جامعهشناسی اعتیاد
۱. اگر جوامع انسانی از دیدگاهی سیستمی نگریسته شوند، نظامهایی پیچیدهاند که همچون جانداران برای بقای خود تلاش میکنند، رشد میکنند، پیر میشوند و در نهایت میمیرند. جوامع انسانی نیز مانند بدنهای زنده، دورههایی از سرزندگی و شادابی یا خمودگی و ضعف را تجربه میکنند و همچون جانداران، بیمار و رنجور میشوند.
جامعهشناسان، شاخصهایی مانند توان تولید اقتصادی، توانمندی در عرصهی تولید فرهنگ و امکان آفرینش فن و هنر و علم را به عنوان نمایندگانِ سلامت و قدرت یک جامعه در نظر میگیرند. بر مبنای این متغیرها میتوان عوامل سودمند و زیانمند به حال جامعه را نیز شناسایی و بر رخدادهای جامعهشناختی از این زاویه ارزشگذاری کرد.
جامعهشناسان در مورد ارزش و سود و زیان برآمده از برخی از رخدادهای کلان اجتماعی اتفاق نظر ندارند. امروزه هستند کسانی که وقوع یک انقلاب سیاسی یا اجتماعی را علامت شادابی و تندرستی جامعه بدانند و دیگرانی هم هستند که این را از نشانههای آشکارِ بیماری و ضعف محسوب کنند. با وجود این اختلاف نظرها در برخی از زمینهها، توافقی عام وجود دارد. مثلا همه قبول دارند که فراگیرشدن طاعونی که در انتهای قرون وسطا یک سوم مردم اروپا را از بین برد، برای آن جامعه نوعی بیماری خطرناک تلقی میشد و همگان میپذیرند که پیدایش انقلاب صنعتی یا تحول در رسانههای عمومی به شادابی و قدرتمندتر شدن جوامع مدرن کمک کرده است. فقر و خشونت در تمام مدلهای جامعهشناسانه نشانهی ضعف یک جامعه محسوب میشود و همگان افزایش سطح دانش عمومی و بهرهوری اقتصادی بالا را نشانهی قدرت و نیرومندی یک جامعه میدانند.
یکی از پدیدههایی که در مورد ارتباطش با ضعف اجتماعی توافق وجود دارد، اعتیاد است. اتفاق آرای چشمگیری در مورد این حقیقت وجود دارد که جامعهی درگیر با اعتیاد، جامعهای ناتوان و ضعیف است و در زمینهی شاخصهای وابسته به قدرت، افتی آشکار را تجربه میکند. اعتیاد، نوعی بیماری است که در سطح جوامع بروز میکند و بخشی از نیروی انسانی آنان را فلج میسازد.
اگر با دیدی عینی و بیطرفانه از بیرون به پدیدهی اعتیاد بنگریم، شگفتیهای بسیاری را تشخیص خواهیم داد. آنچه که از بیرون دیده میشود آنست که برخی از اعضای یک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستیابی به مادهای شیمیایی میکنند که نه تنها هیچ کمکی به بهبود زندگیشان نمیکند که در نهایت مایهی نابودیشان هم میشود. اگر معتادان از فاصلهی کافی بدانها نگاه کنیم انسانهایی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجیده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دستیافتن به مادهای مخدر/محرک هزینه میکنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگیر از دست میدهند.
اگر با دیدی عینی و بیطرفانه از بیرون به پدیدهی اعتیاد بنگریم، شگفتیهای بسیاری را تشخیص خواهیم داد. آنچه که از بیرون دیده میشود آنست که برخی از اعضای یک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستیابی به مادهای شیمیایی میکنند که نه تنها هیچ کمکی به بهبود زندگیشان نمیکند که در نهایت مایهی نابودیشان هم میشود. اگر به معتادان از فاصلهی کافی نگاه کنیم انسانهایی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجیده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دستیافتن به مادهای مخدر/محرک هزینه میکنند و پس از واردکردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگیر از دست میدهند. به تعبیری عامیانه -ولی کاملا درست و دقیق- اعتیاد، شکلی فراگیر از خودکشی تدریجی است. این رفتار غریب در نگاه اول، توجیهناپذیر مینماید. چرا یک آدم باید خطر قانونشکنی را بپذیرد، شماتت اطرافیانش را به جان بخرد و منابع مالیاش را از دست بدهد و در مقابل، تنها ناتوانی، ضعف بدنی، نارساییهای فیزیولوژیک و عمر کوتاه را به دست آورد؟
۲. اگر اعتیاد تنها در سطح جامعهشناختی نگریسته شود، به پدیداری نامفهوم و معمایی ناگشودنی مینماید. برای درک دقیقتر این پدیده، لازم است به سطوح زیستشناختی و روانشناختی اعتیاد هم بنگریم و ببینیم در این لایهها چه توضیحی برای رفتار معتادان وجود دارد.
شواهد زیستشناختی نشان میدهند که ماده مخدر در واقع نوعی مادهی سمی است که در حالت پایه توسط گیاهان ساخته میشود و بر روی دستگاه عصبی اثر میگذارد. این مواد هم مانند تمام سمهای دیگر باعث اختلال در عملکرد فیزیولوژیک بدن، نارساییهای زیستی و در نهایت کوتاهشدن عمر یا مرگ ناگهانی میشود.
با وجود این بر خلاف مواد سمی معمولی، افرادی که در معرض این سمها قرار میگیرند، تلاش نمیکنند تا خود را از این علایم رها کنند. برعکس در عمل میبینیم که افراد معتاد نه تنها از این مواد پرهیز نمیکنند، که فعالانه میکوشند تا پیامدهای ناخوشایند یادشده را تشدید نمایند. همین جاست که پرسش اصلی مطرح میشود؛ چرا مواد مخدر -که از نظر شیمیایی نوعی مادهی سمی هستند- رفتاری چنین ویژه را در مبتلایان به اعتیاد باعث میشوند؟
چنین مینماید که معمای جامعهشناختی اعتیاد، آنگاه که در سطح زیستشناختی هم نگریسته شود به معمای دیگری با همان پیچیدگی و ابهام منتهی میشود. در سطح جامعهشناختی با کنشگرانی اجتماعی رویارو هستیم که فعالانه کارکردهای خود را مختل میکنند و در سطح زیستی با جانورانی برخورد میکنیم که مشتاقانه به استقبال پیامدهای وحشتناک مصرف مادهای سمی میروند.
چنین مینماید که معمای جامعهشناختی اعتیاد، آنگاه که در سطح زیستشناختی هم نگریسته شود به معمای دیگری با همان پیچیدگی و ابهام منتهی میشود. در سطح جامعهشناختی با کنشگرانی اجتماعی رویارو هستیم که فعالانه کارکردهای خود را مختل میکنند و در سطح زیستی با جانورانی برخورد میکنیم که مشتاقانه به استقبال پیامدهای وحشتناک مصرف مادهای سمی میروند.
این معما تنها زمانی گشوده میشود که به رابطهی فرد معتاد و ماده مخدر در سطحی روانشناختی هم نگاه کنیم.
