگشسپ و فرامرز نيز رسيده‌است.

ايندره مظهر پهلوانی، خدای قوم آريايی و سرآمد خدايان ودايی است (ريگ‌ودا: 10. 89. 2). او در خوردن بسيار شگفت‌انگيز است و می‌تواند تا سيصد گاوميش را کباب بکند و بخورد . او همچنين پيوسته شيره‌ی سوما را می‌نوشد تا آنجا که با نوشيدن پی‌درپی آن، شکم او مانند اقيانوس آماس می‌کند (ريگ‌ودا: 1. 8. 7).

گرشاسپ نيز پانزده اسب را می‌کشد و می‌خورد (روايت-پهلوی: 30). او در راه شام به چشمه‌ای می‌رسد و به خوردن می‌پردازد:

درختی بکند از لب آبگير برافروخت آتش ز پيکان تير

بر آن آهنی نيزه‌ی يل‌فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن

(گرشاسپ‌نامه: 217/ 16-17)

او در می نوشيدن نيز بسيار دلير است:

بدش سی رشی نيزه ز آهن به رزم می از ده منی جام خوردی به بزم

(همان: 50/ 12)

رستم نيز همانند گرشاسپ است. در آغاز داستان سهراب او را می‌بينيم که:

يکی نره گوری بزد بر درخت که درچنگ او پرّ مرغی نسخت

چوبريان شد ازهم بکند و بخورد ز مغزاستخوانش بـــرآورد گرد

(شاهنامه: 2/ 121/ 15-16)

در دنباله‌ی داستان، درهنگامه‌ای که ايران در گيرودار هجوم و تاراج سهراب است، رستم سه روز پياپي را با می‌گساريدن به سر می‌برد:

به می دست بردند و مستان شدند ز ياد سپهبـــد به دستان شدند

دگر روز شبــگير هم بر خمــار بيامد تهمــــــتن بياراست کار

... سه ديگر سحرگه بياورد می نيامـــد ز می ياد فـــــرمان کی

(همان: 2/ 145/ 327-330)

و همچنين در آغاز داستان اسفنديار:

درختی گرفته به چنگ اندرون بر او نشسته يکی رهـنمون

يکی نرّه گوری زده بر درخت نهاده برخويش گوپال و رخت

يکی جام پر می به دست دگر پرستنده بر پای پيشش پسر

(همان: 5/ 319/ 325-327)

بانوگشسپ نيز، همانند نيا، پدر و بــرادر خود در خوردن و نوشيدن رفتاری بسيار شگفت انگيز و پهلوانانه دارد. اين گونه رفتار بانوگشسپ، برگرفته از کردار ايندره، گرشاسپ و رستم در خوردن و نوشيدن است.

پس از آن که بانوگشسپ با فرامرز به دشت رغــو می‌روند، به شکاری حماسی و به يادماندنی می‌پردازند:

دواندند بر روی صحـــرا سـمند فگندند بر يال گــوران کـــمند

زشمشير شيران درآن دشت کين پرازکشته نخجيرگشت آن زمين

فگنــدند در دشت شيب و فــراز بسی گور و آهـــو پی بـزم ساز

(بانوگشسپ‌نامه: 16- 114) پس از اين شکار به خوردن و نوشيدن می‌پردازند و بانوگشسپ:

به يک دست بگرفت جام شراب به دست دگر ران گوران کباب

ز می رويشان هــمچو گلنار بود ز مو بر گلان مــشک تاتار بود

(همان: 25- 124)

آن روز که قراراست با رستم بجنگد، با فـرامرز به ميدان نبرد می‌روند و سحرگاه در آنجا بی‌آنکه انديشه يا بيمی‌ از نبرد با پهلوان شيراوژن داشته باشند:

برفتند با هـم دو آزاده خوی بدان‌سان که‌شان شد به ‌دل آرزوی

فگنــدند هـــرگور اندر شتاب بکردند با هـــم برآتــش کباب

نشستند در سايه‌ی ســـرو بيــد بخوردند با هـــم کباب و نبــيد

(همان: 04- 302)

گيو نيز هنگامی که به بانوگشسپ دل می‌بندد، از می‌گساری او سخن به ميان می‌آورد:

چو کردم در ايوان رستم گــذار بـديـدم ز دور آن مـه گلعـــذار

که آمد خرامان به نزديک باب روان خورد از جام دو من شراب

(همان: 46- 845)

در ميهمانی که فــرامرز برای پيران‌ويسه و شيــده ترتيب می‌دهد، بانوگشسپ و فــرامرز آن گونه که خود می‌خورند و می‌نوشند، براي ميهمانان‌شان کباب و شراب فراهم می‌آورند:

بسی گور آهــــو بر آتش کباب بکردند و خوردند با هم شراب

(همان: 468)

اين ويژگی آنها، نشانه ای از پهلوانی آنهاست:

نشسته دو گو‌زاده با می به بزم وليکن زره در بر و سـاز رزم

(همان: 477)

پس از مرگ فرامرز، بانوگشسپ و زربانو بارها با سپاه بهمن به جنگ می‌پردازند. بانوگشسپ در پوشش مردانه، بارها به سپاهيان بهمن هجوم می‌برد و آنها را تارومار می‌کند، اما در نبرد پايانی زخمی شده و پس از آن همراه با زربانو به اسارت سپاهيان بهمن درمی‌آيد.

