اسطوره ی اصالت
از ویکی زروان
بخشی از کتاب زبان، زمان، زنان
محتویات
اسطوره ی اصالت
- اسطوره ی اصالت شاید بهتر از هر جای دیگر در آرای لایبنیتس تبلور یافته باشد.
- لایبنیتس معتقد بود که تفکر از اتم هایی بنیادین تشکیل یافته است؛ بدان معنا که عناصری ذهنی و روانی که او آنها را موناد می نامید، مبنای اصلی جهان ذهن را تشکیل می دهند.
- با توجه به اینکه او معتقد بود که تفکر امری فطری است و این اتمهای بنیادین، یا در واقع ذرات اندیشه، ماهیتی تقسیم ناشدنی و گسترده دارند، بر این باور بود که برخی از این اتمها موقعیتی مرکزی و بنیادین و متمایز را نسبت به بقیه اشغال می کنند.
- این بدان معناست که از دید او، واژگانی بنیادین وجود دارند که تعریف ناپذیرند، ولی سایر واژگان و مفاهیم بر دوش آنها ایستاده اند و توسط آنها تعریف میشوند.
واژگان بنیادین
- هم لایبنیتس و هم دکارت معتقد بودند که "نظامهای زبانی" به این معنا دارای سروته هستند؛ یعنی نقاطی بنیادی و واژگانی زیربنایی و غایی در نظامهای زبانی قابل تشخیص هستند که تعریف نمیشوند، ولی تعریف تمام واژگان دیگر، به آنها مربوط اند.
- از دید او، این واژگان بنیادین را با دو ویژگی مهم میشد تشخیص داد:
- نخست آنکه در تمام زبانها وجود داشته باشند و با معنای یکسان به کار گرفته شوند
- دیگر آنکه شمار بسیار زیادی از واژگان بر مبنای تعداد خیلی کمی از این واژگان بنیادین تعریف شوند
- دکارت دو بند دیگر را نیز به این شرایط افزود و آن این که
- این واژگانِ بنیادین باید توسط شهود درونیِ افراد فهمیدنی باشند
- گذشته از آنکه در یک نظام زبانی تعریف نمیشوند، اصلا تعریف ناپذیر باشند.
- خودِ دکارت مفهومِ "اندیشیدن" در عبارت مشهورش "Sum Ergo Cogito "را به چنین معنایی به کار گرفته بود
- زبانشناسان بعدی شرط پنجمی را به این موارد افزودند آن هم اینکه، این واژگانِ بنیادین باید در تمام زبانها اسم خاص خود را داشته باشند و از سایر اسامی و مفاهیم، مشتق نشده باشند.
- به عنوان مثال لایبنیتس معتقد بود سه واژهی "من"، "این" و"فهمیدن" اتمهای پایه ی تفکرند.
- آنچه در این نگرش وجود دارد مبتنی بر آن است که، نظام زبانی ساختاری سروته دار است؛ یعنی از نقطه ی مشخصی بسیار شبیه به نظام های هندسی و ریاضی گونه آغاز می شود و با ساختی استدلالی و تعاریفی پیاپی، به کلیت بدنه ی "زبان" تعمیم می یابد.
زبان سر و ته ندارد
- این نگرش، با توجه به داده های امروزینِ ما نادرست است؛ یعنی زبان به ظاهر کلافی درهم وبرهم و سردرگم از روابط اجرایی است که نقاط بنیادینی که به این شکلِ شفاف و روشن تعاریفی پیاپی را به دنبال داشته باشد، در آن دیده نمی شود.
- در واقع، نظام زبانی فاقد واژگان بنیادی به معنای لایبنیتسیِ کلمه است؛ یعنی هیچ واژه ای در آن وجود ندارد که تمام پنج شرط یادشده را برآورده سازد.
- هیچ نظام محدودی از واژگان نیست که توانایی تعریف تمام واژگانِ دیگر را داشته باشد و هیچ واژه ای در زبان نیست که بدون ارجاع به واژگان دیگر معنایش به طور شهودی درک گردد.
- به این ترتیب چنین مینماید که، باورِ اندیشمندانی که به اسطوره ی اصالت در مورد زبان اشاره میکردند، به این نکته بازگردد که ایشان زبان را همچون زبانی مصنوعی مانند ریاضیات در نظر میگرفتند.
- امروز ما میدانیم که، زبانِ طبیعی ساختاری بسیار پیچیده تر از زبانهای فنی و مصنوعی مانند ریاضیات یا زبانهای رایانه ای دارد و زبان طبیعی، که مبنای اصلیِ رمزگذاریِ مفاهیم در قالب نشانگان است، اتفاقاً ساختاری بسیار شبکه ای، پیچیده، خودارجاع و متراکم دارد.
- به این معنی که روابط درونیِ میان نشانگان زبانی، روابطی بسیار پیچیده، و معمولا مبهم و پرسش برانگیز است و اصلا آن روابط دقیق و پایداری که موردِ نظر لایبنیتس بود، میانشان دیده نمیشود.
جم ها، خشتهای برسازنده زبان
- در عین حال باید به این نکته اشاره کرد که، این شبکه ی خودارجاع و روابطِ معمولا سردرگمِ میان نشانه ها قواعدی در میان خود دارد.
- تمایز و جفت های متضاد معنایی در این میان نقشی به سزا ایفا میکند و خودِ این جم ها، یعنی خشت های مفهومیِ برسازنده ی زبان، موقعیتی یکسان و متقارن ندارند، بلکه بعضی از آنها در تعریف ها و در چفت وبست شدنِ میان نشانگان، موقعیتی مرکزی تر و برخی دیگر موقعیتی پیرامونی را اشغال میکنند.
- این بدان معناست که، نظام زبانی سروته ندارد ولی مرکز و حاشیه دارد
- سروته نداشتنِ آن، به این معناست که واژگان در آن حرف اول را نمیزنند بلکه جم ها در آن نقش اصلی را ایفا می کنند.
جم های کانت
- سه جم اصلی ای که موردِ نظر کانت بود، و سه عرصه ی زیبایی شناسی، اخلاق و شناخت علمی را از یکدیگر متمایز میکرد در بسیاری از نظام های فرهنگی و زبانی، به راستی، موقعیتی مرکزی دارند.
- از دید کانت، این سه حوزه شناختِ عمومیِ بشر را تشکیل میدهند و از استقلالی نسبی نسبت به هم برخوردارند.
- در نگرش ما، این سه عرصه در واقع حوزه هایی از رمزگذاریِ معنا هستند که در اطراف سه جم مرکزی شکل گرفته اند:
- حوزه ی زیبایی شناسی، ساختاری از رمزگان را در بر می گیرد که در اطراف جم مرکزی زیبا / زشت متراکم شده است
- نظامهای اخلاقی در اطراف جمِ خوب / بد؛
- نظام شناخت علمی در اطراف جمِ درست ـ نادرست سازمان یافته است
- جم هایی داریم که موقعیتی مرکزی را در شبکه ای از مفاهیم ایفا می کنند، اما این بدان معنا نیست که خودشان از تعریف بی نیاز باشند یا به طور شهودی درک شوند یا موقعیتی پایدار و تثبیت شده داشته باشند.
- تمام این مفاهیم با توجه به ارجاعاتی که به عناصر و جم های اطراف خود می دهند، در گذر زمان دستخوشِ تغییر و دگردیسی میشوند.