وقتی که با نگرشی تحلیلی به رفتارهای سیستمهای پیچیدهی تکاملی -مانند جانداران و جوامع- نگاه کرده و چگونگی سازمانیافتن انتخابهایشان را بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که در هر یک از سطوح توصیفی این سیستمها عاملی محوری وجود دارد که هدف و چارچوب خواستهای آن سیستم را در آن سطح تعیین میکند. در سطح زیستشناسی، تمام سیستمهای جاندار، هدفی یگانه را دنبال میکنند و آن هم بقاست. اگر کلیهی رفتارهای کلیهی جانداران را بررسی کنیم و به دنبال قاعدهای برای آن بگردیم، میبینیم که بخش عمدهی آنها با هدفِ تداوم بقا و زندهماندن انجام شدهاند.
این مفهوم زندهماندن و تداومیافتن را باید به مفهوم تکاملی فهمید؛ یعنی جانداران برای تداومبخشیدن به بقای کدهای ژنتیکیشان تلاش میکنند و این کار را با افزایش عمر خویش یا بیشترکردن احتمال انتقال کدهای ژنتیکیشان به نسلهای بعدی انجام میدهند. در سطح روانشناختی، محور اصلی سازماندهندهی رفتار پیچیدهترینِ سیستمهای زنده -یعنی جانوران – لذت است؛ یعنی چنین مینماید که تمام جانوران پیچیدهای که میتوانند صاحب ادراک روانی تلقی شوند برای دستیابی به لذت تلاش میکنند و در این راستا رفتار خود را تنظیم مینمایند. در سطح جامعهشناختی، دستیابی به قدرت اجتماعی و پایداری جوامع، هدف اصلی است و گویا تمام روندهای تنظیمشدهی اجتماعی در این راستا سوگیری کنند.
با این توضیح، معمای اعتیاد، شگفتتر مینماید؛ چراکه اعتیاد درسطح جامعهشناختی و زیستی به طور مشخص با این هدف اعلام شده و محور بنیادینِ تنظیم رفتار ناهمخوانی دارد. جامعهای که با اعتیاد دست به گریبان است قدرت خود را در حوزههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… از دست میدهد و فردی که معتاد است با کاهش عمر، کمشدن بختِ باروری و پرورش کودک و … رویارو میشود. به این ترتیب، بار دیگر پرسش اصلی ما مطرح میشود. پدیدهای که به این شدت قواعد حاکم بر رفتار سیستمهای پیچیده را نقض میکند، چگونه قابل توجیه است؟
۳. کلید پاسخگویی به معمای اعتیاد در سطح روانشناختی نهفته است. فرد معتاد به این دلیل از مواد مخدر استفاده میکند که مصرف این ماده در سطح روانشناختی با نوعی اختلال در درک و فهم لذت همراه است.
چنانکه میدانیم مرکز اصلی تعریف تمام معانی و مفاهیم و ادراکات و حسها و دریافتها، مغز است. مغز است که جهان خارج را میشناسد و رخدادهایش را رمزگذاری و صورتبندی میکند و معنایی را به آنها نسبت میدهد. مغز است که تصویری خوشایند یا نازیبا از خویشتن را ترسیم میکند و در راستای بیشینهکردن لذتِ این منِ درونی و مقدس برنامهریزی و اندیشه میکند. مغز است که لذت میبرد و رنج میکشد.
مغز از دیدگاه علمی، ماشینی زیستشناختی است. پردازشگر عظیم و بسیار بسیار پیچیدهایست که از تجمع ۶۰میلیارد سلول عصبی حاصل شده و در جریان تبادل پیام بین این جمهوری عظیم از یاختههاست که میفهمد و میاندیشد. تبادل پیام در مغز از راه ردوبدل شدن پیغامهایی شیمیایی ممکن میشود که ناقل عصبی نام گرفتهاند. برخی از این ناقلهای عصبی برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص یافتهاند. این بدان معناست که ما هنگام لذتبردن، در واقع ترشح مادهای در مغزمان را در سطح روانی «میفهمیم». مغزِ بسیار بسیار هوشمند ما با وجود نبوغی که در زمینهی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان میدهد در سطح بیوشیمیایی، احمقی بیش نیست. مغز، تنها زبان ناقلهای عصبی را میشناسد و رمزهای شیمیایی این لایه را برای کارکردهای خویش مورد استفاده قرار میدهد.
بنابراین، مغزِ بسیار هوشمند ما معمار کاخی عظیم و شکوهمند است که بر پایههایی لق برافراشته شده است. پایههایی که بر مبنای شواهد تکاملی، گویا همواره برای نگهداری بناهایی به این عظمت ناپایدار و لق هستند و خواهند بود. این پایههای لق، تبادلات شیمیایی بین نورونهاست. تبادلاتی که اندیشیدنی چنین پیچیده و فریبهایی به همین پیچیدگی را برای مغز ممکن میسازند. مغز با وجود ساختار بغرنج و شگفتآورش گاه به شکلی بسیار ساده و پیشپاافتاده فریب میخورد.
اعتیاد، اشتباهی است که مغز در سطح شیمیایی مرتکب میشود. مغز، تنها مولکولهای تحریکشدهی مربوط به دستگاه شناسندهی لذت را میشناسد و هر مادهای که این دستگاه را تحریک کند، نوعی از لذت را برایش به ارمغان میآورد، حتی اگر این ماده سمی باشد.
مواد مخدر، چنانکه گفتیم مولکولهایی سمی هستند که در حالت پایه توسط گیاهان تولید میشوند و بر این دستگاه ظریف و بغرنج تاثیر میگذارند. مرکز اثر این مواد همان بخشی از مغز است که لذت را درک میکند. مواد مخدر به این دلیل مصرف میشوند که احساسی شبیه به لذت را در مغز تولید میکنند. این مواد در واقع اثر ناقلهای عصبی مربوط به لذت را در مغز شبیهسازی کرده و به همین دلیل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا میکنند. به این ترتیب، پدیدهی شگفتآور اعتیاد ظهور میکند. گیاهانی که در جریان سیر تکامل خود برای مقابله با پستاندارانی گیاهخوار -عمدتا چارپایان- موادی سمی تولید میکردند ناگهان با پستاندار دیگری روبرو شدند که این مواد سمی را به دلیل اثر مخدرش مشتاقانه مصرف میکرد. به این ترتیب، طنزی تلخ شکل میگیرد. آدمیان همراه با گیاهانی مانند گندم و درختان میوه که برایشان لذتهای زیستی تولید میکنند، گیاهانی سمی مانند خشخاش و تنباکو را هم میکارند تا از آنها شکلی مسخشده و مصنوعی از لذت را برداشت کنند.
