چرخشهاي معنايي در جامعهي معاصر ايراني: پژوهشي در جامعه شناسي كتاب
1/2/1381
پيش درآمد
فرهنگ، شبكهاي درهم بافته از عناصر اطلاعاتي تكثير شونده است، كه در اين متن منش خوانده ميشوند. منشها، بستههايي نرمافزاري هستند كه در نظامهاي نشانگاني/معنايي رمزگذاري ميشوند و از مجراي كنش متقابل نمادين در ميان اعضاي يك جامعه رد و بدل ميشوند و بسته به معنايي كه حمل ميكنند، الگوي رفتاري حامل انسانيشان را دگرگون ميسازند. آرمانها، اهداف، چشمداشتها، قواعد شناختي، اخلاقي و زيباييشناختي، خوشههايي از منشهاي مرتبط با يكديگر هستند كه تصويري سازگار از جهان، ديگري، و من را براي آدميان فراهم ميكنند، و سازماندهي رفتار فردي در زمينهي آشوبگونهي محيط پيرامونياش ممكن ميسازند. هويت هر فرد، مجموعهاي گاه ضد و نقيض از معناهاست كه توسط مجموعهاي از منشهاي در هم تنيده تعيين ميشود. اشتراك در اين معاني تعريف كنندهي من، همان بستري است كه دستيابي به هويت جمعي و پيدايش مفهوم ما را ممكن ميسازد. هر نظام اجتماعي، در سطوح مشاهداتي گوناگوني قابل وارسي و تحليل است. چنين مينمايد كه توجه به چهار سطح مشاهداتي زيستي، رواني، اجتماعي و فرهنگي، براي نيل به هر تصوير دقيقي از فرآيندهاي اجتماعي، ضرورت داشته باشد. به عبارت ديگر، نظريهاي كه بخواهد پويايي جوامع انساني را مدلسازي كند، بايد بتواند (دست كم( در اين چهار سطح ردپاي پديدهي مورد نظرش را دنبال كند، و تصويري سازگار و همخوان از آن را در اين سطوح توليد نمايد. نظريهاي كه در اين نوشتار مورد پذيرش قرار گرفته است، نسخهاي از نظريهي سيستمهاي اجتماعي است، كه براي تحليل پويايي اجتماعي در سطح فرهنگ تخصص يافته است و نظريهي منشها خوانده ميشود. نظريهي منشها ميكوشد تا با تحليل رفتار همافزاي عناصر فرهنگي (منشها) و بررسي قواعد حاكم بر اندركنش آنها با يكديگر، نظمهاي موجود در فراشدهاي فرهنگي را صورتبندي نمايد. در اين نوشتار، خواهيم كوشيد تا به كمك نظريهي منشها، روند انتشار كتاب در ايرانِ معاصر را تحليل و تفسير نماييم. در واقع آنچه كه مورد پرسش است، چگونگي تحول مفاهيم تنشزا در جامعهي ايراني چهل سال اخير است. براي پاسخگويي به اين سؤال، يكي از مجاري مدرنِ انتقال منش -چاپ كتاب- را به عنوان آزمايشگاه برگزيدهايم و تكامل مضمون كتابها را به عنوان شاخصي از تغيير در شيوهي نگرش اعضاي جامعه دانستهايم. نتيجه، درجهي كارآيي نظريهي منشها براي دستيازي به تحليلي پهن دامنه -با حوزهي خاص- را نشان خواهد داد.
كليدواژگان و پيشداشتها
هر فردِ انساني، با جهاني روبروست كه مدام در حال تغيير است. تداوم در زمان و حفظ بقا -كه مهمترين چالشِ پيشاروي هر موجود زنده است- تنها زماني برآورده خواهد شد كه فرد بتواند خود را با تحولات محيط پيرامونش هماهنگ نمايد، و با شرايط دگرگون شوندهي اطرافش سازگار گردد. آدميان، به دليل پيچيدگي خيره كنندهي نظام شناختي و ساخت عصبي/روانيشان، با واسطهي سيستمي از ارجاعات معنايي با اين جهانِ چالشگر رويارور ميشوند. پيلهاي از ارتباطات زباني و ارجاعات نشانهشناختي، تجربيات منفرد و پراكنده را در قالب نمادها، نشانهها و واژگان سازماندهي ميكند، و آنها را در سطح رواني به شبكهاي از مفاهيم و معاني پيوند ميزند. به اين ترتيب نظامهاي زباني بر شالودهي درهم ريخته و آشفتهي تجربيات جسته و گريختهي روزانهي ما سوار ميشوند و با خلاصه كردن جهان در قالب مجموعهاي از مفاهيم انتزاعي، شيوهاي اقتصادي و كارآمد را براي پردازش دادهها و فهميدن جهان بر ميسازند. به اين ترتيب، از سويي "عقل ابزار جانوري است كه از چنگ و دندان بيبهره است"، و از سوي ديگر "خرد، فن درست ناميدن اشياء است". جهان پيراموني، بستري پوياست كه در هر برش زماني معماهايي را براي فرد طرح ميكند، و تداوم بقاي زيستي و رواني در فرد، و اجتماعي و فرهنگي براي يك جامعه، در گرو پاسخگويي درست به اين معماهاست. رويارويي با اين معماها، تهديدي براي بقاي فرد -يا نمادهاي منسوب به بقاي فرد يعني پاداش و لذت- تلقي ميشود، و بنابراين به بروز تنش ميانجامد. تنش، آگاهي بر فاصلهي وضعيت موجود از وضعيت مطلوب است، و نياز به پر كردن شكاف ميان اين دو. از اين رو تنش به رفتار هدفمند و كنش سنجيده ميانجامد، و انباشت همين كنشهاست