شکست تقارن سلسله مراتبی
سيستم زنده، تقارن را به شكلی سلسله مراتبی میشكند. يعنی قواعدي كه در سطح فيزيكی پيدايش الگوهاي منظم بيوفيزيكی را ممكن میسازد، در تركيب و تداخل با يكديگر قوانينی بيوشيمايی را در سطحی بالاتر از پيچيدگی پديد می آورند كه قواعد تقارنی نوظهوري بر آنها حاكم است و شكسته شدن آنها نيز الگوهايی تازه و پيچيده تر را پديد می آورند كه خود به ظهور قواعد تقارنی بغرنج تري در سطوح بالاتر - مثلا سطح فيزيولوژيک- منتهی میشود.
يكی از سطوح اين نردبان طبيعی، سطحی روانشناختی است. در اين سطح، شبكه ي عصبی اي كه مدام توسط داده هاي حسی بمباران میشود و زير فشار ضرورتِ رفتار كردن قرار دارد، بايد محرکهاي حسی را به شكلی رده بندي، تنظيم، و سازماندهی كند تا بازنمايی جهان خارج در ذهن شناسنده ممكن گردد و رفتارِ سيستمِ پيچيدهاي كه «ذهن دار» است به شكلی تنظيم شود كه سازگاري سيستم را با محيطش ممكن سازد. اين كار با ابداع مدلی از جهان ممكن میشود كه به قدر كافی با هستی بيرونی همخوان باشد. به قدر كافی، يعنی تا آن حدي كه بقاي سيستم در اين محيط را ممكن سازد و رفتار ذهنی را كه در جهانی خودساخته دست به انتخاب میزند چندان دقيق سازد كه شايستگی زيستی اي بسنده را برايش به ارمغان آورد.
اين كار، با شكستن تقارن در سطحی حسی/ پردازشی ممكن میشود، كه خود به شكست تقارن هايی ديگر در سطوح روانشناختی منتهی میشود. شكستهاي تقارنی كه باعث میشود ذهنِ شناسنده چيزها و رخدادها را از دل آش شله قلمكارِ محرکهاي حسی درهم آميخته بيرون بكشد، آنها را رده بندي كند، الگوهايی تكراري را در ميانشان تشخيص دهد، و در نهايت به صورت يک پديده ي مستقل و مجزا بازنمايی، رمزگذاري، و بازشناسی شان كند.