لذت ناشی از مواد مخدر از چند نظر با لذتهای عادی تفاوت دارد. نخست آنکه به دلیل اثر مستقیم مادهی مخدر بر مغز از روند پردازش عصبی پیچیدهای که پشتوانه سایر لذتهاست محروم است، از این رو لذت ناشی از مواد مخدر فاقد معناست. معتاد، لذت خود را به صورت نوعی منگی -غیاب معنا- یا هذیان و توهم -آشفتگی و هرج و مرجِ معنایی- تجربه میکند.
دومین تفاوت آن است که مواد مخدر به دلیل خصلت سمیشان، سلولها و دستگاههای زیستی -و به ویژه سیستم رمزگذار لذت- را تخریب میکنند، از این رو معتادان از سویی به تدریج امکان لذتبردنِ طبیعی از تجربههای خوشایند عادی را از دست میدهند و از سوی دیگر ناچار میشوند هر بار مقدار بیشتری از مواد مخدر را برای درک همان مقدار لذت اولیه مصرف کنند. دلیل اصلی این امر، تخریب تدریجی دستگاه عصبی و بخشهای مربوط به درک لذت است.
سومین تفاوت آن است که لذت ناشی از مواد مخدر بر خلاف سایر لذتها امری انتخابی نیست. فرد معتاد، تنها راهی که برای لذتبردن میشناسد، استفاده از مواد مخدر است. لذت اعتیاد، ریشه در ویرانی سایر اشکال لذت دارد و سایر لذتها را به تدریج ناممکن میسازد. به این ترتیب، فرد معتاد حق انتخاب چندانی ندارد. اعتیاد نوعی از غذا یا شکلی از شناخت نیست که لذتش با لذتِ سایر غذاها و شناختهای دیگر رقابت کند. شکلی یگانه، مستبد، فراگیر و خودکامه از لذت است که پوکی معناییاش را با ناممکنکردن سایر لذتها جبران میکند.
لذت ناشی از اثر مواد شیمیایی بیرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زیستی -ناشی از ارضای نیازهای فیزیولوژیک مانند گرسنگی و میل جنسی- و لذات راستین -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با دیگران و…- تفاوت دارد. این شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شیمیایی است که بر خلاف دو نوع لذت یادشده با اهداف سطوح زیستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل میکند و در عمل، فرد را از میدان کنش اجتماعی و زیستی پس میزند. به همین دلیل هم نام لذتهای دروغین را میتوان برای اشاره به آن برگزید.
لذت ناشی از اثر مواد شیمیایی بیرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زیستی -ناشی از ارضای نیازهای فیزیولوژیک مانند گرسنگی و میل جنسی- و لذات راستین -ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با دیگران و…- تفاوت دارد. این شکلی سبک، خالی از معنا و تکرارشونده از لذتی شیمیایی است که بر خلاف دو نوع لذت یادشده با اهداف سطوح زیستی و اجتماعی -بقا و قدرت- تداخل میکند و در عمل، فرد را از میدان کنش اجتماعی و زیستی پس میزند. به همین دلیل هم نام لذتهای دروغین را میتوان برای اشاره به آن برگزید.
به این ترتیب، معمای رفتار معتادان و جوامع معتاد گشوده میشود. رفتار معتادان، رفتار اعضای انتخابگر و اندیشمند جامعه نیست، بلکه الگویی اجباری، مکانیکی و ماشینگونه است. معتاد، صاحب مغزی پویا و انتخابگر نیست که گزینههای متنوعی را برای لذتبردن در پیش رو داشته باشد و فعالانه از میان آنها دست به انتخاب بزند، بلکه تنها، ماشینی است که فقط با سوخت خاصی کاری واحد را انجام میدهد که چیزی نیست جز سوختگیری مجدد!
رفتار توضیحناپذیر فرد معتاد به عنوان جانداری علاقمند به بقا یا عضوی نیازمند به قدرت در جامعه، هنگامی مفهوم میشوند که حلقهی معیوبِ سطح روانشناختی نیز نگریسته شود. اختلال در این لایه است که فلجشدن کارکردهای جامعهشناختی و زوال زیستشناختی بدن را چنین آسان، پذیرفتنی میسازد.
۴. اما اگر اعتیاد، امری چنین زیستشناختی و شیمیایی است، چرا توزیع آن در میان جانداران اینقدر کم است؟ قاعدتا بخش مهمی از جانوران که دستگاه عصبی پیچیدهای دارند باید بتوانند معتاد شوند، اما به ظاهر اعتیاد را در سایر جانوران نمیبینیم. چگونه است که از میان این همه جانوری که مانند ما به دستگاه عصبی تولید لذت مجهزند، تنها مغز ماست که گول میخورد و معتاد میشود؟
در واقع پاسخ به این پرسش از دو راه ممکن است. راه نخست آن است که به چگونگی عملکرد مواد مخدر در یک فرد بیندیشیم و به این نکته دقت کنیم که در نهایت، استفاده از مواد مخدر و محرومشدن از تمام الگوهای دیگرِ لذتبردن، امری است بیمارگونه که بر اختلالی در عملکرد دستگاه عصبی دلالت دارد. شواهد نشان میدهد که نقایص وراثتی و اختلالهای فیزیولوژیک به شکلی روشن زمینهی ابتلا به اعتیاد را فراهم میکنند. این امر چنان اهمیتی دارد که امروزه بسیاری از زیستشناسان، اعتیاد را نوعی اختلال وراثتی و اشکال در سیمکشی اعصاب مربوط به لذت میدانند، نه عارضهای اخلاقی و انتخابی.
در حالت عادی انتخاب طبیعی سخت و بیرحمانهای در جهان زنده حاکم است و جانورانِ دارای اختلالهایی از این دست خیلی زود در مسابقهی شدید برای زندهماندن از دور خارج میشوند. به دلیل همین زمینهی زیستی سخنگیرانه، در میان جانورانی که ما میشناسیم، معتادان بخت چندانی برای بقا ندارد، اما اگر چنین است، چگونه است که آدمیان چنین آسان معتاد میشوند؟ چرا امکان ابتلا به این عارضه و آن زمینهی زیستی و وراثتی در میان انسانها چنین شایع است؟
پاسخ این مسئله به اجتماعیبودنِ انسان بازمیگردد. انسان، جانوری اجتماعی است؛ یعنی موجودی است که در شبکهای درهمبافته از همنوعان خود زندگی میکند و بدون پشتیبانی ایشان بخت چندانی برای بقا در محیطهای طبیعی ندارد. فکر میکنید هر ساله چند نفر در سراسر جهان به دلیل گمشدن در محیطهای طبیعی، یعنی از دست دادن پشتیبانی اجتماعی کشته میشوند؟
اجتماعیبودن به آدمیان این امکان را میدهد که کامل نباشند. انسانی که اختلالهای خفیفی در سیستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبیعی حذف نمیشود چون از یاری آدمیان دیگری برخوردار است که آنها هم به نوبهی خود ممکن است درگیر با چنین مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقصالخلقه و دارای نقصهای شدید وراثتی را هم حمایت میکند و آنها را به سن بلوغ میرساند؛ از این رو انتقال ژنهایی که اخلالات ریز و ظریفی مانند اعتیاد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی مینماید، اما اگر دلیل شیوع اعتیاد در آدمیان، اجتماعیشدنشان باشد باید انتظار داشته باشیم که اعتیاد را در سایر حانوران اجتماعی هم ببینیم.
