سرنمون گیاه و انسان کامل در آثار مولوی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو


بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من


این بیت‌ها که سرآغازِ مثنوی معنوی است، چندان محبوب گشته که بخش‌هایی از آن همچون زبانزدی در گفتارهای روزانه نیز به کار گرفته می‌شود و اندک‌اند ایرانیانی که بندهایی از آن را در یاد و خاطر نداشته باشند. مثنوی پرمخاطب‌ترین و نامدارترین اثر مولاناست، و بیت‌های دیباچه‌ی آن، که نی‌نامه خوانده می‌شود، آغازگاهِ آن محسوب می‌شود. آغازگاهی که بسیاری از پژوهشگران آن را چکیده‌ی محتوای مثنوی و فشرده‌ی پیام مولوی قلمداد می‌کنند.

توافقی میان مولاناپژوهان وجود دارد که استعاره‌ی نی در این بندها، اشاره‌ای‌ست به انسان. مولانا با پیش کشیدن صفت‌های نی، و همذات‌پنداری با این گیاه، در اصل به مردمان اشاره می‌کند. او خویش و همه‌ی آدمیان را به نی‌ای شبیه می‌بیند. یعنی نی در اینجا به نمادی برای آدمی تبدیل شده و صفت‌هایی از او همچون رمزی برای ویژگی‌هایی نهانی مردمان در نظر گرفته شده است. اما انسانی که به نی همانند است، مرد و زنی عادی نیست، که انسان کامل است. انسان کامل است که مانند نی راست و بی‌گره و فارغ از حاشیه و شاخ و برگ اضافی است. اوست که همچون نی میان خویش را از خویشتن تهی کرده، و به این ترتیب با دست برداشتن از خودِ خویش، هویتی تازه و «من»ای نوظهور و شگفت را خلق کرده، که با اسرار ازلی آشناست. تنها انسان کاملی که مانند نی از خود تهی شده و از غیابِ خود سرشار شده، و در ضمن پوسته‌ی ظاهری خویش را و راستی و استواری و راستکاری خویش را حفظ کرده باشد، می‌تواند مانند نی به سازی موسیقایی تبدیل شود که شایستگی نوای چوپانان و خنیاگران را داشته باشد، و رمزِ عشق را با نوای خویش به گوش اهلان و سالکان برساند. نی و آواز، در این تعبیر، نمادی است از استادی رازآشنا و راهبری خردمند که مسیر سلوک را می‌شناسد و صدایی که از او بر می‌خیزد، نتیجه‌ی تهی شدنِ اندرونش است، و جایگزین شدنش با نفس عاشق که با شوقِ افشای راز مهر در وی دمیده می‌شود، و به موسیقایی کیهانی بدل می‌گردد.

نی، مانند آدمی، از خاک می‌روید و تباری خاکی دارد، اما پای در آب می‌فشارد و سر به هوا بر می‌فرازد و به این ترتیب به سالکی مانند می‌گردد که گیتی را به سودای مینو زیر پا می‌گذارد و این سرافرازی – و همچنین گویا شدن- از راستی نی بر می‌خیزد و پرهیزی که از کژی دارد. نی از جنس خاک است و از آب می‌روید، اما مستعد در آویختن با آتش است و از این روی به نقطه‌ی وحدت اضداد شباهت دارد، که آن نیز خود با تصویر انسان کامل در ادبیات صوفیه شبیه است. همچنان که تب و تاب گرمای تابستان و خشکی هوا می‌تواند آتش در نیستان بیندازد، عشق دلدار نیز همچون آتشی نی را در خود می‌گیرد و محو و نابودش می‌کند، و در مقابل نور و درخششی را باز می‌آفریند و آوایی سهمگین را که از نیستان‌های آتشین بر می‌خیزد.