كه تجربيات روزانهي ما را پديد ميآورد. تنشها معمولا به اشكالي عرفي نمادگذاري ميشوند و به معاني خاصي منسوب ميشوند و از راههاي مشترك و جا افتادهاي حل ميگردند. به تعبيري، سنت انبوهي از پيشداشتها و راهبردهاي هنجارين و پذيرفته شده است كه براي رويارويي با تنشهاي رايج و معمول ابداع گشته است و از ابتداي كودكي طي روند اجتماعي شدن به افراد آموخته ميشود. به اين ترتيب افراد ميآموزند تا تنشهاي متنوع و گوناگونِ اطرافشان را در قالبهايي از پيش طراحي شده بگنجانند و با معاني از پيش تعيين شدهاي آنها را بفهمند و با راهبردهاي جا افتادهاي با آنها كنار بيايند. با اين وجود، برخي از تنشها به اين سادگي جل نميشوند. برخي از معماهاي طرح شده از سوي جهان، در ساختار شناختي پيچيده، ولي سادهلوحانهي ما به باطلنماهاي منطقي ميانجامند، و حل ناشدني ميگردند. رخدادها و روندهايي كه اين پرسشها را طرح ميكنند، براي فرد به صورت تنشي حل ناشدني جلوه ميكنند. نظامهاي اجتماعي، با ابداع معاني مبهم، كلان، و فراگيري اين رخدادها را فهميدني ميكند، و توهمِ حل شدنشان را در افراد انساني پديد ميآورد. در نظريهي منشها، معناهاي منسوب به اين معماهاي حل ناشدني را مفاهيم تنشزا ميناميم. يك نمونهي خوب از مفاهيم تنشزا، مرگ است. مرگ رخدادي است كه مرتبا در جهان پيرامون ما و در ميان اطرافيانمان مشاهده ميشود، اما تجربه كردن و فهميدن آن براي افراد ناممكن است. فهميدن مرگ تنها زماني ممكن است كه فرد مرده باشد و در آن حالت ديگر امكان فهميدن چيزي -يا انتقال اين فهم- را نخواهد داشت. به اين ترتيب مرگ وضعيتي تناقضآميز و نافهميدني جلوه ميكند. رخدادي غيرقابل پيشبيني و فاقد برنامهريزي، كه لزوما تجربه خواهد شد، و با اين وجود راهي براي از-پيش-دانستنش، و از-پيش-فهميدنش وجود ندارد. به اين ترتيب پديدهي مردن به تنشي حل ناشدني تبديل ميشود و واژهي مرگ و معاني منسوب بدان به عنوان راهكاري براي استتار آن و به ظاهر فهميدني كردنش ابداع ميشوند. مفاهيم تنشزا، با وجود تلاشي كه از سوي نهادهاي هنجارسازِ اجتماعي براي سانسور كردنشان اعمال ميشود، همواره به صورت گرانيگاههايي عمل ميكنند و انبوهي از منشها و بستههاي معنادارِ فرهنگي را در اطراف مدار خويش پديد ميآورند. در تمام جوامع، خوشههايي متراكم از منشها وجود دارند كه در اطراف مفاهيم تنشزا ترشح شدهاند. تراكم اين منشها از سويي حل ناشده بودن اين تنشها، و تلاش بيوقفه و پيگير كنشگران انساني را براي كنار آمدن با آنها در حوزهي معنا نشان ميدهد، و از سوي ديگر خودِ مفهوم تنشزا را از ديد اعضاي آن جامعه به رخدادي تكراري، آشنا و هنجارين تبديل مينمايد. به اين ترتيب عوام زير فشار اين خوشههاي معنايي، مفاهيم تنشزا را فهميدني و حل شده تصور ميكنند، و نخبگان و انديشمندان از سوي ديگر همچنان به عنوان موضوعي حل ناشده به آن ميپردازند و با پاسخهاي متفاوت و بالندهشان اين خوشه را سنگينتر و تنومندتر ميسازند. مفاهيم تنشزا در تمام جوامع و در تمام موقعيتها، مشابه نيستند. ممكن است در كشوري كه دچار خشكسالي شده، مفهوم عدالت، برابري اقتصادي و فقر به عنوان مفاهيمي تنشزا اهميت بيابد، و در كشور ديگري كه درگير جنگ است، مفاهيمي مانند مرگ و كشتن و شرافت مهمتر جلوه كند. اين بدان معناست كه مفاهيم تنشزا، با وجود پايداري چشمگيرشان در طول تاريخ و حوزهي كلي محدود و مشخصشان، از پويايي خاص خود برخوردارند و در مسير زمان به تدريج دگرگون ميشوند. گرانيگاههاي معنايي هر جامعه در جريان گذار از نظمي كهن به نظمي نو، جا به جا ميشود. رابطهاي كه در اين ميان وجود دارد دو سويه است. يعني از طرفي تغيير در گرانيگاههاي معنايي و تحول در مفاهيم تنشزا ميتواند به پيدايش نظمهاي اجتماعي نوين بينجامد، و از سوي ديگر تغييرات در سطح جامعهشناختي هم تحول در اين گرانيگاهها را به دنبال خواهند داشت. به اين ترتيب پيروي هميشگي جامعه از گرانيگاههاي معنايي (نگرش وبري) يا برعكسِ آن (نگرش ماركسي) ساده انگارانه است. هرچند در شرايط خاصي ممكن است نقش يكي از اين دو برجستهتر از ديرگي شود و نقشي تعيين كنندهتر بر عهده بگيرد. مثلا چنان كه وبر در مورد رابطهي اخلاق پروتستاني و اقتصاد مدرن نشان داده است، يا ماركس در زمينهي مباني اقتصادي