نرگس و نرسه

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

== پیش درآمد ==

در میان ایزدان کهن ایرانی، برخی کم‌تر از بقیه شهرت دارند. اینکه ایزدانی مانند پارندی و درواسپ و رام، شهرتی فروپایه‌تر از مهر و بهرام و هورمزد دارند، برای همگان امری بدیهی و طبیعی می‌نماید؛ چراکه اینان نیروهای طبیعی فرعی و جزئی‌تری را نمایندگی می‌کنند و معمولاً همچون همراهان و ملازمان و ندیمان ایزدانی نیرومندتر تصویر می‌شده‌اند. با این وجود، فراز و فرودِ شهرت ایزدان و جزر و مدِ اهمیتی که نقش‌های‌شان در ذهن مردمان داشته است، همواره با این تفسیرِ ساده قابل توجیه نیست. چه بسا که ایزدی، در دورانی تاریخی، اهمیتی بیش‌تر داشته و به مرور زمان، کارکرد خویش را از دست داده باشد؛ یا ایزدی فرعی و فروپایه که در مقطع تاریخیِ خاصی، خویشکاری مهمی را بر عهده گرفته باشد و به کانون مرکزیِ ایزدکده‌ی ایرانی برکشیده شده باشد.

بررسی ساختار عمومیِ توزیعِ تقدس در میان ایزدان کهن ایرانی، البته کاری شایسته و جذاب و آموزنده است، اما آنچه که در کنار این کار ضرورت دارد، وارسیِ مواردی است که دگردیسی‌هایی از این دست، رخ داده است. زوال شهرت و اهمیت یک ایزد یا درخشیدن و اهمیت‌یافتنش، معمولاً با دگردیسی‌هایی در نظام فرهنگی همراه است و به تحولی در ساختار و روابط جم‌های (جفت‌های متضاد معنایی) ‌مرکزیِ تعیین‌کننده‌ی آن نظامِ فرهنگی بازمی‌گردد. محور مرکزی این نوشتار، تحلیلی‌ از این دست است.

نَریـُوسنگ یکی از ایزدانِ به‌ نسبت حاشیه‌ای و فرعیِ کهن ایرانی است که در جهان زرتشتی به عنوان فرشته‌ای نیرومند، جایی برای خود باز کرد و در اساطیر رنگارنگ و تخیل‌آمیز مانوی نیز موقعیت مرکزی خویش را حفظ کرد. نریوسنگ از معدود ایزدانِ درجه دومی است که نامش همچون مهر و بهرام و تیر و هرمز بر افراد نهاده می‌شد و از این نظر با چیستا و رَشن شباهتی دارد. دست‌ِ کم در دوران ساسانی، مقاطعی تاریخی وجود داشت که شاه ایران، نرسه نام داشت و این را بعدها در قرن یازدهم م. نیز می‌بینیم که یکی از دانشمندترین موبدان ایرانیِ کوچیده به هند، نریوسنگ نام داشته است.

نریوسنگ را در این نوشتار بیش‌تر از آن رو برگزیده‌ام که فرهنگ‌های همسایه‌ی ایران‌زمین -مانند یونانیان و رومیان‌- یا زیرسیستم‌های شاخه‌زایی‌کرده‌ی تمدن ایرانی -‌مانند اعراب و یهودیان‌- آن را به شکلی موثر و تعیین‌کننده وام‌گیری کرده‌اند و تعبیرهای خاص خود را از آن به دست داده‌اند. از این رو، نریوسنگ، گرانیگاهی است معمولاً نادیده‌ انگاشته‌شده که چیزهای زیادی در مورد ساختار معنا در ایران باستان می‌توان درباره‌اش آموخت و سرنخی است که الگوهای تکاملِ عناصرِ اساطیری را در حواشیِ تمدن ایرانی باز می‌نمایاند.