پس از گذشت زمانی از زندانی شدن خانواده‌ی رستم، بهمن تصميم می‌گيرد که آنها را نيز همانند فرامرز زنده بردار کند:

چو بانوگشسپ آن چنان ديد شور بـر آورد بـا بـنـد و زنــجير زور

بـغـريــد مـانـنــده‌ی پــيل مـست بزد دست و زنجير برهم شکست

(همان: 443/ 95- 7494)

پس از اين ماجرا بهمن، دختران و زال را از بند رها کرده، آنها را به سوی سيستان روانه می‌کند و پس از چندی ميهمان آنها می‌شود. بهمن، پيش از مرگ، دختر خويش، همای، را جانشين خود می‌سازد:

همــای دلـفــروز بـر تخـت داد نشست و کـلاه مـهی بـر نـهاد

دو دخـت جهان‌پـهلوان تهـمتن يکی پيــشرو شـد يکی رايــزن

(همان: 594/ 59- 10257)

از به سرآمدن روزگار و پايان زندگی بانوگشسپ، همانند به دنيا آمدن او، هيچ گونه آگاهی در دست نيست و در هيچ‌يک از روايت‌های حماسی ايران‌زمين، سخنی از آن به ميان نيامده است. گويی او همانند ايزدبانويی است که در مقطع زمانی خاصی از آسمان به زمين آمده، در پيکره‌ی پهلوان-زنی جای‌گرفته و پس از انجام دادن کار و کردار خود دوباره به آسمان برگشته و نام و نشانی از خود بر روی زمين باقی نگذاشته‌است.

بانوگشسپ الگويی برجسته است که زيبايی‌های زنانه و پهلوانی‌های مردانه در او به خوبی درهم تنيده شده و او را به عنوان نماد پهلوان-زن در ادبيات حماسی ايران درآورده تا آنجا که حماسه‌ی مستقلی برای او سروده شده‌است.


يادداشت‌ها

1. نک. شاهنامه: خالقی‌مطلق: ج 2، ص 273، 455 در پانويس. در چاپ مسکو: ج3، ص 232، 258 در ملحقات.

2. فرامرزنامه: ص 418-458.

3. شهريارنامه: ص232.

4. در مجمل‌التواريخ و القصص: 25، مادر بانوگشسپ، خاله‌ی کيقباد ذکرشده است. در طومار نقالان هفت‌لشکر: 197، نيز مادر او گلندام‌بانو معرفی شده است.

5. نک: بانوگشسپ‌نامه، کراچی. و فرامرزنامه: ص 25-76.

6. بهمن‌نامه: بخش دوم، سوم و چهارم.

7. اين ويژگی تنی و پهلوانی آناهيتا، به پهلوانان شاهنامه رسيده است:

کف و ساعدش چون کف شير نر هيــــــون ران و موبد دل و شاه فر(1/197/ 485)

دو بازو به کردار ران هــــيون برش چون بر پيل وچهره چوخون (2 / 154/ 452)

دو بازوی و رانش ز ران هيــون همـــانا که دارد ستبری فــــزون (2/ 176/ 740).

8.. Ushas

9. آرزوی اين پيوند در روان هوتس، خواهر گشتاسپ، نيز ديده می‌شود. او از اندروای، فرشته‌ی باد، می‌خواهد تا او را در ديدگان گشتاسپ دوست‌داشتنی بدارد (يشت‌ها: 15. 35-37). آرزوی هوتس برآورده‌شده و او زن گشتاسپ می‌شود (يادگار زريران: 68) و همچنين پيوند اسفنديار با خواهر خود همای (شاهنامه: 5/ 134/ 626؛ 5/ 150/800) نيز نمونه‌ی ديگری از اين پيوندهاست.

در اساطير هند نيز آرزوی يکی‌شدن با برادر از سوی خواهر وجود دارد . يمی شيفته‌ی برادر خود، يم، شده است و می‌خواهد او را به شوهری خويش برگزيند، او در پايان به آرزوی خود دست می‌يابد (ريگ‌ودا: 10. 10. 3-13). در اساطير ايرانی نيز جمشيد پس از آنکه فره‌ی خدايی از او می‌گريزد با خواهرش، جمک، از انجمن ديوان و پريان می‌گريزد و به درياچه‌ی زره گريخته و در آنجا با خواهر خود پيوند زناشويی می‌بندند و پس از آن جمشيد و جمک ديوان را شکست می‌دهند (روايت پهلوی: 7).