تحولات فرانسه در عصر لويي ناپلئون نوشته است. مفاهيم تنشزا، آنگاه كه به صورت گرانيگاه معنايي يك جامعه درآيند، تراكم بيشتري از منشها را در اطراف خود گرد ميآورند و محتواي اطلاعاتي/معنايي بيشتري از تبادلات نمادينِ اعضاي جامعه را به خود اختصاص ميدهند. در جامعهاي كه درگيرِ جنگ است، بيشتراز يك جامعهي در حال صلح اشعار رزمي، حماسههاي مردمي، فيلمهاي جنگي و اخبار و جوكهاي مربوط به جنگ توليد ميشود. چنين چيزي را در مورد روايتهاي ديني، اشعار، داستانها و افسانههاي قرون وسطايي كه در جريان مرگ سياه به مضمون طاعون مربوط ميشدند هم ميتوان ديد. تراكم منشهاي مربوط به يك مفهوم تنشزا بدان معناست كه رسانهها و مجاري ارتباطي انتقال دهندهي آن نيز بسط بيشتري مييابند، و سهم بزرگتري از منشهاي مربوط به آن مفهوم را منتقل مينمايند. به اين ترتيب ميتوان با مقايسهي سهم مفاهيم تنشزاي موجود در يك رسانهي فراگير و كلان، تحولات اين مفاهيم را رديابي كرد، و جا به جاييهاي احتمالي گرانيگاههاي معنايي جامعه را مورد وارسي قرار داد. اين كاري است كه در اين پژوهش، بر روي رسانهاي مانند كتاب انجام گرفته است.
ماده و روش
انتخاب مفاهيم: به عنوان مفاهيم تنشزاي اصلي، اين موارد را برگزيديم: مرگ، وجود، هويت جمعي، مرگ، جنسيت، و مالكيت. از آنجا كه طبقات اجتماعي گوناگون و اقشار فرهنگي مختلف تفسيرهاي متفاوتي از اين كليدواژگان داشتند، و اهميت همهي آنها در تمام سطوح اجتماعي همزور نبود، لايههاي فرهنگي جامعه را به دو ردهي عاميانه (مصرف كنندهي منشها( و نخبه (توليد و مصرف كنندهي منشها( تفكيك كرديم. براي رديابي مفاهيم تنشزاي ياد شده، ده كليدواژه برگزيده شدند. پنج تا از آنها، به مفاهيم تنشزاي مورد توجه عوام اختصاص داشتند، و پنج تاي ديگر از ميان مفاهيمي كه براي نخبگان و روشنفكران اهميت داشتند انتخاب شده بودند. مفاهيم تنشزاي عاميانه عبارت بودند از ازدواج، موفقيت، فقر، كنكور، و كاستاندا. اين پنج واژه به اين ترتيب انتخاب شده بودند: الف) جنسيت، در تعبير هنجارين و عاميانهاش، در قالب روابط زناشويي و مناسك ازدواج رسميت مييابد. بنابراين دو كليدواژهي ازدواج و زناشويي به عنوان شاخص جنسيت در نظر گرفته شدند. ب) مالكيت و برخورداري، در سطح عاميانه با سه كليدواژه مربوط دانسته شد؛
نخست، موفقيت، كه در معناي هنجارينش همتاي برخورداري اقتصادي است، و در كتابهاي مورد نظر هم با همين معنا به كار گرفته ميشد. براي شمول بيشتر پژوهشمان، كليدواژگاني كمكي مانند كاميابي و پيروزي را نيز در شرايطي كه تعداد كتابهاي نمايانگرشان معنادار بود، به اين رده افزوديم.
دوم، فقر، كه تا حدودي معكوس موفقيت تلقي ميشود و آشكارترين نمود اختلال در ساخت متوازنِ مالكيت است. و سوم، كنكور كه ابتدا همراه با كلماتي مانند تست، آزمون، امتحان و موارد مشابه بررسي ميشد. اما به زودي نشان داده شد كه كلمات همخوان با آن هم به لحاظ عددي و هم توزيع زماني اطلاعات چنداني را به آنچه از عبارت كنكور استخراج ميشود، نميافزايند. بنابراين آمارمان را تنها به عبارت كنكور محدود كرديم كه به دليل پيوند خوردنش با كنكور -كه خود شاخص موفقيت در جوانان است- ميتواند بيانگر باشد. پ) وجود، كه شكل تنشزايش در سطح عاميانه با شكلي از عرفان مردمي و خرافات تودهاي پيوند خورده است. براي آن كه پرسشبرانگيز شدن وجود در سطح مردمي را رديابي كنيم، به يكي از عنوانهاي اين نوع كتابها بسنده كرديم. آثار كارلوس كاستاندا، كه جداي از ملاحظات جامعه شناختي به عنوان متوني جالب توجه و خواندني اهميت دارند، در كشور ما در خلأ معنايي پس از جنگ نقشي خاص را بر عهده گرفتند و به عنوان پاسخگويي عاميانه به پرسشهاي وجودي عمل كردند. به دليل جالب بودن الگوي انتشار اين كتابها، كليدواژهي كاستاندا را هم در نظر گرفتيم. كليدواژگانِ نمايانگرِ مفاهيم تنشزا سطح نخبگان عبارت بودند از: فلسفه، جامعهشناسي، مليت، ايران، و مرگ. اين كلمات به اين ترتيب انتخاب شده بودند: الف( عبارت فلسفه به عنوان برچسبي براي پرسشهاي وجودي روشنفكرانه برگزيده شد. ب( لغات جامعهشناسي، مليت و ايران به عنوان برچسبهايي براي مفهوم تنشزاي هويت جمعي به كار گرفته شد. پ( واژهي مرگ به عنوان نمايندهي مفهوم تنشزاي مرگ انتخاب شد.