نی پیش از مولانای بلخی نیز نمادی برای انسان کامل بوده است، اما بیت‌های نی‌نامه بی‌شک نامدارترین و موثرترین بیانیه‌ای‌ست که این گیاهِ به ظاهر خاکسار و پیش پا افتاده را در مقام رمزی برای انسان کامل تثبیت کرد و جایگاهش را در منظومه‌ی رمزگان صوفیه خلل‌ناپذیر ساخت. کهن‌ترین اشاره به این رمز برای سالک را در قوت‌القلوب می‌بینیم که به خامه‌ی ابوطالب مکی در قرن سوم هجری به زبان عربی انشاء شده است. از آن هنگام تا دوران مولانای بلخی، حدود چهارصد سال گذشت که طی آن این نماد به تدریج جای خود را در میان رمزگان صوفیه باز کرد و به زیباترین و نافذترین روایتش در ابتدای مثنوی دست یافت. غریب آن که خودِ مولانا در سراسر دفترهای مثنوی معنوی دیگر با این تمرکز و دقت به مفهوم نی باز نمی‌گردد و بعد از این دیباچه‌ی چشمگیر، دیگر جز اشاره‌هایی جسته و گریخته و نامنسجم به این گیاه ندارد.

در ادبیات پارسی، گذشته از نی که استعاره‌ای به نسبت نو محسوب می‌شود، گیاهی دیگر را نیز داریم که آن نیز سرنمونی برای انسان وارسته و آزاده محسوب می‌شده است. این گیاه، سرو است که به خاطر صفت‌هایی همسان بارها و بارها ستوده شده است. سرو در سراسر سال، حتا در زمان زمستان سبز است و برگ‌های خود را از دست نمی‌دهد و از این رو به نمادی برای زندگی جاویدان و سرسبزی تباه ناشدنی می‌ماند. سرو نیز مانند نی راست قامت و سرفراز است و پای در خاک و سر در آسمان دارد. یعنی به پلی سرزنده می‌ماند که گیتی را به مینو پیوند می‌دهد و عروج از یکی به دیگری را بازنمایی می‌کند. سرو میوه‌ای رنگین و سنگین نمی‌دهد و از این رو حتا از بارِ زاد و توشه نیز رهاست، و این بی‌بار و بر بودنش را گاه به قلندری و تهیدستی‌اش از منال مادی تعبیر کرده‌اند. یعنی که بی‌قیدی و بی‌باری‌اش انگار بهایی است که برای راستی و آزادگی می‌پردازد.

پیشینه‌ي سرو نسبت به نی، گویا که بسیار بیشتر باشد. در گفت‌وگوی بز و نخل در منظومه‌ی درخت آسوریگ، طنین صفت‌های منسوب به سرو را می‌بینیم که در اقلیمی جنوبی و درباره‌ی درخت نخل به کار بسته شده است. در اینجا بیش از آن که بر آزادگی و راستی درخت تاکیدی ببینیم، بر سودمندی و سایه‌دار بودن‌اش پافشاری هست. اما این منظومه نشانه‌ای‌ست که اثبات می‌کند ادبیات ایرانی در دوران پیش از اسلام نیز از استعاره‌های گیاهی برای رمزگذاری مفهوم انسان استفاده می‌کرده و به سنخ‌شناسی جا افتاده‌ای در این مورد دسترسی داشته است. به احتمال زیاد رمزِ سرو برای انسان کامل از ابتدای تاسیس دین زرتشتی در ایران شرقی رواج داشته باشد. چون از تقدس سرو در کیش زرتشتی هم خبر داریم و می‌دانیم که سروی چند هزار ساله در کاشمر وجود داشته که می‌گویند به دست خودِ زرتشت کاشته شده و بعدها به دست خلیفه‌ی متعصب عباسی و کارگزاران فرهنگ‌ستیزش از ریشه بیرون کشیده شد و تباه گشت.

