خط
با توجه به آنچه گذشت، بررسى قواعد حاكم بر هر يک از موج هاى چهارگانه ى يادشده، مىتواند به عميقتر كردن بينشمان در مورد ساخت منشهاى كنونى كمک كند. براى ورود به چنين بحثى، نخست به خط به عنوان شاخصى براى تحليل تكامل منشها مىپردازيم.
در نظامهاي نوشتارى، مىتوان الگوهاى عامِ تكاملى را بر مبناى اين شاخص ها تعريف كرد:
الف) تعداد نمادهاى موجود در سيستم نشانگانى؛ كه تعداد ابعاد فضاى حالت نمادين منش را تعيين مىكند. زبانهاى گوناگون بسته به شيوه اى كه براى رمزگذارى مفاهيم دارند، تعداد نشانه هاى مختلفى را در بر مىگيرند. تاريخ تكامل زبان هاى طبيعى و خط هايى كه براى ثبتكردنشان به كار گرفته شده، نشان مىدهد كه گرايشى عمومى در راستاى افزايش تعداد واژگان و كاهش تعداد نشانه ها وجود داشته است. افزايش تعداد واژگان به طور طبيعى با بسط يافتن سپهر منشها و افزون شدن عددىِ نقاط ارجاع - و در نتيجه معانى - سيستم زبانى به انجام مىرسيده است. راه اصلىِ كاهش نشانگان لازم براى نوشتن واژگان هم تحويل شدن زبان به خطوط آوانگار بوده است. اين به آن معناست كه هر چه در مسير تاريخ جلوتر مىآييم، واژگان بيشتر، و علايم نوشتارى كمترى را براى
رمزگذارى مفاهيم آن زبان مشاهده مىكنيم. اين روند را به ويژه در روند تبديل خطهاى انديشه نگار (سومرى، هيروگليف) به هجانگار (آشورى-بابلى، و پارسی باستان) و بعدتر به خط الفبايی به خوبى مىبينيم.
ب) تعداد روابط ميان اين عناصر رمزگذار و شيوه ى ارجاعشان به معنا؛ كه تعيين كننده ى سادگى يا پيچيدگى منشهاست. در زبانهاى باستانى، الگوى «اتصالِ واژه ى گفتارى/ واژه ى نوشتارى/ معناى واژه» بسيار مبهم تر از زبانهاى امروزين بوده است. استعارى بودن ساخت اين زبانها، پيامد طبيعى كم بودن تعداد خشتهاى معنايى - يا همان تعداد واژگان - در آنها بوده است.
هر چه تعداد نشانگان (انديشه نگار يا آوانگار) در يک زبان بيشتر و ارتباط هاي ارجاعى ميان واژه- معناى بيان شده در آن فراوانتر باشد، آن زبان در سطح رمزگذارى واژگان پيچيده تر است. يعنى هر چه تعداد واژگان يک زبان بيشتر و ارتباطات بينابينى واژگان با هم - از مجراى ساخت هاى دستورى - غنىتر باشد، زبان در سطح رمزگذارى منشها پيچيده تر است.
مسيرى كه در تكامل فرهنگ هاى انسانى طى شده، با كم شدن پيچيدگى در سطح رمزگذارى واژه، و افزايش پيچيدگى در رمزگذارى منشها همراه بوده است. يعنى با ابداع خط الفبايى و دقيقتر شدن ارتباط بين «واژه- معنا» و «واژه- واژه»، پيچيدگى در سطح خشتهاى مفهومى زبان )واژگان) كم شده، و راه براى صورتبندي منشهايى پيچيده تر با اين خشتهاى ساده، هموار شده است
اين شفاف شدن روابط درونى زبان را مىتوان در شكل گيرى حوزه هايى از زبان بازجست، كه محور ارجاع معنايشان خودِ زبان بوده است. اين فرا زبانها بسته به اين كه روابط «واژه- معنا» يا «واژه- واژه» را صورتبندي كنند، دو شاخه ى «علم بيان» و «دستور زبان» را ايجاد كرده اند. به اين شكل، فضاى حالت سيستم نشانگانى- معنايى، به قيمت چروكيده شدنِ محدوده ى واژگان، در كل بسط يافته است. اين گسترش همتاى افزايش پيچيدگى عمومى در سطح منشها هم هست. چنين مىنمايد كه چنين الگويى را در تكامل ديگر ابزارهاى ثبت و انتقال منشها (زبانهاى رايانه اى، نظام هاي نشانگانى غيرزبانى و...) نيز بتوان بازيافت.