دادهها: شاخص اصلي ما براي رديابي تحول مفاهيم تنشزا در ايران، تعداد كتابهاي چاپ شده در هر سال بود كه در عنوانشان كليدواژهي مورد نظر ما به كار گرفته شده بود. براي استخراج اين دادهها، از بانك اطلاعاتي كتابخانهي ملي ايران به عنوان مرجع ثبت كتابهاي چاپ شده در داخل كشور بهره برديم. علاوه بر ده كليدواژهي ياد شده، تعداد كل كتابهاي منتشر شده در هر سال را هم به شمار آورديم، و از آنجا كه دو شيوه براي تعريف كتاب وجود داشت و برخي از كتابهاي ثبت شده بر اساس معيار نخست بر اساس معيار دوم كتاب محسوب نميشدند، دو رشته عدد براي تعداد كل كتابها به دست آمد. با وجود قيد شدن هر دو عدد در جدولها، در اين متن تنها به نقل نتايج بر مبناي معيار خوشبينانهتر كه تعداد بيشتري از كتابها را در بر ميگرفت، اكتفا كردهايم. رقم كل كتابها تنها از سال 1350به بعد موجود بود. بنابراين تنها نتايج مربوط به سه دههي اخير را در دست داشتيم. تعداد كتابهايي كه در هريك از اين موارد در هر سال منتشر شده بود، در طي سي و هشت سال گذشته استخراج شد. يعني از سال 1340تا 1378آمار مربوط به اين كتابها ثبت شد و نتايج براي پردازشهاي آماري به كار گرفته شد.
نتايج
فراوانيها: اين نتايج به دست آمد: نخست: تعداد كتابهاي منتشر شده در هر سال به طور منظم افزايش مييافت. بي نظميهايي كه در اين روند افزايشي ديده ميشد، به طور مشخص با رخدادهاي اجتماعي و زمانهاي به دست آمده از ساير كتابها براي چرخش در مفاهيم تنشزا همخوان بود. نخستين بينظمي در سال 1351ديده ميشود كه تعداد كل كتابهاي چاپ شده در آن 679جلد بود، در حالي كه در سال 1350، 815 عنوان كتاب منتشر شده بود. سال بعد (1352) اين افت به شكل چشمگيري جبران شد و احتمالا براي اولين بار در تاريخ ايران، تعداد عناوين كتابهاي منتشر شده در يك سال از عدد هزار بالاتر رفت. در اين سال 1252 كتاب منتشر شد كه تقريبا دو برابر كتابهاي سال پيش بود. با وجود اين جهش ناگهاني كه گويا به سياستگذاري دولت و برنامهاي كلان ولي كوتاه عمر ارتباط داشته، در سال بعد (1353) بار ديگر تعداد كتابها به 654جلد بازگشت و تا سال 56در همين خط باقي ماند. در اين سال بار ديگر عناوين كتابهاي منتشر شده از مرز هزار گذشت و به 1116عنوان رسيد. اين بار افزايش پايدار بود و در سال بعد (1357) تا حدود دو برابر (2075عنوان) افزايش يافت. در سال 1358ناگهان شمار كتابها كاهش يافت و به 1497عنوان محدود شد. در سالهاي بعد اين رقم با رشدي اندك در همين حدود باقي ماند، در سال 59افزايشي اندك (1940) و بار ديگر در سال 60كاهشي چشمگير را داشتهايم ( 1547عنوان). براي چند سالِ بعد، شمار كتابهاي چاپ شده همچنان در همين حدود نوسان كرد، تا اين كه سال 67و 68رسيد و عناوين منتشر شده ناگهان با رشدي خيره كننده به 4030 در سال 67 و 6050 در سال 68 ارتقاء يافت. جهش سال 68ناپايدار بود و در سال بعد باز تعداد ارقام كل كتابها تا مرزِ تعيين شده در سال 67عقبنشيني كرد و به 4990 عنوان رسيد. از آن پس بار ديگر روندي افزايشي را با شيبي كند داشتهايم، تا سال 1373كه باز جهشي ديگر ديده ميشود و عناوين كل كتابها از ( 5372در سال 72) به 8059عنوان ميرسد. از آن پس نوساناتي كم دامنه را داشتهايم، و اوجي كه در سال 1375به دست آمد و در آن 10623عنوان كتاب منتشر شد و براي نخستين بار در تاريخ ايران تعداد كتابهاي چاپ شده از مرز ده هزار عنوان عبور كرد. با توجه به اين ارقام، اگربخواهيم شمار كل كتابهاي چاپ شده را مبنا بگيريم، با سه افزايش پايدار و معنادار (67/68 و 56/57و 73) و يك كاهش عمده در سالهاي 58تا 60روبرو هستيم.