در ادبیات پارسی، همچنان اقبال به سرو بیش از نی است. شاعران بارها و بارها معشوق را به سرو تشبیه کرده‌اند، و آن را نماد آزادگی و سرفرازی و قدرتمندی دانسته‌اند. همچنان که صوفیان در دورانی کمی متاخرتر، نی را نماد عاشق دانسته‌اند و خاکساری و فروتنی وی را در مقابل غرور و سرکشی درختی همچون سرو برجسته ساخته‌اند. جالب آن است که مولانا در کل مثنوی معنوی، در بیت‌هایی پراکنده بیش از نی، به راستی و آزادگی و سرفرازی سرو اشاره کرده است. در دفتر ششم آزادگی سرو را بخششی از جانب کردگار می‌داند و می‌گوید: «آنک زو هر سرو آزادی کند/ قادرست ار غصه را شادی کند.» در همان دفتر ششم اشاره‌های دیگری به سرو و آزادگی‌اش می‌بینیم: «ای گروه مومنان، شادی کنید/ هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید- لیک می‌گویید هر دم شکر آب/ بی‌زبان چون گلستان خوش‌خضاب- بی‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار / شکر آب و شکر عدل نوبهار». چنان که در اینجا می‌بینیم، مولانا به صفت‌های منسوب به سرو پرداخته، اما سرو را نمادی از انسان کامل در نظر نگرفته است. سرو آزاده هست، اما نه در حدی که با شکرگذار نعمت‌های خداوند تعارض یابد. به این ترتیب آزادگی‌اش به مرتبه‌ی رهایی کامل و سرکشی در برابر سرورش (خداوند) منتهی نمی‌شود. پیوند نخوردن سرو با انسان کامل را از اینجا در می‌یابیم که مولانا در دفتر ششم، هنگام شرح قصه‌ی قاضی و زنِ مرد جوحی، تعبیرهایی مانند سرو سهی را برای اشاره به زنی به کار گرفته که قاضی به چشم شهوت به وی می‌نگرد: «حاجت این منتهی زان منتهی/ تو بر آر ای حسرت سرو سهی- گر به خلوت آیی ای سرو سهی/ از ستم‌کاری شو شرحم دهی». در همین دفتر تعبیر سرو روان برای اشاره به جوانی و سرزندگی سه پسر به کار گرفته شده که یکی‌شان کاهل بود و از پدرشان میراث می‌برد. به این ترتیب روشن است که مولوی از رمزِ سرو نیز به عنوان استعاره‌ای برای آدمی آگاه بوده، اما آن را نمادی مناسب برای بازنمودنِ انسان کامل ندانسته است. شاید دلیلِ ترجیح نی بر سرو، آن است که سروِ تناور و درشت‌اندام و خم ناشدنی، بیشتر به جنگاوری زورمند و سرکش می‌ماند، تا سالکی فروتن و خاکسار. در ضمن، درست بر خلاف نی که اندرونی تهی دارد و نمادِ خالی گشتنِ سالک از خویشتن است، سرو اندرونی پُر و سخت و استوار دارد. بر خلاف نی که با سوراخ کردنِ پوستش از آن سازی با نوای دلگداز می‌سازند، اندرونِ چوب سرو را می‌تراشند و به پیرامونش خللی وارد نمی‌کنند تا کاسه‌ی سازی شود مانند تنبور، که آوایی حماسی و شوق‌برانگیز دارد و بیشتر به کارِ یاد کردن از داستان پهلوانان می‌آید، تا شرح سوز و گداز عاشقان.

آنچه حدس مرا درباره‌ی دلالتِ رویاروی نی و سرو در نگاه صوفیه تایید می‌کند، اشاره‌هایی است که مولانا به مقاومت سرو در برابر خضوع و فروتنی دارد. در مثنوی در کل شانزده بار از سرو یاد شده که در دو مورد از آن، در دفتر اول و چهارم، بر دو تا نشدن قدِ سر و مقاومتش در برابر خم شدن تاکیدی به چشم می‌خورد. در دفتر چهارم، این دو تا نشدنِ قدِ سرو، به سرسبزی همیشگی و جوانی پایدارش منسوب شده است: «نه نژند پیری‌ات آید برو/ نه قد چون سرو تو گردد دوتو». اما جالب آن که همین پیوند میان سرو و پرهیز در برابر خضوع و کرنش، در جاهایی دیگر به غرور و سرکشی تعبیر شده است، که آن نیز در جوانانِ سرسبز بیشتر دیده می‌شود. در دفتر اول، در داستان رویارویی آدم و ابلیس می‌بینیم که آدم در برابر ابلیسِ مطرود خودبینی پیشه می‌کند و خویشتن را برتر می‌شمارد. آنگاه سروش خداوند بر او نهیب می‌زند که به خود غره نشود و آدم در مقام توبه می‌گوید که خداوند قادر است تا هر امر ناسازگونی را اراده کند، و «ور تو ماه و مهر را گویی جفا/ ور تو قد سرو را گویی دوتا». بنابراین سرو به خاطر «تا نشدن» و خمیده نشدن‌اش نامبردار بوده و این با خضوع و رکوعی که از عابدان و بندگان انتظار می‌رود، در تضاد است. دلالتی شبیه به این را در داستان موش و چغز آبی در دفتر ششم هم می‌بینیم، آنجا که موش در هنگام لابه و زاری نزد چغز آبی، وی را که دستخوش غرور شده، سرو سهی می‌خواند.

