تقارن - شکست تقارن
هستی ـ نیستی ؛ کرانمندی ـ بیکرانگی ؛ همسانی ـ ناهمسانی
اصل تقارن:
هستى در آشکارگى خویش، تقارن محض است. بازنمايی است که این تقارن را میشکند و به پیدایش جفتهای متضاد معنایی منتهی میشود. هستى در غیاب «من» زمینه اى پویا، آشوبگونه، فاقد مرکز و بى شکل است. در آن، هر چیز با هر چیز دیگر و هر رخداد با هر رخداد دیگر همسان و هم ارزش است. یعنى در هر برش از زمان ـ مکان ،شمار نامحدودى از گزینه هاى هم ارز و هم زور براى پویایى مهروند وجود دارد. آشکارگى ،شکلی از شناسایی است که این سویه ی کلی و فراگیر از هستیِ مرکززدوده و آشوبگونه را ادراک می کند. بازنمایی، اما، از خواست و اراده و مداخله ی هدفمند کنشگر در هستی برمی خیزد و از این رو ماهیتی مرکزدار و غایتگرا دارد و در همین راستا نیز تقارن یادشده را می شکند .
بداهتِ شکست تقارن:
شکست تقارنِ انسان واره اى که شالوده ى شناخت ما را تشکیل مى دهد، در بطن هستى ریشه دارد.
تلهی پیتريامنت:
هستى چیزى انسانى است که مانند من رفتار مى کند و به همین دلیل هم من مى توانم با او وارد اندرکنشى انسانى شوم و شکستهاى تقارنى را که از من ناشى شدهاند، به او نسبت دهم.
راهبرد چیستا:
پذیرفتنِ این که هستى و مهروند امورى فراتر از من هستند و از نظر سطح پیچیدگى ،مقیاس و ماهیت کاملاً با من تفاوت دارند.
پرسش:
تقارن و شکست تقارن دقیقاً یعنی چه؟ چرا آشکارگی با تقارن، و بازنمایی با شکست تقارن ارتباط دارد؟ ارتباط این دو با زبان چیست؟ چرا فهم شکست تقارن امری غایتمند و مرکزمدار است و تقارن چنین نیست؟
تمرین:
چه شکستهاى تقارنى را به هستى نسبت مىدهید؟ چه تمایزها و گرایشهایى را به مهروند منسوب مىکنید؟ چه بخشى از اینها در خودتان ریشه دارد؟ سعى کنید مهروند را بعد از پیراستن آن از این زواید بفهمید.