رستم

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

رستم، بی تردید بزرگترین پهلوان ایرانی و به تعبیري که در این نوشتار به دست خواهم داد، بزرگترین ابرپهلوان ایرانی و یکی از مسئله برانگیزترین و پیچیده ترین شخصیت هاي اساطیري در سطح تمام تمدنهاست. داستانهاي منسوب به وي بخش عمده ي شاهنامه را در بر می گیرد و ارجاع هاي بسیاري که در دوهزار سال گذشته به وي صورت گرفته وي را به مرتبه ي نمادي عام براي سنت سلحشوري و پهلوانی برکشیده است. در اینجا، بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات ماجرا شوم، تنها چارچوب عمومی داستان زندگی رستم را ترسیم می کنم. بخشی از ماجراهاي وي در جریان زندگینامه ي سهراب بیان شد و بخش دیگري را پس از این در ارتباط با هفت خوان و نبردش با اسفندیار، بیشتر مورد تحلیل قرار خواهم داد.


داستان زندگی رستم را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد:

تولد رستم:

رستم از پیوند زال و رودابه و با عمل سزارین ی موفق که به یاري سیمرغ انجام شده بود، به دنیا آمد.

از پای درآوردن پیل سپید:

رستم در هشت سالگی با گرز سام، پیل سپید را از پاي درآورد.

گشودن دژ اسپند:

رستم در پوشش تاجران نمک، دژ اسپند را گشود.

برگزیدن رخش:

رستم، رخش را که نرینه اسبی نیرومند بود، برگزید.

آوردن کیقباد:

رستم براي آوردن کیقباد به البرزکوه رفت.

دفع حمله پشنگ و افراسیاب:

رستم، حمله ي پشنگ و افراسیاب به ایرانزمین را دفع کرد.

نجات دادن کیکاووس

رستم از هفتخوان گذر کرد و کیکاووس را نجات داد.

کشتن جویای مازنی:

رستم، جویاي مازنی را کشت و حکومت این قلمرو را به اولاد دشتبان داد.

شکست افراسیاب:

رستم در نبرد هفت پهلوان، پیران و افراسیاب را شکست داد.

درآمیختن با تهمینه

رستم بعد از گم کردن رخش به سمنگان رفت و با تهمینه درآمیخت.

کشتن سهراب:

رستم، سهراب نوباوه را در نبرد کشت.

پروردن سیاوش:

رستم، سیاوش را پرورد.

کشتن سودابه:

  • رستم، رهبري نخستین جنگهاي کین خواهی سیاوش را بر عهده گرفت و پیش از آن، سودابه را به انتقام پسرخوانده اش کشت.
  • رستم، هفت سال بر توران حکومت کرد.
  • رستم، ایرانیان را که در کوه هماون محاصره شده بودند، نجات داد و بر اشکبوس و کاموس و پهلوانان دیگر تورانی
  • و کشانی و چینی غلبه کرد.
  • رستم، اکوان دیو را از پاي درآورد.
  • رستم، بیژن را از چاه نجات داد.
  • رستم،کافور مردمخوار را به قتل رساند.
  • رستم در نبرد سوم کین خواهی بر پولادوند چیره شد.
  • رستم، اسفندیار را شکست داد و کشت و پسرش بهمن را پرورد.
  • رستم به دست برادرش شغاد کشته شد.


رستم، یکی از پهلوانانی است که به دودمان سام تعلق دارد. چنانکه پیش از این گفته شد در اوستا، سام، نام خانوادگی و اسم قبیله ي گرشاسپ است؛ از این رو رستم را میتوان نواده ي گرشاسپ دانست. مجملال تواریخ، چنین تبارنامه اي را براي او ذکر کرده است: رستم، پسر زال، پسر سام، پسر نریمان، پسر گرشاسف، پسر اشرط، پسر شم، پسر طورگ، پسر شیداسپ، پسر ثور، پسر تورجم، پسر جمشید

جالب آنکه در این تبارنامه برخلاف نمونه هاي مشابه، نامهاي مادربزرگان زیادي ثبت شده است. بر اساس گرشاسپ نامه، جمشید پس از گریختن از ضحاك با دختر شاه زابل به نام پريچهره ازدواج کرد و تورجم از او زاده شد. گرشاسف هم با دختر شاه روم ازدواج کرد و صاحب نریمان شد. سام هم با ماهوراج ازدواج کرد که دختر فرعون مصر -اونقیطی- بود. زال هم که با رودابه وصلت کرد.

سام در شاهنامه، فرزند نریمان و بنابراین نوه ي گرشاسپ است. پهلوانی بزرگ که در جریان نبردهاي نوپاي ایرانیان و تورانیان شجاعت بسیار به خرج میدهد و فرزندي به نام زال دارد که یکی از پیچیده ترین و معماگونه ترین شخصیتهاي شاهنامه است.