دوم: روند چاپ كتابهاي مربوط به مفاهيم تنشزاي عاميانه هم داراي نظمي مشخص است. با معيارهاي كتابخانهي ملي، از آغاز تا سال 1362تنها 9عنوان كتاب در زمينهي ازدواج منتشر شده بود. در سال 1362اين رقم ناگهان تا 11عنوان در سال بالا رفت. و تا سال 13( 65عنوان( در همين حدود باقي ماند. در سال 66ناگهان افتي شديد در اين نوع كتابها پديد آمد و تنها 5عنوان در اين سال منتشر شد. اين كاهش تا سال 67 ( 7 عنوان) پا برجا بود. در سال 68 ناگهان تعداد كتابهاي منتشر شده در اين مورد چهار برابر بيشتر شد و به 28عنوان رسيد. در سال بعد بازار اين نوع كتابها سردتر شد و تنها 15عنوان در اين مورد زير چاپ رفت، با اين وجود تعداد اين كتابها تا سال 37( 76عنوان) كمابيش ثابت بود و از رشدي كمدامنه برخوردار بود. در سال 1377بار ديگر جهشي دراين زمينه پديد آمد و 77عنوان كتاب در مورد ازدواج چاپ شد.
در زمينهي موفقيت هم الگويي مشابه وجود داشت. تا سال 1363تنها يك عنوان كتاب در اين زمينه منتشر شده بود، و اين مقدار در همين دامنه باقي ماند، تا سال 68كه ناگهان 11عنوان كتاب دربارهي كاميابي و موفقيت منتشر شد. اين تعداد تا سال 72 (13 عنوان) همچنان ثابت باقي ماند، و در سال 1373تا 30عنوان ارتقاء يافت. جهش بعدي در اين زمينه را در سال 75ميبينيم كه 61عنوان در اين زمينه منتشر شد. در مورد فقر، تا سال 1372فقط دو كتاب داشتيم. نخستين جهش را در سال 1375ميبينيم كه 19عنوان با اين كليدواژه منتشر شد. توجه به اين موضوع پس از آن فروكش كرده است و تعداد عناوين دراين زمينه تا سال 1378به 5عنوان رسيد. كتابهاي مربوط به تست و كنكور، تا سال 1360تقريبا وجود نداشت. در اين مدت تنها دو عنوان در اين رابطه منتشر شده بود. در سال 1363ناگهان 31عنوان كتاب در اين مورد چاپ شد و اين تعداد تا سال 1373كمابيش ثابت ماند. در سال 1374 (128عنوان) دومين جهش را ميبينيم. بار ديگر تعداد اين كتابها تقريبا ثابت ميماند تا سال 1375كه تعدادشان تا 218عنوان افزايش مييابد. از آن پس هم تا به حال رشدي كند و تدريجي را در اين تعداد شاهد هستيم. كتابهاي كاستاندا براي اولين بار در سال 1363به فارسي ترجمه شدند و در اين سال نخستين جلد از اين مجموعهي دوازده جلدي به فارسي برگردانده شد. از آن پس به طور منظم هر سال بين يك تا 5عنوان از كتابهاي كاستاندا در هر سال منتشر شده است. اين كتابها تنها به نوشتههاي خود كاستاندا منحصر نميشوند. بلكه متنهاي مربوط به او را هم در بر ميگيرند. از كتاب خاطرات همسرش گرفته تا مصاحبه با او، با تفسير و جمعبندي نظرياتش توسط ايرانيان، و تلاش براي سازگار كردنش با متون ديني سنتيمان. تنها جهشي كه در انتشار اين كتابها ميبينيم، به سال 1377مربوط ميشود كه 9عنوان در اين مورد منتشر شده است و حدودا دوبرابر از سال پيش بيشتر است. چنان كه آشكار است، در زمينهي مفاهيم تنشزاي عاميانه چند تاريخ مهم وجود دارد. در زمينهي ازدواج، يك كاهش مشخص در سال 1366و سه افزايش معنادار را در سالهاي 68 ،62و 77شاهد هستيم، كه دوتاي آخر برجستگي بيشتري دارند. در مورد موفقيت، سه قله در سالهاي 73،68و 75داريم كه اولي و آخري اهميت بيشتري دارند. دربارهي كنكور، دو اوج اصلي را در سالهاي 62و 74/75 ميبينيم. دربارهي فقر يك قلهي منفرد را در سال 75داريم، و در مورد كاستاندا در سال 77به چنين قلهاي ميرسيم.
به اين ترتيب، آشكار است كه سالهاي 75 ،68 ،62و 77مفاهيم تنشزاي پنجگانهي مورد نظر به شكلي هماهنگ در مركز توجه قرار گرفتهاند.
