فرهنگ و منشها: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | [[منش]] ها را مى توان به عنوان خشتى مفهومى براى تعريف '''فرهنگ''' به كار گرفت. از اين ديدگاه، فرهنگ عبارت است از شبكه اى از منشها كه در يک مقطع زمانى در جامعه اى با حوزه ى جغرافيايى مشخص وجود داشته باشند و از مجراى نظام [[رمزگذارى]] مشتركى، كه مهمترين آن زبان است، بر قدرت تكثير يكديگر اثر گذارند. | + | [[منش]] ها را مى توان به عنوان خشتى مفهومى براى تعريف '''فرهنگ''' به كار گرفت. از اين ديدگاه، فرهنگ عبارت است از شبكه اى از منشها كه در يک مقطع زمانى در جامعه اى با حوزه ى جغرافيايى مشخص وجود داشته باشند و از مجراى نظام [[ارجاع - تحویل|رمزگذارى]] مشتركى، كه مهمترين آن زبان است، بر قدرت تكثير يكديگر اثر گذارند. |
− | فرهنگ در سطوح معنايى متفاوتى خود را سازمان مى دهد. مهمترين شيوه ى سازمانيابى منشها، گرد آمدنشان در اطراف يک محور مفهومى مهم و كليدى است. اين معناى كليدى، به عنوان [[جذب كننده]] اى عمل مى كند و خوشه اى از منشهاى داراى ارتباط معنايى را به هم پيوند مى دهد؛ معناهايى مانند [[قدرت]]، [[بقا]]، [[لذت]]، و [[هستى]]، نمونه هايى از اين معانى محورى هستند. | + | فرهنگ در سطوح معنايى متفاوتى خود را سازمان مى دهد. مهمترين شيوه ى سازمانيابى منشها، گرد آمدنشان در اطراف يک محور مفهومى مهم و كليدى است. اين معناى كليدى، به عنوان [[جذب كننده]] اى عمل مى كند و خوشه اى از منشهاى داراى ارتباط معنايى را به هم پيوند مى دهد؛ معناهايى مانند [[قدرت]]، [[بقا]]، [[لذت]]، و [[هستی - نیستی|هستى]]، نمونه هايى از اين معانى محورى هستند. |
نسخهٔ ۲۰ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۲۰
منش ها را مى توان به عنوان خشتى مفهومى براى تعريف فرهنگ به كار گرفت. از اين ديدگاه، فرهنگ عبارت است از شبكه اى از منشها كه در يک مقطع زمانى در جامعه اى با حوزه ى جغرافيايى مشخص وجود داشته باشند و از مجراى نظام رمزگذارى مشتركى، كه مهمترين آن زبان است، بر قدرت تكثير يكديگر اثر گذارند.
فرهنگ در سطوح معنايى متفاوتى خود را سازمان مى دهد. مهمترين شيوه ى سازمانيابى منشها، گرد آمدنشان در اطراف يک محور مفهومى مهم و كليدى است. اين معناى كليدى، به عنوان جذب كننده اى عمل مى كند و خوشه اى از منشهاى داراى ارتباط معنايى را به هم پيوند مى دهد؛ معناهايى مانند قدرت، بقا، لذت، و هستى، نمونه هايى از اين معانى محورى هستند.
علاوه بر محورهاى معنايى مشترک، منشها مى توانند در اطراف محورهاى تفاوت معنايى هم سازمان يابند. اين محورها بر مبناى نوعى
شكست تقارن مفهومى پديد مى آيند. سه محور اصلىِ شكست تقارن معنايى در هر فرهنگ وجود دارد كه قطب هاى حقيقت-دروغ، خوب-بد و زيبا-زشت را از هم تفكيک مى كند. چنان كه گفتيم، اين محورها به ترتيب علم و اخلاق و هنر را پديد مى آورند و جهت گيرى عملياتى فرد نسبت به خود، ديگرى و جهان را تعيين مى كنند.
آنچه فرهنگ خوانده مى شود، انبوهى از منشهاست كه در زمينه اى جامعه شناختى از مجارى ارتباطى منتقل مى شوند، از مغزى به مغز ديگر
منتقل مى گردند، و بر مبناى سود و زيانى كه براى حاملشان به بار مى آورند در جامعه ماندگار مى شوند يا به تدريج منقرض مى گردند. نكته اى كه بايد در مورد فرهنگ در نظر داشت، آن است كه خودِ فعلِ تشخيص سود و زيان هم با واسطه ى منش هايى كه معناى دقيق بقا/ لذت/ قدرت را تعيين مى كنند، شكل مى گيرد. بنابراين به هنگام تحليل پويايى منشها بايد اين حقيقت را به ياد داشت كه فرهنگ سيستمى خودسازمانده، خودزاينده، و خودارجاع است و بر مبناى معيارهاى درونى خويش پويايى عناصر درونى اش - يعنى منشها - را مديريت مى كند.