اجتماعیبودن به آدمیان این امکان را میدهد که کامل نباشند. انسانی که اختلالهای خفیفی در سیستم پاداش و لذت خود داشته باشد توسط عوامل طبیعی حذف نمیشود چون از یاری آدمیان دیگری برخوردار است که آنها هم به نوبهی خود ممکن است درگیر با چنین مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقصالخلقه و دارای نقصهای شدید وراثتی را هم حمایت میکند و آنها را به سن بلوغ میرساند؛ از این رو انتقال ژنهایی که اخلالات ریز و ظریفی مانند اعتیاد را منتقل کنند در موجودی اجتماعی مانند انسان، عادی مینماید، اما اگر دلیل شیوع اعتیاد در آدمیان، اجتماعیشدنشان باشد باید انتظار داشته باشیم که اعتیاد را در سایر حانوران اجتماعی هم ببینیم.
دومین پاسخی که میتوان به پرسش یادشده داد همین است. انسان، تنها جانوری نیست که معتاد میشود. اعتیاد پدیدهایست که در تمام جانوران اجتماعی دیده میشود. زنبورها با خوردن شهد گل گیاهانی مانند شاهدانه و خشخاش شکلی از اعتیاد به این مواد را تجربه میکنند و جالب آن است که زنبوران معتاد به دلیل بوی خاص بدنشان از سوی نگهبانان کندو شناسایی شده و از ورود به جامعهشان منع میشوند.
اعتیاد در میان مورچگان شکل شگفتانگیزی به خود میگیرد، چراکه تولیدکنندهی مواد مخدر در این رده از حشرات، گیاهان نیستند بلکه حشرات دیگری هستند که به صورت انگل در لانهی مورچگان زندگی میکنند و از منابع غذایی یا حتی نوزادان آنها تغذیه میکنند. این سوسکهای انگل از غددی بر شکمشان مواد مخدر ترشح میکنند. مورچگانی که در حالت عادی مهاجمان و بیگانگان را از لانهشان میرانند با لیسیدن ترشحات این غدد، منگ و گیج میشوند و حضور این قاچاقچیهای ۶ پا را در لانه نادیده میگیرند. علایمی مانند بیتحرکی، منگی، واکنش نشانندادن نسبت به محرکها، اختلال در انجام فعالیتهای اجتماعی، آسیب به دستگاه عصبی و در نهایت مرگ از مواردی هستند که در اعتیاد انسان و حشرات اجتماعی به شکل مشترک دیده میشوند.
۵. اما بحث ما در اینجا، اعتیاد در آدمیان است. بگذارید ببینیم چگونه یک جامعه با اعتیاد درگیر میشود؟
چنانکه گفتیم، جهان آشنای پیرامون ما میتواند دست کم در سه سطحِ زیستی، روانی و اجتماعی نگریسته شود. هر یک از این سطوح درجهای از دقت و شکلی از مشاهده را در بر میگیرد، نه ماهیتی مجزا و پدیداری مستقل. به عبارت دیگر، هر سه لایهی توصیفی یادشده به موضوع یکسانی ارجاع میکنند.جامعه چیزی جز هویتهای روانی نیست که هر یک به بدنی زنده مجهز هستند.
جامعه، تنها هنگامی میتواند وجود داشته باشد که بدنهایی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهایی معناهای مربوط بدان را بازتولید کنند. جامعه، تنها با تکیه به سطوح توصیفی زیرین میتواند وجود داشته باشد. پس یک جامعه را میتوان از زاویهای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثیر بدنها و تضمین بقا یا نظامی برای تولید و توزیع لذت و تامین حداقلی از آن دانست.
بدنهای زنده آنگاه که از حدی پیچیدهتر شوند مغزهایی چنان بغرنج را پدید میآورند که به هویتی روانی میانجامد و همین هویتها وقتی با یکدیگر وارد کنش متقابل شدند و روابطشان با هم از حدی بغرنجتر شد، جوامع را تشکیل میدهند. جامعه، روان و بدن، سه شکلِ نگاهکردن به یک چیز هستند، نه سه چیز متمایز.
این بدان معناست که جامعه، تنها هنگامی میتواند وجود داشته باشد که بدنهایی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهایی معناهای مربوط بدان را بازتولید کنند. جامعه، تنها با تکیه به سطوح توصیفی زیرین میتواند وجود داشته باشد. پس یک جامعه را میتوان از زاویهای خاص به عنوان دستگاهی برای تکثیر بدنها و تضمین بقا یا نظامی برای تولید و توزیع لذت و تامین حداقلی از آن دانست.
جامعه از این دید، بستری است که امکان لذتبردن ذهنهای مقیم آن را فراهم میکند.
یکی از شاخصهایی که برای سنجش سلامت و قدرت جامعه میتوان تعریف کرد، قابلیت جامعه برای تولید لذت است. اینکه جامعه برای چه نسبتی از جمعیتش دستیابی به چه مقداری از لذت را ممکن میکند، همان است که محور جامعهشناسی طبقات اجتماعی و بحث قشربندی اجتماعی قرار میگیرد. در حالت عادی، این شانس لذتبردن از مجرای جامعه با معیارهایی قراردادی و کمی -مانند مقدار پولی که فرد خرج میکند، حجم غذایی که مصرف مینماید، مساحت و کیفیت زیستگاه/خانهای که اشغال میکند و…- سنجیده میشود، اما این تنها روش برای تخمین کارایی و سلامت جامعه نیست. یک معیار بسیار مهم -و معمولا نادیده انگاشتهشده- نسبت میان سه نوع لذتی است که برشمردیم. جامعهای مانند روم باستان که طبقهی حاکمهاش از نظر مصرف مواد غذایی و تولید مثل جنسی، درخشان مینمود، اما توسعهی فرهنگی و لذات راستین چندانی را ایجاد نکرد، چندان سالم نمینماید و جامعهی افغانستانِ عصر طالبان که احتمالا مردمانش لذت دروغین زیادی را از برکت کشت خشخاش دریافت میکردند نیز قدرتمند و سزاوار تحسین نمینماید.
یکی از شاخصهایی که میتوان برای سلامت جامعه تعریف کرد، مقدار سه نوع لذت یادشده نسبت به هم است. جامعهای که از حداقلی از لذتهای زیستی و حجمی بسطیابنده و بالنده از لذتهای راستین برخوردار باشد، جامعهای شاداب، سالم و نیرومند است. جامعهای که در مرتبهی کشمکش برای دستیابی به لذتهای زیستی پایه فرو مانده باشد -مانند جوامع قحطیزدهی آفریقایی- و جوامعی که فقر لذت خود را از راه مصرف مواد شیمیایی جبران کنند -مثالهای آشنای زیادی در این مورد وجود دارد- آشکارا ضعیف و بیمار تلقی میشوند.