با مقایسه‌ی آنچه که مولانا درباره‌ی نی و درباره‌ی سرو گفته، این نتیجه حاصل می‌آید که گویی به راستی دو استعاره‌ی متفاوت، و دو سرنمون گیاهی رقیب برای بازنمودن انسان کامل در فرهنگ ایرانی وجود داشته باشد. یکی از این استعاره‌ها، از ایران شرقی برخاسته، به فرهنگی مغانه تعلق داشته، و سرو را که نمادی از جنگجوی پایدار و سرافراز است به عنوان نماد انسان کامل معرفی می‌کرده است. این نماد بعدتر در ادبیات منظوم پارسی دری وارد شده و عناصر اصلی منسوب به سرو –زیبایی، استواری، قدرت، سرافرازی، آزادگی، رهایی از قیدهای مادی- را در زمینه‌هایی تغزلی بازتولید کرده است. دیگری رمزگانی صوفیانه است که انسان کامل را به نی تشبیه می‌کند. در این دیدگاه که انگار دیرتر تکامل یافته و بهتر از هرجا در مرزهای غربی نفوذ تمدن ایرانی، یعنی در آناتولی توسط مولانا صورتبندی شده، تهی شدن نی از خویشتن، و سوز و گداز ناله‌های وی، به همراه راستی و بی‌بار و میوه بودنش که با سرو مشترک است، مورد تاکید قرار گرفته است.

امروز که ایرانیان در پیِ بازسازی هویتِ پیچیده و آشوب‌زده‌ی خویش هستند، توجه به رمزآرایی‌هایی از این دست و تحلیلِ همنشینی‌هایی که صفت‌های انسان کامل را در دو الگوی سلحشورانه یا صوفیانه از هم تفکیک می‌کند، از اهمیتی چشمگیر برخوردار است. تمدن ایرانی امروز با بحرانی در عرصه‌ی تعریف انسان کامل روبروست، و سودایی خام و ناپخته است اگر فرض کنیم که تمدنی بی صورتبندی روشن و دقیقی از مفهوم انسان کامل، امکانِ تحقق خواهد داشت. امروز، مانند سراسر تاریخ تمدن ایرانی و همه‌ی تمدن‌های دیگر، بحث بر سرِ حضور یا غیابِ مفهوم انسان کامل نیست، که تمام تمدنها و همه‌ی فرهنگ‌ها به فراخور پیچیدگی و پیشینه‌شان یک یا چند تصویر از انسان آرمانی را در دل خود پرورده‌اند. آنچه تمدن‌های گوناگون را از هم متمایز می‌سازد، صفات و ویژگی‌هایی است که برای انسان کامل ترسیم می‌کنند، و تصویری که از آن می‌پرورند و الگویی که به کمکش آن را رمزگذاری می‌کنند. رمزگذاری گیاهی مفهوم انسان کامل، و دوشاخه‌ای که شرحش گذشت، یکی از گرانیگاه‌هایی است که می‌تواند در این میان مورد توجه قرار گیرد. این که چرا در فاصله‌ی دو هزار ساله‌ی میان سرو کاشمر و نی‌نامه‌ی مولانا، راستی و رهایی از قید بار و میوه و سرفرازی به سوی آسمان در صفاتِ سرنمون گیاهی انسان کامل باقی مانده، و چرا به تدریج درشتی و مقاومت در برابر خم شدن و توپُر بودن در روایت صوفیانه از این استعاره رخت بربسته است، پرسشی است که شرحی جامعه‌شناختی و تاریخی را می‌طلبد، که شاید به کمکش «من»های امروز سنجه‌هایی روشنتر بیابند، تا بتوانند در میان رمزگانِ در دسترس خویش، میان سرو و نی، یکی را به عنوان نمادی شخصی برای کمال انسانی برگزینند.

شروین وکیلی سوم مهر 1391 خورشیدی



ردهː ویرایش اولیه