چارچوب ؛ قالب شناختى و سرمشق
تمام آنچه گذشت، جداى از مفاهيمى بود كه متفكران حوزه ى علوم انسانى براى برچسب زدن به واحدهاى بزرگتر يا كوچکترِ فرهنگى ابداع كرده اند. از ميان كسانى كه به واحدهاى خُردتر فرهنگى علاقه مند بودند، مىتوان به ويتگنشتاينِ دوره ى نخست اشاره كرد كه به همراه پيروانش در حلقهى وين، گزاره هاى رسيدگىپذير را به عنوان واحدِ حمل معنا و بنابراين عنصر پايه ى تحول علم و فرهنگ در نظر گرفتند
متفكر ديگرى كه در اين زمينه اشاراتى دارد، نشانه شناسی به نام «آلژيرداس ژولين گرماس» است كه كوانتوم هاى معنا را با نام seme مورد اشاره قرار مىدهد و آن را به عنوان كوچکترين واحدهاى نشانگانىِ حامل معنا و ساده ترين عناصر ارجاعى تعريف مىكند. او هم مانند ساير نشانه شناسانى كه كار تحليل فرهنگ را از واحدهاى نشانگانى آغاز مىكنند به سلسله مراتبى از ارتباطات درونى اين نمادهاى قايل است كه به شكلى لايه لايه واحدهايى بزرگتر مثل گزاره ها و متن ها و گفتمان ها را برمىسازند. بر خلاف نشانه شناسان و فلاسفه ى علم، كه توجه خود را بر واحدهاى خُردترِ انتقال معنا متمركز كرده اند، و در برابر زيست- جامعه شناسانی كه به عناصر سطح متوسط (مانند مم، مضمون و عادتواره) علاقه نشان میدهند، جامعه شناسانِ داراى گرايش فلسفى بيشتر به خوشه هاى اطلاعات كلانتر و فراگيرتر پرداخته اند. انديشمندانى كه به تحليل پويايى فرهنگ در سطوح عامتر و كلانتر تمايل داشته اند، نامهاي گوناگونى را براى اشاره به واحدهاى دگرگونىِ مورد توجهشان معرفى كرده اند. يكى از قديمىترينِ نامها چارچوب است كه توسط هايدگر براى اشاره به عناصر فرهنگى متداخلِ برسازندهى مدرنيته به كار گرفته شده است. ديگرى مفهوم قالب شناختى است كه فوكو آن را براى اشاره به صورتبندي هاى كلان عناصر فرهنگى در دوره هاى تاريخى متفاوت به كار گرفته است. مفهوم سرمشق هم كه توسط كوون - بيشتر در تاريخ و فلسفه ي علم -كاربرد يافته آنقدر مشهور است كه ما را از هر توضيحى بىنياز مىكند