جامعه، نظامی خودسازمانده است؛ یعنی کارکردهای آن بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند و شبکهای متداخل از رفتارهای مرتبط با هم را ایجاد میکنند. نارسایی در یک کارکرد، معمولا به تنشی میانجامد که با ظهور کارکردهای جدید در سطوح دیگر جبران میشود. قحطی به پیدایش سیاستهای ریاضتکشی اقتصادی منتهی میشود و جنگ به توسعهی صنایع نظامی ختم میگردد. این قاعدهی جبرانی از تلاش جامعه برای نیل به پایداری در شرایطی که بحرانی برای این پایداری روی داده، ناشی میشود. چنین قاعدهای برای پویایی لذت در جوامع نیز راست مینماید. با توجه به اینکه بقا ابتداییترین شرطِ پایداری جامعه است و رفع تنشهای مربوط به بقا -مثل گرسنگی و میل جنسی- به تولید لذتهای زیستی منتهی میشود، خطرناکترین عارضهای که برای سیستم لذتِ یک جامعه میتواند رخ دهد، نارسایی و قحطی لذتهای طبیعی است.
یک جامعه ممکن است از دو راه برای دستیابی به لذتهای طبیعی دچار مشکل شود.
رایجترین و مشهورترین مشکل، مسئلهی اقتصادی است. جامعهای که اضافه جمعیت زیادی دارد، منابع طبیعی کمی برای تولید غذا دارد یا از نظر ثروت سرانه -در سطح بینالمللی- فقیر تلقی میشود، امکان دستیابی اعضایش به حداقلی از لذتهای پایه را فراهم نخواهد کرد. به این ترتیب، قدیمیترین و رایجترین مشکلی که میتواند تولید و توزیع لذت طبیعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانهی منابعِ تولیدکنندهی آن است.
رایجترین و مشهورترین مشکل، مسئلهی اقتصادی است. جامعهای که اضافه جمعیت زیادی دارد، منابع طبیعی کمی برای تولید غذا دارد یا از نظر ثروت سرانه -در سطح بینالمللی- فقیر تلقی میشود، امکان دستیابی اعضایش به حداقلی از لذتهای پایه را فراهم نخواهد کرد. به این ترتیب، قدیمیترین و رایجترین مشکلی که میتواند تولید و توزیع لذت طبیعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانهی منابعِ تولیدکنندهی آن است.
گذشته از این شکلِ رایج، یک شکل غریبِ دیگر هم از نارسایی لذتهای طبیعی هم در جوامع دیده میشود که میتواند آن را با فقر منابع فرهنگی نامگذاری کرد. تولید و توزیع عادی و بسامانِ لذت در یک جامعه، تنها به منابع تولیدکنندهاش بستگی ندارد، بلکه به الگوی مصرف هم مربوط میشود. ممکن است جامعهای در تولید لذت کافی شکست بخور، یا در سازماندهی مصرفکنندگانش ناکام شود و در هر دو حالت، آنچه که ظاهر میشود، فقر سرانهی لذت طبیعی در سطح اجتماعی است.
مشکل اقتصادی، بیانگر اختلالی است که در نظام تولید لذتِ جامعه وجود دارد. توسعه نیافته بودنِ عقلانیت ابزاری و نقص در ساز و کارهای تولید اقتصادی، مشهورترین عواملی هستند که این مشکل را پدید میآورند. جوامعی که با مشکل اقتصادی روبرو هستند، راه چارهای آشکار و روشن در برابر خود دارند ؛ باید تولید لذت خود را افزایش دهند. این کار میتواند با بهینهسازی نظام اقتصادی، بهبود شیوهی تولید، صنعتی کردنِ خط تولید، تربیت نیروهای متخصص، یا بهرهبرداری از منابع دست نخوردهی مواد خام تحقق یابد. جوامعی که با مشکل تولید لذت روبرو میشوند، مسیری کوبیده و هموار را در پیش روی خود دارند، که البته ممکن است در عبور از آن کامیاب شوند یا شکست بخورند. اما امکان گم شدنشان در این شاهراه وجود ندارد. جوامع انسانی در طول پنج هزارهی گذشته آنقدر با مشکل تولید اقتصادی دست و پنجه نرم کردهاند و صورت این مسئله آنقدر برای همهشان مشابه بوده است که راهکارهایی مشخص و جا افتاده برای رفع آن پدید آمدهاند.
اما جوامعی که با مشکل مصرف لذت روبهرو هستند چنین وضعیتی ندارند. جامعهای که در سازماندهی مصرفکنندگان لذتش مشکل دار، از بسیاری از زوایا بحرانزده و ناپایدار مینماید. چنین جامعهای از منابع طبیعی و مواد خام لازم برای تولید اقتصادی بهرهمند است و سازوکارهای اقتصادی به نسبت موفقی برای تولید لذت در اختیار دارد، اما امکان توزیع متعادلِ آن را در میان جمعیت ندارد و از اعضایی که بتوانند این منابع تولیدشده را درست مصرف کنند، محروم است.
از آن رو این مشکل را فرهنگی نامیدیم که به ظاهر نوعی اختلال نرمافزاری و معنایی علت اصلی نارسایی لذت در این جوامع است. جامعهای که به دلیل وجود تابوهایی اخلاقی، بهرهمندی از اشکالی زیربنایی از لذتهای طبیعی را ناشایست میداند، نظامی فرهنگی که دستیابی اعضایش به حوزههایی طبیعی و ضروری از لذت طبیعی را منع میکند و ساختی اجتماعی که نوع برخورداری اعضای جامعه را به شکلی نابرابر و تبعیضآمیز تنظیم میکند از زمرهی این مشکلات فرهنگی هستند.
بخش مهمی از مسیحیان اروپایی در طی هزار سالی که قرون وسطا طول کشید از شکلی از نارسایی غذایی و سوءتغذیه رنج میبردند که دلیل اصلیاش، پرهیز از خوردن گوشت بدون جایگزینکردن مادهی پروتئیندار دیگری بود. مسیحیان اروپایی به دلیل دسترسی به منابع دریایی گوشت سفید امکان رفع این نقیصه را داشتند، اما با توجه به اینکه کلیسای کاتولیک در آن دوره خوردن ماهی را در حدود یکسوم از روزهای سال ممنوع و حرام میدانست، امکانِ عملی رفع این نقص را از دست دادند. اهالی اسپارت باستان به دو طبقهی اصلی بردگان و اربابان تقسیم میشدند. بر اساس قاعدهای عمومی، بخش عمدهی جمعیت در گروه بردگان جای میگرفتند و از دستیابی به ابتداییترین لذتهای زیستی -غذای کافی و امنیت جانی- محروم بودند. مثلا اربابان نوجوان اسپارتی برای اثبات بلوغشان و یافتنِ حق پیوستن به جرگهی مردان، میبایست یک شب را در بیرون از خانه بگذرانند و در این شب به خانهی یکی از بردگان، شبیخون بزنند و شجاعترین و قویترینِ ایشان را از میان بردارند. با توجه به اینکه بردگان فاقد سلاح بودند، طبیعی بوده که بخش عمدهی نوجوانان اسپارتی به سادگی در اثبات مردانگی خود موفق میشدند. اربابان، خود میبایست برای حفظ تسلط خود بر طبقهی محروم و تداوم توزیع ویژهی لذت در جامعهشان، همواره گوش به زنگ و آماده برای سرکوب شورش بردگان باشند.