اين انديشه‌ی روان دختر در کتاب مقدس نيزنمونه‌ی بسيار زيبايی دارد. محبوبه‌ی غــزل غزل‌های سليمان آرزو دارد که ای کاش محبوب و معشوق او برادرش می‌بود:

« ای کاش تو برادر من بودی،

آن گاه تو را هرجا می‌ديدم می‌توانستم ببوسم،

بدون آنکه رسوا شوم،

تو را به خانه‌ی مادرم می‌آوردم تا به من محبت را بياموزی.

در آنجا شراب خوش‌طعم و عصاره‌ی انار خود را

به تو می‌دادم تا بنوشی

دست چپ تو زير سر من می‌بود

و دست راستت مرا در آغوش می‌کشيد.»

(Holy Bible: The Song of Solomon: 8. 1-4) .

10. Indra

11. بهار، 1381: 38-39.

12. بهار، 1381: 28.

13. Soma

14. بانوگشسپ پيش از اين در جنگ با پدر، هنگام گشودن دست‌های خويش، اين پهلوانی را از خود نشان داده است:

.... بگفت اين و سرپنجه‌ی زورمند به يک زور بگسست خمّ کمند (بانوگشسپ‌نامه: 367).

اين کردار او يادآور پهلوانی اسفنديار است، هنگامی‌که گشتاسپ او را در گنبدان دژ به زنجير کشيده است:

بپيچيد تن را و بـر پـای جـست غمی شد به پـابـند يازيـد دست

بياهــيخت پای و بپيـچـيد دست همه بند و زنجيربرهم شکست

(شاهنامه:5/ 197/ 1285-1286).


کتاب نامه

- اسدی طوسی، ابونصر، 1354: گرشاسپ‌نامه، به‌اهتمام حبيب يغمايی، تهران: طهوری، چ. دوم.

- ايرانشاه ابن ابی الخير، 1370: بهمن نامه، ويراسته‌ی رحيم عفيفی، تهران: علمی و فرهنگی، چ.اول.

- بهار، مهرداد، 1375: پژوهشی دراساطيرايران (پاره‌ی اول و دوم)، تهران: نشرآگه، چ. اول.

- ــــــــــــــــــ1380: بندهش فرنبغ دادگی، تهران: انتشارات توس، چ. دوم.

- ــــــــــــــــــ1381: از اسطوره تا تاريخ، تهران: نشر چشمه، چ. سوم.

- پور داود، ابراهيم 1377: يشت‌ها، تهران: اساطــــير، چ. اول.

- ــــــــــــــــــــــــــ 1378: گات‌ها، تهران: اساطــــير، چ. اول.

- ــــــــــــــــــــــــــ 1380: يسنا، تهران: اساطــــير، چ. اول.

- جلالی نایينی، محمدرضا1372: گزيده‌ی سرودهای ريگ‌ودا، تهران: نشرنقره، چ. سوم.

- راشد محصل، محمدتقی1382: سروش يسن، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ. اول.

- ـــــــــــــــ، 1385: وزيدگی‌های زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ. اول.

- فرامرزنامه، 1324ق، به کوشش رستم پسر بهرام بن سروش تفتی، بمبئی.

- فردوسی، ابوالقاسم، 1374: شاهنامه، چاپ مسکو، سعيد حميديان، تهران: دفتر نشر داد، چ. اول.

- ـــــــــــــــــ، 1386: شاهنامه(ج1-8)، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران: مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامی.

- کراچی، روح انگيز1382: بانوگشسپ‌نامه، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ. اول.

- مجمل‌التواريخ و القصص، 1318، تصحيح ملک‌الشعرای بهار، تهران: خاور.

- مختاری غزنوی، عثمان، 1377: شهريارنامه، به کوشش غلامحسين بيگدلی، تهران: پيک فرهنگ، چ اول.

- ميرفخرايی، مهشيد، 1376: روايت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، چ. اول.

- نوابی، ماهيار1374: يادگار زريران، تهران: انتشارات اساطير، چ. اول.

- هفت‌لشکر(طومار جامع نقالان)، 1377، مهران افشاری، مهدی مداينی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ. اول.

- Anklesaria, B.T.1956: Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.

- Griffith. Ralph. T. H. 1898; The Rig Veda.

- Holy Bible 1952: Nelson. T- Ltd, S. New York.

- Humbach, H- Pallan, I. 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.

- Pakzad, Fazlollah, 2003: Bundahišn, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.

-Wollf, F. 1965: Glossar zu Firdosis Schahname, Berlin.




ردهː ویرایش اولیه