کهن‌ترین روایت‌ها در مورد نریوسنگ به اوستا بازمی‌گردد. در اوستا او را نئیریوسَنگهَه نامیده‌اند و این کهن‌ترین ثبت از نامش است. این عبارت از دو بخش تشکیل شده: «نئیریو» همان است که در فارسیِ امروزین به شکل «نَر» باقی مانده است و در اصل «مرد و مردانه» معنا می‌دهد، اما دلالتش قابل تعمیم به «انسان» هم هست؛ چراکه در فارسی نیز مانند بسیاری از زبان‌های دیگر، مرد/نر را با انسان برابر می‌گرفته‌اند. چنانکه مثلاً واژه‌ی مردم را از ریشه‌ی مرد ساخته‌اند و در کتیبه‌ی بیستون و کتیبه‌های هخامنشیان نوشته‌اند: «این سرزمین (ایران)، اسب‌ها و مردان (مردمان) خوب دارد.» در زبان‌های آریایی دیگر نیز مشابهِ این را در واژه‌های mankind و homme می‌بینیم. دومین بخشِ این نام از «سنگهه» تشکیل شده که «تجلی، ظهور و گفتار» معنا می‌دهد. بنابراین نام نریوسنگ را می‌توان در دو تعبیرِ محدود یا بسط‌یافته، به «تجلی مردانه، سخن مردانه» یا «جلوه‌ی انسانی، گفتارهای انسانی» ترجمه کرد.

تقریباً قطعی است که نئیریوسنگهه‌ی اوستایی، همان نَراشَنسای ودایی است که از دو بخشِ مشابه تشکیل یافته است و به همین ترتیب معنا می‌شود. در سرودی برای ستایش بریهَسپَتی این نام همچون لقبی برای آگنی -‌خدای آتش‌- به کار گرفته شده است و «شیرمرد، مردانه» معنا می‌دهد.(۱) با این وجود، آشکار است که از همان زمانِ دور، معنای عمومی‌ترِ انسان را هم حمل می‌کرده است؛ چراکه در سرود برای ستایش سویتری با پسوندی مادینه به کار گرفته شده است و تقریباً «ایزدبانوی نراشنسا» معنا می‌دهد.(۲) پیوند این واژه با آتش در همین بند نیز از آنجا مربوط می‌شود که به او همچون یکی از کارگزاران اجرای درستِ مراسم قربانی اشاره شده و این نقشی است که به طور سنتی آگنی بر عهده دارد و با سوزاندن گوشتِ قربانی و بخور، بخار و دودی را به آسمان می‌فرستد که خدایان از آن تغذیه می‌کنند.

سیر تحول نریوسنگِ نخستین، در هنگامِ گذار از ادیان کهنِ هند و ایرانی به نظام جهان‌بینی زرتشتی چنین بوده است: نراشنسا/نریوسنگِ یاور آگنی/آذر، برنده‌ی قربانی برای خدایان، تبدیل شده است به نریوسنگ: یکی از آتش‌های پنج‌گانه و این مفهوم اخیر که همتای نیروی نطفه‌ی مردانه است تبدیل شده است به نریوسنگ: ایزد نگهبان فره در نطفه‌ی شاهنشاه.

در اوستا، نریوسنگ ایزدی مهم و محبوب است. او در اینجا نیز با آتش و مراسم قربانی‌کردن پیوند دارد. در یسنه، نام او در میان پنج آتش اصلیِ مقدس آمده است(۳) که به خانمان‌های ایرانی تعلق دارد. ایزد نریوسنگ در اینجا با لقبِ خشترَونَپْتَر نامیده شده است که «نافه‌ی پادشاهی» معنا می‌دهد. ایرانیانِ قدیم، گرما و جنبشِ جانداران را به ایزد آذر منسوب می‌کردند و آن را اشکالی گوناگون از آتشِ مقدسی می‌دانستند که در کالبد زندگان زبانه می‌کشد و زندگی را ممکن می‌‌کند. یکی از این آتش‌ها به پشتاب مردان مربوط می‌شود که جانِ نطفه را حمل می‌کند. چنین می‌نماید که نریوسنگ را با آتشی که در پشتابِ شاه وجود دارد و فره‌ی ایزدی را به شاهِ بعدی منتقل می‌کند یکی می‌دانسته‌اند؛(۵) چون گذشته از لقب خشترونپتر، پیوندی نیز میان او و فره‌ی شاهنشاهی و پیامبری قائل بوده‌اند، چنانکه او را ناقل نطفه‌ی زرتشت به ایزدبانو آناهیتا و در نهایت دریاچه‌ی کیسانیه دانسته‌اند.(۵) همچنین او همان ایزدی است که پس از م