به این ترتیب اسپارت جامعهای بود که از انبوهی از بردگان محروم و فاقد امنیت و آسایش و گروه کوچکی از نخبگان و اربابان جنگاور تشکیل میشد که ناچار بودند برای حفاظت از خود از بخش عمدهی نیازهای طبیعی خویش -مانند تشکیل خانواده و برخورداری از غذا و زیستگاه مطلوب- چشمپوشی کنند. جامعهی اسپارتی از زمینهای کشاورزی فراوان و نیروی کار کافی برای تولید اقتصادی بهرهمند بود و چنین تولیدی را هم داشت، اما رسوم و سننی که طبقهبندی مردمان و نابرابریهایی از این دست را در آن نهادینه میکرد امکان توزیع و مصرفِ متعادل لذت را در آن از میان میبرد.
به این ترتیب، شیوههای گوناگونی برای مصرفِ معیوبِ لذت طبیعی در یک جامعه قابل تصور است؛ جامعهای که با چنین مشکلی رویاروست، بر خلاف جوامع نوع پیشین، راهی شناختهشده و مرسوم برای پیمودن در پیش رو ندارد. هیچ قاعدهی تجربهشده و مطمئنی برای مسیحیان اروپایی وجود نداشت که بهترین شکلِ مصرف غذاهای پروتئینی را در آنجا نشان دهد. منحصربهفرد بودن جوامع در کلیت خویش، مانع گرتهبرداری از تجربهی سایر جوامع است، ولی این وامگیری در مورد نهادهای اقتصادی کوچکتر و سادهتر امکان دارد. به همین دلیل هم جوامع دارای مشکل اقتصادی برای تولید لذت با دشواریهای کمتری دست به گریبانند تا جوامع درگیر با مشکلات فرهنگی مربوط به مصرف لذت طبیعی.
جوامعی که با تولید لذت طبیعی مشکل دارند، راهی برای جبران این نقیصه ندارند مگر تولیدکردن لذات طبیعی. اکثر مردم در یک جامعهی گرسنه، میکوشند تا گرسنگیشان را برطرف کنند، نه اینکه با پناهبردن به عالم معنویات و اندیشه، لذتهایی از نوع دیگر را به دست آورند. غرقهشدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در این جوامع نیست، چون برآوردهشدن حداقلی از لذات طبیعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است و این است که مورد تهدید واقع شده است. از این رو، در جوامع خیلی فقیر، اعتیاد خیلی فراگیر نیست، همچنانکه اندیشه و لذات راستین معنایی هم در آنجاها زیاد رشد نمیکند. جامعهای فقیر مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشیش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بیشترکردنِ تولید لذتهای طبیعی و صدور این مواد است که دست به جبران میزند نه رویآوردن به لذتهای دروغین.
اما جوامعی که با مشکل فرهنگی برای مصرف لذت طبیعی روبهرو هستند در شرایط خطرناکی به سر میبرند. حضور منابع لذت طبیعی در این جوامع در کنار دسترسیناپذیری آن برای بخش عمدهی جمعیت، نوعی اختلال پیچیده و متناقض را در سطح رفتارشناختی پدید میآورد. مردمان چنین جامعهای نمیتوانند با افزودن بر تولید اقتصادی خویش و بهینهکردن خط تولید لذات طبیعی فقر پاداش خود را جبران کنند. در نتیجه رویآوردن به اشکال دیگری از لذت به عنوان تنها چاره تجلی میکند.
جالب آن است که دقیقا در چنین جوامعی است که آفرینشهای فرهنگی و معنایی درخشان پدید آمده است. کافی است به تاریخ اندیشه نگاهی بیندازیم تا ببینیم که جوامع بحرانزدهای از این دست کانونهای آفرینش دانش و هنر و فنآوری در زمانهی خویش بودهاند. ایرانیانِ عصر سامانی در قرن چهارم هجری در جامعهای کشاورز و ثروتمند، اما بحرانزده زندگی میکردند که از سویی زیر فشار خلافت عباسی قرار داشت و از سوی دیگر با هجوم اقوام ترکزبان خاوری روبهرو بود. ساخت طبقاتی جامعه و آشفتگی در جایگاههای اجتماعی، آنگاه که با ترکتازی اقوام بیابانگرد و منحصرشدن برخورداری مادی به ایشان همراه شد، آشوبی را پدید آورد که در دل آن ابن سینا و رازی و فردوسی میزیستند.
در غرب نیز این تجربه تکرار شد. چنانکه فوکو اشاره کرده در دورهی خاصی از تاریخ غرب -انتهای قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم- طیفی وسیع از علوم و فنون -از جامعهشناسی و فیزیولوژی گرفته تا شاخههای مهندسی و پزشکی- بنیانگذاری شد و همهی اینها در جامعهای به تازگی صنعتیشده رخ داده بود که تولید اقتصادی بسیار زیاد و اختلاف طبقاتی فاجعهباری را تجربه میکرد. مارکس، اسپنسر، داروین و دیکنز هم در جامعهای ثروتمند زندگی میکردند که بخش عمدهای از جمعیت آن از دستیابی به سادهترین لذتهای طبیعی محروم بودند.
اما جبران کمبود لذتهای طبیعی با توسعهدادن لذتهای راستین برای همهی جوامع ممکن نیست. پیشروی در قلمرو لذتهای راستین و جبرانکردن کمبود ماده با افزایش معنا، کاری است که به پیششرطها و زمینهسازی خاصی نیاز دارد. انگلستان قرن هجدهم و ایران قرن چهارم، جوامعی شهرنشین، تاجرپیشه و به نسبت باسواد بودند که توسط قدرتهای سیاسی فرهیخته و اصلاحطلبی هدایت میشدند. مجموع این شرایط برای تمام جوامعِ درگیر با قحطی فرهنگی لذت ممکن نیست.
به همین دلیل هم بیشترِ جوامع این چنینی، راه سادهتر را برمیگزینند و کمبود لذتهای طبیعی را با پرداختن به لذتهای دروغین -و نه راستین- جبران میکنند. مواد مخدر به سادگی قابل تولید و توزیع است و منافع سرشار تجارتشان چنان کلان است که همواره گروهی سودجو برای برعهدهگرفتن این کار وجود خواهند داشت. دستیابی به لذت آن هم ساده است و نیاز به پیچیدگیهای روانشناختی، استعداد و قریحهی خاص و حتی سواد و درک درست و حسابی هم ندارد.