سوم: قواعد حاكم بر انتشار كتابهاي داراي مفاهيم تنشزاي روشنفكرانه هم از همين قواعد پيروي ميكند، ولي از نظر زماني نسبت موضوعات عاميانه نوعي تقدم زماني را نشان ميدهد. كتابهاي فلسفي از سال 1340تا 43زياد مورد توجه نبودند و در هر سال دست بالا يك عنوان در اين زمينه منتشر ميشد. تا سال 58اين رقم همچنان از ده عنوان در سال كمتر بود، و نخستين عبور از مرز ده جلد بر سال را در 1359ميبينيم. اين رقم همچنان ثابت ماند تا سال 1362كه جهشي بزرگ را با 62عنوان ميبينيم. اين رقم نسبت به مقدار سال قبل ( 20عنوان) سه برابر بيشتر است. جهش بعدي به سال 73 (95عنوان) مربوط ميشود كه پايدار ميماند و در سالهاي بعد هم به تدريج افزايش مييابد. در سال 74و 75به ترتيب 108و 137عنوان كتاب فلسفي منتشر شدهاند. در مورد جامعهشناسي، تا سال 1367تعدادي اندك ولي رشد يابنده از كتابها را داريم كه دست بالا به 13عنوان (سال 67) بالغ ميشوند. در سال 1368اين رقم دو برابر ميشود و به 25عنوان ميرسد. نوسانات بعدي اين نوع كتابها تا سال 77كم دامنه است، و در اين زمان به 43عنوان افزايش مييابد. كل عناوين كتابهاي مربوط به مرگ، تا سال 1362فقط يكي است. اين تعداد از آن هنگام افزايش مييابد و گهگاه سالي يك كتاب در اين مورد منتشر ميشود. در سال 1373اولين قله را در انتشار اين كتابها با 10عنوان ميبينيم. قلهي بعدي به سال 1378و 25عنوان مربوط ميشد كه بسيار تامل برانگيز است. كتابهاي مربوط به مليت، تا سال 62بين هيچ تا چهار عنوان نوسان ميكنند. در سال 61و 62اولين جهش را در اين زمينه با 11و 18عنوان كتاب داريم. پس از آن علاقه به اين موضوع كاهش مييابد و تا سال 67به كمتر از ده عنوان بر سال محدود ميشود. در سال 68دومين جهش را با 27عنوان ميبينيم كه نسبت به سال پيش ( 5عنوان) بيش از پنج بار بزرگتر است. علاقه به اين موضوع پس از آن بار ديگر كاهش مييابد و در سال 74به 14عنوان منتهي ميشود. موضوعات مربوط به ايران، كه پرشمارترين عناوين را به خود اختصاص ميدادند، از ديرباز با تعدادي زياد منتشر ميشدهاند. قديميترين الگوي قابل رديابي، به كاهش شمار اين كتابها در سالهاي 57 (114عنوان) تا 59 (82 عنوان) مربوط ميشود. اين رقم در سال 61 ( 193عنوان) و 62 (481) ناگهان افزايش مييابد كه نسبت به سال 60 ) 98عنوان) چشمگير است. اين تعداد در همين مقدارِ نويافته باقي ميماند و با رشدي به نسبت سريع افزايش مييابد تا اين كه در سال 73با دومين اوج روبرو ميشويم. در اين سال 807عنوان كتاب با نام ايران منتشر ميشود كه نسبت به سال قبل ( 569عنوان) حدود يك سوم بيشتر است. اوج بعدي به سال 76مربوط ميشود، كه در جريان آن شمارِ سال 1039( 75عنوان) پنجاه درصد بيشتر ميشود و به 1544عنوان ميرسد. ميبينيم كه قلههاي اصلي در انتشار كتابهاي مربوط به مفاهيم تنشزاي روشنفكرانه در سالهاي 68 ،61/62و 73تا - 75و در پايهاي كمتر سالهاي -77/78متمركز شدهاند.
بحث
چنان كه از جداول پيوست بر ميآيد، مفاهيم تنشزاي مورد نظر و كليدواژگان مربوط به آنها به راستي خوشههايي همخوان را تشكيل ميدهند. چنان كه ميبينيم، همبستگي هر پنج كليدواژهي انتخاب شده در حوزهي روشنفكرانه با هم معنادار است، و در حوزهي عاميانه هم فقط فقر است كه با ساير موارد (به جز موفقيت( همبستگي ندارد. در ساير موارد همبستگي كاملي ميان روند انتشار كتابهاي مربوط به مفاهيم تنشزا برقرار است. موفقيت و ايران، به عنوان كليدواژگاني كه بيشترين همبستگي را در هر حوزه با ديگران دارند، همبستگي بالايي با هم نشان ميدهند. به اين ترتيب ميتوان كل دو خوشهي انتخاب شده را به صورت شبكهاي با تغييرات منظم و هماهنگ در نظر گرفت. بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت كه انتشار كتاب در زمينهي كليدواژگان انتخاب شده به راستي الگويي قانونمند را رعايت ميكند. چنان كه از فراز و نشيب الگوي انتشارها برمي آيد، چند تاريخ مهم در مورد حوزههاي عاميانه و روشنفكرانهي مفاهيم تنشزا وجود دارد. سالهاي 57-59براي بسياري از اين عنوانها دورهي ركود محسوب ميشوند. به عبارت ديگر، چنين مينمايد كه همزمان با شكلگيري انقلاب اسلامي در ايران، مفاهيم كليدي ديگري جز مفاهيم تنشزاي كنوني برجستگي يافتهاند و گرانيگاههاي معنايي سيستم اجتماعي ما را به سوي كشيدهاند. اينكه اين كليدواژگان چه بودهاند، پژوهشي ديگر را ميطلبد كه در آن سيستمي براي ردهبندي كليدواژگان ابداع شده در عنوان كتابها ابداع شود و بر مبناي اين روش كل كتابها رده بندي شوند و قواعد حاكم بر تغييرات فراوانينسبيشان در دورهي انقلاب استخراج گردد. در نوشتار كنوني، ما فقط ميتوانيم نتيجه بگيريم كه چنين گرانيگاههاي معنايياي وجود داشته است، و پيشبيني كنيم كه با چنين روشي ميتوان دليل كم شدن اقبال روشنفكران نسبت به مفاهيمي مانند ايران را درك كرد.