زال با موي سپید و رویی سرخ، زاده شد و از آنجا که سام او را موجودي هیولاگونه و دیوزاده میدانست و از زاده شدنش شرمگین بود، او را به جنگلی برد و در آنجا رهایش کرد تا بمیرد، اما سیمرغ که پرندهاي گوشتخوار و عظیم بود،او را برگرفت و به آشیان خود برد و همراه با فرزندان خویش بپرورد تا آنکه زال بالید و بزرگ شد و به کودکی زیبارو و نیرومند تبدیل شد. آنگاه سام که وجدانی ناراحت داشت و از رهاکردن پسرش غمگین بود، یک بار که از کنار کوهی می گذشت، زال را در آشیان سیمرغ دید و دریافت که فرزندش به این شکلِ معجزه آسا جان سالم به در برده است. سیمرغ، زال ربه پدر بازداد و سام او را گرامی داشت و بپرورد. سام، فرزند را در این هنگام زال نامید که "پیر" و "زرد" معنا میدهد. زال، تنها پهلوان شاهنامه است که پیر به دنیا می آید.

به این ترتیب، زال از ابتداي کار، زندگی خود را براساس الگوي زایش پرمخاطره آغاز کرد که ویژه ي ناجی و شاه- پهلوان است. با این وجود کسی که او را تهدید میکرد، شاهی ستمگر نبود که در اختران، قیام وي را در آینده دیده باشد، بلکه پدر خودش بود که از ویژگی ظاهري وي - یعنی پیرنمابودنش- شرمزده بود. خطر بزرگی که در کودکی وي را تهدید میکرد، تعقیبِ سربازان شاه نبود، که نیروهاي طبیعیِ پنهان شده در جنگل بودند. آن حامیاي که او را نجات داد هم، مانند شاه- پهلوانان، انسانی چوپان نبود که با طبیعت در ارتباط نزدیک باشد، بلکه خود طبیعت بود که در قالب سیمرغ، تجلی یافته بود.

به این ترتیب، زال در میان پهلوانان ایرانی جایی براي خود باز کرد و نیرومندي و خرد شگفت انگیزي که داشت در همه جا نامبردارش کرد. آنگاه، ماجراي عشقی دلکشی میان او و شاهدخت کابل -رودابه- رخ داد و از این پیوند، رستم زاده شد. رستم از همان آغاز تولد، موجودي ویژه بود. در مقام نوزاد، چندان درشت و سنگین بود که مادرش از زادنش درماند، در نتیجه زال که روابط نزدیک خود را با سیمرغ حفظ کرده بود با راهنمایی او پهلوي رودابه را شکافت و رستم را بیرون آورد و جاي زخم را دوخت. داستان زایش رستم به این روش، نخستین گزارش از یک عملِ سزارین موفق است که در آن مادر و بچه هر دو زنده مانده اند. کهنترین گزارش که از نظر تاریخی به پیش از این بازمی گردد به روایت مورخان رومی از زایش یولیوس سزار مربوط است که به همین ترتیب به دنیا آمد و نام خود را به عملِ سزارین داد، اما مادرش در این بین درگذشت.

رستم با سرعتی بسیار ببالید و بزرگ شد و به دلاوري سهمگین تبدیل شد. هنگامی که هشت ساله بود، پیل سپید غول پیکري از آخور گریخت و مردم را تهدید کرد و رستم که هنوز کودکی بیش نبود، گرز سام را برداشت و با آن، پیل را از پاي در آورد. آنگاه نخستین سفر جنگی رستم پیش آمد که در جریان آن به دژ کوه سپند حمله برد. این دژ، در متون پهلوي با نام دژ اسپند-دات ثبت که صورت دیگري از همان نامِ اسفندیار است و جالب است که نخستین و واپسین جنگ رستم به شده درگیري اش با این نام مربوط میشود.

دژ کوه سپند، قلعه اي بزرگ در مکانی دشواریاب بود که پیش از رستم نیز دلاوران سیستانی زیادي براي فتح آن گام به میدان نهاده بودند. فردوسی میگوید که نریمان، نیاي رستم، در برابر این دژ و هنگام جنگ با اربابان آن کشته شد و سام که خونخواه پدر بود در برابر دروازه هاي آن شکست خورد.

زال، رستم را براي ستاندن انتقام نیاي خویش گسیل کرد و او نخستین نبرد خود را با ترفندي دور از انتظار به انجام رساند. او به جاي آنکه از شور و شر جوانی و نابخردي نونهالی یاري بگیرد و مستقیم به دژ حمله برد، در پوشش تاجران نمک به دژ وارد شد و وقتی به درون قلعه راه یافت هویت خویش را برملا کرد و دژ را تسخیر کرد. این روش او با کردارِ اسفندیار هنگام فتح دژ رویین همسان است. با این تفاوت که رستم این ترفند را در نخستین نبرد خویش به کار زد و اسفندیار آن را در واپسین مرحله از هفتخوانِ خود و هنگامی که به مرحله ي پختگی رسیده بود.