لذتهای دروغین از مجرایی جز پردازش اطلاعات و تولید معنا عمل میکنند و بنابراین از ابتدا نیازی به پیششرطهای معنایی و شناختی ندارند، به همین دلیل هم معتادشدنِ جامعهای که از لذتهای طبیعی محروم شده است، سادهترین و مرسومترین پاسخی است که معمولا بروز میکند. به این ترتیب، میبینیم که میلیونها چینی در جریان فروپاشی نظام کهن این کشور در ابتدای قرن بیستم معتاد میشوند و در دههی ۶۷ میلادی اعتیاد در کشورهای اروپاییای که درگیر با بحرانهای اقتصادی هستند، رواج مییابد.
۶. با توجه به آنچه که گذشت برخی از الگوهای مشهورِ اعتیاد در جوامع، قابل درک میشود. اینکه چرا اعتیاد در جوامع بحرانزده شایع میشود؛ اینکه چرا خانوادهها و مردم فقیر -اما نه قحطیزده- بیشتر با این مشکل درگیر میشوند؛ اینکه به لحاظ آماری چرا شیوع اعتیاد با سطح تحصیلات و قدرت زایندگی فرهنگی جامعه نسبت عکس دارد و اینکه چرا با رواج اعتیاد، قدرت جامعه و افراد ساکن در آن کاهش مییابد، همگی با تحلیل پویایی لذت در جامعه، پاسخی درخور مییابند.
اثر آشکار و مستقیم اعتیاد بر قدرت اجتماعی، امری است که خواهناخواه بعد سیاسی هم پیدا میکند؛ چنانکه بسیار شنیدهایم و در فیلمها دیدهایم، قاچاق مواد مخدر با جرم و جنایت و زدوبندهای سیاسی رابطه دارد. این رابطه از دو سو قابل توجیه است. اعتیاد با دو دسته از منافع، پیوند میخورد. نخست منافع شخصی افرادی که میخواهند به منبعی خطرناک ولی سودآور از ثروت دست یابند و دوم منافعی بینالمللی که ناتوانی برخی از کشورها را سودمند تلقی میکند. دستهی نخست از این منافع، اقتصاد سیاهِ مواد مخدر را ایجاد میکند و دستهی دوم به سیاست بینالمللی حاکم بر کشت و توزیع مواد مخدر مربوط میشود.
به لحاظ تاریخی، کشف و توزیع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط میشود. بسیاری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آنها فعال بوده، گرفتهاند. مشهورترینِ این تاجران، نیکوتِ انگلیسی است که تجارت تنباکو از آمریکا به اروپا و آسیا را آغاز کرد و نام خود را بر مادهی محرک توتون -نیکوتین- به یادگار گذاشته است. حتی توزیع مادهای با اثرات کم، مانند کافئین و تئین نیز با استعمار پیوند خوردهاند. بازشدن قهوهخانهها در ایرانِ عصر قاجار و جایگزینی تدریجیاش به چایخانهها، بازتابی بود از روند بلعیدهشدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگلیس. همچنین ورود تنباکو به ایران و بابشدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسیس کارخانهی دخانیات، بخشی کوچک از یک طرح فراگیر و جهانی است که شاخهدواندن شبکهای از اعتیاد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.
به لحاظ تاریخی، کشف و توزیع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط میشود. بسیاری از مواد مخدر نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آنها فعال بوده، گرفتهاند. مشهورترینِ این تاجران، نیکوتِ انگلیسی است که تجارت تنباکو از آمریکا به اروپا و آسیا را آغاز کرد و نام خود را بر مادهی محرک توتون -نیکوتین- به یادگار گذاشته است. حتی توزیع مادهای با اثرات کم، مانند کافئین و تئین نیز با استعمار پیوند خوردهاند. بازشدن قهوهخانهها در ایرانِ عصر قاجار و جایگزینی تدریجیاش به چایخانهها، بازتابی بود از روند بلعیدهشدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگلیس. همچنین ورود تنباکو به ایران و بابشدن مصرف آن از دوران جنبش تنباکو تا تاسیس کارخانهی دخانیات، بخشی کوچک از یک طرح فراگیر و جهانی است که شاخهدواندن شبکهای از اعتیاد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.
مهم است که هنگام مطالعهی این طرح، دچار عقدهی دایی جان ناپلئون نشویم و کل رخدادها را به عنوان نوعی توطئهی بینالمللی تلقی نکنیم؛ چراکه چنین برداشت سادهانگارانهای به اندازهی نادرستبودنش رایج است. جوامع انسانی، پدیدارهایی بسیار پیچیدهتر از آن هستند که بتوانند توسط فرد یا گروهی هدفمند و برنامهدار برای مدتی به این درازی مدیریت و هدایت شوند. الگوهایی پیشرونده و منسجم از این دست، همواره در شبکهای بغرنج و متداخل -و گاه متناقض- از عوامل گوناگون و بازیگران بیشمار ریشه دارند که معمولا به شکلی ناآگاهانه و موضعی عمل میکنند و از بر هم افتادن اثرات رفتارهایشان الگوهایی مانند رشد روزافزون اعتیاد در جهان نتیجه میشود.
رواج پدیدهی اعتیاد در جهان، نتیجهی هزارانهزار حسابگری شخصی، برنامهریزی سودانگارانه، مقاومتهای آرمانجویانه، زدوبندهای سیاسی، سوگیریهای عقیدتی و برنامهریزی بر مبنای منافع گروهی بوده است. مغز متفکر منفردی پشت این روند وجود ندارد. تنها یک مغزِ فریبخوردهی نه چندان متفکر در پیش روی این روند باقی است که به دلیل معتادشدن، بازاری سودآور را برای چنین محصولی پدید آورده است.
بازرگانان اروپایی مواد مخدر را در سراسر گیتی -از جمله کشورهای خودشان- پراکندهاند، چون مثل بقیهی آدمیان به منافع لحظهای و کوتاهمدت خود میاندیشیدند. بسیاری از اندیشمندان -مانند فروید درمورد کوکائین و تیموتی لیری در مورد LSD- به این دلیل از مصرف مواد مخدر پشتیبانی کردند و آن را رواج دادند که به اثرات پزشکی یا سودمند آن باور داشتند و کمی دیر به حقیقت ماجرا پیبردند. (فروید تا آخر عمر به کوکائین معتاد ماند و لیری به پیدایش موجی از اعتیاد به LSD در آمریکا دامن زد، هر چند هر دو کمی دیرتر به طور عمومی اشتباه اولیهشان را گوشزد کردند.)
سازمانها و گروههایی به این دلیل به تولید و توزیع مواد مخدر روی آوردند که غیر قانونی بودن آن را دستمایهی سودجویی خویش میدانستند و بسیاری از این گروهها به این دلیل به قانونشکنیهای بیشتر -مانند تجارت فحشا و اسلحه- روی آوردند که اعتیاد خود زمینهساز شیوع این الگوهای رفتاری بود. برخی از این گروهها -مانند مافیای سیسیل، یاکوزای ژاپن و تریاد چین- از این رو در زمینهی جرایم خشن و قتل و خونریزی خبره شدند که ناچار بودند رقیبانی به قدرِ خود سرسخت را از صحنهی این بازار پرسود حذف کنند.
بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزههایی بسیار گوناگون و متنوع از بازارهای زیانمند دیگر را در کنار خود میآفریند. اعتیاد دستیابی به پول برای مصرف بیشتر مواد را ایجاب میکند و تلاش برای دستیابی به این پول از ضرورتی شیمیایی -نه تصمیمی عقلانی یا اخلاقی- ناشی میشود؛ از این روست که جرم و جنایت چنین ساده به دنبال اعتیاد در جوامع رواج مییابند. آن معتادی که برای دستیابی به پول دست به جنایت میزند و آن دیگری که برای تامین پول موادش اثاث خانهاش را میفروشد یا درآمد خانوادهاش را خرج میکند با معیارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزیابی نیستند، چون به قول کانت، زمینهی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از میان میرود.
بازار مواد مخدر چنان بارور است که حوزههایی بسیار گوناگون و متنوع از بازارهای زیانمند دیگر را در کنار خود میآفریند. اعتیاد دستیابی به پول برای مصرف بیشتر مواد را ایجاب میکند و تلاش برای دستیابی به این پول از ضرورتی شیمیایی -نه تصمیمی عقلانی یا اخلاقی- ناشی میشود؛ از این روست که جرم و جنایت چنین ساده به دنبال اعتیاد در جوامع رواج مییابند. آن معتادی که برای دستیابی به پول دست به جنایت میزند و آن دیگری که برای تامین پول موادش اثاث خانهاش را میفروشد یا درآمد خانوادهاش را خرج میکند با معیارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزیابی نیستند، چون به قول کانت، زمینهی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از میان میرود.
راز سودآور بودنِ این بازار هم دقیقا در همین جا نهفته است. توزیعکنندگان مواد مخدر به منبعی پایانناپذیر از ثروت دسترسی دارند، چون با وجود تلاشهای بیشائبهی مدیران تبلیغات، هنوز هیچ محصول دیگری نیست که حق انتخاب را از خریدار خود بگیرد و او را به یک ماشین خریداری صرف تبدیل کند. معتاد، هر چه دارد را برای مواد میدهد و هر چه را هم که بتواند در این راه به دست میآورد. پس از سویی به جرم و جنایت آلوده میشود و به صورت بازاری برای سایر بخشهای اقتصاد سیاه درمیآید و از سوی دیگر بازار بزرگ مواد را تا آخرین نفس پشتیبانی میکند.
از این روست که پیوندهای میان قاچاقچیان و سیاستمداران، طبیعی مینماید. این پیوند، گاه چنان پررنگ میشود که پشتیبانی از قاچاقچیان به سیاستی ملی تبدیل میشود. کافی است به یاد بیاوریم که رابطهی کشورهای آمریکای لاتین -تولیدکنندگان اصلی کوکائین- با آمریکا چگونه است و شیوهی سرمایهگذاری آمریکاییان بر مثلث طلایی پس از جنگ کره را بررسی کنیم تا به پیچیدگی این پیوند پیببریم. تا یک قرن پیش که هنوز آداب معاشرت و رعایت ادب ظاهری در روابط بینالملل رواج نیافته بود همین مسائل با زبانی تلختر بیان میشد. چنانکه انگلستان در یکی از ننگینترین جنگهای تاریخ که بعدها جنگ تریاک نام گرفت با کمک همپیمانان اروپاییاش با چین -که ورود تریاک را ممنوع کرده بود- وارد جنگ شد و پس از شکستدادن این کشور تنها یک بند اصلی را در پیمان آتشبس گنجاند؛ آزادشدنِ دست تجار انگلیسی برای صادرات تریاک به چین.
۷. در یک نگاه کلی، اعتیاد نوعی بیماری است. بیماریای که در سطح زیستی بقای آدمیان در سطح روانشناختی معنای ذهنها و در سطح جامعهشناختی قدرت اجتماعی را مختل میکند. چنانکه گفتیم اعتیاد را نباید امری متافیزیکی، ویژه و خاص آدمی دانست. اعتیاد، تنها نوعی بیماری است مانند هزاران بیماری دیگر. ویژگی آن در این است که مهمترین جنبهی هویت آدمی، یعنی انتخاب را مختل میکند و به این ترتیب، رفتارهایی تکراری و یکسان را در افرادی که تا پیش از اعتیاد، منحصربهفرد و خاص بودهاند را ایجاب میکند. اعتیاد، مرض انتخاب است. گذشته از این، هیچ امر ویژه یا چشمگیری در موردش وجود ندارد.
جوامع در جریان هزاران سال مبارزه برای بقا و به دنبال هزاران سال تجربهی فقر لذت و بیماری، آموختهاند تا بیماریهای خویش را به شکلی توجیه کنند. اروپاییانِ قرن چهاردهم، طاعون را ناشی از خشم خدا میدانستند و اندیشمندانشان در نیمهی نخست قرن بیستم در زمانی که مردم کشورهایشان به قتلعام یکدیگر مشغول بودند، جنگ را امری محتوم، ناشی از تقدیر تاریخی یا حتی سازنده برای سرزندگی جامعه میدانستند. امروز نیز جوامع انسانی بیانها و تفسیرهای خاص خود را برای توجیهکردن و کنارآمدن با پدیدهی اعتیاد ابداع کردهاند. زمانی «تیموتی لیری» ادعا میکرد که مواد توهمزایی مانند LSD به دلیل اثرشان بر دستگاه حسی، قدرت مکاشفه و شهود را در افراد گسترش میدهند. فروید زمانی کوکائین را دارویی معجزهآمیز برای درمان تمام دردها و افزایش قدرت تحرک لیبیدو در سراسر بدن میدانست.
در اواخر قرن نوزدهم هنگامی که سرخپوستان در نبرد با سپیدپوستان شکست خوردند و گلههای بوفالو و زمینهایشان را از دست دادند به آیین پرستش پیوتل -مادهای توهمزا- رویآوردند و یک قرن بعد، ایرانیانی که از فشار جنگ و ناکامی اقتصادی به جان آمده بودند آرامش خود را در نسخهای مدرن از این آیین -کتابهای کاستاندا- جستجو کردند. هنوز هم هستند عارفنمایانی که مستی و شناوری در منگی ناشی از مخدرها را مقدمهی رستگاری و رهایی از جهان مادی بدانند، اما شاید تمام اینها توجیهی برای تحملپذیر کردنِ امری توجیهناپذیر باشد. شاید زشتی بیماری را نتوان با منسوبکردنش به معناهایی که ارزش خود را مستقل از بیماری به دست آوردهاند، کاهش داد.
و اعتیاد همچنان هست. بیماریای در سطح اجتماعی، اختلالی در کارکرد دستگاه لذت، شیوهای برای جبران قحطی لذت، بازاری سودآور برای قاچاقچیان، ابزاری سیاسی در دست دولتمردان و شکلی از مرگ تدریجی که «من»ها را در قالب ماشینهای مصرفِ بیشتر مسخ میکند. این اعتیاد است و شاید چیزی بیشتر نباشد.