زبان و منضبط کردن ذهن من
بر مبنای مفاهیمی هنجارین مانند عشق و محبتِ درون خانواده است که نهاد خانواده شکل می گیرد و بر مبنای عوامل زبانی دیگری مانند حق، عدالت، مالکیت و هزاران مفهوم مشروعیت سازِ دیگرِ مشابه است که نهادهای اجتماعیِ کلان و پیچیده تر شکل میگیرند و می بالند و به یکدیگر متصل میشوند. زبان، در نهایی ترین شکل خود، میتواند علاوه بر منضبط کردنِ نهادهای اجتماعی، ذهنِ خودآگاه انسانی را نیز منضبط کند. به عبارت دیگر، زبان نه تنها از مجرای ارتباط میان آدمیان نهادهای اجتماعی را برمیسازد، که با درونی کردنِ این نهادها در ذهن آدمیان، خودِ «ِمن» منحصر به فردِ انسانی را نیز منضبط میکند. این کار به کمک روندی به نام «گفتوگوی درونی» انجام میگیرد که فصلی مستقل را در این نوشتار به آن اختصاص خواهیم داد.
امری که باید بر آن پای فشرد آن است که زبان، نوعی نظام انضباطی است که با تجزیه کردن، برچسب زدن، رده بندی کردن، و توجیه کردنِ جلب توافق و مشروعیت بخشیدن به نظم حاکم بر جهان، کارکرد انضباطی پایه ی خود، یعنی به تعویق انداختن قلبم به سودای افزوده شدن بر قلبم را به انجام می رساند. شکلِ پایه ی این کار، به این صورت انجام می پذیرد که بقا و لذت به سودای تولید ارزش افزودهای از جنس قدرت یا معنا فدا میشود، و این همان ساز و کاری است که نظم اجتماعی را رقم میزند.
به این ترتیب، زبان در سطح اجتماعی مجاز را از غیرمجاز تفکیک میکند؛ در سطح ارتباط های میانفردی امر روا و ناروا را از هم مجزا میسازد؛ در سطح شناخت فردی امر شناخته و ناشناخته را با برچسب زدن یا نزدن به چیزها و پدیدارها تفکیک میکند؛ و به همین ترتیب، در درون نظام ذهنی یک فردِ یکتا نیز به کمک گفتوگوی درونی امر خودآگاه را از ناخودآگاه مجزا میسازد.
چنانکه پیش از این گفتیم، چهار سطح فراز هر یک نشانگر سطحی از توصیف سلسله مراتب پیچیدگی حاکم بر من هستند. من یا سوژه در سطوح گوناگونی سازمان مییابد که دستِ کم چهار سطح از این سطوح در قالب سطوح فراز قابل شناسایی هستند، ولی نکته ای که در مورد این چهار سطح اهمیت فراوان دارد آن است که به لحاظ هستی شناسانه این چهار سطح، در واقع، نشانگر یک چیزِ یکتا و منسجم است که توسط چاقوی شناخت برش خورده و به این سطوح تقسیم شده است. این بدان معناست که چهار سطح یادشده، با وجود استقلال کارکردی که نسبت به یکدیگر دارند، به لحاظ هستی شناختی یک چیزِ منسجم و یکسان هستند.