آنگاه این مشکل براي رستم پیدا شد که هیچ اسبی یاراي کشیدن بدن تنومند و سنگین وي را نداشت؛ پس رستم به دشتی که چراگاه اسبان بود اندر شد و اسبان را یک به یک آزمود. رستم دست خویش را بر پشت اسبان مینهاد و فشاري بر ایشان وارد میکرد. همهي اسبان زیر این فشار خم میشدند یا کمرشان میشکست، جز یکی که اسبی ویژه بود و رستم او را رخش نامید. از اینجاي کار به بعد، رخش به اسب و یار و همدم همیشگی رستم تبدیل شد و رابطه ي او با سوارش شایسته ي آن است که موضوع پژوهشی مستقل قرار گیرد. رخش، هوشمندترین، زیركترین و به تعبیري دلاورترین و ماجراجوترین اسب در اساطیر ایرانی -و احتمالا اسطوره هاي جهان- است و در ارتباط با رستم است که به مرتبهي مشهورترین اسب در فرهنگ اسبمدارِ ایرانی تبدیل میشود.

نخستین ماموریتی که رستم و رخش با هم انجام دادند، بازآوردنِ کیقباد از البرزکوه بود. این داستان به احتمال زیاد از روي افسانه ي بازگشتن کیخسرو از توران برساخته شده است با این تفاوت که شاه- پهلوانی که در اینجا از سرزمینهاي وحشی به تختگاه ایران بازآورده میشود، نخستین شاه کیانی؛ یعنی، کیقباد است و آن سرزمین وحشی نیز در درون ایرانزمین و در مرکزيترین بخش آن قرار دارد نه سرزمینی پیرامونی. کیقباد به همراه رستم به دربار رفت و به جاي گرشاسپ بر تخت نشست. به این شکل، حضور رسمی و ارتباط رستم با دربار به آغازگاه عصر کیانی مربوط میشود. کوتاه زمانی بعد از تاجگذاري کیقباد، پشنگ و افراسیاب تورانی به ایران تاختند. این ابتداي کار افراسیاب بود و تازه داشت به عنوان شاه توران براي خود جایی باز میکرد. رستم در این نبرد با افراسیاب رو در رو شد و او را شکست داد. آنگاه دوران زمامداري به کیکاووس رسید و مهمترین کردارهاي رستم بر رفع و رجوع ماجراجوییهاي این شاه سرکش متمرکز شد و نجاتدادنش از تنگناهایی که دچارش میشد. نخست، کیکاووس به مازندران حمله برد و در آنجا اسیر دیو سپید شد. رستم براي نجاتدادن او ناچار شد از هفتخوان بگذرد و به این ترتیب، نشانهي دلاوري مهمی را در پایان به دست آورد که سرِ دیو سپید بود و از آن پس آن را همچون کلاهخودي بر سر میگذاشت. وقتی رستم کیکاووس را نجات داد، به همراه او و سایر پهلوانان نجاتیافتهي ایرانی به جنگ دیوان مازندران رفت و به پاداش یارياي که پسر دشتبانی به نام اولاد به او کرده بود، حکومت مازندران را به وي واگذار کرد. کار نمایان رستم در جریان جنگهاي مازندران، چیرهشدن بر پهلوانی به نام جویاي بود که پس از مرگ او مقاومت مازنیان در هم شکست. پس از آن، نبرد هفتپهلوان پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که رستم به همراه شماري از پهلوانان ایرانی که شمارشان از هفت تن هم بیشتر بود، براي شکار به جنگلهایی رفتند که در قلمرو توران قرار داشت. توس، گودرز، گرگین، زواره، بهرام، گرازه، گیو، زنگه، برزین و گستهم کسانی بودند که در این نخجیر او را همراهی میکردند. از سوي دیگر، افراسیاب و تورانیان خبردار شدند که پهلوانان ایرانی به قلمرو ایشان گام نهادهاند؛ از این رو افراسیاب، سپاهی بزرگ بسیج کرد و به مقابله با ایشان گسیل کرد. در این سپاه، پیران ویسه نیز حضور داشت و این نخستین ماجراي او در عرصهي اساطیر ایرانی بود. پهلوانان ایرانی با سپاهی تورانی که 30هزار تن سرباز داشت، رویارو شدند و ایشان را در هم شکستند و به عزیمت وا داشتند. پس از آن، ماجراي رستم و سهراب پیش آمد و هنوز زخم این حادثه ترمیم نشده بود که داستان سیاوش شروع شد. پس از مرگ سیاوش، چنانکه گفتیم، رستم به توران تاخت و افراسیاب را از آنجا راند. در این نبردها که نخستین دورهي کینخواهی سیاوش است، پهلوانی تورانی به نام پیلسم کارهاي نمایان زیادي کرد و بر زواره و فرامز، برادر و پسر رستم چیره شد، اما رستم او را شکست داد و به قتلش رساند. رستم در این نبردها بر خلاف رسم معمول خویش، خون بسیار ریخت. نخستین کسی که در این جنگها کشته شد ورازاد، شاه اسپیجاب، بود که به دست فرامرز به قتل رسید. آنگاه چنانکه گفتیم سرخه، پسر افراسیاب، به دست رستم کشته شد. در این نبردها نزدیک بود خود افراسیاب هم نابود