نخستين جهش معناداري كه در بسياري از زمينهها ميبينيم، به سال 1361/62باز ميگردد. در اين سال چند اتفاق مهم در داخل كشور رخ داد. از سويي روند چيرگي نظام سياسي كنوني تكميل شد و رقباي دگرانديش يا مذهبي غيرمعتقد به ولايت فقيه از صحنه خارج شدند. از سوي ديگر جنگ ايران و عراق در همين سالها به حالتي پايدار رسيد و براي همه آشكار شد كه جنگي فرسايشي با زماني طولاني را در پيش داريم. مجموعهي اين دو عامل، نظمي نوين را در جامعهي ايراني پديد آورد. نظمي كه بر اقتصاد رياضتكشانهي زمان جنگ، شعارها و آرمانهاي مذهبي، و تلاش براي يكپارچهسازي سياسي همراه بود. اهميت يافتن مفاهيمي كنكور و ازدواج در سطح تودهاي، نشانگر آن است كه اين نظم نوين برخلاف آنچه كه شايد در نگاه اول به نظر برسد، رويكردي استعلايي و آرمانخواهانه را در تمام سطوح جامعه رايج نكرده است. برعكس چنين مينمايد كه با به تعادل رسيدن جامعهي انقلابي ايران، تودهي مردم -به ويژه جمعيت جوان كشورمان- به دنبال راهي براي بازگشت به زندگي عادي بودهاند. دست كم دو تا از گرانيگاههاي معنايي اين زندگي عادي در آن زمان، تشكيل خانواده و تحصيل دانشگاهي بوده است. اهميت يافتن تحصيل دانشگاهي در آن زمان را ميتوان با پديدهي جنگ هم توضيح داد. هرچند شايد اشاره به آن ناخوشايند باشد، اما تنها راه براي به جبهه نرفتن جوان سالمي كه در آن هنگام به سن هژده سالگي ميرسيد، ورود به دانشگاه بوده است. شايد اين امر بتواند تا حدودي اقبال غيرعادي و فراگير مردم به دانشگاهها، برنامهريزيهاي درازمدت و پرهزينهي خانوادهها براي قبولي فرزندانشان در كنكور، و مسئلهزا شدن كنكور را توجيه كند. جالب آن كه پيدايش اين روندِ مهم شدن فضاي دانشگاهي به عنوان منطقهي امني كه ميتواند در برابر افراد و خطر جنگ سپر شود، بعد از پايان جنگ هم همچنان ادامه يافته است. يعني اينرسي اهميت يافتن دانشگاهها آنقدر زياد بوده كه همچنان اين روند هزينه كردن براي قبولي و غولسازي از كنكور، در حلقهاي از بازخوردهاي مثبت و تشديد شونده، ادامه دارد. در همين زمان در فضاي روشنكفرانه پويايي بيشتري را ميبينيم. براي جامعهي روشنفكري ما، كه معمولا از افرادي سالمند و فارغ از دغدغهي اعزام به جبههها تشكيل شده بودند، ازدواج و كنكور مسائل مهمي نبودند. امر تنشزا براي ايشان، پيش از هرچيز به هويت جديدي مربوط ميشد كه در جامعهي ايران پس از انقلاب ميبايست فراگير شود. مفاهيمي مانند ايران، مليت، و فلسفه ناگهان باب روز ميشوند و پيكرهي انديشمند جامعهي ما به بازانديشي در مورد هويت خويش ميپردازد. به عبارتي، جامعهي ما در انتقال به اين نظم نوين، نياز به بازيابي و بازسازي هويت خويش را از نو احساس ميكند، و از مجراي اين انتشارات به تبادل منش در اين زمينه ميپردازد. مقطع سرنوشتساز ديگر، سال 68است. در اين سال جنگ پايان مييابد و تعادل شكنندهي جامعهي ما، كه از يكپارچه شدن اجباري ناشي از فشار خارجي نتيجه شده بود، ناگهان فرو ميريزد. بهانههاي گذشته براي رعايت اقتصاد رياضت كشانه از بين ميرود و اقتصاد مصرفي جايگزين آن ميشود. مقامات انقلابي و مبارزان قديمي كه پس از جنگي فرساينده به بازبيني كارنامهي آرمانخواهانهشان مشغول بودند، به طور گسترده در فضاهاي اقتصادي وارد ميشوند و طبقهي جديدي از نخبگان سياسي/اقتصادي شكل ميگيرند. از سوي ديگر كشمكشهاي بيناگروهي هم تشديد ميشود و بهانهي وحدت بخش سابق -كه جنگ بود- ديگر براي رفع اين تنشهاي درون-اجتماعي حضور ندارد. بنابراين ميبينيم كه در سطح تودهاي، مفهوم تنشزاي ازدواج كه چند سالي به دليل شرايط پايدار جنگي با ركود روبرو شده بود، بار ديگر اهميت مييابد، و اين بار به جاي جهش در انتشار كتابهاي كنكور - كه همچنان با روندي افزاينده چاپ ميشوند،- گرايش به راهبردهاي جايگزين باب روز ميشود. در طي سالهاي جنگ، بازار منشهاي راهنمايي كنندهي جوانان براي موفقيت در كنكور اشباع شده و بخش مهمي از جمعيت پرشمار و جوان ما از پذيرفته شدن در دانشگاهها دلسرد شدهاند. از اين روست كه انتشار كتابهاي مربوط به موفقيت و كاميابي -به عنوان راهبردي جايگزين- رواج مييابد، و آنهايي كه علايق متافيزيكي بيشتري دارند، به موضوعاتي عرفاني علاقمند ميشوند. انتشار كتابهاي كاستاندا در اين زمان و تجديد چاپهاي پياپي آنها را بايد در اين زمينه ديد. در واقع موفقيت آثار كاستاندا و نويسندگاني مانند آنتوني رابينز، ميوههاي درختي هستند كه در زمان جنگ در مزرعهي كنكور كاشته شده بود. در فضاي روشنفكرانه، پس از ركودي چند ساله، -كه به ركود موضوع ازدواج در سطح عاميانه شباهت دارد- بار ديگر باب شدن موضوع مليت را ميبينيم، و در اين بين رواج انتشار كتابهايي در زمينهي جامعهشناسي. ساير موضوعات تنشزاي روشنفكرانه همچنان با روند سابقشان پيش ميروند. اهميت يافتن اين دو موضوع، نشانگر ظهور علايق عملگرايانه و علميتري است كه به بازانديشي دربارهي هويت جمعي ما ايرانيان انجاميد، به روايتي سومين موج روشنفكري ايراني را پديد آورد.
مقطع تاريخي مهم ديگر، سال 73و 74است كه در آن هنگام شكست برنامههاي اقتصادي و سياسي دولت وقت محرز شد و بحران هويت جوانان به صورت فشاري روزافزون توسط دستگاه عصبي سرمازدهي جامعهي ما به تدريج لمس شد. در اين زمان با جهشي كم سابقه در انتشار طيف وسيعي از كتابها روبرو هستيم. در سطح عاميانه كتابهاي مربوط به موفقيت و كنكور، و در سطح روشنفكرانه كتابهاي مربوط به فلسفه، ايران، -و جالبتر از همه- مرگ، رشدي چشمگير را تجربه كردند.
اين روند صعودي، در طي دو سال به ثمر نشست. در سال 75موضوعاتي قديمي مانند موفقيت، كنكور، مليت، فلسفه، و ايران بار ديگر جهشي را از سر گذراندند، و از سوي ديگر موضوعي جديد مثل فقر اهميت يافت. جالب آن كه اين اقبال به موضوعات تنشزاي ياد شده، با جنبشهاي اجتماعي و سياسي هم همراه بود. انتخاب نامنتظرهي آقاي خاتمي به رياست جمهوري، پيدايش رفتارهاي جمعي مناسك گونه و ضد-رسمي -مانند رقص در خيابانها بعد از مسابقات فوتبال- نمونههايي از اين رخدادها هستند. چنين مينمايد كه نظام اجتماعي ما در اين دو سه سال به نتايجي كلان در مورد هويت و رفتار جمعياش دست يافته باشد. به اين ترتيب تمام رخدادهاي كلان اجتماعي بعدي، و چرخشهاي ايدئولوژيك شديد و پردامنهي جامعهي ما را بايد معلول تحول در مفاهيم تنشزا، و نه علت آنها دانست. آخرين تحولي كه در مدارك ما قابل مشاهده است، به سال 77/78مربوط ميشود. سالي كه نظم نوينِ دولت آقاي خاتمي با جايگزين كردن طيفي از مديران ردهبالاي دولتي به نتيجه رسيد و سيستم اجرايي و مقننهي كشور در اختيار اصلاحطلبان قرار گرفت. به اين ترتيب ساختار جديدِ پس از انتخابات دوم خرداد به تعادل اجتماعي جديدي منتهي شد. در اين سال بار ديگر با رشدي سريع در موضوعاتي مانند جامعهشناسي، ايران، كنكور، ازدواج، و مرگ روبرو ميشويم. رشدي كه گويا تا به امروز ادامه يافته است، و به نوبهي خود تحولاتي نامنتظره را در آينده رقم خواهد زد.
پيگفتار
آنچه كه گذشت، مروري شتابزده بود بر تحول شاخههاي خاصي از درخت تنومندِ كتاب در ايرانِ چهار دههي اخير. قصد ما از انجام اين پژوهش، دستيابي به طرحي كلي از ارتباط پويايي مفاهيم تنشزا، با تحولات فرهنگي و اجتماعي پهن دامنه بود. چنان كه ديديم، چنين طرحي در قالب نظريهي منشها قابل حصول است. ناگفته پيداست كه بر مبناي حدسها و نتايج به دست آمده در اين نوشتار، برنامههاي پژوهشي ديگري قابل تدوين هستند. پيگيري بسياري از اين موارد، خارج از حوصلهي نوشتاري مختصر مانند متن كنوني بود، و بنابراين ناچار شديم به اشارهاي و كنايهاي بسنده نماييم. در واقع هدف از نوشتن اين متن، نشان دادن كاربردهاي نظريهي منشها در تحليل تحولات فرهنگي/اجتماعي بود. هدفي كه گمان ميرود با نشان دادن رابطهي تاريخي روند چاپ كتاب و رخدادهاي فراگير اجتماعي، برآورده شده باشد. سپاس: بايد همينجا از دوست و راهنماي گراميام آقاي ابراهيم عمراني -رياست محترم كتابخانهي دانشكدهي علوم دانشگاه تهران- تشكر كنم. بدون ياريهاي ايشان، دستيابي به اطلاعات مورد استفاده در اين متن ناممكن ميبود.